افغان موج   

(عبدالغنی) نیک سیر نویسنده و محقق هرات باستان

صابرهروی، اندیشمند وشاعری صبور

در دوران کنونی فعالیتهای فرهنگی هرات، یعنی از حدود اوایل قرن بیستم، کسان اندیشمندی درین خطه ظهور کرده اند، که دربسیاری جوانب گوناگون فرهنگ وادب وهنر شایستگی وبالنده گی خاصی از خود نشان داده اند وایجاب مینماید این گروه عظیم ایثارگر، که اندیشه وتوان فکری خودرا صرف معرفت بخشی بدیگران کرده اند به معرفی آیند، تا نسل امروز ما بدانند که از دستمایه وروشنی قلم وقدم چه کسانی، راه ورسم زنده گی فرهنگی را در مییابند.

  یکی ازین اشخاص با معرفت، که گمنام ولی با نام زیسته، محمد محسن صابر هروی فرزند میرزامحمد رضا سالک است، که در سال ١٣٠٦ خورشیدی در یک خانواده تعلیم دیده در محله خواجه عبدالله مصری ( ناحیه دوم شهرهرات) بدنیا آمده وبین سالهای ١٣١٢ تا ١٣٢٢ خورشیدی تعلیمات ابتدایی را در مدرسه چارباغ هرات ودیگر مکاتب این شهر فرا گرفته وتا صنف دهم به کسب دانش منهمک بوده است.

  صابر هروی در آنزمانیکه در صنوف هفتم وهشتم شاگرد مکتب بوده است، با شوق تمامی که به ادبیات وروزنامه نگاری وهنر داشته، دست به قلم برده وبا روزنامه اتفاق اسلام ومجله هرات همکار قلمی گشته وباالوسیله آن، پایش به هنر تمثیل کشیده شده است.

  فکر میشود دردهه بیست خورشیدی، زمانیکه استاد صلاح الدین سلجوقی، سکان دار معارف هرات بوده واستاد عبدالواحد بهره نیز در معارف وادب این سامان نقشی سترگ داشته است، بکمک حلقه ای از شاگردان معارف، هستهء تیاتر در هرات گذاشته شده، که یکی ازان شاگردان پیشگام درین زمینه صابر هروی بوده، که با وسعت نظر خود از همان زمان به صحنه تمثیل، یا خانه معرفت بخشی مردم روی آورده است.

  وبازهم همین مساله باعث گردیده تا پای صابر به متن معارف کشیده شود وبه حیث معلم در سال ١٣٢٣ به شغل مقدس معلمی در لیسه سلطان غیاث الدین غوری بپردازد.

  او در عین حالیکه معلم بوده به کار تیاتر ودرامه نویسی وتمثیل در تیاتر نیزدست یازیده است. ولی از آنجاییکه روحیه مردمی داشته ودرد مردم دردلش خانه میکرده همیشه بااستفاده از صحنه تیاتر، به انتقاد از نارسایی ها ونابخردیهای حکام وقت میپرداخته، تااینکه در سال ١٣٢٧ یعنی دوران حکومت دموکراسی گونه شاه محمودی مورد ملامت قرار گرفته وبرای دوسه ماهی زندانی گشته ودر نظارتخانه هرات دربند ونظارت قرار گرفته تا مبادا بیشتر دست ازپا خطا کند.اما صابر ازانهایی نبوده که ازین ضرب چشمها بترسد، او بازهم بکار افشاگری و انتقاد از سردمداران پرداخته تااینکه اورا از هرات به کابل مجبورا تبعید کرده اند، باین هدف که بیشتر زیر چشم باشد ودیگر پای از گلیم کهنه خود بیرون نکند.

  این شاعر پژوهشگر ومتفکر وارسته، در کابل نیز از پای نه نشست ودر سال ١٣٢٩ به اتحادیه محصلین آن شهر پیوست ودر خلال مظاهرات محصلین پوهنتون کابل به جرم تشجیع وتحریک محصلین، بار دیگر به بند افتاد وسه ماه در نظارتخانه کابل زانوی بریده از آزادی را در بغل گرفت.

  بعد از رهایی ازین مخمصه، بولایت بغلان سفر کرد، که کارکردها ومشغولیتهای فرهنگی ومطبوعاتی بعد ازین مرحله چنین است:

* ١٣٣٥(آمر مطبعه ولایت پروان)

* ١٣٣٦(عضو تدقیق ومطالعات رادیو کابل)

* ١٣٣٧(معاون مدیریت عمومی تبلیغات ونشرات شاروالی کابل ومدیر مسوول جریده پامیر)

* ١٣٤٠(آمر مطبعه شبرغان )

* ١٣٤٥(دوباره آمر مطبعه پروان )

* در همین سال ( آمر اطلاعات وثبت جریانات دوره ١٢ و١٣ شورای ملی وتهیه آرشیف شورای ملی)

  طرز تفکر انتقاد گرانه وسازش ناپذیر صابر، وی را به سبکدوشی وخانه نشینی مجبور ساخت وبعد از مدتی بیکاری، مدیر عمومی تحریرات وزارت مالیه مقرر شد که متاسفانه در عقرب ١٣٥٨ بدون اینکه خلافی انجام داده باشد، از جانب حاکمان چپی آنزمان،از وظیفه سبکدوش ودر بندیخانه پل چرخی محصور گردید وبعد از رهایی، در سال ١٣٥٩ تا سال ١٣٦٢ در کوچه های بن بست بیکاری وبیروز گاری سرگردان شد، تااینکه در سال ١٣٦٣ در رادیو تلویزیون افغانستان، مسوول کنترول وارز یابی اشعار وفراورده های ادبی معرفی گردید.(١)

  در همین وحله، تا سال ١٣٧٢ صابر هروی بحیث یک شاعر،بسرودن اشعاروتصنیفهای وطندوستانه، مردمی وانتقادی میپرداخت، ولی ازان زمانیکه فرزند برومندش محمد ناصر صابر، باالاثر اصابت راکت دشمنان بی معرفت این خاک، در جریان جنگهای بی مفهوم تنظیمی  کابل شهید گردید، دردوداغ او فزونی گرفت وبه حیث انسانی شکسته قامت دیگر قد راست نکرد وخاک خون آلود خودرا ترک گفت وبه پاکستان رفت.

  آنگونه که در مقدمهء رسالهء« حوضنامه » آمده است، این شاعر وارسته ودرد رسیده در انزوای غربت نیز به فعالیتهای فرهنگی،ادبی وپژوهشی خود ادامه داده وبا بسیاری نشرات داخل افغانستان وخارج ازان، چون« افغانستان تایمز » در کانادا گاهنامه« فریاد » و« کاروان » در امریکا، همکاری قلمی داشته وپیوسته رنج وعذاب  مردم خویش، درسرزمین بلا گرفته کشوررا به تصویر کشیده است.

  برعلاوه این بزرگمرد فرهنگی، در زمینه های گوناگون آثاری نوشته که بسیاری اقبال چاپ نیافته اند و تنها در سالهای اخیر رساله« حوضنامه » وی به همت دخت فرهیخته و برومندش، ادیبه صابر هروی اقبال چاپ یافته است ودیگر نوشته های او چنین است: برگهای پژمرده (اشعار) / جنگ میوند / دارالعلوم شرق / یادنامه / سخنسرایان جاودان / خال یازبان بدن / تاریخ موسیقی هرات / عطسه های قلم / کهکشان / رساله موسیقی گلان / مدفن پیر هرات / چانته / زن / موسیقارگدازها / صدای آسیا / تازیانه عبرت / قهرمانان خراسان / فانوس / ناقوس / غایلهء منگل / کجکول / شراره ها / حوضنامه هرات / تاریخ لویه جرگه ها درافغانستان /  تاریخ شورای ملی افغانستان تا دوره سیزدهم / زمزمه ها / بوقلمون / خوشه های ناچیده / داستان شیلا / آهوی یتیم / رساله باغنامه / هنرمندان وشعرای هرات اززمان تیموریان تا یک قرن قبل / هنررقص وانواع رقصهای محلی ومحیطی هرات قدیم ومعاصر/ تصانیف، ترانه ها وطرزهای ملی ومحلی هرات قدیم ومعاصر/ لباسهای ملی ومحلی هرات/ رسال ای در فواید خوراکیها ومیوه جات هرات / قیافه شناسی/ هذیانها و حدسهای قلم / پهلوانان وکشتی گیران هرات / یادداشتهای پراکنده / لغات واصطلاحات عامیانه هرات / مجموعه از سروده های عاشقانه بیش از هزار بیت / سروده های انقلابی و اجتماعی. شاعر وپژوهشگر اندیشمند محمد کاظم کاظمی در باره چاپ کتاب حوضنامه چنین مینویسد: 

   « ...صابر هروی پژوهشگری بوده است پرکار کم ادعـــا وغالبا بدوراز مـــــحافل ورسانه های همگانی. شاید هم این انزوا  به خاطر صراحت بیان ولحن انتقادیش بوده باشد، چنانکه چندین بار به سبب انتقادهایش در زمینه های مختلف از مــسوولین امــر از وظیفه سبکدوش ویا روانه زندان شد، اما آنچه دراین مــــقام بیش از همه مـــد نظر است، جنبه نویسـنده گی وپژوهشگری اوست که حوضنامه هرات به عــــنوان یکی از نمونه آثارش، حکایت از تــــوانایی صابر هروی در این زمینه میکند.»(٢)

  باید اضافه کرد که صابر از سال ١٣٢٠ به شعردست یازیده، که سروده هایش را در جراید ونشراتی چون روزنامه اتفاق اسلام، بیدار، ستوری، سنایی، اتحاد، انیس واصلاح، پروان، بدخشان، دیوه، آیینه، وطن، صدای عوام، پیام امروز، پیام وجدان، ومجله های ژوندون، بلخ وپشتون ژغ میتوان سراغ نمود.

  او همچنان بین سالهای ١٣٦٣ و١٣٧٢ خوشیدی دست به سرودن اشعارو تصنیفهای میهنی عشقی ومحلی با نام مستعار« ص.هریوال » میآزید که گاهی توسط آواز خوانان خوانده میشد.

  شاعر واندیشمند وارسته، محمد ظاهر رستمی در تذکره دراز دامن« کاژها هنوز ایستاده اند » که در حدود سه صد شاعر رادر آن به معرفی گرفته است مینویسد: آخرین شعرخودرا صابرهروی  که در بستر بیماری سروده، درسال ١٣٦٨خورشیدی از کابل به مشهد مقدس برایم فرستاده است:

  

چون آهنم به آتـش حــــــسرت گداخـته           اندر قمار زندگــــیم پاک باخـــــــــته

از بیم جان ز چنگل شهــبازرســـــته ام           کوکو زنان زباغ  تعیش  چو فاختـــه

ناصح مخوان حدیث نزول وعروج من          بهترزتو مرا غم وحسرت شناختـــــه

چین وشیار چهره ام از رنج زندگیست          صورتگر قضــــــا به ازینم نســـاخته

تار شکسته ام که مرا مطرب زمــــــان         بازخمهء جــــــفا ومرارت نواخـــــته

دیگر توان دردو تحسر کجا ومـــــــــن          دنیای پر بهانه به من خیلی تاخــــــته

افسوس ازینکه با همه پرباری وحـــیا           ماندم میان همنفسان ناشـــــناخته(٣)

    وبعد این شعر، همانگونه که در آتش حسرت دیدار یار گداخته وبه گفتهء خودش قمار زنده گی را نیز باخته است، بتاریخ پنجم جدی ١٣٧٩ برابر با ٢٥ دسمبر ٢٠٠٠ به لقاء الله  پیوسته است، روانش شاد باد.             

 

  همانگونه که گفته شد صابر هروی به تیاتر ودرامه نیز پرداخته بود، که از جمله نمایشنامه «فاخته وپخته» وی برعلاوه اینکه از رادیو افغانستان انعکاس یافت، در بسیاری تماشاخانه های مرکز وولایات کشورنیز به نمایش گذاشته شد.(٤)

  در سال ١٣٤٢ خورشیدی که من برای ادامه تحصیل در پوهنتون کابل به مرکز کشور رفته بودم، برای نخستین مرتبه با مرحوم محمد محسن صابر آشنا شدم، فکر میکنم در آن سالها او در شمال کشور وظایف مطبوعاتی داشت ودر آن هنگام به کابل آمده بود، که در خانه دو نفر از دوستان بسیار عزیز ومهربان بنامهای محمد حسن عباسپورواحمد خطیبی در بلند سر جوی شیر باهم سرخوردیم، در اولین برخورد او بنظرم انسانی خونگرم، مردمی،انسان منش وچیز فهم آمد،او از من که جوانی نادیده وچشم وگوش بسته بودم، سوال کرد که در پوهنتون کدام رشته را میخواهی ادامه دهی؟ گفتم رشته ژورنالزم را خوش دارم، دستم را گرفت وچون برادری مهربان وبزرگ مرا به مطبعه دولتی کابل ودیگر مکانهای نشراتی وفرهنگی برد ومقدمتا با بسیاری چیز های فرهنگی نا آشنا برایم در مرکزآشنا ساخت و بعد ازان دیگر سالهای متمادی چه در هرات وچه در کابل باهم میدیدیم واز مجالست وی فیضها میبردم، خدایش بیامرزاد.

  دوست وبرادر عزیزو همصنفی باصفای من انجینر غلام حضرت فردا که همیش از فیض ولطف سخن وی محظوظ بوده ام نیز در روزگار تلخیهای کابل، مدتهای مدید با مرحوم صابر هروی در خارج کشور  محشور وماءنوس بوده است واوبا لطف خویش حاصل آنهمه دوریها ونزدیکیها با وی را که تعدادی زیاد نامه ها وقلمداشتهایی میباشد بمن امانتا سپرده است، تا در نگارش این مقالت فشرده ازانها بهره گیرم، که زیاد هم فیض بردم و بیحد ازیشان مشکور وسپاسگذارم.

  آنگونه که من این یادداشتها ونامه هارا که فی مابین جناب فردا واستاد صابر تعاطی گردیده خواندم ولذت بردم، دانستم که محتویات آنها حدیث نفس نیست تا به طاق نسیان گذاشته شوند وگرد زمان بر آنها سایهء فراموشی اندازد، بل لطفهای سخن هر دودوست، بویژه نوشته های مرحوم صابرهروی ا ست، که کارایی معرفتی، ادبی، هنری وحتی تاریخی دارند وبطور حتم باید طی رساله ای چاپ شوند، تا همگان ازانها محظوظ گردند.

  در یکی از نامه های متذکره عنوانی محترم فردا که فکرمیکنم در سال ١٣٧٤ نوشته شده چنین میخوانیم:

« ... در مورد فلکه بازار خوش (خشک) که مزار بی بی ستی آنرا رفعت وجلال بخشیده است ... وقتی در سالهای ١٣١٤ -١٣١٥ که بازار های مسقف وچارسوق تاریخی هرات را جهت وسعت دادن بازارهای تنگ وتاریک شهر کهنه تخریب کردند از زیر تهداب یک دوکان آهنگری، لوحه سنگی بنام قبر«هلالی چغتایی» ظاهر شد، که به امر عبیدالله ازبک شیبانی شهید شده بود واورا مخفیانه در آنجا دفن نموده بودند که باالاثر توجه استاد فکری سلجوقی، استخوانهای هلالی به مزار صفی علی در شمال مسجد جامع سلجوقیان پایحصار انتقال یافت و لوحه سنگی نیز برروی قبر وی نصب گردید.

  دیگری لوح سنگ بی بی سیتی بود، از تهداب یک دکان مسگری برآمده که به توجه آخندزاده ملا محمد صدیق نیازی وکمک مادی مرحوم حبیب الله ارباب زاده مزاری برای قبر او در وسط سرک تعبیه نمودند ودر اطراف آن دکانهایی برای پیشهء سراجی (چرم دوزی) ومسجدی اعمار نمودند، که بنام فلکه بازار خوش معروف است.»

   در نامه ای دیگر که در مجله پیوند به نشر رسیده اززبان شاعر چنین میخوانیم:

«... دوست عزیز فردا!

در سال ١٣٥٧ یعنی آخرین سال رژیم جمهوری محمد داود خان بنا بود که در کابل وهرات... از سالروز وفات مولانا عبدالرحمان جامی (رح) تجلیل بعمل آید. به پیشنهاد شادروان علی اصغر بشیر هروی بنا شد تا درین باب مضمون ویا شعری داشته باشم که هم در کابل وهم در هرات خوانده شود، بناء این اثر ناچیز را ساختم...» که درینجا بخشهای ازان شعر ارزنده بنام « سیری در دیار جامی»  پیشکش میشود:

شبی به فکر خیابان شدم به حـــال نزار           حزین و خسته وافسرده با تــنی تبدار

تمام اهل هری خفته در مــــــنازل خود            نبود دیدهء جز من به نیمشب بــــیدار

زکوی برده فروشــــان محل(قطبیچاق)            قدم به جاده نهـــادم زراه(پایحصار)

به پای قلعهء مــــــعروف(اختیارالدین)            رسیدم وشــــدمش خیره بردرو دیوار

نی برج بود نه بارو نه قصرو نه خندق           نه بام واورسی ونه از فصیلهاش آثار

...............................             ...............................

قدم به ساحهء مــــــصرخ نهادم ورفتم          که تازکوی ( کهندژ) دمی کنم دیــــــدار

نه خانقاه ونه مسجد نه  کوی  درویشان         نه زادگاه مهــین پیر و (خواجۀ انصار)

بجز مزار دو شهزادهء حســـــــینی راد        نمانده هیــــچ بنایی کز او  کــــنم  اظهار

نه چارســوق علاء الدوله نه  بساطینش        نه باغ و برکه و حوض ونه خانه و بازار

خجل بسـوی خیابان قدم فروهشـــــــتم          که تا کنم زوی احوال و حال اســـتفسار

زســرزمین (مصلی) و(باغ زاغان) نیز        نبود اثر ز جـــــفای زمان افـــــسونکار

زساحتی که زمــــــین خدایگانـش گفت         خیـــادوان و خوابان (خلاصه الاخبار)

نه مدرســــــه نه دارالشفاء وجامع میر         نه خانـــقاه علیشیر و بقعــــه های  قطار

خموش زمزمهء قاریان خـــــوش آواز          نه احتـــساب نه دارالعلوم و بیت و قرار

نه قصر(شاهرخ)نه تختگاه (بایــسنقر)          نه جایــــگاه (بایقرا) و مسجد و مــــینار

اثر زمجمع(اخلاصیه) ندیدم هــــــــیچ         نه باغ(آستانه)نه دارالحفاظ و حوض کنار

.................................             .................................

ستاده خســـــته وافسرده(قبر گوهرشاد)          فتــــــاده از نظر اعتناء حزین وفگار

فرو عمارتی(سرچشمه)،(عیدگاه) بزرگ         غــــنوده  (گنبد چوپان)، (قبۀ مختار)

نه مســــــــــجد(سرپل)نه(کتابخانه شاه)           نه حجره و نه مقری نه  صــفه  اشجار

کنار مرقد( جامی) رســـــــــــیدم وکردم           طواف معجر آن روضـــهء پراز انوار

پس از دعا ودرودوسـلام پرســــــــــیدم           که ای خدای کمــــــــالات علم و الآثار

چرا به کنج خــــیابان خموش جا کــردی          نمی کنی نظری لطـف بر یمین ویسار

کجاست مجلس وعظ وکجاست حوزهء درس     محدثان وخطـــیبان و جامع  الاخبار؟

.................................            .................................

صدا نگشت ازان قبر نازنــــــین بالا               نیامد هــــیچ ندایی ازان خجسته مزار

دوباره باادب واحترام وعجزونـــیاز               نمودم عرض مرادو سوال خود تکرار

که ای خدای(خردنامه)و(بهارستان)               پدید آور مـــــــــنظوم (تحفته الابرار)

................................            ................................

که ناگهان به مشامم  رسید  بوی  خوشی           فضای مقبره شد عطر بیزو فیض آثار

حجاب خاک زدودوحریم راز گـــــــشود           بگوش هوش شنیدم که مینمود اظهار

که ای بلاکـــــــش صحرای آرزو صابر           بهوش باش وشـــکایت زحادثات مدار

.................................            ..................................

تمام گنج کمـــــــــال وکلام وعلم وهنر           همش به پختگی خط ونقش خود شهکار

اگر خراب شد از حادثات دور زمــــان          شما کنـــــــید دوبار بذوق خود اعــــمار

...............................            ..............................(٥)

پس آنگهست که ارواح ما شود خشنود          رهید از غم پسمانده گی صغاروکــبار

 

 در ختم این قصیده شاعر مینویسد:

« درین شعر تعداد زیادی از شعرا،علما وهنروران دوران جامی بخاطر طوالت شعر ونزاکت وقت محفل ازانها نام برده نشده است ومشت نمونه خروار از فرزندان صدیق وپردانش وآوازهء هرات عزیز به همین چند تن محدود بسنده شده است.همچنان از بیشتر اماکن ومناطق کشور که یا بنامهای دیگری که امروز شناخته شده اند ویا بکلی از بین رفته اند، نتوانستم طوریکه در بالا عرض کردم از همه نام ببرم...»

   چون این قصیدهء پر از محتوا ومفید وبلند بالا که در حدود صد فرد دارد وتااندازه معرف دوره پر جلایش تیموریها در هرات میباشد و گنجایش آوردن تمام وکمال آن درین مقالت را نداشت،امیدوارم آنرا به شکل جداگانه  بدست نشر بسپارم، تا خواننده گان عزیز بگوشه های از مفاخر ادبی و هنری و تاریخی هرات باستان آشنا شوند.

  گفتیم که صابر هروی درزمینهء تاریخ، بویژه تاریخ هرات باستان نیز مطالعاتی داشته وگاهی درین زمیه دست به قلم برده است، که درینجا برشی از یک مقاله اش در مورد تاریخ بنای هرات را تذکر میدهیم:

« پنجصد سال پیش ازانکه کسی به فکر بنای تحت الشعاع قلعه هرات (دژ شمیران) یا قلعه اختیارالدین فعلی بیفتد، در شمال شهر کنونی هرات شهری مستحکم و دارای برج و بارویی حصین وجمعیتی بزرگ با طنطنه وشکوه ویژه یی بنام قهندژ(کهندژ)و سپس مصرخ، مسرخ ویا مسرق وجودداشت.

  روایات گوناگونی درباره عمران قهندژ وجوددارد، که هریک بجای خود در خورد یادآوریست. مولف (روضات الجنات) که از کتب معتبر تاریخ هرات باستان است مینویسد که: بانی قهندژ که به مصرخ اشتهاردارد، بخت النصر بود وبنای هرات پنجصد سال بعد ازان واقع شد.

  مورخین دیگر میگویند که شهر کهندژ را ملک (خرنوش) که حاکم شیروان بود درزمان منوچهر بنا کرد.

  همچنان مولانا عبدالرحمان جامی (رح) مدعیست که پس ازانکه جمعیت قلعهء پایحصار (شمیران) که بعدا بجای آن برروی تل بزرگی قلعه اختیارالدین را بنا کردند و جمعیت ساکن دژ زیاد شد، شهر قهندژ را بنا کردند وفصیلی باشکوه برآوردند وچهار قصر عالی بر اطراف آن بساختند ودودروازه، یکی بجانب شمال ودیگری بطرف جنوب پرداختند...»(٦)

  این نویسنده متواضع وکم ادعا در یکی از نامه هایش که به عنوان انجینر فردا نوشته در باره باغهای دوره تیموری هرات نکاتی را آورده واز باغها وچهارباغهای بنام «چارباغ ترکا»، «چارباغ فیروزه» (باغ انگوری، باغ شبستان، باغ حرمسرای وباغ سلطانی) یاد میکند وبرعلاوه میافزاید که در داخل شهر کنونی، درزمان تیموریان چارباغهایی بنام «چارباغ زرنگار در جاده لیلامی کنونی »، «چارباغچه فراهیها در جنوب قریه کارته»  و « چارباغ گوالیان » وجود داشته، که بمرور زمان تخریب گردیده و موقعیت شهری یافته اند.

  باید درینجا اضافه نماییم که در هرات از زمان تیموریها و بعد آنها نیز باغهایی بنام «باغ سفید»، «باغ دولتخانه»، « باغ زاغان »، « باغدشت» ودیگر باغها بنامهای گوناگون باقی بوده که اکنون هیچ وجود ندارند و ایجاب مینماید برای شناسایی آنها تحقیقات دیگری را در نظر گرفت واز کارهای که درین مورد استاد فکری سلجوقی واستاد محمد علم غواص انجام داده اند، بهره ها برد.

  با استفاده ازگفته های بالا چنین میتوان استنباط کرد که کارکردهای صابرهروی جوانب مختلف پژوهشی داشته و زیاده از ان در سرودن شعر هم دستی بلند داشته است که اگر بنا باشد ازوی مجموعه شعری فراهم آید وکار روی آن صورت گیرد غنیمتی بزرگ است.

  بازهم درینجا از یک قطعه شعرش که بنام «هرات باستان» درسال ١٣٥٢ سروده بخشهایی را از نظر خواننده گان این مقالت میگذرانیم:

  

هراتی کجایی که شـــــهرهــــــرات                    چنان گشــته ویران که گویی نبود

کجا شد هـــــراتی پراز اهــــــل دل                     که پیغمبر نازنینش ســـــــتود(٧)

دیاریکه چنــــــگیز برد ازمــــــیان                    وشاهرخ دوباره عمــــــارت نمود

دیاریکه شیبانی از غـــیظ وکـــــین                   همه هست وبودش شکست وربود

خیابان چه شد بر مصلی چه رفت؟                    خرابه شد از آتـش وخــــون ودود

چه نام آوران ســـــــــــــخن آفـرین                    باین سرزمین بهـــــشتی غـــــنود

به تخریب این شهر پراز احتـــشام                    زمان خیلیها زور خـــود آزمـــــود

ولی باز معمور گردد دوباره هرات                    زلطـــــــــف خداوند حی ودود(ج)

 

  آنگونه که ملاحظه شد این شعررا استاد صابر در سال ١٣٧٢ گفته، زمانیکه به هرات سفری داشته وحالت بیچاره گی وویرانی کشور وزادگاهش را از نزدیک مشاهده کرده است وافسوس میخورد که سرزمین وزادگاهش ویران گردیده و چنگیزها وشیبانیهای دیگری براین سرزمین تاخته اند وآنرا بخاک توده بدل کرده اند، طوریکه چهرهء تاریخی آن بیش از پیش پرآژنگ و ومکدر گردیده است.

  صابر هروی همانگونه که شاعر است در باره شعر چنین میسراید، که بخشی از آن را که در سال ١٣٥٢ سروده و در مجله « ژوندون » وقت چاپ گردیده است، از نظر میگزرانیم:

   

خنده شعراست وتبسم شعراست                  خندهء کزدل مــــــسرور جــــــهد

ناله شعریست اثرزا وحـــــــزین                  کزگـــــلو درشـب دیجور جــــــهد

گریه شـــــعریست همه تازه وتر                 اشک شعریـست چوزنجیر گــــهر

تپش مـــــاهی دریا شـــــعراست                  رستن لاله به صحرا شــــعراست

رقـــــص پروانه بروی گـــــــلها                  شعر نغزیست خــــــــموش وگویا

شفق سرخ وطلوع خورشـــ ـــید                 ســـرخی شام و افـــــول خورشید

ظلمت شام غریبان شـــــعراسـت                 ریزش ژاله وباران شــــــعراسـت

شیون وگریه وزاری شعراســت                  ماتم وزحمت وخواری شــعراست

غرش ونالش توفان شــعراست                  موج بی باک خروشان شـعر است

شوروغوغای جوانی شعراست                  همه اســـــرار نهانی شـــــعراست

..............................            ................................

     این شاعر شوریده حال، دردیار هجرت نیز که میزیسته همیش بدرد وطن نالیده و درین مورد سروده هایی دارد، که چند فردی از یک شعر ویرا که در سه جدی ١٣٧٤ گفته ودر آن از جنگهای بین الگروهی کابل نالیده، درینجا میآوریم:

        

وطنا!صــــولت ووقارت کــــــو؟                  هویت ملی یی پیرارت کــــــــــو؟

آریـــــــانــــای نازنـــــین مــــــن                   راد مردان پاسدارت کــــــــــــو؟

آســـــیا مفتــــــخرزنام تــــو بود                  آن همه شان وافتخارت کــــــــو؟

ای خراسان دیــــار باعظــــــمت                   حشمت ووسعت دیارت کــــــــو؟

کو ابو مــــــسلم خراســــــــــانی                   که بجان بود غمگسارت کـــــو؟

به کـــــــجایند قـــارن وقـــــازان                   طاهروسیس و هم صفارت کــو؟

کو هرات وکو مرووکو فوشنــج؟                  بامی وبلخ ونوبــــهارت کــــــو؟

کابلــــــستان وسیـــــــستان وکنر                 غزنه وبست و کندهارت کـــــــو؟

نـــیمروزو زرنج وزابل کــــــــو؟                  تالقان تـــوو تـــــخارت کـــــــو؟

غوروبادغیس و فاریاب وبدخش                  غرچ واندخو وسبزوارت کـــــو؟

کو شـــبرغان و ایبک وبغـــــلان                  خوست وگردیزو ننگرهارت کو؟

عاقبت گشت در جـــهان رســــوا                  خصـم نادان اعــــتبارت کـــــــو؟

آنکه از جنـــــگ داخـــــلی اخـیر                  سخت کرده خرابه زارت کــــــو؟

  بعد اینکه گفته های بالارا سبک وسنگین کنیم و مروری گزرا برآنها داشته باشیم درمییابیم که استاد محمد محسن صابر هروی، در مقیاس کار اندیشمندانه و جستجو گرانۀ خویش، باآنکه حضوری مصرانه بنابرطبع آزاد منشانه و بااستغنای خویش در محافل باصطلاح فرهنگی نداشته، بازهم توانسته در گوشه انزوا و دور از انظار آثاری مغتنم به نگارش در آورد و اشعاری انتقادی، طنز گونه واجتماعی بسراید، که بسیاری از انها مانند « حوضنامه » که بچاپ رسیده، در آینده به زینت طبع در آیند و در آخر مقال قطعه شعری ازوی را که بازهم از تذکزهء « کاژ ها ایستاده اند» اثر محمد ظاهررستمی، برگزیده ایم، پیشکش علاقمندان شعر مینماییم:

افتاده در میانهء ما گفتــــــــــــگو گره         الفت گــــــــــره وفا گره آبرو گـــــــــــره

از جور مدعیست گره درگره شـــــــدم         در کار عشق ما شده آن سفله خو گــــره

مشکل فتاده کار مــــــحبت که می زنند        هرجـــا به پودو تار رگ آرزو گــــــــــره

آهنگ پای بوســـــــیت ار می کنم دمی        آه وفغان وناله فـــــــتد در گلو گــــــــــره

سویم تبسمی به تلطف نــــــــکرده یی         تا کی زنی به خنده ات ای صرفه جو گره

از هیچکس شکایت من نیست دوستان        تقدیر زد به کار مـن از چارسو گـــــــــره

از شش جهت برغم دلم سرکشیده غــم        افتاده کار صـــــــابرتو موبمو گـــــــــــره

پینوشتها:

---------

١- حوضنامه، محمد محسن صابر هروی، ناشر: ایوار، بکوشش ادیبه صابر هروی، بهار ١٣٨، ص ٧-٩

٢- محمد کاظم کاظمی، یکی از صفحات انترنیتی، ١٧ فبروری ٢٠٠٦

٣- کاژها هنوز ایستاده اند (چاپ ناشده)، محمد ظاهر رستمی، جلد دوم

٤- موسیقی و تیاتردرهرات، نصرالدین سلجوقی، انتشارات توس، تهران سال ١٣٨٣، ص ٢٤٣

٥ – وشعری که نا خوانده ماند، مجله «پیوند»، ارگان نشراتی (کانون فرهنگی جامی)، کابل، مطبعه نوی معرفت، شماره دوم، حمل و ثور ١٣٨٣، ص٤٤-٤٧

٦ – هرات شهری فراموش شده، محسن صابر هروی، فصلنامه هری، انجمن فرهنگ هرات باستان، کابل، مطبعه دولتی،حمل وسنبله ١٣٧٠، ص ٧٦

٧ – رساله مزارات هرات