امروز اول مهر بود و در کشور ما این روز آغاز سال تحصیلی است. برخلاف بسیاری از شعارها و اشعار و سرودهای حماسی که به مناسبت این روز ساخته و منتشر میشود و علیرغم مصاحبههای تکراری با کودکان درباره شور و اشتیاق آنها در بازگشت به مدرسه، واقعیت این است که کمتر کودک و نوجوان و یا بزرگسال فارغالتحصیل از مدرسهای را میتوانید پیدا کنید که دلش برای این روز چندان هم تنگشده باشد و یا چشم به انتظار آن نشسته باشد.
مشکل البته در عدم علاقه ما و ایشان به تحصیل و همنشینی با همسالان و دوستان نیست. مشکل شاید به ساختار کلاسیک مدارس ما برگردد که در ترکیبی غریب از پادگان و مکتب سعی میکنند به تعلیم و تربیت بپردازند. همهچیز از ارتفاع مو تا لباس تا ترکیب نظم و انضباط و مراسم صبحگاه تا نوع برخورد با دوستان و شوخیها و برخورد با معلمها و نحوه درس خواندن و علاقههای فراتر از دستور درس مصوب تا زندگی شخصی دانش آموزان باید مطابق بخشنامههایی تنظیم شود که گاهی بافتار آنها مربوط به دورانی است که زمان آن سپریشده است.
تجربههایی از مدارس و مراکز آموزشی که اندکی این فضای رسمی را شکستهاند وجود دارد که نشان میدهد وقتی به علاقه دانش آموزان توجه نشان داده شود و رابطه درس و مدرس و دانشآموز از رابطه خشک و کلاسیک عبور کند، دیگر بهزور میتوان دانش آموزان را راهی خانه کرد و بسیاری از آنها پیش از معلمانشان در محل آموزش حاضر میشوند.
من این اقبال را داشتهام که در یک آموزشکده نیمهرسمی، به جمعی از نوجوانان درس بدهم. جایی که باوجود مقید بودن به مقررات رسمی به دلیل منش و فرهنگ مدرسانش توانسته بود اندکی از آن فضا فاصله بگیرد. آنچه من و همکارانم در آن مرکز دیدیم و آنچه کسانی که تجربه درس دادن و مشارکت کردن در مدارس و آموزشگاههای مشابه را دارند، مشاهده کردهاند همگی گواه بر این است که آخرین مقصر در حلقه عدم علاقه به مدرسه و درس را باید در دانشآموز جستجو کرد و بخش بزرگی از مشکل به ساختار سنگین و درعینحال در حال تغییر دائم آموزشوپرورش بازمیگردد.
امروز اما روزگار دیگری است. دانش آموزان امروز، دیگر تنها گوش به دهان معلمان خود نیستند. ما که در عصر پیش از دیجیتال و پیش از دسترسی به اینترنت زندگی میکردیم چنین نبودیم و قطعاً کودکان امروز که زادگان عصر دیجیتال هستند و بومیان این دوره به شمار میروند چنان نخواهند بود.
فارغ از محتوایی که دانش آموزان از طریق مراجع و منابع مختلف دریافت میکنند، نمیتوان در این شک کرد که بسیاری از آنها با حجم وسیعتری از دادهها و اطلاعات نسبت به معلمان خود مواجهاند.
بهجای نشان دادن راه امن شاید بهترین راه سپردن چراغی به دست کودکان برای روشن کردن راه و یاددادن نقشهخوانی بهجای نشان دادن راه به آنها باشد.
اگر در زمان ما – و باور کنید که من و همنسلان من چندان هم پیر به شمار نمیرویم – یک ماشینحساب مهندسی اوج ابزار جنبی تحصیلی به شمار میرفت، امروز بچهها میتوانند معادلات دیفرانسیل خود و انتگرالها و محاسبات ریاضی و فرمولهای فیزیک را به اپ های خود بدهند و نتیجه را تحویل بگیرند. آنها حتی میتوانند ابیات اشعار مختلف را به وبسایتهای گوناگون بدهند و نتیجه تقطیع عروضی آن را به دست آورند وزنش را به شما بگویند. اگر زمانی مدرسه – بهاشتباه اما کارآمد – منبع و نقطه اتصال دانش آموزان با جهان دادهها بود، امروز چنین کارکردی مطلقاً وجود ندارد. مدرسه اگر توانایی و نقشی در دوران پرشتاب امروز بازی میکند صرفاً سوار کردن دادههای عمدتاً باقابلیت بالای فراموشی در ذهن دانش آموزان نیست، بلکه شناخت منابع معتبر، چگونگی تحلیل و اعتبار سنجی، چگونگی استفاده از اطلاعات است.
امروز معلمان ما باید توانایی پاسخ به این سوال را داشته باشند که در دنیایی که همه اطلاعات و انبوهی از ابزارهای حل مسئله بهرایگان و برخط در دسترس همه است چرا دانشآموز باید حل فلان معادله را با دست بیاموزد؟ پاسخهای بسیار مناسبی برای این پرسش وجود دارد ولی آیا معلمان ما آمادگی پاسخگویی به آن را دارند و یا اینکه در مواجهه با آن به سلاح و پناه نمره و کنکور و امتحان نهایی متوسل میشوند؟
واقعیت تلخی است که سیستم و نهاد آموزشوپرورش ما در طی سالیان اخیر کارآمد نبوده است. اگر شک دارید به خروجی آن نگاه کنید. بیایید به یک مثال ساده نگاه کنیم.
دانش آموزان ما از سال اول راهنمایی نظام قدیم یا کلاس هفتم یا هر چیز معادل دیگری که الآن وجود دارد در میان درسهای خود درس عربی را نیز مطالعه میکنند. چیزی حدود ۷ سال پیاپی دانش آموزان ما عربی میآموزند. از بچههایی که چند ماهی از کنکور آنها گذشته بخواهید یک جمله کامل به عربی بگویند. نتیجه را بررسی کنید. آیا هفت سال زمان برای آموختن مقدمات درک یا گفتن دستوپاشکسته یک جمله به زبانی دیگر آنهم زبان عربی که تا این حد با فارسی اشتراک و سابقه مشترک دارد مدت کمی است؟
همین آزمایش را درباره بقیه درسها هم امتحان کنید. این تصویری ابتدایی از ناکارآمدی را نشان میدهد.
البته به نظر میرسد جریانی دلسوز و دائمی در وزارت آموزشوپرورش بهطور پیوسته قصد در اصلاح این وضع دارد ولی تا زمانی که تغییری بنیادی در دیدگاهها صورت نگیرد اوضاع کموبیش به همین روال خواهد ماند.
امروز اما مشکل تنها نقص سیستم آموزشی نیست. ما در دنیایی زندگی میکنیم که دروغ و خبر جعلی و دادههای نادرست و برداشتهای غلط از اطلاعات آفتی همهگیر شده است. شبکههای اجتماعی در کنار خدمات بینظیر خود بستری برای انتقال دادههای اشتباه نیز هستند. بسیاری زا منابع خبری نسل تازه منابعی فاقد فیلترهای رسانههای قدیم است که حداقل سعی میکرد بخشی از خطاهای واضح را از محتوا خارج کند. در چنین دنیایی شاید مهمترین کاری که در راستای آموزش نسل آینده میتوان کرد مجهز کردن آنها به ابزار تفکر انتقادی و دید نقادانه و شک گرایانه ای است که بتواند اعتبار سنجی کند و مسیرش را در این جنگل درهمتنیده دادهها پیدا کند. بهجای نشان دادن راه امن شاید بهترین راه سپردن چراغی به دست کودکان برای روشن کردن راه و یاددادن نقشهخوانی بهجای نشان دادن راه به آنها باشد.
و البته که هنوز هم باید تلاش و جهد عظیمی کرد که علاقه خاموش شده این نسل را به خواندن کتاب و متن و محتوای مستند تشویق کرد. مهم نیست که کتاب کاغذی باشد یا آن را روی ابزارهای دیجیتال بخوانند مهم این است که لذت خواندن را و لذت یافتن را و لذت آموختن را که از این کودکان دریغ شده و در وجود آنها خاموش شده است به آنها یادآور کرد.
پوریا ناظمی
منبع: دیدگاه