جورج سانتیانا حرف نغز و پر مغزی دارد، می گوید: "ملتی که گذشته ی تاریخی اش را فراموش کند، محکوم به تکرار آن است" سخنی که در تاریخ دوصد و اند ساله ی سرزمین ما همواره نمایان است! پیشاپیش عرض شود که خدماتی که مرحوم امیر امان الله خان به افغانستان انجام داده است، در خور ستایش است.
مخصوصن اگر شخصیت و کار کرد او با دیگر شاهان قبل از او و پس از او در افغانستان مقایسه شود. حلاجی و نقد کنش و منش او نباید حمل بر نفیه او تلقی گردد. شخصیت های سیاسی و زعمای کشوری، مخصوصن وقتی سکان سرنوشت مردم هم دست شان باشد و احاد مردم از نوع کارکرد شان تاثیر پزیر باشند، هویت مجزا از هنرمندان و هنرپیشگان دارند. اینجا نمی شود فقط هواخواه و علاقه مند اینها بود، خیلی بیشتر باید مراقب، مواظب و منتقد اینها بود. بازنگری استوای مختلف افکار و اعمال امان الله خان برای جامعه ی ما اهمیت به سزایی دارد، نه بخاطر گذشته گرایی و توقف در مرز های دیروزی، بلکه بخاطر آسیب شناسی و عبرت لازمه از آن، تا از یک سوراخ بار بار گزیده نشویم، هر چند این بار بار گزیده شدن از یک سوراخ در کشور ما فرهنگ شده است. البته عصر او را باید در ترازوی سنجش منصفانه قرار دهیم، اصولن آدم هایی مثل شاه امان الله خان را باید در ظرف زمانی - مکانی و شرایط دوره شان قضاوت کرد و هم اشتباهات شان را دید، و هم دستاورد ها و نکات مثبتی که داشتند. ذهیت های صفبندی شده اما معطوف به تایید و یا رد مطلق اند، دو سر افراط که یکی زاده ی دیگری است. همواره بت سازی و بت شکنی همزیستی و بازتولید دارند. شان امان الله در استرداد استقلال افغانستان و همینطور تشکیل یک دولت سیکولار و رو به رشد، گام های نخست در جهت احقاق حقون زنان و سایر اقشار محروم از حقوق شان، گشودن دریچه ی افغانستان کاملن سنتی به دنیای مدرن، تجربه ی مقدماتی آزادی مطبوعات، آزادی های محدود سیاسی و مدنی، تبدیل ساختار حکومت از یک پایگاه نظامی به تشکیلات نسیبتن مدرن و متشکل از چندین وزارت خانه، تدوین نظامنامه یا قانون اساسی، تا حدی قانونمند ساختن جرایم و مجازات ها، تاسیس جراید نسبی آزاد، رشد معارف منع بردهداری، تاسیس اولین کتابخانه ملی در کابل و امثالهم نقش تعیین کننده ی داشت و به خاطر همین انکشافات باید از وی ستایش شود. امان الله خان اما شاه اقتدار گرا هم بود. او مانند سایر رهبران اقتدار گرا و تمامیت خواه در کشورهای جهان سوم، به مدرنیزه کردن ظاهر اجتماع و نهاد های دولتی کشور، بدون دموکراتیزه کردن ساخت های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن معطوف بود. مزاج مطلق گرا اش به او اجازه نمي داد، تا دیگران را در قدرت سهیم داند، و یا نظر و مشوره ديگران را بپذيرد. بر حسب وعده ی امیر امان الله خان و ذهنیت عصراش باید صدراعظمی از جانب امیر تعین می شد. در نظامنامه، قانون اساسی عصر او، از صدر اعظم نام برده شده بود. امیر اما بر حسب فطرت اقتدار گرایش، بر توسن مسند صدراعظمی هم خود سوار شد و این تخطی اش از نظامنامه را برای مردم اینگونه توجیه کرد: «بعضی از حضرات خواهند گفت که در این نظامنامه نام صدراعظم است و نشانی از آن به نظر نمی آید، لهذا معروض میدارم، چون خودم یک مرد جوان و شوق و محبت فوق العاده را نسبت بخدمات ملت و مملکت خود دارم و هم رجال دانشمندی را که متحمل همچو یک بار گران مملکت شده بتواند سراغ ندارم و هم خواهشمند نیستم که مابین من و ملت من یک سد و حائلی در میان باشد، از ین رو فعلاً تا وقتی که می توانم این کار را هم علاوتاً بر ایفای وظایف امارت بر دوش خود گرفته ام. چنانچه فعلاً این کاری را که در "لویه جرگه" با شما می نمایم، حیثیت صدارت اعظمی را دارد. و اموراتیکه بعد از فراغ مجلس در شب صبح و عصر اجرا می کنم، از وظایف پادشاهی است...». امیر امان الله خان به این تصور بود که با صدور فرمان ها میتواند آغازگر فرایند اصلاحگری در جامعه باشد. نه تنها این آرمان تحقق نیافت٬ بلکه تبعات منفی آن دامنگر خود این حکومت گردید٬ گذشته در برابر حال و آینده ایستاد و گریه یی از لبخندی انتقام گرفت. ذهنیت اقتدار گرای امیر به این مسله اشراف نداشت که اصلاحگری از بالا به پائین ممکن نیست، و نمی شود که با صدور فرامین و یا هم استبداد یک جامعه را تغییر داد. حکومت امان الله خان به این تصور بود که با صدور فرمان ها، که بعدن از آنها هم عدول کرد، می تواند آغازگر فرایند اصلاحگری در جامعه باشد. ذهن و شعور امیر فارغ از این واقعیت بود، که هیچ دولتی نمی تواند که معضلاتی را که ریشه در مناسبات اجتماعی دارند، و در طی سالها انباشته شده اند، با فرمانی از بالا زایل گرداند. این رسالت از عهده روشنفکران و نهاد های جامعه مدنی بر می آید، که خودکامه گی و اقتدار طلبی امیر مانع ایجاد آن گردید، و جریانی شکل نگرفت که از درون حرکت کند وبروی ایستایی بخندد.
نويسنده: نوروز حميد