افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

                                 نادیا انجمن

                            غنچه ای که نا شگفته پر پر شد " نادیا انجمن"
 

با دریغ  فراوان  خبر شدیم که  دست ستم  شعار زمان  بار دیگر عزیزی  را  از جمع  شاعران  ربود.  آری  بانوی  ارجمند  شعر  افغانستان عزیز،  کسی که  میرفت   بر آسمان  ادبیات  میهن ستاره  دیگری  باشد. آنکه  آرزو داشت  صدای  گام های  سبز باران  را  به  گوش زن  ستمدیده افغان  نجوا کند.

" نادیا انجمن"  شاعره  جوان  هرات  باستان  که  توانسته بود  در زیر چکمه  های  سنگین ارتجاع  زن ستیز  به  مرتبه  بالای  لیاقت  صعود  کند.

شعر شهید "  نادیا انجمن"  فریاد است  و شکوه از زمان سست نهاد.  پرخاش است و نیشخنده تلخ،  علیه ستم های که بنام دین بر زن افغان میگذرد. او از جمله نادر شاعر زنانی بود،  که برای زن افغان هوویت داد. هنوز سالی چند نمی گذرد که زن ستیزان، اسلام را بهانه گرفته بر روی زن نقاب،  بر زبان مهر سکوت و بر دور زن حصار خانه کشیدند. هنوز نوشته های شرم آور،  بنام پیغمبر اسلام که گویا،  بعد از او فتنه ای که باقی مانده زن است ، از روی دیوار های مسجد  بزرگ شهر هرات بدرستی  پاک  نشده و تا حال همچنان  زن را ناقص العقل و ضعیف  وانمود  می کنند. در شهری که روز تا روز زنان خود را آتش می زنند.  یا به دست  شوهران  با چاقو کشته می شوند. اوست که نجوا میکند:

نیست  غمخوار  مرا در همه  دنیا  که  بنازم             چه  بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه  بمانم

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم             من که منفور زمانم، چه بخوانم، چه نخوانم

 
        در سوگ نادیا انجمن

صدای ...
 

ای صدای گام های سبز باران

در عروق خاک امروز

روح  تشنه ای، از سرزمین  بی نشاط  کور می آید.

از افق های سیاهی تیره امشب

 مرگ با زنجیر میاید

و در سوگ چراغ و پنجره

پروانه می سوزد

ای صدای گام های سبز باران

دختران درد پرور با دریغ وآه

دلی آزرده خود را،  برای  هستی اندیشه های  سبز

در قاموس آوردند

تا  زمان تعبیر خواب زنده گان را  بهتر داند

ای صدای گام های سبز باران

از کدامین ابر  می آئید و با کدامین باد

الفتی دارید شاید  با ستم آباد

هیچ باور نیست

بودن یا سرودن را

و یا در  تب غم، عاشقی خسته

شرمسار خواب  دیدن  را

ای صدای گام های سبز باران

با چه رویی

طفل شعرش را

به دست  دایه ای  بی مهر می سپارید

من که منفورم ....

من که مهری بر دهانم، بسته است تقدیر

ای صدای گام های سبز باران

به فصل انتهای من، دریغ و درد

قیامت میکند فریاد ها و ناله های من

که دیگر بار نشکستم سکوت دیر پای من

 

نعمت الله ترکانی

اطریش 7 نوامبر 2005