افغان موج   

در این چند سال اخیر، هرباریکه میخواهم با پیامی، نوروز را بدوستانم تبریک بگویم بعد از شادی زودگذرغباری از غم سرپایم را فرا میگیرد و چهره خون آلود فرخنده در برابر چشمانم ظاهر میگردد. نمیدانم ضربه روانی این تراژیدی، چهره پرخون و التماس های فرخنده، شاید بسیاری از انسانهای سرزمین مارا مانند من همه ساله در روز سال نو بدرقه کند.

درست در همان ساعاتی که میخواستم با خوشی پیام نوروزی را بدوستان بفرستم،‌ دستان عده ای از هم جنسانم، در زادگاهم کابل، جاده مقابل مسجد شاه دوشمشیره و دریای کابل را با خون زن بیدفاعی بجرم »قران سوزی« با خون رنگین ساختند. با شنیدن این خبر آنچه در تاریخ خوانده بودم به فکرم تداعی یافت که سرنوشت این جاده با دین وخون رقم خورده است. میگویند که لیث بن قیس سردار جنگی عرب مشهور به شاه دوشمشیره در هزار دوصد سال پیش بخاطر گسترش اسلام با دو شمشیر فرزندان این مرز و بوم را خون میریخت و زنان، دختران و مردان را به کنیزی وغلامی میگرفت و رعایا را بدین اسلام مشرف می ساخت، تا اینکه خود هم در این سرزمین بخون غلطید و امروز مزارش زیارتگاه مرد و زن و اقامتگاه فال بینان و فالگیران و تعویذ نویسان است و صدها زن و مرد جامعه ما با بستن بندی ویا روشن کردن شمعی به امید رسیدن به آرزو ها و امید های گمشده خود، بر مزار این مرد خونریز به گریه و زاری مینشینند.
آیا قتل فرخنده نمادی بود ازمبارزه خردو روشنایی با جهل و تاریکی؟ در جمعه ای که فردای آن سال نو۱۳۹۴ آغاز می شد و پیام آور پیروزی نور بر ظلمت وجهان نو بر کهنه بود، در سرزمین ما بار دیگر سیاهی و جهل علم پیروزی بلند کرد وگروهی گویا بخاطر دفاع از اسلام و کتاب مقدس مسلمانان، خون دختر بیگناهی را ریختند که تنش برسم شرعیت اسلامی پوشیده با حجاب و لباسش شاهد وفاداری واعتقادش بدین اسلام بود. عاملین قتلش با چماق تکفیر و اتهام قران سوزی فتوای قتلش را صادر کردند. جمعی از مومنان حجاب از تن این زن مسلمان و بیدفاع دریدند و با مشت لگد و چوب وسنگ بجانش افتادند. بله مسلمانانی با فتوای اسلامی زن مسلمانی را بی سیرت میسازند، میکشند و تنش را به آتش میکشند. او فریاد میزند چرا مرا می کشید، من مسلمانم ،‌ من قران سوز نیستم، من حافظ قرانم . اما در این جمع هیچ مردی یا زنی مسلمان و غیر مسلمان نیست که بپرسد یا حد اقل بگوید که در شرعیت اسلامی هم اتهام بمعنی اثبات جرم نیست. تنها ادعای یک ملا که فرخنده را متهم به آتش زدن قران کرده است نمیتواند اثبات جرم او باشد. اثبات جرم قاضی وشاهد وقضاوت میخواهد. اما ترس از چماق تکفیر همه را گنگ و کور و کر کرده بود . نه تنها اینکه کسی فریاد های مظلومانه اورا که زیر ضربه های مشت و لغت و چوب و چماق بزاری و ضجه تبدیل میشد، می شنید و یا جسد آغشته بخون اورا می دید، بلکه تعداد بیشتری، دستهای خود را به خون او آلوده می ساختند. «دفاع از اسلام ومقدسات» و قربانی در راه اسلام تا سرحد شهادت وظیفه هر فرد مسلمان است. اما در مورد فرخنده ای بیدفاع رسیدن بمقام رفیع شهادت مقدور نبود زیرا او توان دفاع از خود را نداشت که کسی را شهید سازد تا در کنار شاه دوشمشیره شهید نام آوراسلام به تعداد شهدا افزوده شود. پس همه در مبارزه علیه ارتداد باید رستگاری غازی شدن را نصیب می شدند. هر یک از حاضرین باید، با انداختن سنگی، با حواله کردن مشت و لگدی و یا چوبی بر جسد نیم جان فرخنده به این رستگاری می رسیدند. کسانیکه سهم بیشتر میخواستند با دو پا بر سرش گوفتند تا در آخرت از مزایای جنت بیشتر بهره بگیرند. جوان دیگری با موتر از روی جسدش گذشت به تصور اینکه در جنت به تعداد سهمیه حور های بهشتی اش افزوده شود. ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ لحظه ای بعد از دیوار کنار دریا، او بدریا افگنده شد و کسانی هم نفت آماده داشتند تا این بیگناه را طعمه ای حریق کنند تا خود از در آن دنیا ازعذاب و آتش دوزخ رهایی یابند. فرخنده در آتش جهالت سوخت و در این مقطع زمان انسانیت، رحم،‌ شفقت و همه میعار های اخلاقی بشریت را با خود سوخت .
عده ای که در صحنه حضور فزیکی نداشتند و از طریق رسانه ها اطلاع حاصل کردند که عده ای ازمومنین با قتل مرتدی به رستگاری رسیده اند و‌ آنها هم نباید از این رحمت بی نصیب میماندند. عالمان دینی بعضی کرسی نشینان حکومت و عده ای وکیلان شورا همه به دفاع از جنایت برآمده و به دولت اخطار دادند » مرتدی باید به جزای اعمالش میرسید که رسید و دولت نباید با اعتقادات مردم بازی کند که عواقب آن وخیم است، دولت باید از گذشته بیاموزد.« بدین ترتیب هم این قتل را توجیه دینی نمودند و هم با تهدید سوته تکفیر را به مسئولین امور و مخالفین نشان دادند . اما وقتی دیدند، حقایق برملا و خریداران متاع شان در میان مردم کمتر و کمترشد و مردم هم این جنایت و عاملین آنرا محکوم کردند، بعضی از آنها با شرمساری اظهار ندامت نمودند، ندامتی که برای فرخنده سودی نداشت.
قوای امنیتی حاضر در صحنه که در آغاز کم و بیش خواستار جلو گیری از وقوع حادثه دلخراش بودند بعد از چند دقیقه به جمع رستگاران آخرت پیوستند. دفاع از قانون،‌ انجام وظیفه، دفاع از حق زندگی یک انسان بیگناه در برابر اجرو رستگاری آخرت به چیز های بی مفهومی تبدیل شدند.
چه نوروزی، نوروز خونباریکه گروهی ازانسانها از جنس مرد دست به جنایت وحشتناکی زدند که شاید در این کشور ماتمزده هر روزه واقع میشود، اما از نظر ها مخفی میماند . بلی در کشوریکه رشد ملا ها و نیمچه ملا ها در مقایسه با رشد عقل و خرد ومنطق، روز تا روز رو به افزایش باشد و حکومت ، اولیای امور و مردم تماشاگر و ناظر وحتی مجری بازتولید خرافات باشند. در چنین کشوری باید انتظار چنین اعمالی را داشته باشیم.
در میان این جمع بودند تماشاگرانی که شاید خواست شرکت در این جنایت را نداشتند اما چرا چنین افراد اقدام به هیچگونه حرکت دفاعی نمی کنند و تا اخیر تماشاگر قتل میشوند و اما گروهی دیگری از میان این تماشاگران به جمع غازیان می پیوندند. شاید هم به پیروی از ظرب المثل معروف « خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت باش» . در چنین موقعیت مشخصی این افراد خود را جز یک گروه ، زیر نام یک اصل اعتقادی احساس میکنند و با همین احساس تحت تاثیر حالت روانی جمع خشونت زده قرار گرفته، علایق فردی ، وجدان بیدار انسانی وتمام ارزش های اجتماعی، اخلاقی و حتی ارزش های اعتقادی خود را قربانی علایق جمع میکنند و ناخود آگاه به یک جمع وحشی تمام عیار میپیوندند و دست به عمل جنایتبار میزنند. ساعتی بعد وقتی به عقب مینگرند، اگر وجدان بیداری داشته باشند، متوجه میشوند که ناخواسته شریک جرم و جنایت شده اند و از کرده ای خود ندامت میکشند. ندامتی که سودی برای قربانی ندارد اما عذاب وجدان شاید همه عمر آنها را بدرقه کند.
کسانی دیگری حمایت از جنایت را توجیه دینی نموده و چماق تکفیر را متوجه زنان، منتقدین، جامعه مدنی و رسانه ها کردند که گویا آنها عاملین و مدافعین فساد اجتماعی اند.
خشونت نهادینه شده، بازتولید جهالت در جامعه و تقدیس جهالت مردم با حمایت و پشتیبانی عالمان دین و مسئولین دولت سر انجام چنین نتایجی را در قبال خود دارد. اکثریت عاملان علنی این جنایت متاسفانه به نسلی تعلق داشتند که در جریان پانزده سال گذشته پا به سن قانونی گذاشته اند. جسم، ذهن و روان این نسل انباری از خشونت و عقده های روانی ناشی از یک جامعه پر از تضاد و خشونتباراست. اخلاق بمثابه وسیله مهار کردن خود خواهی ها، حرص و غرایض غیر انسانی، وظیفه خود را در این جامعه از دست داده و جهل در قبای دین تمام تار و پود انسان ها را تسخیر نموده است. کسانیکه بنام ملا، ‌مجاهد رهبر امیر وکیل و وزیر و... خود را جلو دار نظم اجتماعی میدانند، خود تاگلو در فساد اخلاقی،‌ حرص مادی،‌فساد اداری و جنایت غرق اند. تاجران دین از هر موقعیتی در خطبه نماز جمعه و عید در مراسم فاتحه و تدفین، ملت مظلوم را متهم به گنهکاری میکنند، های مردم باید توبه کنید تا از مصیبت نجات پیدا کنید. این همه مصیبت نتیجه اعمال ناشایسته شماست. این تلقین متداوم روحانیون دین فروش در میان مردم بلا دیده ذهنیتی را ایجاد میکند که تصور مینمایند عامل این همه مصیبت خود شان هستند. توبه میکنند و توکل بخدا مینمایند اما روزگار شان بد و بدتر میشود وعاملان اصلی جنایت در پناه قدرت ودین مبرا از هر گناهی شناخته شده، به زندگی نگبتبار خود ادامه داده و متداوم به فریب مردم میپردازند و آنها را در خلسه جنت و ترس دوزخ مقهور اعمال جنایتبار خود میکنند.
فرخنده قربانی تعصب دینی و سنت های مردود اجتماعی شد اما او میراث گرانبهایی را بزنان افغان از خود بجا گذاشت، میراثی که به گروه بزرگی از زنان کابل، شهامت و شجاعت را به ارمغان آورد که شاید در تاریخ اسلام برای اولین بار واقع شده باشد. زنانیکه در مراسم خاکسپاری فرخنده شرکت داشتند، ملای با نام و نشانی را مانع شدند که در ادای نماز جنازه و خاک سپاری فرخنده، پیش نماز باشد و یا اجازه شرکت داشته باشد، آنچه که در دنیا اسلام ، جز انحصار مردان است. این حرکت نمادی زنان کابل بیانگر مقاومت در برابر استبداد مذهبی، و آن تفکر زن ستیزانه بود که هنوز ذهنیت اکثریت مردان جامعه ما را میسازد. مرگ فرخنده نشان داد که مبارزه مدنی و فرهنگی زنان و مردان جامعه ما خلاصه به مبارزه علیه تفکر طالبانی نمیشود، بلکه این مبارزه باید در تمام ابعاد اجتماعی ما علیه خرافات ، تعصب و زن ستیزی گسترش بیشتر پیدا کند.
 
نويسنده: معراج اميرى