افغان موج   

پلیمیکی در باره رویدادهای دراماتیک سال های دهه نود میلادی کشور و خانه جنگی ها در کابل


در دو روز گذشته با تنی چند از برادران هزاره پیرامون رویدادهای این برهه کنکاش هایی داشتم که اینک در این جا نوشته های خود را خدمت تقدیم می دارم. البته، چند نکته شایان توجه است: یکی این که در برخی از جا ها عین مطلب تکرار شده است و دیگر این که تسلسل و پیهمایی مطالب همان گونه است که در کنکاش آمده است.
باید مسایل از دیدگاه راهبردی به تحلیل گرفته شود. اگر عملکرد احزاب شیعی را در جنگ های فرسایشی کابل و در کل در کشور در نظر بگیریم، کاملا نبود یک دید و بینش مشخص و راهبرد معین و تعریف شده را شاهد می شویم. استراتیژی امریکا این بود که در آغاز مجاهدان را درگیر جنگ های فرسایشی نماید تا همه توان و نیروهای شان به تحلیل برود و خلع سلاح شوند و آن گاه طالبان را به عنوان جاده صاف کن آوردند تا به جمع آوری سلاح بپردازد تا راه را برای تشریف فرمایی خود شان هموار سازند.

امریکا تنظیم های مجاهدان را برای این نساخته بود که آن ها در افغانستان خلافت اخوانی بسازند. وظیفه آن ها راندن شوروی ها و زدن نجیب بود و پس از زدن نجیب دیگر کار شان تمام بود و باید به نام قوم و زبان و مذهب به جان همدیگر انداخته می شدند تا در جنگ های ذات البینی تنظیمی نیروهای شان به تحلیل می رفت و سلاح های شان استهلاک می شد که چنین هم شد. از ان سو هم طالبان را به عنوان نیروهای جاده صاف کن ساخته بودند که آن ها هم وظیفه هود را به درستی انجام دادند.
در این سو، روس ها به منظور کشیدن یک منطقه حایل ور شمال قدرت را به جمعیت، جنبش و حزب وحدت سپردند.
اما این سه گروه به دلیل های متعدد نتوانستند قدرت را نگهدارند و شکست خوردند.
جمعیت به دلیل باورهای اخوانی و داشتن پیوندهای عمیق با محافل ارتجاعی عربی و ترکیه و پاکستان نتوانست با متحدان بالقوه خود یعنی روسیه و ایران کنار آید یعنی موفق نشد خود را از زیر ریش اخوان بیرون بکشد. در نتیجه میدان را باخت. اسماعیل خان هم نتوانست از امکانات عظیم دست داشته اس بهره برداری بایسته کند و او هم میدان را باخت.
دوستم هم بنا به لغزش ها و معامله گری هایش حذف شد.
احزاب شیعی هم به دلیل نداشتن درک درست از اوضاع و حاشیه روی و در گیر ساختن خود به جنگ های ذات البینی از یک سو و جمعیت از سوی دیگر، حذف شدند.
این گونه طالب کشور را اشغال کرد.
احزاب شیعیی چون درک درستی از این راهبرد نداشتند، نتوانستند موضعگیری درستی نمایند و ناخودآگاه درگیر جنگ های فرسایشی و روزمرگی شدند و به عنوان کاتالیزاتور راهبرد امریکا تبارز نمودند و در فرجام هم رهبر خود را در این را ه از دست داند و هم تلفات سنگین دادند و شکست خوردند و در یک سخن هیچ دستاوردی نداشتند. اگر شما یک دستاورد احزاب شیعی را در این گیرو دار نام ببرید، من حرفی ندارم. تازه تضعیف دولت ربانی- مسعود هم در راستای تسریع سرازیر شدن سیل طالب بود. بارها به سود احزاب شیعی بود تا نیروهای خود را استهلاک نمی کردند و با عقب نشینی تاکتیکی در کوهستان های مرکزی و ولایات شمالی و غربی آماده رویارویی های آینده و چانه زدن های سیاسی آینده می شدند.
در همه مسایل نتیجه نهایی بسیار مهم است. احزاب شیعی چند سال در جنگ های فرسایشی کابل درگیر بودند و تلفات و ضایعات سنگینی را متحمل شدند. این در حالی است که کوچکترین دستاوردی نداشتند. یعنی فاقد دید راهبردی و بینش سیاسی درست و روشن بودند و به یکی از ابزارهای جنگ بیهوده و بی حاصل مبدل شده بودند. اگر موقف این احزاب ایستادگی در برابر طالبان می بود، باید در کنار مسعود و ربانی ایستاده می شدند. اگر با آن ها نمی توانستند کنار بیایند، گیریم به تقصیر آن دو، در این صورت باید از کابل عقب نشینی تاکتیکی می کردند و در مناطق خود سنگر گیری می کردند. پیوستن به حزب اسلامی و جنبش و بالاتر از همه طالبان اشتباه جبران ناپذیر و نابخشودنی بود. یک نکته دیگر هم هست. در آن سال ها جنبش با در یافت کمک های هنگفت از اعراب و ترکیه مشغول تجارت سیاسی خود بود. اما ماهرانه توانست مفت و رایگان احزاب شیعی را ابزار دست خود بسازد و با جمعیت درگیر بسازد. در یک سخن، در این جنگ های فرسایشی و تباهکن احزاب شیعی بسیار بد بازی کردند و کارنامه روشنی ندارند. چون در همه جا بازنده بودند و هیچ چیزی هم به دست نیاورد
-عرب ها برای درز اندازی میان جمعیت و احزاب شیعی برای بسیاری از فرماندهان جمعیتی و سیافی پول های هنگفت پرداخت می نمودند. احزاب شیعی در کل در این گیر و دار باید خود را درگیر نمی ساختند و وارد جنگ های فرسایشی نمی شدند. چون هیچ سودی در این کار نداشتند. احزاب شیعی باید تا جای امکان خود را از درگیری های روزمره و روزمرگی دور می ساختند. نزدیکی با حکمتیار و بالاتر از آن طالبان و جنگ با جمعیت به هیچ رو به سود احزاب شیعی نبود و بهای سنگینی هم در ازای این کار پرداختند. احزاب شیعی باید از کابل می برآمدند و همه نیروهای خود را در مزار شریف و مناطق مرکزی و هرات مستقر می ساختند. اما به دلیل بی تجربگی سیاسی و نداشتن دید راهبردی خود را درگیر روزمرگی و نبردهای فرسایشی کردند و در نتیجه همه چیز را باختند.
نبود بینش درست و ارزیابی عینی از وضعیت و موضعگیری های سیاسی لغزش آمیز رهبران این احزاب هم نقش بزرگی داشتند. باور کنید که اگر به جای پرداختن به جنگ های فرسایشی چند ساله پر از تلفات و سرخوردگی ها، به سنگرهای خود عقب نشینی تاکتیکی می کردند، بارها به سود شان بود.
در این جا سخن بر سر این است که در آن برهه دشوار چه استراتیژی اتخاذ می شد. اگر من به جای آقای مزاری می بودم ، بی چون و چرا از درگیر شدن به جنگ های تنظیمی و خیابانی که هیچ سودی نداشت پرهیز می کردم و با از عقب نشینی تاکتیکی از کابل که هیچ عقبه نظامی نداشت، با همه نیرو به کوهستان های مرکزی می رفتم و در برابر طالبان در جبهات دیگر جنگ های چریکی پردامنه به راه می انداختم.
درگیر شدن با جمعیت در کابل هیچ سودی در بر نداشت. چون یک جنگ نابرابر بود. جنگی که در آن بردی متصور نبود. یک جنگ فرسایشی بیهوده بود.
جمعیت در دو جبهه با دوستم و حزب اسلامی و سپس طالبان درگیر نبرد بود. هم دوستم و هم طالبان و حزب اسلامی در راستای سیاست های غرب و اعراب حرکت می کردند. موضعگیری های احزاب شیعه هم ناخودآگاهانه در این راستا سوق یافت.
.
بی چون و چرا ربانی و مسعود هم مانند رهبران شیعه در آن برهه شناخت چندانی از سیاست های جهانی نداشتند و در لاک خود فرو رفته بودند و لغزش های بزرگی داشتند.
جمعیت تا پایان نتوانست خود را از زیر داربست اخوانیت و ریش سیاف بکشد و طرفه این که تا همین اکنون هم زیر تاثیر سیاف و اردوغان و اخوانیسم جهانی است. همان گونه که گفتم تعیین کننده همه چیز نتیجه نهایی است. هم جمعیت بازنده بود و هم احزاب شیعی. همه چیز را رایگان بر باد دادند. در هر صورت پیوستن به اردوگاه طالبان لغزش نابخشودنی یی بود که هم به مرگ شخص آقای مزاری انجامید و هم افتادن کابل به دست طالبان را تسریع کرد. مصلحت آن بود که با عقب نشینی به کوهستان های مرکزی به همکاری با دولت ربانی و مسعود ادامه می دادند.
دشواری در همین است که رهبران سیاسی ما دور اندیش نیستند و نمی توانند پیش از پیش رویدادها را پیش بینی و تجزیه و تحلیل کنند. اگر به موقع از کابل عقب نشینی تاکتیکی می شد، کار به این جا نمی رسید. نفس غافلگیرشدن دال بر این است که ارزیابی دقیقی از اوضاع وجود نداشت.
روشن است نفس راه اندازی جنگ در کابل درست نبود. چون حزب وحدت توان گرفتن قدرت و دولت را نداشت و تازه اگر می گرفت، برای آینده هیچ برنامه یی نداشت. یعنی مشارکت در یک جنگ فرسایشی بیهوده به هیچ رو به سود جامعه تشیع افغانستان نبود. بارها بهتر می بود از درگیر شدن در این جنگ ها پرهیز می کردند. در کل دستاورد رویهم رفته منفی بود.
به قول معروف خانه از پای بست ویران بود- خواجه در فکر نقش ایوان بود. در اوضاعی که برنامه براندازی دولت ربانی- مسعود و رویکار آوردن طالب و سپس هم اشغال کشور از سوی امریکا در دستور کار بود، رهبران شیعه چسپیده بودند به مسایلی که هر چند هم اصولی و عادلانه بودند، اما در آن اوضاع و احوال عملی نبودند و گیریم اگر عملی هم می شدند، با افتادن کابل به دست طالبان همه بر باد می رفتند. یعنی تشخیص درستی از اوضاع و احوال نبود. هر گاه اگر سقوط کابل و رویکار آمدن طالبان و سپس هم سرازیر شدن امریکا درست پیش بینی می شد، در آن برهه آن خواست ها اصلا مطرح نمی شد. بل که کاملا طور دیگری رفتار می شد.
اگر از دید کشاکش های تباری بنگریم، دو باری که تاجیک ها در راس قدرت قرار گرفتند، هر دو بار به یک دلیل میدان را باختند و آن این که نتوانستند با هزاره ها بر شالوده زبانی و فرهنگی کنار بیایند و برعکس به دلیل تعصب مذهبی با هزاره های شیعه درافتادند. دلیل آن هم این بوده که هر دو بار نیروهای ارتجاعی مذهبی در هر دو طرف در راس بودند.
یعنی در هر دو بار نیروهای متعصب مذهبی در راس جنبش تاجیک ها قرار داشته است. همچنین رفتار هزاره ها هم چندان خردورزانه نبوده است. برای مثال در دوره اغتشاس دوشادوش نیروهای امان الله خان و سپس نیروهای ارتجاعی نادرشاه و ملیشه ها وزیری وابسته به انگلیس در برابر نیروهای شمال جنگیدند و در سیمای «لوده طوی» تبارز کردند. لوده طوی کسی است که نه عروس خیل است و نه داماد خیل و نه در عروسی دعوت شده است. اما به عروسی آمده و به عنوان مهماندار به مهمانان بیش از همه خدمت می کند.
در حالی که این جنگ هیچ سودی برای هزاره ها در بر نداشت و باید خود را از این جنگ دور نگه می داشتند.
اگر نیک بنگریم، رفتار نیروهای تاجیک و هزاره در هر دو دوره همانند و لغزش آمیز بوده است. یعنی هیچ درسی از تاریخ نگرفته اند. هزاره ها بار نخست بیخود به سود امان الله خانی که در عمل از پیش جنگ را باخته بود و سپس هم به سود هند بریتانیایی و نادرخان در برابر نیروهای شمال جنگیدند. بی آن که چیز به دست بیاورند. در حالی که باید اصلا وارد جنگ نمی شدند. بار دوم هم در کنار حزب اسلامی و طالبان و دوستم با نیروهای ربانی و مسعود جنگیدند. یعنی ناخواسته به سود برنامه های امریکا و پروژه طالب عمل کردند. در حالی که باید اصلا از جنگ گرهیز و دوری می کردند.
دشواری در این است که رهبران سیاسی هر دو طرف مذهبی اند. این طرف شیعه و آن طرف سنی. دو راهکار است. یکی این که رهبران مذهبی دو طرف ظرفیت تولورانس و سعه صدر پیدا نمایند به ویژه رهبران مذهبی سنی جمعیتی که بیشتر مورد حمایت مالی نیرومند عرب ها و ترکیه هستند. دو دیگر، این که رهبری انحصاری مذهبی در هر دو طرف کمرنگ شود. تجربه نشان می دهد که نیروهای لاییک هزاره و تاجیک بر شالوده زبان و فرهنگ مشترک زودتر و بهتر با هم کنار می آیند. تا رهبران مذهبی که زیر تاثیر جو کشاکش های هزار و چهار صد ساله مذهبی هستند.
یک دشواری دیگر در این است که هزاره ها در هر دو دوره به مسایل فرعی چسپده و اصل برنامه های راهبردی دشمنان را درست متوجه نشده اند. برای مثال در دوره امیر حبیب الله کلکانی خصومت بر سر مالیات آغاز شد که یک بحث بسیار پیش پا افتاده است که اصلا اهمیت راهبردی ندارد. اصل برنامه انگلیس رویکار آوردن یک دولت دست نشانده و وابسته یعنی دولت نادریه بود. هزاره ها در آن دوره نباید در دفاع از امان الله خان که عملا دیگر از صحنه بیرون انداخته شده بود، بر می خاستند و خود را با دولت امیر حبیب الله کلکانی بیهوده درگیر می ساختند. دو دیگر، نیروهای نادریه و تسلط انگلیس بر کشور برای هزاره ها بارها خطرناکتر از سیطره لرزان حبیب الله کلکانی بود. اما هزاره ها در عمل آب به آسیاب دشمنان خود ریختند. بی آن که چیزی به دست بیاورند.
بار دوم باز هم همین کار را تکرار کردند. یعنی به هیچ رو نباید در راستای پیاده شدن برنامه های اعراب و غرب دال بر روی کار آوردن طالب و سپس هم اشغال کشور عمل می کردند، که کردند. نتیجه را هم دیدم. کشتار عام هزاره ها از سوی طالبان.
من خودم شاهد برخی از توطیه های شورای هماهنگی بودم که از سوی ترکیه و پاکستان سازماندهی شده بود. این که آقای مسعود یا آقای ربانی لب به انتقاد از اردوغان نمی کشودند، نمی تواند خیانت اردوغان برای براندازی دولت ربانی- مسعود را پرده پوشی کند. آیا گاهی شما از زبان کسی از دولتمردان ما شنیده اید که لب به انتقاد از عربستان سعودی کشوده باشد؟ این در حالی است که در نیم سده گذشته این کشور میلیاردها دالر برای تمویل پروژه های ویرانی و تباهی کشور ما سرمایه گذاری کرده است. همه هزینه های حزب اسلامی و سایر احزاب جهادی را همین عربستان تمویل می کرد. هزینه های طالبان و نیز داعش را تا همین امروز هم تمویل می کند. با آن برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود نیک می دانستند که پروژه طالبان از سوی امریکا، انگلیس، اسراییل، عربستان، قطر، امارات، پاکستان و ترکیه رهبری می شود، حتا یک بار هم که شده، نام سایر کشورها نمی بردند. تنها به نکوهش پاکستان بسنده می کردند.
عین سیاست تا به امروز هم تغییر نکرده است. اظهر من اشمس است که داعش را اردوغان آفرید و به کشور ما ری اکسپورت کرد. اما هرگز کسی از دولتمردان ما در این کار نام او را نخواهند برد. این که چند بار مسعود به نکوهش ایران پرداخته بود، دلیلش این بود که خود را در برابر اتهامات حزب اسلامی تبرئه کند که وی را متهم به دریافت کمک و نزدیکی به ایران می کرد. شاید هم برای خوش ساختن اعراب به منظور دریافت کمک مالی از آن ها. می گذریم از این که پسان ها خود حکمتیار به ایران پناه برد و سالیان سال در آن کشور می زیست و اکنون برای خوش خدمتی به باداران عرب خود و به دست آوردن دل غربی ها باز هم به نکوهش ایران می پردازد.
در باره دست داشتن ترکیه در کودتای شورای هماهنگی بسیاری از کسانی که در رویدادهای آن برهه اطلاعات کامل دارند، نیک می دانند. البته، من مطالب بسیاری را در برنامه دارم روزی بنویسم. اما به عنوان مشت نمونه خروار تنها به یادآوری یک مساله می پردازم و آن این که در آستانه کودتا هیات حزب اسلامی به رهبری همایون جریر به دستور ترکیه برای امضای پروتکل کودتا با هیات دوستم از ترکیه به باکو پرواز کرده بود و هیات دوستم متشکل بر جنرال ملک، انجنیر نسیم مهدی (یکی از اعضای حزب اسلامی در شمال) به معیت کمال نبی زاده و قادر دوستم از راه تاشکنت به مسکو آمدند و شب را در خانه کمال نبی زاده در منطقه استانکینو در نزدیکی ساختمان رادیو تلویزیون و برج تلویزیون مسکو سپری نمودند. چون از من هم از یک چینل دعوت شده بودم که به آن هیات بپیوندم، برای استقبال هیات به میدان دومادیوی مسکو رفتم و روز بعد با اعضای هیات در خانه کمال نبی زاده دیداری داشتم و قصد و هدف و دیدگاه های ایشان را جویا شدم. سپس دیداری داشتم در سفارت افغانستان با سفیر آقای آصفی. در سفارت آقای آصفی گفت که با استاد ربانی تماس گرفته است و فرمانده مسعود در کابل آمادگی کامل نظامی برای دفع حملات مشترک حزب اسلامی و جنبش دارد. من برای دریافت اطلاعات دقیق تر با یکی از جنرال های ک گ ب که سال ها در افغانستان کار می کر و پسرش همصنفی دوران فاکولته ما بود، به خانه وی رفتم و مدت دو ساعت با هم گفتگو کردیم. فشرده سخن پس از این که دانستم که نیروهای مشترک دوستم و حکمتیار زیر نظارت ترکیه و پاکستان با حمایت مالی سعودی قصد حمله به کابل را دارند، بنا به دلایل متعدد، پیشنهاد کودتاچیان را مبنی بر پیوستن به آنان رد کردم و از رفتن به باکو خودداری ورزیدم.
یکی از دلایل اساسی این بود که از یک سو هیچ شانسی برای پیروزی کودتاچیان نمی دیدم و از سوی دیگر نیک می دانستم که راه اندازی جنگ در کابل، شهر را ویران و مردم را تباه و برباد می کند. به هر رو، نزد من کوچکترین شک و تردیدی نیست که کودتا در اثر توطئه مشترک امریکا، انگلیس، اسراییل، عربستان ، قطر سازماندهی شده و اجرای آن را به دوش ترکیه و پاکستان گذاشته بودند. زیرا ترکیه با هر دو طرف روابط بسیار عمیق داشت و دوستم بدون اجازه و تایید ترکیه نمی توانست در این کودتا اشتراک کند.
من در بالا به شما با دلایل فراوان نوشتم که کودتا از سوی ترکیه سازماندهی شده بود. هر کسی که عقل سلیم دارد، نیک می داند که دوستم بدون اجازه ترکیه آب هم نمی خورد. پس چگونه ترکیه از جریان کودتا آگاه نبوده است؟ حالا شما به این پرسش پاسخ بدهد که اگر ترکیه به راستی دوست ربانی و مسعود بود، چرا رسما و علنا برای جلوگیری از جنگ برادر کشی و خونریزی جلو کودتا را نگرفت؟ برعکس، ترکیه در آن هنگام هم با دوستم و هم با حکمتیار روابط بسیار نزدیکی داشت. مگر شما عکس های اردوغان را که پای چوکی حکمتیار نشسته است، ندیده اید. من در آن هنگام در آلمان بودم و کست های ویدیویی و گزارش های مفصل سفر حکمتیار از ترکیه را که از سوی جریده جریده البدر به مدیریت یکی از هوادارن حکمتیار به نام حلیم تنویر نشر می شد، مرتب به دست می آوردم و می خواندم. و با یکی از کسانی که در این سفر او را همراهی می کرد، دیداری داشتم.
انتقاد از اردوغان و یا ایدئولوژی صهیونیستی پان ترکیسم که از سوی شبکه های فرماسونری جهانی ابدا شده است، چه ربطی به مردمان شریف و نجیب تورکی زبان دارد؟ برعکس، من با بسیاری از دانشمندان تورکی زبان در کشورهای مختلف روابط بسیار عمیق دوستانه دارم و در کوچه ما هم دست کم ده خانواده ترکیه یی زندگی می کنند که با همه روابط بسیار نیک و حسنه داریم. اتفاقا بیشتر شان از منتقدان سیاست های اردوغان هستند. همان گونه که انتقاد بر طالب و حزب اسلامی و شبکه حقانی را نمی توان دشمنی با قوم شریف پشتون قلمداد کرد، همین گونه نکوهش رژیم اخوانی فاشیستی اردوغان و ایدئولوژی پان ترکیسم نباید به عنوان دشمنی با تورکی زبانان تلقی شود. اصلا دشمنی با یک قوم برخاسته از جهالت است که به شدت از آن بیزارم. برای یک لحظه تصور کنید که من شما را متهم به دشمنی با پشتون ها نماییم و دلیلم هم همین باشد که شما نوشته اید من از حکمتیار تنفر داردم . یعنی داشتن تنفر از حکمتیار به معنای تنفر از پشتون ها نیست.
همین گونه بستن این اتهام که من تفکر قومی پان آریایسم دارم؛ از ریشه نادرست است. نخست این که تفکر پان آریاییستی ربطی به کدام قوم ندارد و یک تفکر نژادی است. برعکس من از منتقدان این ایدئولوژی بودم و هستم. مثل این که شما معنای دقیق این ایدئولوژی را نمی دانید. حتا یک مورد نشان بدهید که من در جایی این ایدئولوژی را تایید کرده باشم؟ برعکس، دیدگاه من دال بر نزدیکی کشورهای منطقه بر شالوده زبان و فرهنگ مشترک و منافع مشرک کمترین ربطی با این ایدئولوژی ندارد. بل که دلایل جیوپولیتییکی، جیواستراتیژیکی و جیواکونومیکی دارد. شما دست کم خود را زحمت بدهید و کتاب «افغانستان به کجا می رود؟» را بخوانید تا با نقد من از این ایدئولوژی آشنا شوید. دردمندانه در کشور ما رسم بر این است که همیشه آب را نادیده موزه را از پا می کشند. برای همیشه به یاد داشته باشید که من هرگز به نژاد آریایی و پان آریاییسم باور ندارم و آن را مردود می شمارم.
اردوغان صهیونیست نییست. اما یک اخوانی اپورتونیست و فرصت طلب و جاه طلب و معامله گر است. او سال ها در خدمت برنامه های صهیونیستی بوده است. سفارت اسراییل در ترکیه فعال است و ترکیه با اسراییل روابط بسیار نزدیک نظامی دارد. در گذشته بارها اردوغان با نخست وزیر اسراییل دیدارهایی داشته است. روابط دو کشور تنها در چند سال اخیر در اثر کودتای گولن که به همکاری اسراییل پس از رو برگشتاندن اردوغان به سوی روسیه طراحی شده بود، تیره شد. هیچ پروژه امپریالیستی و صهیونیستی در منطقه نیست که دست های خون آلود اردوغان در آن دیده نشود. در کشور خود ما او در آوردن طالب و داعش و اشغال کشور از سوی امریکا دست داشت و دارد. مگر شما انکار می کیند او در آوردن اشرف غنی نقش نداشته است؟ در کدام پروژه صهیونیستی نیست که او نقش اول را بازی نکرده باشد؟ پروژه ناآرام ساختن تاجیکستان، در حوادث اندیجان ازبیکستان، در رویدادهای اوکرایین، در بحران قره باغ کوهستانی؛ در بحران چچن، در بحران لیبیا، در حوادث مصر، در رویدادهای سوریه و عراق. شما اصلا در باره پان ترکیسم اطلاعات دقیقی ندارید و نمی دانید که این ایدئولوژی بارها خطرناکتر از وهابیسم و اخوانیسم است. من در بار پان ترکیسم که یک ایدئولوژی ساخته و پرداخته محافل صهیونیستی انگلیس است، با اسناد و مدارک کتابی نوشته ام که اکنون در ایران زیر چاپ است. اما شما می توانید آن را در سایت من بخوانید.
در گام نخست نمی دانم که برداشت شما از تفکر قومی چه است؟ لطفا نشان بدهید که من در کجا و از کدام قوم و کدام تفکر قومی دفاع کرده ام. برعکس، من قوم را یک مفهوم بیولوژیکی می دانم و اصلا قوم پرستی را ناشی از جهالت می شمارم و همیشه در برابر قوم پرستی مبارزه کرده ام و آن افیون جامعه می پندارم. در کشور ما دردمندانه از مقوله قوم از سوی تیکه داران سیاسی همیشه بهره برداری های ابزاری شده و می شود. دو دیگر، همان گونه که در بالا توضیح دادم، ایدئولوژی پان آریاییسم یک ایدئولوژی نژادپرستانه است که من هیچ وجه مشترکی با آن ندارم و نه به نژاد آریایی باور دارم و برعکس نظر شما در چند اثر خود به نقد آن پرداخته ام. بار دیگر خدمت می نویسم که نقد و نکوهش یک رژیم و یک گروه و یک ایدئولوژی به معنای دشمنی و مخاصمت با کدام قوم خاص نیست. برای مثال آیا می توان نقد از آقای محقق یا آقای خلیلی را دشمنی با مردم شریف هزاره شمرد؟ و یا هم دشمنی با طالبان را دشمنی با قوم شریف پشتون ارزیابی کرد؟ آن چه مربوط به نکوهش جنایات رژیم فاشیستی اردوغان می گردد، آیا به پنداشت شما برشمردن آن غیر منصفانه و یک طرفه است؟ من بارها نوشته ام که اردوغان در کشور ما جنایات نابخشودنی کرده است. او با همدستی با حکمتیار و دوستم رژیم ربانی- مسعود را برانداخت و عملا راه را برای اشغال کشور از سوی پاکستان و سپس امریکا، انگلیس، اسراییل، عربستان و پاکستان هموار کرد.
درست پس از کودتای بدفرجام شورای هماهنگی بود که کابل با خاک یکسان شد. این ها به کنار، اردوغان هم در آوردن طالب دست داشت و اکنون در برابر چشمان ما داعش را به کشور ما سرازیر ساخته است. مگر شما انکار می کنید که او در آفریدن داعش نقش پیشاهنگ را بازی می کرد؟ گذشته از این او در همه توطئه ها در تاجیکستان، ازبیکستان، قره باغ کوهستانی، چچنستان، لیبیا، صر، عراق و سوریه دست دارد. در دو دهه اخیر روزی نیست که در عراق و سوریه ده ها نفر در اثر عملیلت دهشت افکنی کشته نشوند. در همه این جنایانت اردوغان دست دارد. چگونه می شود از کشتار عام مردم بینوای کرد چشمپوشی کرد؟ مگر همین اردوغان نبود که با لشکرکشی صدهزار نفری خود در شانزده سال پیش کردستان را به خاک و خون کشاند؟ و اکنون هم روزی نیست که کردهای ترکیه، عراق و سوریه را بمباران نکند؟ بی چون و چرا اگر اردوغان با توطئه مشترک غربی- عربی همدستی نمی کرد، امروز شاهد کشته و زخمی شدن صدها هزار و آوارده شدن میلیون ها سوری بینوا نمی شدیم. من نمی دانم. باور کنید که اگر ایران و روسیه توطئه داعش را در افغانستان خنثی نسازند، این گروه در گام نخست هزاره ها قتل عام خواهند کرد. مگر شما همه روزه شاهد انفجار و ترور داعش در میان هزاره های نیستید؟ پس چگونه وقتی جنایات اردوغان در آفریدن داعش را به باد نکوهش می گیریم، شما آن را یک جانبه و غیر منصفانه می خوانید؟
توبیخ اردوغان و گلبدین نه به خاطر اخوانی بودن شان، بل که به خاطر جنایات شان است. چگونه می شود موشکباران کابل را توسط حکمتیار در کودتای شورای هماهنگی که گفتم از وی ترکیه سازماندهی شده بود، ستود و نکوهش نکرد. چگونه می توان
جنایات اردوغان در قبال مردم بینوای کرد را به باد انتقاد نگرفت؟ چگونه می شود از جنایات اردوغان در سوریه و عراق چشم پوشی کرد؟ این ها به کنار چگونه می شود کسی را که طالب و داعش را در کشور ما آورد، ستود و در برابر جفاهایی که در حق ما روا داشته است، سکوت کرد؟ نکوهش جنایات اروغان چه ربطی به قوم پرستی دارد؟
بی چون و چرا جمعیت در گذشته لغزش هایی داشته است. اما کجا جنایات اردوغان در تراز منطقه و جنایات حکمتیار در به خاک و خون کشیدن کابل و آوردن طالب و لغزش های جمعیت. ابعاد جنایات اردوغان و حکمتیار با اشتباهات جمعیت اصلا قابل مقایسه نیست. برعکس، من همیشه از منتقدان جمعیت بوده ام و همیشه لغزش ها و اشتباهات آن را یادآور شده ام. فراموش نکنید که امروز جمعیت با وصف همه اشتباهات تاریخی یکی از بزرگترین نیروهای مبارز در برابر طالب و داعش است. فراموش هم نباید کرد که همانا همین جمعیت بود که در برابر طالبان سال ها رزمید و قربانیان فراوان داد و کنون هم در صف نخست مبارزه با طالب و داعش در سنگر ها می رزمد. من بارها نوشته ام که جمعیت باید تفکر منحط و ضاله اخوانیت را کنار بگذارد. اما باید دانست که جمعیت متشکل بر چند شاخه است و تنها بخشی از آن دارای تفکرات اخوانی است. نه همه آن.
اگر قرار باشداز شاخی به شاخ دییگر بپریم، هرگز به نتیجه نمی رسیم. سخن من بر سر جنایات و فجایع اردوغان است و حالا رشته سخن را به جنگ های افشار هم کشاندید. در مورد این که جمعیت در دوره دولتداری خود اشتباهات لغزش های جدی یی در آن برهه داشت، حرفی نیست. من بارها در زمینه با رهبران جمعیت صحبت های بسیار تندی داشته ام و همین اکنون هم انتقاد می کنم. من نخستین کسی بودم که پیشنهاد نمودم جمعیت باید از اخوانیسم جهانی راه خود را جدا سازد و به یک سازمان اسلامی- ملی معتدل مبدل شود.
اما نباید فراموش کرد که عین اشتباهات را احزاب شیعی از جمله حزب وحدت هم داشتند. من در زمینه با یکی از برادران هزاره بحث مفصلی داشتم که می توانید آن را بخوانید و نیاز به تکرار نیست. در مورد فاجعه افشار هم حرف و حدیث ها بسیار است. تردیدی نیست که فاجعه در اثر توطئه های سعودی ها و پول هایی به سیاف داده بودند، به راه افتاد. هدف هم دور ساختن جعیت و وحدت و درز اندازی و صاف کردن راه برای پیروزی طالبان بود که متاسفانه هر دو طرف نتوانستند به موقع
به اهداف دشمن پی ببرند. همچنین منتفی نمی دانم که به شماری از فرماندهان جمعیتی هم پول داده شده بود. اما در عین حال، در حادثه افشار از سوی احزاب شیعی هم لغزش هایی رخ داده بود که بارها در رسانه ها در باره آن نوشته شده است و نیازی به تکرار آن نمی بینیم.
در کل احزاب شیعیی در جنگ های فرسایشی کابل بدون داشتن استراتیژی مشخص و معین می جنگیدند و به هیچ رو به سود شان نبود که در این جنگ ها اشتراک می کردند. ائتلاف حکومت ربانی با طالبان هم اشتباه بزرگی بود. اتفاقا من نخستین کسی بودم که این ائتلاف را به باد انتقاد گرفتم . در سال 1993 هنگامی که آقای قانونی به آلمان آمده بود و در شهر فرانکفورت برای هم میهنان ما سخنرانی داشت، گفت که طالبان برای ما خطر استرایژیک ندارد. من برعکس گفتم که این دیدگاه اشتباه است. طالبان بزرگترین خطر را برای آینده افغانستان دارند. یک ماه پیش از آمدن آقای قانونی من در یک مصاحبه با نشریه مقاومت ملی چاپ مونشن گفته بودم که فتنه طالبان فتنه یی است که سال های سال افغانستان در آن خواهد سوخت و یک نسخه این نشریه را با مصاحبه به آقای قانونی سپردم.
چند نکته را شایان یادآوری می دانم: بحث باید در یک بستر مشخص و معین و روی موضوعات معین باشد. نه این از آسمان و ریسمان گز شود. در این جا دو مساله مشخص مطرح شده است: یکی جنایات و جفاهای اردوغان در حق افغانستان و خیانت او به جمعیت و دیگر نقد مواضع جمعیت در قبال اردوغان است که با وصف همه ضرباتی که ارودغان بر این حزب وارد آورده است، با آن هم از ستایش او دست بر نمی دارد. شما در این جا دو موضع مختلف دارید. یکی از به دفاع از یک دیکتاتور جنایتکار خون آشام و سفاک و فاشیست برخاسته اید که دلیل آن هم روشن است : شما زیر تاثیر دو کتاب غیر علمی رفته اید که در آن ها ادعا شده است که هزاره ها گویا تورک باشند.! این در حالی است که هر دو کتاب را آدم های غیر متخصص با تکیه بر آثار پان ترکیست ها ایرانی نوشته اند که معنای ترک را نمی دانند. شما بدون این که بدانید من متعلق به کدام قوم هستم، مرا متهم به قومگرایی می کنید. این در حالی است که من اصلا به چیزی به نام قوم اعتقاد ندارم. حالا می گذریم ازاین که بدون این که بدانید پان آریاییسم چه معنا می دهد، مرا متهم به پان آریاییست بودن می کنید . من کتابی در باره آریایی ها نوشته ام در 1500 برگ. اگر حوصله خواندن آن را داشته باشید، می توانید آن را در سایت من بخوانید. از این ها که بگذریم، شما طوری می نویسید که گویا من عضو جمعیت باشم. این در حالی است که من عضو هیچ حزب سیاسی نیستم و نبوده ام و در صدد دفاع از کارنامه جمعیت هم نیستم و برعکس همیشه از بسیاری از موضعگیری های جمعیت نقد هم کرده ام. همین نوشته من هم نقد موضع جمعیت در قبال اردوغان است.
آن چه مربوط می گردد به جنگ های داخلی کابل یا جنگ تنظیم ها. من تنها در پیوند با نقش منفی ترکیه در سازماندهی کودتای شورا هماهنگی و ویران شدن کامل کابل در اثر آن اشاره نمودم. این شما بودید، موضوع خانه جنگی های کابل را که هیچ ربطی به موضوع بحث ندارد، مطرح نمدیید. از جمله فاجعه افشار را. در باره رویدادهای سال های دهه نود میلادی کشور یک دانشمند قزاقستانی به نام حکیم بیکف با تکیه به مدارک دقیق اطلاعاتی یک کتاب هزار برگی نوشته است. دوستانی که زبان روسی می دانند، می توانند این کتاب جالب را مطالعه نمایند.
من خود شخصا در جریان شکلگیری شورای هماهنگی زیر پاتروناژ ترکیه بوده ام و جریان نشست باکو و امضای پروتکل میان حزب اسلامی و جنبش را برای تان نوشتم . حالا شما باز هم می نویسید که این ها خیالات و توهمات بیش نیست.!. شما بسیاری از مسایل را زیر داربست رویدادهایی داخلی می بینید و بیخی جنبه های سیاست خارجی آن را نادیده می گیرید. شما باید به اصل موضوع دقت کنید: استراتیژی امریکا چنین بود که در آغاز از احزاب اسلامی مجاهدان برای زدن روس ها و براندازی رژیم نجیب حمایت همه جانبه کند. اما به محض این که رژیم نجیب برافتاد، دیگر وظیفه مجاهدان پایان یافته بود و باید از میان می رفتتند تا جای آنان را طالبان می گرفتند. طالبان را هم خود غربی ها بر اساس یک برنامه دقیق در سال 1982 به وجود آورده بودند. در آغاز امریکایی ها می خواستند تا یک دولت موقت را به میان بیاورند. اما پاکستان می خواست تا حکمتیار را رویکار بیاورد. اما روس ها پیش دستی کردند و حکومت را به ربانی و مسعود و دوستم تحویل دادند. این بود که برنامه رویکار آوردن طالبان مطرح شد. البته، وظیفه طالبان هم مشخص بود که باید نقش جاده صاف کن را برای تشریف فرمایی امریکایی ها فراهم می کردند.
به محض روی کار آمدن دولت مجاهدان، برنامه امریکا این شد تا در گام نخست مجاهدان را در گیر جنگ های فرسایشی بسازد تا نیروهای شان به تحلیل برود و سپس طالبان را به میدان بیاورند تا طالبان به کلی کشور را خلع سلاح نمایند. اما شما می نویسید: «البته من كدام تفاوت بين ائتلاف شمال و شوراي هماهنگي نميبينم و هر دو ائتلاف را از روي مجبوري و مقابله با يكه تازي اشغالگران ارگ رياست جمهوري مي دانم وگرنه ائتلاف حزب اسلامي و حزب وحدت و بعداً ائتلاف جمعيت و حزب اسلامي و حزب وحدت و جنبش با آن همه جنگ خون ريزي غير ممكن بود. اينكه شما به اين ائتلافات جنبه هاي ديگر مي دهيد، خيالات و توهمات بيش نيست.
اگر ائتلاف شوراي هماهنگي عليه حكومت رباني طرح اردوغان بوده باشد، بايد ايتلاف شمال عليه طالبان هم طرح اردوغان بوده باشد چون اگر حرف شما درست می بود، بايد حزب وحدت و حزب اسلامي و جنبش با طالبان عليه جمعيت ائتلاف مي كردند نه جمعيت با آن ها عليه طالبان»
. در این جا باز هم به بیراهه رفته اید. البته که میان ائتلاف شمال و شورای هماهنگی تفاوت از زمین تا آسمان بود. باز هم می گویم که کودتای شورای هماهنگی توطیه بسیار خطرناک و بزرگی بود که در پشت سر آن امریکا، انگلیس و اسراییل قرار داشتند. تمویل پروژه را هم به دوش شیوخ مرتجع عرب گذاشته بودند و عملی نمودن آن را به دوش دو کشور پیمانکار ترکیه و پاکستان.
درست پس از همین کودتای خانمانسور بود که کابل به گونه نهایی ویران شد. هدف استراتیِژیک این کودتا مستهلک ساختن و به تحلیل بردن نیروهای نظامی افغانستان در کل بود تا زمینه را برای آمدن طالبان و سپس اشغال افغانستان از سوی امریکا فراهم نماید. این که دوستم در این میان معامله کرد و پول های کلانی را به جیب زد و حزب اسلامی هم در خدمت پاکستان و اعراب بود، بحث دیگری است.
در کل مشکل در این جا بود که جمعیت به دلیل داشتن باورهای اخوانی گرایی نتوانست با ایران و روسیه - دو حامی و متحد بالقوه خود در عرصه سیاست خارجی کنار بیاید و تا آخر باور داشت که اخوانی های عرب و ترکیه حامی دولت آن ها است. دردمندانه تا به امروز هم جناح اخوانی جمعیت نتوانسته است در زمینه برداشت های بایسته نماید و نقد من هم دقیقا در همین نکته است. اردوغان به هیچ رو نمی تواند دوست و حامی استراتیژیک جمعیت و در کل پارسی زبانا ن باشد. دلیل خوشباوری جناح اخوانی جمعیت هم عدم آگاهی دقیق از تاریخ ترکیه و عدم درک راهبرد جیوپولیتیک ترکیه است.
آمدیم بر سر جنگ هایی کابل. بی تردید در این جنگ ها عوامل گوناگون خارجی و داخلی موثر بودند. احزاب مجاهدان هم چون درک روشنی از سیاست های راهبردی امریکا و همپیمانان منطقه یی شان نداشتند، بسیا بد بازی کردند و درگیر روزمرگی و جنگ های فرسایشی شدند. بی تردید آقای ربانی و مسعود هم لغرش های جبران ناپذیری داشتند که در یک فرصت مناسب به تفصیل به آن خواهم پرداخت.
اما احزاب شیعی هم کارنامه روشنی ندارند و آن ها نیز دچار سردرگمی و جنگ های فرسایشی و روزمرگی شدند و از راهبرد اصلی دشمنان غافل گردیدند و کار شان چیزی جز از چانه زنی بر سر چند کرسی وزارت نبود. این در حالی بود که اصلا به سود احزاب تشیع نبود که خود را درگیر این جنگ ها بسازند. شکی نیست که بسیاری از نبرد ها بر آن ها تحمیل هم شده بود. اما خود نیز در بسیاری از موارد بیگناه نبودند. اولاتر این بود که بیخی از کابل با همه نیروها و ساز و برگ به مناطق مرکزی عقب نشینی می کردند و در برابر طالبان درهمه جبهات جنگ های چریکی و پارتیزانی را راه اندازی می کردند. یا حد اقل نیروی خود را به تحلیل نمی بردند. درگیر شدن در جنگ های جبهه یی و در فرجام کار پیوستن به حزب اسلامی و طالبان از لغزش های جدی احزاب شیعی بود که آقای مزاری در این راه جان خود را هم باخت. بدون این که دستاوردی داشته باشد.
همان گونه که گفتم تعیین کننده همه چیز نتیجه نهایی است. هم جمعیت بازنده بود و هم احزاب شیعی. همه چیز را رایگان بر باد دادند. در هر صورت پیوستن به اردوگاه طالبان لغزش نابخشودنی یی بود که هم به مرگ شخص آقای مزاری انجامید و هم افتادن کابل به دست طالبان را تسریع کرد. به هیچ وجه خوشباوری آقای مزاری و پیوستن وی به طالبان که به مرگ انجامید، قابل توجیه نیست و لغزش آمیز بود. مصلحت آن بود که با عقب نشینی به کوهستان های مرکزی، به همکاری با دولت ربانی و مسعود ادامه می داد تا از سقوط این دولت به دست طالبان جلوگیری می شد یا حد اقل آن را به تعویق می انداخت.
آن چه مربوط به برادران هزاره می شود، بیشترین خدمت را به این برادران آقای کشتمند کرد ومن به عنوان شاهد عینی برای تان می گویم که کشتمند شماری از هزاره ها را برای نخستین بار به کمک آقای محمد عوض نبی زاده مطرح کرد و کمک های فوق العاده نظامی و اقتصادی برای مناطق محروم مرکزی نمود. شما نباید این ها نادیده بگیرید. گذشته از این ها، حتا در دولت آقای ربانی هم شمار بسیاری از هزاره ها در کرسی های کلیدی کار می کردند. تنها کاستی یی که بود که هزاره ها خواستار یکی از وزارت های کلیدی یعنی وزارت های دفاع، داخله، امنیت و خارجه بودند که به راستی هم حق شان بود اما تا به امروز نتوانسته اند به این آرمان خود برسند.
پیشرفت هزاره ها به میزان زیادی بودوباش چند دهه یی در ایران و تحصیل شمار بسیاری از هزاره ها در ایران بود که شما همه را نادیده گرفته و آگاهی و بیداری هزاره ها را در جنگ های خیابانی و تنظیمی کابل می پندارید. تردیدی نیست که آقای مزاری خدمات بسیاری در راه تامین حقوق هزاره ها نموده بود. اما نمی توان لغزش ها سیاسی ایشان را در آن برهه نا دیده گرفت. لغزش هایی که نه تنها به مرگ خودش انجامید، بل زیان های جبران ناپذیری هم به جامعه هزاره و کل کشور به بار آورد. در یک سخن، جنگ های خانمان برنداز کابل به هیچ رو قابل تایید نیست ودر آن همه اطراف درگیر مقصر اند.
درمورد این که چرا آقای ربانی رییس جمهور شد. در آغاز نه غرب و نه امریکا هیچ کدام نمی خواستند که آقای ربانی رییس جمهور شود. اما تحول رویدادها چنان پیش آمد که دیگر راهی برای شان نمانده بود. شوروی ها پس از مطالعه دقیق و همه جانبه اوضاع تصمیم گرفته بودند که پس از برافتادن محتوم نجیب، قدرت را به یک ائتلافی متشکل بر جمعیت، دوستم و احزاب تشیع تحویل بدهند. آن ها در زمینه با ایران به توافق اصولی رسیده بودند. و از پیش برنامه ریزی شده بود تا بخش اعظم جنگ افزارها را به مسعود، اسماعیل خان و دوستم تحویل بدهند. به ویژه در هرات و کابل. همین گونه هم کردند. در آستانه سقوط نجیب چند بار هیات های بلندپایه شوروی به پاکستان رفت و باری هم هیات مجاهدان را به ریاست آقای ربانی به مسکو دعودت کردند که در باره کتابی هم نوشته شده است.
حتا یک بار یکی از محققان روسی از من پرسید که چه فکر می کنید که اگر دولت نجیب سقوط کند و قدرت به دست مجاهدان جمعیت بیفتد، اوضاع چگونه تحول خواهد یافت؟ هنگامی که در پاکستان رییس جمهور آینده دولت مجاهدان را تعیین کردند، قدرت در کابل عملا به دست مسعود، در مزار به دست دوستم و در هرات به دست اسماعیل خان افتاده بود و امریکا و پاکستان راهی جز گزینش ربانی نداشتند. آن هم با پافشاری موفق شدند برای دو ماه نخست مجددی را رییس بسازند و او هم با رفتن به مزار دوستم را به دستور پاکستان رتبه ستر جنرالی داد و همپایه مسعود ساخت. تازه از زمانی که ربانی رییس جمهور شد، حتا برای یک روز هم توطئه های امریگا، انگلیس و اعراب و ترکیه برای براندازی او متوقف نبود. از همین رو هم از سویی حکمتیار ماموریت یافت به بهانه ائتلاف مسعود با دوستم و حزب وحدت که آن ها را به نام کفار شمال می خواندند، کابل را موشکباران کرد و از سوی دیگر به کمک ترکیه و تطمیع دوستم او را برای براندازی دولت مجاهدان مامور ساختند. این که شما می گویید که ربانی را امریکا پس از دوره دو ماهه مجددی رییس جمهور ساخت، حرف ذزستی نیست. اصلا چنین چیزی در برنامه واشنگتن نبود. اما چاره دیگری نداشتند.
آن چه مربوط به همکاری روس ها با دولت مجاهدان در سال های اخیر حکومت آن ها می شود، البته که درست است. من شاید بیش از هر کسی دیگری در جریان این کمک ها و حمایت ها بوده باشم. چون در آن سال ها سخت دست اندر کار ترجمه کتاب های چند جنرال روسی بودم و با آن ها تماس هایی داشتم. سر از سال 1992 تا 1996 چهار سال در مسکو نماینده یک شرکت آلمانی بودم و در پروژه های کمک های فنی دولت آلمان به روسیه کار می کردم و با بسیاری از کارشناسان درجه اول مسایل افغانستان تماس های نزدیک داشتم.
من به شما می گویم که در اوایل روس ها بسیار سخت از دولت ربانی- مسعود گلایه مند بودند و بیشتر از دوستم حمایت می کردند. دلیل آن هم این بود که در شمال در کندز پاکستانی ها و عرب ها به شدت برنامه های نفوذ در تاجیکستان را پیاده می کردند و پایگاه هایی زیر نظر قاضی کبیر فرمانده جمعیت ساخته بودند. در آن سال ها روس ها حتا باری ناگزیر شدند پایگاهی را در تخار موشکباران کنند. همین گونه مداخله اعراب، پاکستان و ترکیه در امور تاجیکستان اوضاع را در این کشور به شدت خراب ساخته بود. من خودم شخصا به سال 1992 درست هنگامی که نجیب سقوط کرد، در دوشنبه بودم و پسان ها هم باری به آن کشور در اوج خرابی اوضاع سفر کردم تا در باره پروژه کمک های آلمان به تاجیکستان با مقامات آن کشور دیدارهایی داشته باشم که معاون نخست وزیر آن کشور و وزیر اقتصاد آن دیدارهایی داشتم.
مناسبات روس ها با دولت ربانی- مسعود تنها پس از سقوط کابل به دست طالبان و تشکیل ائتلاف شمال بهبود یافت. اما دیگر دیر شده بود. در آغاز روس ها چنین می پنداشتند که خواهند توانست با ایجاد یک کمربند حایل در شمال به کمک مسعود، اسماعیل خان و دوستم بتوانند امنیت آسیای میانه را تامین کنند. اما پس از شکست اسماعیل خان در هرات و شکست مسعود در کابل، استراتیژی خود را تغییر دادند و راهبرد عقب نشینی تاکتیکی، باتلاقی ساختن افغانستان و کشاندن پای امریکا در این باتلاق را پیش گرفتند. از همین رو هم کمک های شان به این ائتلاف بسیار اندک و ناچیز و با سرمایه گذاری سرشار غرب و اعراب با پروژه طالبان اصلا قابل مقایسه نبود.
باید توان ارزیابی همه ابعاد و پیامدهای فاجعه اشغال کشور از سوی طالبان وهابی، پاکستان و اعراب را در بعد تاریخی را داشت. صد بار بهتر می بود اگر همان حکومت با همه معایبش پا بر جا می ماند تا کشور از سوی طالب و پاکستان و سپس امریکا، انگلیس و اسراییل اشغال می شد. هر چه بود باید از صبر و شکیبایی سیاسی کار گرفته می شد و به مبارزات سیاسی تا رسیدن به آرمان های داگرانه ادامه داده می شد تا این که با چانه زنی های بیهوده بر سر چند کرسی کاغذین، کار به جنگ های فرسایشی خیابانی عجولانه و تباهکن و خانمان برانداز کشیده نمی شد.
بی چون و چرا دولت مجاهدان با گذشت زمان تجربه می گرفت و ناگزیر می شد، در آینده برای سایر اقوام هم زمینه مشارکت فراهم نماید. اما در آن برهه محدودیت های بسیاری داشت و از سوی اعراب و غرب و پاکستان سخت زیر فشار بود و عملا هم نمی توانست برای هزاره ها کرسی های بیشتری بدهد.
وقتی من می گویم باید درآن برهه عقب نشینی تاکتیکی می شد و برای چندی نیروها از زیر ضربه بیرون می شد، به این معنا نیست که این کار برای همیشه می شد و یا طبق ادعای نادرست شما تسلیم می شدند. حتا تسلیمی به آن دولت از تسلیمی به طالبان ارجح تر بود. بل که برای راه اندازی جنگ های پارتیزانی و چریکی در برابر طالبان و تجدید نیرو و جلوگیری از تلفات می شد. کاری که مسعود پس از سقوط کابل کرد و به دره پنجشیر عقب نشینی کرد. باید هزاره ها هم پیش از مسعود این کار را می کردند. نمی دانم آن همه دعوا بر سر چند چوکی وزارت یک دولت لرزان که بیشتر نامنهاد بود و تکیه زدن به قول شما چند پنجشیری به کرسی های وزارت های کاغذی چه دردی را دوا می کرد. گیریم که اگر به جای آن ها چند هزاره را می نشاندند، چه سودی داشت؟.
کسانی که در سیاست وارد هستند، نیک می دانند که این دولت در آستانه باژگونی قرار داشت. پس هیچ اولویتی نبود که بر سر دستیابی به چند کرسی کذایی وزارت این همه جنگ و خونریزی شود. در قاموس کسانی که در سیاست وارد نیستند و همه چیز را هوایی پف می کنند، این سخنان مفهوم ندارد. اما کسانی که تاریخ نظامی را درست می دانند، می توانند معنای این سخن را درک کنند.
مطمینا اگر مسعود همه نیروهای خود را به دره پنجشیر نمی برد، در آینده مارشال فهیم توان گرفتن کابل را از طالبان ولو به کمک امریکا پیدا نمی کرد. در روسیه باری روس ها در برابر سپاه نیرومند ناپلیون به اعماق خاک روسیه عقب نشینی کردند و حتا مسکو را هم برای ناپلیون رها کردند تا بتوانند با بازآریی نیرو و آرایش دوباره و تجدید قوا او را از پا درآورند و از روسیه برانند. عین کار را در جنگ جهانی دوم در برابر هیتلر کردند و او را شکست دادند. در اوج جنگ نیروهای آلمانی تا چند کیلومتری مسکو پیش رفته بودند . کسانی که در مسایل نظامی وارد نیستند، برای شان چیزی به نام عقب نشینی تاکتیکی در برابر حریف نیرومند برای حفظ نیرو و کشیدن سپاهیان از زیر ضربه معنا ندارد و تنها سر دادن شعارهای احساسی و پرهنگامه و سپس هم ادعاهای بلند بالای میان تهی اهم است.
در سیاست نتیجه نهایی بسیار مهم است. نتیجه و ره آورد جنگ های تنظیمی و خیابانی کابل که بی چون وچرا سناریوی آن در بیرون کشور نوشته شده بود، برافتادن دولت مجاهدان به دست طالبان و سر انجام اشغال کشور از سوی امریکا بود که به هیچ وجه عاملان این جنگ را نمی توان زیر هیچ عنوانی تبرئه کرد. بی تردید دولت ربانی- مسعود در این گیر و دار لغزش های بسیاری را مرتکب شد. اما این به این معنا نیست که لغزش های احزاب شیعی را با سر دادن چند شعار احساسی میان تهی توجیه کنیم یا خیانت دوستم را در براندازی این دولت و رویکار آوردن طالبان تبرئه کنیم. تاریخ هیچکدام را نخواهد بخشید.
مسایل بسیاری در پشت پرده است . مردم تنها به ظواهر امر توجه دارند. سیاست مانند یک آیسبرگ است که تنها سر آن از زیر آب نمایان است. تردیدی نیست که حکومت مجاهدان در پیشاور تشکیل شد. اما تردیدی هم نباید داشته باشید که در رویکار آوردن ربانی ویالن نخست را در کوارتت روسیه نواخته بود. اگر روس ها قدرت نظامی را در شمال با آن همه زرادخانه های بزرگ به مسعود و دوستم و اسماعیل خان تسلیم نمی دادند، هیچ شانسی برای تصرف کابل از سوی مسعود و دوستم و رییس شدن ربانی وجود نداشت. تا جایی که من از منایع بسیار دقیق روسی می دانم ، میان ربانی و الکساندر روتسکوی معاون بوریس یلتسن در سفر وی به مسکو بر سر به قدرت رساندن او توافق شده بود. یعنی بسیاری از مسایل در پشت پرده حل می گردد.
اما دردمندانه ربانی و مسعود پس از نشستن در ارگ، لغزش های فراوانی را مرتکب شدند که قسما زیر فشار پاکستان و عرب ها، پاکستان و غرب بود و قسما هم در اثر نداشتن تجربه در عرصه سیاست . در نتیجه کارهایی کردند که روس ها را بیخی نومید ساختند.
آن دو به هیچ وجه نباید پشت به روسیه و ایران می کردند که در سال های نخست زیر تاثیر اندیشه های اخوانی گرایی و داشتن پیوندهای عمیق با اخوانیسم جهانی و شیوخ عرب کردند. در نتیجه پشتیبانی این دو کشور را از دست دادند. گذشته از این ها حکومت دو ماهه مجددی برای افغانستان حکم زهر قاتل را داشت. زیرا درست در همین دوره بود که هزاران جاسوس و عامل مسلح پاکستانی و عرب وارد افغانستان شدند و کابل عملا در دست همین ها قرار داشت.
دو دیگر، لغزش نابخشودنی آن ها آزرده ساختن هزاره ها بود و باید به هرگونه که می شد، با هزاره ها بر شالوده زبان و فرهنگ مشترک، زبان مشترک می یافتند که در این کار ناکام ماندند.
اتفاقا من از نخستین کسانی هستم که بر این ناکامی دولت مجاهدان انگشت انتقاد گذاشتم و اکنون هم می گویم که یکی از دلایل شکست آن ها در همین نهفته بود. البته، در بعد قومی جنگ میان پشتون ها و تاجیک ها و تاجیک ها و ازبیک ها ناگزیر بود. چون داعیه پشتون ها فرمانروایی بر افغانستان است و به هیچ رو حکومت تاجیک ها را بر نمی تابند. سیاست ازبیک ها هم در هر صورت تضعیف دولت مرکزی است تا خود بتوانند به خودمختاری دست یابند و عملا به ازبیکستان بپیوندند. اما این که مجاهدان نتوانستند با هزاره ها کنار بیایند، لغزش بسیار جدی و اشتباه محاسبه آن ها بوده است. زیرا این گونه یک تنه با همه اقوام در افتاند. بدون آن که پشتوانه خارجی هم داشته باشند. این گونه شکست شان محتوم و از پیش روشن بود. به هیچ رو جنگ در چند جبهه از دید استراتیژی نظظامی توجیه ندارد.
در این میان، هزاره ها هم عجولانه رفتار کردند و با درگیر شدن با جمعیت بر سر چند کرسی وزارت، زمینه سقوط کشور به دست طالبان را فراهم کردند.
داستان دوستم بیخی جداگانه است که یکسره زیر اثر ازبیکستان و ترکیه عملا در خدمت برنامه های امپریالیسم و صهیونیسم و وهابیسم جهانی قرار گرفت و دولت را به سقوط روبه رو ساخت و کشور را نابود ساخت.
همان گونه که نوشتم، ربانی و مسعود را روس ها رویکار آوردند. اما این دو بنا به دلایل متعدد ، روس ها را آزرده ساختند . تنها هنگامی دوباره روابط ترمیم شد که هرات و سپس کابل سقوط کرد. اما این بار استراتیژی روسیه تغییر کرده بود و از همین رو هم همکاری درست نکردند. اما اگر دولت مجاهدان از همان آغاز با روسیه مناسبات درست برپا می کرد و به ویژه با ایران نزدیک می شد، و با هزاره ها کنار می آمد، به این روز و حال نمی افتاد.
این که شما می نویسید جمعیت پس از سقوط کابل مجبور شد با حریفان سابقش مانند حکمتیار، حرب وحدت و دوستم ایتلاف کند، درست. اما توضیح نمی دهید که این سه گروه که در گذشته در برابر جمعیت و برای براندازی آن می جنگیدند، چرا پس ار سقوط کابل با آن کنار آمدند؟
اگر هدف این سه گروه شکست جمعیت و افتادن کابل به دست طالبان بود، پس چرا با طالبان متحد نشدند که دوباره با جمعیت متحد شدند؟ خوب دیگر چه می خواستند؟ حریف شان شکست خورد و از کابل رانده شد؟ مگر آن ها چیز دیگری جز این می خواستند؟ اگر سخن بر سر چند کرسی وزارت بود، آیا ارزش داشت که این همه کشت و کشتار به راه انداخته می شد و هزاران خانواده را تباه و برباد کرد؟ مگر نمی شد با پیش گرفتن بردباری و شکیبایی سیاسی صبر وحوصله را تا فرا رسیدن موقع و فرصت مناسب پیشه می کرد؟
خوب اگر کشته شدن آقای مزاری به دست طالبان را دلیل پیوستن حرب وحدت به جمعیت برای گرفتن انتقام قلمداد کنید، پس باید اعتراف کنید که پیوستن آقای مزاری به طالبان اشتباه بزرگ و جبران ناپذیر تاریخی بود که به کشته شدن وی انجامید. اما شما به هیچ وجه حاضر به این کار نیستید‌. خوب آقای مزاری انسان بود و انسان از سهو و خطا خالی نیست و خود ایشان هم ادعای معصومیت نکرده بودند.
همین گونه پیوستن دوستم را هم نمی خواهید در اثر دستور ترکیه بدانید و آن را ناشی از این می دانید که دولت ربانی به جنبش چند کرسی وزارت نداده بود و انحصارگرایی می کرد؟ یعنی بنا به ارزیابی شما به خاطر چند کرسی وزارت باید کشور و در گام نخست کابل ویران و تباه و برباد می شد و به طالبان تسلیم داده می شد!
چه دلیلی بود که دوستم تا سقوط کابل به دست طالبان در برابر مسعود جنگید و پس از سقوط کابل آمد و درکنار او ایستاده شد؟ منطق این کار در چه هست؟ شما هیچ پاسخ منطقی برای این پرسش ندارید.
اما من به شما می گویم که دوستم کاملا وابسته به ازبیکستان و ترکیه و در خدمت امپریالیسم و صهیونیسم جهانی بود. او در آغاز دستور داشت که با همه نیرو برای براندازی دولت ربانی و مسعود با حزب اسلامی و طالبان کمک کند.
اما به محض افتادن هرات و کابل به دست طالبان، دیگر طالبان وظیفه خود را انجام داده بودند و باید از صحنه بیرون رانده می شدند. درست در این جا بود که استراتیژی امریکا وارد مرحله نوی شد . یعنی این بار براندازی طالبان در دستور کار قرار گرفته بود و این بار دوستم از ترکیه ماموریت جدیدی گرفته بود تا با ایتلاف با مسعود، طالبان را براندازد تا زمینه برای آمدن امریکا فراهم شود و دقیقا به دستور ترکیه این کار را کرد و تا پایان در این راه در خدمت امریکا از طریق ترکیه بود. همانا نیروهای جنبش بیشترین ضربات را در جنگ های شمال بر طالبان وارد آورند و مادامی که با طالبان می جنگیدند، پول های زیادی را از امریکا به دست می آورد. روشن است تاریخ این خیانت را هرگز به او نخواهد بخشید. حالا خود بسنجید که توجیه کردن های شما می تواند او را در دادگاه تاریخ تبرئه کند؟ آن هم به بهانه این که برای او چند کرسی وزارت داده نشده بود؟
خیانت دوستم در براندازی دولت مجاهدان به دستور ترکیه، لغزش های دولت ربانی- مسعود در اثر بی تجربگی و داشتن عقاید اخوانی و اشتباهات احزاب تشیع که آن هم در اثر بی تجربگی سیاسی و نداشتن آگاهی از پیچیدگی های سیاست های جهانی بود و نداشتن راهبرد مشخص و نداشتن تحلیل درست از اوضاع (که البته از هیچکدام شان گله نیست چون نمی دانستند)، عواملی بودند که دست در دست هم دادند و موجب گردیدند تا کشور از دست برود و به اشغال طالبان و وهابیون عرب و ملاهای پاکستانی و سپس امریکا بیفتد و نتیجه آن رژیم مزدور کنونی است و ده ها سال مصیبت.
بی چون چرا لغزش های هیچکدام بخشودنی نیست و باید در دادگاه تاریخ پاسخگو باشند. البته، جانفشانی های همه در دوره مقاومت در برابر طالبان هم یک صفحه درخشان است که نمی توان آن را فراموش کرد. اما این یک دوره دیگر است. نباید دوره جهاد با شوروی ها، دوره دولتداری ضعیف و جنگ های خانگی و دوره مقاومت در برابر طالبان را با هم خلط کرد. در دوره مقاومت همه رهبران سیاسی شمال قهرمانی کردند. برای نمونه مسعود که در دوره دولتدار در کابل کارنامه روشنی نداشت، در دوره مقاومت در برابر طالبان به قهرمان ملی مبدل شد.
اما تبریه رهبران شمال چه جمعیتی، چه وحدتی و چه دیگران در دوره دولتداری ضعیف از سوی شما یا بنده یا هر کسی که باشد، جایی را نمی گیرد.
بی تردید جمعیت یک حزب بسیاز بزرگ و پر شاخ و برگ است و در آن سیای امریکا، ای اس ای پاکستان و سازمان های دیگر استخباراتی نفوذ فراوان داشتند و دارند و برای بسیاری از فرماندهان آن پول توزیع می کردند و در بسا از موارد برخی از قوماندان خودسرانه عمل می کردند و حرف کسی را نمی شنیدند.
باز هم می گویم که در از دست رفتن قدرت، مقصر درجه اول خود رهبران دولت مجاهدان بودند که هم در عرصه سیاست خارجی اشتباه کردند و به ترکیه، دولت های عربی اعتماد کردند و به ایران و روسیه پشت، تا این که از پشت توسط همین عرب ها و ترکیه خنجر خوردند و تنها هنگامی به دو کشور روسیه و ایران رو آوردند که دیگر کار از کار گذشته بود
.
در عرصه سیاست داخلی هم در اثر تحریکات عرب ها، ترکیه و سیاف با احزاب شیعی درافتادند که اشتباه جبران ناپذیر بود. برای سرکوب حزب اسلامی از طالبان حمایت کردند که باز هم اشتباه بود و نتوانستند به موقع ماهیت طالبان را درک کنند‌. اسماعیل خان هم اشتباهات بزرگی داشت. برای مثال در حمله به قندهار با آن که صدها تانک و ده ها فروند هواپیما داشت، با سی تانک رفته بود و شکست خورد.
در باره لغزش های اسماعیل خان جنرال ظاهرعظیمی چند کتاب بسیار جالب نوشته است که باید آن را بخوانید.
اما خیانت دوستم با هیچ معیار و مقیاس قابل پیمایش نیست‌.
من در همان سال های جنگ چند بار در مسکو و تاشکنت و آلمان با برخی از نمایندگان جنبش و احزاب شیعی دیدار داشتم و بارها به ان ها تاکید کردم که نباید در سیاست های کلان در کابل مداخله کنند و تنها در ولایات خود مواضع خود را تحکیم نمایند و نیروهای خود را در جنگ های بیهوده فرسایشی ضایع نکنند و منتظر تحولات باشند تا بتوانند در آینده به حق و حقوق خود برسند. حتا چند بار به مقامات دولت ازبیکستان هم گفتم که دوستم در راه نادرستی روان است و اشتباهات بسیاری دارد ازبیکستان باید جلو خودسری های او را بگیرد.
برخی از مقامات تاجیکستان می گفتند که ازبیکستان در حاکمیت فارسی زبانان در افعانستان ذینفع نیست و چنین می پندارد که تحکیم مواضع پارسی زبانان به تقویت موقف تاجیکستان در منطقه می انجامد. در نتیجه ازبیکستانی ها در صدد براندازی دولت ربانی اند و با استخبارات ترکیه و پاکستان همکاری تنگاتنگ می کنند و از عرب ها پول های هنگفت دریافت می دارند. این یک واقعیت تلخ و انکار ناپذیر است که من خود شاهد آن بودم.
اگر خاطرات جنرال ملک را بخوانید، موضوع همکاری ازبیکستان با پاکستان و دریافت پول از سوی دوستم روشن و کاملا واضح می شود.
اشتباه احزاب شیعی هم همین بود که تحلیل درستی از اوضاع و برنامه مشخص و راهبرد معین نداشتند و خود را در یک جنگی که هیچ سودی برای شان نداشت، ساختند. کما این که میان خود ه به شدت درگیر بودند.
در مورد نقش آقای مزاری هم بزرگنمایی می کنید. تردیدی نیست که ایشان در بیداری هزاره ها نقش بارزی داشت. اما به به گونه اغراق آمیز و مبالغه آمیزی که شما می نویسید.
اساسا بیداری اقوام باشنده شمال در اثر تحولات چهار دهه اخیر، به ویژه مهاجرت ها و زندگی در کشورهای همسایه و فروپاشی شوروی رخ داد، نه این که در اثر معجزه یا کرامات یک رهبر قومی یا فرقه یی یا یک روحانی یا یک شخصیت نظامی و سیاسی صورت گرفته باشد.
عین بزرگنمایی را می توان در میان تاجیک ها و ازبیک ها هم در قبال رهبران شان دید و این پدیده برای کشورهای جهان سوم همچون یک بیماری شایع است که سخت شیفته کیش شخصیت رهبران سیاسی شان هستند.
تصادفی نیست که خلقی ها هم تره کی را نابغه شرق و امین را قهرمان انقلاب طراز نوین و پیشتر از او افغان ملتی ها داوود خان را ستر لارشود و امان الله خان را نمی دانم بزرگترین شخصیت و ستاره شرق می دانستند و بابا تراشی و شخصیت پرستی در میان پشتون های افراطی تا کنون هم رواج دارد. کار به جایی رسیده است که کرزی و غنی را هم بابا می خوانند.
اما باید کارنامه شخصیت های سیاسی را به گونه عینی نوشت. اغراق گویی و غلو کردن دردی را دوا نمی کند.
اگر هر قوم به ستایش اغراق آمیز رهبران سیاسی خود بپردازد، این ستایشگری محدود به خود همان قوم می ماند. سایر اقوام هرگز حاضر نمی شوند در سیمای یک مداح تباز کنند.
شما باید متوجه یک نکته باریک باشید. مردم شریف و عزیز هزاره در کنار سایر اقوام باهم بردار کشور در یک مرحله مشخص و معین تکامل تاریخی خود قرار دارند و در اثر حوادث و رویدادها و تحولات جهانی، منطقه یی و داخلی به تراز معینی از آگاهی دست یافته اند. حالا آقای مزاری نمی بودند، توده های گسترده مردمی که به قول شما ۲۰ درصد (نا به منابع دیگر 15 درصد) جمعیت ۳۰ میلیونی کشور یعنی شش میلیون نفر را می سازند، خواهی نخواهی به این تراز می رسیدند. یعنی نباید دستاوردهای یک توده شش میلیونی را منحصرا در پای یک نفر ریخت. هر چند نمی شود، خدمات او را نادیده گرفت. اما نباید هم مبالغه کرد
دو دیگر دادخواهی برای مشارکت در قدرت یا مدیریت دو راه دارد؛ یکی راه های نرم ابزاری مدنی با راه اندازی مبارزات پیگیر اجتماعی و سیاسی با شکیبایی و صبر و حوصله و بدون دادن تلفات و پرداخت هزینه کمرشکن و یا با حد اقل هزینه و تلفات و یکی هم از راه های سخت ابزاری با توسل به خشونت و زور و راه اندازی جنگ ها و خونریزی و ویرانی های فراوان.
.
من می گویم که احزاب شیعی با برگزیدن راه دوم به بیراهه و کژراهه رفتند. دلایل را هم بارها گفتم. اما شما پافشاری دارید که نه کار خوب کردند.
من می گویم که نباید خود را درگیر جنگ های بیهوده و فرسایشی و تباهکن می ساختند و باید برای مدت کوتاهی دست به عقب نشینی تاکتیکی می زدند و خود و نیروهای خود را حفط می کردند
شما می گویید که نه خوب کردند نیمی از کابل را ویران کردند و زمینه ساز ویرانی خانه های هزاره ها شدند و صدها و هزارها جوان را به کشتارگاه ها فرستادند. تازه در این راه ناصواب تا مرز تسلیم شدن به طالبان هم پیش رفتند و رهبر خود را هم به کشتن ان گروه بی سروپا دادند.
نتیجه هم در پایان صفر. آیا هدف تعریف شده یعنی گرفتن چند کرسی در دولت ربانی به دست آمد؟ پاسخ منفی است؟
این ها همه به کنار. استراتیژی امریکا، انگلیس و اسراییل به اًضافه ترکیه، پاکستان و شیوخ عرب و نیز ازبیکستان این بود که دولت مجاهدان سقوط کند و برای چندی جای ان را طالبان بگیرند.
خوب، رسالت حزب وحدت این بود که با همه نیرو در برابر این راهبرد و ناکام ساختن آن مبارزه می کرد. اما برعکس به خاطر دعوا بر سر چند کرسی، هم خود را تباه کرد و زمینه تحقق برنامه های امریکا را فراهم ساخت.
یعنی به قول معروف
خانه از پای بست ویران بود
خواجه درفکر نقش ایوان بود.
یعنی برای این حزب گرفتن چند چوکی وزارت کاغذی تقریبا بدون بودجه و پلان نامنهاد بر افتادن کشور به دست طالبان ارجحیت داشت.
در کل باید میان موقف، موقعیت، داعیه، توان اقتصادی، نظامی و سیاسی هزاره ها به عنوان یک اقلیت قومی و یک اقلیت مذهبی و وزن سنگین تاجیک ها که یکی از دو قوم بزرگ کشور اند، تفاوت قایل باشید. به هیچ رو درست نبود که جمعیت با آن همه قدرت و توان کابل را به دست سرنوشت یعنی برای پاکستان و حزب اسلامی و پسان ها طالبان رها می کرد. بل که باید آن را با پیشگیری یک سیاست خارجی و داخلی متعادل و خردورزانه نگه می داشت . اما متاسفانه در این امر ناکام بود که دلیل اصلی آن پابند بودن به باورهای اخوانی و پیروی از شیوخ عرب و اخوانیان مصر و ترکیه و دشمنی بیهوده با ایران و روسیه و نیز نداشتن تجربه در دولتداری بود.
البته، نه این که برای آن ها گفته نشده باشد. من خودم شخصا بار ها به شماری از اعضای این حزب نکات بسیار جدی یی را تذکر داده بودم . اما در میان ایشان گوش شنوا کم بود.
هزاره ها هم هرگاه شتابزده عمل نمی کردند، می توانستند، مواضع خود را در کابل حفظ می کردند‌. اما به محض احساس خطر و به محض این که متوجه شده بودند که کشور به چند گستره قومی تقسیم شده است، و خطر سرکوب شان بالا است، باید به مناطق امن خود عقب نشینی تاکتیکی می کردند و نیروهای رزمی خود را رایگان از دست نمی دادند و در برابر طالبان به مقاومت چریکی می پرداختند. اگر با همان نیروی نخستین می رفتند، هیچ کسی توان شکست و در هم کوبیدن آن ها را نداشت. مگر دولت آقای ربانی که در دو جبهه با دوستم و حزب اسلامی و پسان با نیروی مهیب طالبان در جنگ بود، توان اشغال مناطق مرکزی را داشت؟
عین چیز در باره دوستم هم صدق می کند. اگر در همان شش ولایت مربوط خود با آن همه نیروی عظیم نظامی بسنده می کرد و خیزهای بلند نمی زد و نیروهای خود را از دست نمی داد، هیچ نیروی به شمول طالبان توان سرکوب او را نداشت. اما جنبشی ها گام به گام تا جایی در اثر توطئه های ترکیه و ازبیکستان و چیزی هم در اثر نادانی های خود شان و درگیر شدن میان هم و همکاری با حزب اسلامی و سپس طالبان و جنگ در دو جبهه با اسماعیل خان و مسعود و سپس طالبان و معامله گری ها همه چیز را باختند.
از همین رو هم است که سال های سال ندامت می کشند و افسوس می خورند و ملامتی را به گردن یک دیگر می اندازند. بسنده است تبصره ها زیر نوشته های آقای جنرال ملک را بخوانید. من به همین زبان خود بارها به برخی از ایشان گفته بودم که بلند پروازی را کنار بگذارید، شما توان بازی در بازی بزرگ را ندارید و یک اقلیت 7 درصدی هستید و به هیچ رو در امور کابل و در تراز کشور دست درازی نکیند و پای تان را برابر گلیم تان دراز کنید. اما کجا بود گوش شنوا.
عین چیز را بارها برای برخی از سیاستمداران شیعه هم گوشزد کرده بودم. اما چون همه عقل کل بودند و کسی به گپ کارشناسان توجه نمی کرد، نتیجه هم از پیش روشن بود. اصل مشکل در این بود که یک عده روحانی و فرمانده جنگی که سال ها در کوهستان ها بسر می بردند و یاهم در مدرسه های ایران و پاکستان طلبه بودند ونه تحصیلات اکادمیک داشتند و نه از جهان آگاهی داشتند، و نه از سیاست های جهانی چیزی می دانستند، ناگهان به قدرت رسیدند و چنان سرمست باده قدرت شدند که همه چیز را از یاد بردند. سر انجام هم کشور را برباد دادند و هم خود را. حالا تبرئه کردن لغزش رهبران سیاسی و قومی آن برهه هیچ دردی را دوا نمی کند. زیرا همه با هم قمار را به پاکستان و طالبان باختند و سپس هم ناگزیر پای معامله با امریکا نشستند و به جیره خواران مبدل شدند. با هم تکرار می کنم که در این میان خیانت دوستم بیش از همه بود. زیرا اگر او زیر فرمان ترکیه نمی رفت و به رغم لغزش های مسعود و ربانی در برابر دولت کودتا نمی کرد و وارد جنگ نمی شد، نه دولت سقوط می کرد و نه کشور به دست طالبان و امریکا می افتاد.
اما فاجعه بزرگتر از این باخت بسیار بد جمعیت در دوره پس از 2001 بود تا کنون ادامه دارد. البته، این یک صفحه تراژیک دیگر تاریخ است که باید جداگانه به آن پرداخته شود.

 

عزیز آرینفر