افغان موج   

یکبار دیگر با مهندس شاه امیر فروغ

اگر شعر گونۀ سرا پا توهین و دشنام آقای شاه امیر فروغ را؛ که  در اخیر نوشتۀ شان  نعمت الله ترکانی را « شیطان آدم نما»، « پست و دنی»، « ظاهر فریب»  خوانده؛  نمیدیدم  هرگز به جواب شان نمیپرداختم . اما من بر خلاف ایشان که از سی و سه سال را در غرب زندگی میکنند، اما فرهنگ شان هنوز هم همان فرهنگ سر چوک سپاه گمنام و کوچه پس کوچه های دیارماست؛ دوستانه مینویسم...

آقای مهندس ( انجینیر) شاه امیر فروغ من گاهی ادعا ندارم که در ادبیات فارسی دری به درجۀ مهندسی (انجینری) نایل شده ام. من چه! حتی لیسانسه ها و پروفیسران زبان و ادبیات فارسی  بخاطر ترتیب و ترکیب زبان مشکل دارند. شما حتمی  در تیلویزیون آریانا این اعلانات  را شنبده اید که  گفته بودند و میگویند ( هزینۀ این کنسرت به مصرف اطفال یتیم افغانستان اختصاص داده شده است.. درین اعلان فرق میان هزینه و درآمد بدست فراموشی سپرده شده بود) و یا ( برای  اخذ گرفتن قرضه...). این تیلویزیون ها روزانه هزاران شنونده و بیننده در سراسر جغرافیای زبان دری دارد و باید اولتر از همه مورد توجۀ مهندسین زبان باشد زیادتر از نوشته های منفرد اشخاص... من اعتراف میکنم که موفق به اتمام مهندسی زبان دری نشدم و تا توانستم به دنبال علوم طبیعی  گشتم و از اکس و وای که مثل سیاستمداران ما مجهول اند علم بیهوده ای آموحته ام. همچنین میخواهم اعتراف کنم که در علم تاریخ بالاتر از سن ام خیلی غبی و کند ذهن بوده ام و اگر کسی به گور عبدالرحمن خان، امان الله خان، نادرشاه محمد زایی شاشه میکند نمیگویم کار خلافی کرده است. اما با همین سنی که دارم از سنۀ 1336 هجری شمسی که شامل مکتب ( مدرسه) شدم جسته و گریخته  تاریخ ر ا بیاد دارم. همچنان اعتراف میکنم  و در نوشته سابق ام هم گفته بودم که از دهن من زیاد است که راجع به تاریخ میر غلام محمد غبار صریحا اظهار نظر کنم و اینکار را باید یک بورد علمی شامل مورخین اکادمیسن ها و نخبگان تاریخ انجام دهند.

خوب اظهار نظر در یک سطح اعتدال حق هر انسان بیسواد و یا باسواد، حزبی و یا غیر حزبی، ادیب و شاعر و یا بقال سر کوچه است. اما به شرطیکه بخاطر کوبیدن حریف های سیاسی خود، کسی  و یا شخصیت ها را سپر قرار ندهد.

آقای عزیز: من با اخلاص و احترامیکه به شخصیت میر غلام محمد غبار و خانوادۀ محترم شان دارم میخواهم بگویم که شما در استفاده از نام او بخاطر بر آورده ساختن اهداف سیاسی خود به نفع عدۀ جنایتکار و بد نام  اشتباه بزرگی را مرتکب میشوید.  چنانکه شما اقرار کردیده اید. من شما را نمیشناسم و ایکاش امکان میسر میشد که با شما دور یک میزمینشستم و نکته به نکته لاطایلات شما را رد میکردم. اما افسوس که شما آدرس و سوانح ام را از روی نشریه ام طور شفاف میخوانید و میدانید که من بر خلاف شما تا آخرین نفس برای تربیه اولاد وطن ، سرسبزی  و کمک به دهقانان بی بضاعت کشور جانفشانی کردم و در زمانیکه دوستان  اخوانی شما بر سرم راکت سکر میریختند در زیر زمینی های خانه ام  سنگردار کابل بودم و تا لحظه ایکه رفیق و دوست های شفیق ام شهید نجیب الله مدیر ساحوی موسسه هالند برای پناهندگان و زنده یاد حاجی ظاهر جبرئیلی را به جرم هزاره بودن اخلاف و شاگردان طالب شما در هرات سر بریدند و جنازه های آنان را از درخت های ناژو اویزان کردند من ساکن وطنم بودم و بعد از آن مثل شما در سال 2002 فرار را بر قرار ترجیع داده و گوشۀ غربت اختیار کردم. ولی شما در آن ایام یا در خیابان های نیویورک و یا هم در پگادلی سرکس شهر لندن مشغول خوشگذرانی بودید.

 کاش میدانستم که کشیدگی های سیاسی شما با شهید محمد داود خان چه بود که از دستش فرار کردید؟ اما از قرار اعترافات شما، یا از باند های تبهکار گلبدین حکمتیار و مسعود و سیاف، حیب الرحمن و نیازی و عمر پنجشیری بودید که در کوهیپایه هندو کش غایله به راه میانداختید و برروی دختران لیسۀ ملالی و عایشه درانی تیزاب پاش میدادید و نان تان از سازمان جهنمی استخبارات سعودی ها و بن لادن ها حواله میشد و یا اینکه  به محمد هاشم میوندوال ایجنت و سر سپرده سی. آی. ا همکاری داشتید. در غیر آن فرار شما در آنسالهای که محمد داود زمامدار افغانستان بود دلیل دیگری نداشت.

اما چنانکه صفت خود را خود بیان کرده اید شما  مثل عدۀ دیگر از جهادی های جنایتکار و ویرانگر میباشید و همین کفایت میکند که هم تاریخ را جعل کنید و هم با دشمنان دیرین خود  یعنی امریکا روس و انگلیس به دوریک دسترخوان بخورید و سد جوع کنید.

آقای مهدس ( انجینیر) شاه امیر فروغ برای شما میخواهم به صراحت بگویم که از دهنم زیاد است که در مورد تحقیقات تاریخی اعظم سیستانی چیزی بگویم. مرا نه به اسحق نگارگر و پویای فاریابی و نمیدانم این و آن سخنی است و نه میخواهم روی شخصیت ایشان قضاوت کنم. زیرا تا حال من از زبان ایشان کلمات زشتی را که شما در نوشته های خود  حواله میکنید نخوانده و نشنیده ام. ببینید خداوند این زبان را برای شما نداده است که با  سخن دور از کرامت انسانی آلوده کنید. شما خود را شاعر، فیلسوف، ادیب، محقق و مورخ معرفی میکنید ولی برای حریف خود چه کلمات مستهجن و دور از کرامت انسانی را در انترنت میگذارید. من بصیر احمد حسین زاده را از روی آثار گرانبهای ادبی اش میشناسم و او در نوشته اش به یاد و بود مرحوم میر غلام محمد غبار نه توهینی به شخصیت ایشان نموده و نه سزاوار کلماتی چون بیمار و مغرض و بیخرد است که ناشیانه بر ایشان حواله کرده اید.

گذشته از همه اینها من میدانم که شما سرسپرده هستید،  نه با فامیل شریف میر غلام محمد غبار یعنی دکتور حشمت خلیل، نه با دکتور احسان غبار، و نه هم با دکتورس دنیا غبار ارتباطی دارید زیرا اگر شما چنانکه گفته اید در مورد من تماسی با آنان داشتید . یا دروغ محض است و یا اینکه بعد از گدشت اضافه از چهل سال آنان مرا  بیاد ندارند . من با دکتور عبدالکریم یورش که در زمان حاکمیت خلق به بهانه کودتا از شفاخانه جمهوریت دستگیر و بعدا به جوقۀ اعدام سپرده شد، شهید داکتر عبدالهادی بختیار در کارته پروان دو مرتبه افتخار دیدار مورخ شهیر مارا داشتم و میدانم که خانۀ مرحوم غبار در عقب  ولایت کابل بود.  در سال 1344 بار بار به اپارتمان دکتورس دنیا غبار خانم دکتور عبدالکریم یورش یکی از وابستگانم  واقع در سرک ده بوری چهار راه   سرای غزنی رفته و از صحبت های شان برخوردار شده و حتی اثر داستانی شانرا در مجلۀ عرفان به نام « گذشته های من»  جهت مطالعه به من دادند. و هنوز هم تابلو های نقاشی شانرا که بر دیوار های خانۀ شان اویخته بودند بیاد دارم. چون میدانم که شما دروغ میگوید اینرا به خانم دکتورس دنیا نوشته ام تا مرا بهتر به خاطر بیاورند.

بهر صورت من افتخارم را در ملاقات با ایشان بخاطری یاد آوری کردم که ایندفعه اگر راستی با ایشان کانتکت داشته باشید مرا به شما بشناسانند.

صرفنظر از همه اینها نمیدانم چرا آقای شاه امیر که نیم عمر خود را حالا در امریکا یا در انگلیس سپری کردند کاسۀ از آش داغتر شده اند که اینقدر به زمین و آسمان میکوبند و اینقدر از سه دهه جنگ و جنایت یاد میکنند و برای  مردم بیچاره افغانستان اشک تمساح میریزند. بابا وقتی من سه دهه در میان خون و اتش و دربدری مثل صخرۀ استوار ایستادم ولی افتخاری ندارم!  شما سر پیاز یا ته پیاز هستید که سی و سه سال در غرب با امنیت کامل خفته اید و نه صدای زجه و نالۀ زخمی ای را شنیده اید و نه هم وحشت کشتار مردم بیگناه را؛ مثل مار بخود میپیچید. بروید دنبال پروژه های ساختمانی خود و برای نسل نسل انگلسکسون  ها آرامگاه و قصر و بنگاله بسازید. بگذارید  مردم بیچاره افغانستان بهم نزدیک شوند. بگذارید یکباردیگر پشتون، تاجیک و هزاره و ازبک دست بدست هم داده و ویرانی های سه دهه را ترمیم و وطن را از چنگال جهانخواران اتازونی و انگلیسی آزاد کنند. اگر غیرت دارید و اگر همت پدران خود را بیاد دارید این جغرافیای کویری سابقۀ سه هزار ساله دارد یعنی که با هر بدبختی که بود همین مردم  آنرا ساختند و آزادی را افتخار خود دانستند. مگر شما خجالت نمیکشید که بهانه میگرید، چسناله میکشید و هم به نعل و هم به کفش میکوبید. نادر غدار بود، ظاهر بیکفایت بود، داود دیوانه بود، کمونست ها نوکر روس بودند و خلاصه همه بد بودند. اما شما در انگلیس و یاران شما در پاکستان زیر چتر ضاالحق قهرمان بودند؟ بفرمایید کدام گلی را بر سر مردم گذاشتید. مگر با نعرۀ الله اکبر راکت از چهار آسیاب و دامنه های خیر خانه بر فرق مردم حواله نکردید؟ مگر در یکروز چنگیز خان ده هزار انسان  را کشته بود که شما کشتید؟ حالا نشسته اید و بنام سفاک ترین انسان ها و بنام شرف باخته ترین جنایتکاران تاریخ شعار میدهید و قهرمان سازی میکنید. گیرم که ظاهر شاه عیاش بود و داود خان مستبد؛ مگر همین قدر افتخار ندارند که در زمان ایشان سگ های پاکستانی  از طریق محفل کاکا جان و از ترس همین ملت زیر زعامت ایشان زوزه میکشیدند. مگر شما  نبودید که عهد این ملت برای ازادی ملت پشتون را شکستانده و سر به استان آی .اس.آی و ضیاء الحق گذاشته و با برژسنکی یهودی از تنگۀ خیبر اولین تیر را به سوی افغانستان شلیک کردید؟ شرم و خجالت را هم اندازۀ ایست.

من در زمانیکه رهزنان و راهگیران جهادی شما قریه ها را به کانون فساد و خانه جنگی تبدیل کرده و به چور و چپاول دست میزدند به یکی از روستا های هرات رفتم. یکی از موسفیدان خوشنام آن روستا با چشم های اپر اشک میگفت: روس آمده... من میگویم جرمن و انگلیس بیاید ولی این بیخدایان و این جباران ( مجاهدین) را نابود کنند. میدانید درین گفته یک طنز غم انگیزی بود. زیرا آنروز ها که شما به نام جهاد به نام معلم، انجنیر، سرباز، خدمتگار دولت را سر میزدید و یا هدف رگبار مسلسل میساختید تکیه شما زیادتر از عقاید مردم ما به خدا و قران و پیغمبر آن به کلیشنکف بود. دزد، رهزن، گادیوان و قمارباز با کلشینکف بر روحانیت، انسانیت، معنویت و وطندوستی حکومت میکرد.

کاش میر غلام محمد غبار چند دهه دیگر هم زنده میبود و مینوشت با همان سبکی که شما دوست دارید و از آن تعریف میکنید که ریشۀ ائتلاف های مصلحتی شما با هرکسی که شما را به قدرت میرساند، قتل عام های شما، روحیه ضد روسی شما و امریکا انگلیس پرستی شما از کدام منابع آب میخورد.

آقای مهندس ( انجینیر) شاه امیر خان فروغ من از جملۀ کسانی نیستم که بتوانید بر داشتهای واهی و سلیقۀ خود  فروختگانی چون لطیف ناظمی، رهنورد زریاب، واصف باختری، پرتو نادری، نورالحق نسیمی، بصیر کامجو، فرشتۀ حضرتی، دستگیر پنجشیری و عدۀ بیوطن دیگر مرا بازی دهید من نیم قرن در تاریخ زندگی کرده ام وقایع را به چشم و سر دیده ام. از دست و پای های متلاشی شدۀ مردم کابل در ده افغانان، حصۀ سه خیر خانه، از کشتار مردم بیدفاع افشار کابل، و از سر بریدن های شاگردان شما، طالبان جهالت و بربریت با نعرۀ الله اکبر اسناد معتبری در دست دارم.

شما مرا با طنز استاد تاریخ نامیده اید در حالیکه من ازین تاریخ نکبت بار بیزارم. وقتی  میبینم  بخاطر رسیدن به مرام خود بعضی تاریخ را  وارونه ساخته شب را روز وروز را شب مینویسند صد بار بر تاریخ و علم تاریخ نفرین میفرستم. میگوئید چطور؟ من میگویم نسلی که الان سی سال عمر دارد و قوۀ محرکه تاریخ است باید حرف مرا قبول کند یا حرف شما را که شما میگوئید: ظاهر خان سفاک بود، عیاش بود، ضد ترقی و انکشاف بود و داود خان بد تر از او.. . در حالیکه شما و امثال شما را آنان به مدارج عالی دانشگاهی رساندند. یکی را به الاازهر و یکی را به دیوبند فرستادند و یکی دیگر مهندس و دکتور ساختند. نه خانۀ کسی را خراب کردند نه قتل عام کردند و نه شهر ونه مدنیت خود را ویران و حالا اینست سزای اعمال شان... خوب  حالا من تاریخ را به قضاوت کسانی مثل شما که بخاطر کشیدگی های سیاسی با داوود افغانستان را ترک کرده اید و بعدا دست برادران خود را بخاطر  فتح کابل از چنگال کمونیست ها از دور فشار دادید و بعد نشستید واز طریق رادیو ها شنیدید که روزانه هزاران انسان زیر باران راکت های برادران شما جان دادند و ویرانه های کابل تا صد سال دیگر قابل بازسازی نیست و اینها افتخارات تاریخی شماست. والله افسوس میخورم.

شما درین راستا تنها نیستید. امروزه برای جعل بافی های شما صرف یک مسلۀ مطرح و چسپ دارد و آن افکندن نفاق بنام پشتون، تاجیک، شمال، جنوب، زبان و مسایل روبنایی ازین قبیل. اینکار را دوستان دیگر شما خوب هم انجام میدهند. از محکوم ترین افرادی چون فرشته حضرتی که بنام زن بیشرمانه به عفت زنان و مادران ما میتازد و ناموس آنان را زیر سوال میبرد. من میگویم :

تا میتوانید برای حقانیت خود  قوله بکشید. فردا از آن مردم است.

توضیحات:

1ــ انجینیر را از خاطری پهلوی نام شاه امیر خان فروغ نوشتم که مردم ما فکر نکنند ایشان خدای ناخواسته یک برنا و یا یک گلکار عادی اند.

2ــ مانـــنـــدِ شیطــــانِ دنــــی، ظـــاهر فریـــب و مــــهربان یعنی ( اخوان الشیاطین) از مهربانی آقای فروغ تشکر.

3ــ از بــــهـــر قتـــلِ مردمـــان، بـــا خویش پیمان کرده انــد... اینرا من نمیگویم شما بگوئید مثل چه کسانی؟

5 ــ امــــا دلــــیـــرانِ وطــــن، مــــردانِ بــــا ایـــمـــانِ مــــا

     بــــهـــرِ نـــجـــاتِ مـــمـــلکت، بیــعت به قـرآن کرده اند

درینباره رجوع شود به دو دهه جنگ در افغانستان و بیعت برادران حکمتیار، ربانی، سیاف، خلیلی، دوستم، اسماعیل ، آقای کرزی و دار ودستۀ شورای نظار.

 

صـد سال بــه زیر خاک زر پـوده نخـواهد شد

الماس به کــوبیـدن، فــــرسـوده نخــــواهد شد

خرمـهــره کجـــا دارد، بازار به ایـــن دنیـــــا

یک  تنگه  به  مقدارش، افــزوده نخـواهد شد

آن شعله ای عــشقـی ما، کز عمق حقیقت بـود

با هــیزم تر گاهی، هــــم دوده نخـــواهد شــد

دانـم   کـه پی فــتنه، تا عـــمر جهان بافـیـست

شیـــطان لعــین گاهــی آســـوده نخــواهد شـد

راهی که تو میجویی، راههیست به ترکـسـتان

آرامــی مــیهـــن را، شـــالــوده نخــــواهد شد

***

« اندیشـــه کجــا داریم از تهـــمت ناپاکــان»

« چون دامن ما پاک است آلوده نخواهد شد»

نعمت الله ترکانی

23 فبروری 2009