افغان موج   

سیدموسی عثمان هستی ناشرماهنامه طنزی وانتقادی بینام درتورنتوی ایالت آنتریوکانادا 

ازکجابایدشروع کردکه پاسخ دندان شکن به جفیدن سگان گردد؟؟؟؟؟....

میان ماو ملاهان دانید چه فرقست

که اوآب باز و مردم درآب غرقست

همه مردم در منتر و جادوی اوست

که اوعاشق پول نه در بند توست

هاحی

درسایت نوری شاگردحبیب الله مالی اچکزی بگویم سایت قیس کبیربگویم سایت اوباشان پرچم وداودبگویم!  درسایت افغان جرمن یک نفر اخوانی بنام  محمد نذیر تنویر از سگان گلب الدین تحت عنوان شهیدی که برخونش انواع تجارت ادامه داردبه بهانه شعله ای وکمونیست تمام عناصرمترقی ومدافع حقوق بشرهرچه که درقلم کثیف اش پیش آمده را توهین کرده و دشنام داده.

آیا درجهان کسی که خود را انسان ودرخدمت انسان قرارداده دربرابراین جنایتی که تاحال بشرندیده سکوت کرده می تواند؟ واین جنایت توجه وبرآت از نگاه دین آسمانی و زمینی بوده می تواند و به اشخاصی که مرتکب این جنایت شده اند بالای شان نام انسان گذاشته می توانیم ؟ تنها کسی اینها را انسان گفته واین جنایت را قسمی توجیه کند که آب ازآب تکان نخورده شاید خر دین باشد.

اسلام، دین، قرآن خدا درپی صلح محبت وبه خاطر انسان سازی مورد احترام بوده ومی باشد یا به خاطرشرح ضدانسانیت کشتن بستن زوز وحشت در دنیای امروزی ما را که وجود دارد و بیداد می کند آمده ؟ آیا متعصبین دین پرست جاهلان دین القاعده ،مجاهد ،طالب ،داعش ودیگراوباشانی که به خاطرهداف شوم شان شمشیرهای دوسره زنگ زده را مانند شاه دوشمشیره به دست گرفته اند مانند زمان حضرت عثمان که پدران ما دین زردشتی ،هندویی وبودایی داشتند وشاه دوشمشیره را وظیفه دادند که سرنیاکان ما را به خاطرکافربودن گردن بزند...  حالا اوباشان دینی ومذهبی وظیفه شاه دوشمشیره را پیش می برند سر و گردن ما رامی زنند وحشت درجامعه خلق می کنند ودرخدمت دشمنان افغانستان قرارگرفته اند. هر روزپدرمادر برادرخواهرمن وتو را می کشند وتا به هدف شوم  خود و باداران شان برسند.

آیا کسانیکه از دین ودین پرستی سوءاستفاده می کنند برسر شان نام انسان مانده می توانیم ؟ واین دین پرستان کودن که خدمت به انسان همدردی به انسان های مظلوم را پرچمی ،کمونیست ،بی خدا شعلۀ ای مینامند به خاطریکه از بی عقلی خودشان با کشته شدن فرخنده منافع غیر انسانی شان درخطرافتاده ومردم امروزبیدارشده اند.

ناجوان مردانه ازهمان شمشیرزنگزده  انگلیس کارمی گیرندوملیت های مظلوم افغانستان را بنام پرچمی ، شعلۀ وکمونیست تکفیرمی کنند.اگرپرچمی پشیمان ویا شعله ای وکمونیست ویا با دین ویک مذهب دیگرباشند ضررشان به انسان وانسانیت نرسد قابل احترام ونورچشم انسان وانسانیت نیستند؟ بلی هرانسانی که درخدمت انسان وانسانیت قراربگیردسگ شان سرملای کودن و دین پرست کودن که هم خوده رسواکردند هم دین راشرافت دارد.

آیا انسانهایکه دنبال دین پرستان کودن وبی خبرازدین وانسانیت می روند آنها شریف هستند ویا دنبال کسانیکه که شعارشان انسان انسانیت وانسان دوستی است. شما چرا مخالف آن هستید وبه نام این وآن یاد می کنند کم نیست دل شما یخ نکرده که چهل سال شده بزرکترین فرزندان این خاک به نام مسلمان وکفرکشته شدند کفایت نمی کند که چهل سال دربین مردم تفرقه خلق کردید وشمشیر زنگ پُرکارگرفتید پدرتان پاروکشی می کرد شما قصرها دارید.

سوال دراینجااست کسانی که گردانده یک سایت است ونام خودانسان می ماندومی بیندکه یکنفرباانسان وانسان دوستی زیرنام دین مخالفت می کندونوشته غیرانسانی وبرزدانسانی اوراکه حتی دین ومذهب از اونفرت داردمقاله آن رابه نام دموکرسی به نشروجامعه رابه تهدیدوگندکثافت می کشداین سایت وسایت دارشرافت انسانی دارد؟

درحالیکه می بینیم ومی خوانیم که نویسنده مبتذل درلباس چرکین مذهب میخواهدبه هدف شوم خود برسد وگرداندگان سایت که با حقیقت وانسانیت خصومت دارند زیرنام دموکراسی هداف شوم خود پیش می برند این راه درست انسان وانسانیت است ؟

مردمان متعصب به نام دین و دین پرستی ازچنین نوشته و سایت همشه بهره برداری سیاسی میکنند و در برابرانسان وانسانیت قراربگیرند مردم در برابراین سایت های مبتذل و مزدور سکوت کنند تا شمشیرغیرانسانی این اشخاص تیز و تیزتر گردد؟ همه می دانند که گرداندگان این سایت و یکتعداد نویسندگان سایت آنلاین جرمن (جرمن جرمن ) سالهاست که مردم را علیه عناصر آگاه به نام کمونست و شعله ای تحریک می کنند. من به این اوباشان قلم وسایت اوباشان فایشست وفاسق میگویم این غوره را به دل خواهند بردند که هداف شوم خود را ازطریق قلم پیش ببرند.

این انسان کودن که خود را ظاهر تنویرمی داند واز اوباشان حزب اسلامی گلب الدین است اگراین شخص اوباش قلم که نام خود وتخلص تنویرمانده از خانه کثافت خود شروع کند برود رهبرخود را تنویرکند که ازکشتن منهاج الدین گهیز تا امروز دراین آتش توسط این اشخاص مردم ما کشته و سوختانده شدند آیا جانی های تنظیمی به نام اسلام ، دین ومذهب شهرکابل درجنگ های تنظیمی خود نه تنها کابل ودیگرشهرهای افغانستان به آتش کشتند و در سرتا سرافغانستان دوصد و هژده هزارکشته شدند وتنها درکابل بیش از شصت چهارهزارنفرقربانی جنگهای تنظیمی کابل شدند.

یک باربه کتاب دست نویس محترم جنرال سید عبدالقدوس خان که به نام جنگهای کابل نوشته سر بزنند و جنایتی که زیرنام اسلام وقرآن و خدا صورت گرفته. بدانند که رهبران شان مرتکب چنین روش غیراسلامی وانسانی شده اند که جنایت شان را تاریخ فراموش نمی کند.

این تاریخ زده ها وبیشرمان تاریخ زده چرا این ملیت های مظلوم افغانستان را به حال خودشان نمی گذارند واین را این کودن ها نمی دانند که دیگردرجامعه اسلامی افغانستان جای ندارند.این نویسنده آن قدر کودن بوده واز دین و اسلام بی خبر بوده که آیت از قرآن شریف درنوشته آورده که خود را و نوشته خود وسایت فاشیستان وطن فروش را زیر سوال می برد وبا نوشتن این آیت تمام نوشته خود را خود اش رد و برسرنوشته خود از نادانی چلیپا کشیده ومشت نمونه خرواراواین آیت با تفسیرآیت قرآن پاک درزیرنوشت مثال می آورد. بدون کم وکاست آیت وتفسیرآیت را به دقت می خوانیم و برتفسیرآن دقیق می شویم این آیت قتل زنده یاد شهید خانم فرخنده را توسط اوباش دین پرست متعصب کینه جو و بی خبرازدین و مذهب را نشان می دهد که قتل خانم فرخنده قتل مظلومانه بوده واین نویسنده کودن عوضیکه درعمق آیت وتفسیرآیت داخل می شد بی خریطه فیرقلم نموده.

من ایمان دارم اگراین آیت وتفسیر آیت را می دانست مانند ملای مسجد وزیر اگبرخان خر دین را از دُم قیظه نمی کرد. مشکل دراین جا است که بزرگان دین گفته اند نیمچه ملا ها هم خود را کافر می سازند هم مردم را. دین مبین اسلام طوریکه القاعده ،مجاهد ، طالب ، داعش ودیگرخران دین از دین ومذهب ، قرآن  و خدا تفسیر وتعبیری که دارند راه آنها به ترکستان می رود.من با وجود بستن لنگی مولوی گری بعد از یک امتحان مشکل که دربین علمای افغانستان معمول وحتمی است.

حالا که بعد ازبستن دستارمولوی گری که کتاب های دینی درخارج وداخل دردسترس من قرارگرفت فهمیده ام که فهمیدن دین کارآسان نیست. آقای شفا که دردین و درتاریخ دین وارد بود و سالها درقسمت دین تحقیق کرد بازهم درنوشته های آن نواقص موجود است هنوزهم دین اسلام را نشناخته! آقای سروش که بزرگترین عالم دین ومذهب اهل تشیع است بعد ازمطالعات فروان به اوغوغای مغزی پیداشد. آن کوشش ها را ناتمام ماند وسکوت کرد شاید روزی موفق شود گره های کوردین را بازکند.

مثلاًملیت های ما ازعلما گرفته تا مردم عوام سیاف را بزرگترین عالم دین درجامعه افغانستان می شناسند سیاف سالها به نام عبدالرسول سیاف استاد فاکولته شرعیات بود واگربه سوانح قلمی او مراجعه شود درسوانح قلمی سیاف نام اوعبدالرسول سیاف است واین آدم ازطفلیت انسان کینه توزبوده که نام خود را سیاف مانده ولی وقتیکه به پاکستان می رود با علمای اسلامی ودینی روبرو می شود به او می فهمانند که نامت توسط کسی مانده شده که ازدین خبری نداشته و تو که عالم دین بودی چطورمتوجه چنین نامی که خلاف دین است متوجه نشدی و حالا آمدی خود را رهبر دین و جهاد می دانی نام اوراعرب ها گشتاندندعبدالرسول سیاف تبدیل به عبدالرب سیاف ساختند. حتی درجامعه هیچکس متوجه نام سیاف نشده بود.علمای افغانستان به خاطرنبودن کتاب ومواد اسلامی اگرمتوجه نام سیاف نشده باهم ... بازما می بینیم که سیاف با این نادانی خود بعد ازسقوط روسیه درکابل می آید درجنگ های تنظیمی فتوا می دهد که مردم کابل وشهرکابل شهرکفر و شهر فتنه است باید ویران شود ومردم اش قتل عام گردد با این فتوا چاقوی دینی علی مزاری گلبدین واحمدشاه مسعود دسته استخوانی می دهدکه مردم بکشندوشهر ویران بسازند وبسوزانند.

          (سیاف به معنی شمشیرگر,شمشیر زن ‌مرد,جنگ‌ با شمشیر,میرغضب سیاف( صفت ) کسی که باشمشیرنبرد کند شمشیر زن جمع :سیافه)

کسانیکه درطفلیت مورد تجاوزغیرانسانی توسط اوباشان قرارمی گیرند عقده مند می شوند.این نوع تخلص ها را به خودانتخاب می کنند ودل خود را خوش نگهمیدارند. پهلوان بی زن خوش است.

بیریشی زیرپای کسی خوابیده بود مرد دید که درکمربیریش یک کارد است گفت: با این کاردچه می کنی بیریش گفت: به خاطر روزمبادا این کاردرا به کمربسته ام. مردی که بالای آن سواربود ازاینکه روزمبادا پیش می آید این سیاف با کارد خود به پاکستان رفت زیرپای آی اس آی خوابیدهنوزهم این شمشیر را درکمرخود دارد.مردم را می ترساند وشمشیرخود را به روزمبادا مانده وهنوزهم درخدمت دشمنان افغانستان قراردارد. هزاران جریب زمین بیوه ویتیم را فروخت و پول آن را دربانگ های سویس ذخیره کرد ومیلیون ها دالررا بنام جهادازغرب، امریکا وعرب ها گرفت وهنوزهم مانند خرگوش پای های خود را بالا انداخته که آسمان سرآن نیفتد.

میگویند درجنگهای تنظیمی سیاف فتوا داد که کشتن اهل شیعه به اساس دین مبین اسلام جائز است. هرجا که آنها را دیدید یا اسیرگرفتید بکشید. به سرشان میخ بزنید سینه وحالت تناسلی مردن و زنان را ببرید. علی مزاری هم به اساس فتوای سیاف مجبورشد گفت: نه تنها اسیران جنگی را می کشید قبل ازکشتن به اساس فتوای رسول سیاف به سرشان میخ بزنید وسینه وحالت تناسلی مردن و زنان را ببرید واین را درجنگ های تنظیمی نه تنها خود شان اعتراف کردند بلکه شاهد های عینی هم گفتند پنجاه وچند زن هزاره که توسط احمدشاه مسعود به پنجشیربرده شدند چه شدند؟که سود آن جنایت خلیلی و محقق امروزمی برند. بنام روزشهدا دورهم جمع می شوند دولت وملیت های افغانستان را تهدید وتحریک می کنند که نتیجه رذالت های شان سبب کشتن فرخنده شهید می شود وهنوز دل شان یخ نکرده. چند احمق کودن را درمقابل شاه دوشمشیرجمع می کنند که ملیت های انسان دوست افغانستان را تهدید کنند وابراز بغاوت در برابر دولت نمایند. مثلیکه دوره شکوفان امیرامان الله خان غازی را به تاراج بردند میخواهند دموکراسی وحقوق زن را درنطفه خفه بسازند.

 گفتیم وتگرار باید گفت که ملیت های خواب برده افغانستان بیدارشوند درکاروان سیاست در دُم خر بسته نگردند دراین جای شک نیست درروزمردارشدن پیروان شان و رهبران شان سیاف و تورن اسماعیل افراد اوباش را تحریک کردند که منجربه قتل زنده یاد شهید فرخنده شد و پولیس هم اعتراف کرد که قتل فرخنده قتل سیاسی بوده وهم دیدید که یکتعداد اوباشان و مزدوران آی اس آی پاکستان درلباس ملا درمقابل مسجدشاه دوشمشیره جمع شدندغیرمستقیم ازحرفهای سیاف وتورن اسماعیل دفاع کردند وخواستند که کودن ترین انسان به نام نیازی ملای مسجد وزیراگبرخان که مانند سیاف  و اسماعیل خان زیر نام دین،محمد(ص) قرآن مجید وخدا مردم ساده و مظلوم افغانستان به خاطرمقام ، ثروت و چوکی تحریک کنند تا هزاران انسان بیگناه درسرتاسرافغانستان مانند شهید زنده یاد فرخنده را درآتش بسوزانند و نفع آن را القاعد، مجاهد، طالب، داعیش و دیگر بنیادگران دینی نفع ببرند واینها ادامه زندگی  خود را درنفاق وجنگ می بینند ویگانه راه تفرقه وجنگ دردین ومذهب وتحریک مردم بقای خود را می بینند وادامه می دهند. من که سالها از دادن فتوی خود داری کرده ام که اکثر فتوا ها سبب جنگ نفاق قتل عام تفرقه ودوگانگی می شود مجبورهستم به حیث یک مولوی حنیفی وبنام یک آیت الله که درفقه حنیفی وشیعه مطالعه ودسترسی دارم برضد کودن های دین فتوی بدهم تا مردم دستخوش فتواهای مغرضانه رهبران القاعده،مجاهد، طالب،داعش ودیگرتاجران دین نگردند وهم باز به تمام اوباشان دین که خود را مفتی دین قلمداد می کنند چلنچ  می دهم که ثابت کنم قتل فرخنده شهید قتل غیراسلامی و توسط اوباشان دین صورت گرفته ودولت مستعمراتی کابل با بی شرمی و بزدلی ازاین مفتی های اوباش که مردم را زیرنام اسلام ،دین قران مجید محمد(ص) وخدا تحریک می کنند که مردمان مظلوم به نام کافر و مرتد را بکشند و ازآب خت ماهی بیگیرند.

من ازاین ترس و هراس ندارم که کشته می شوم توهین میشوم کمونیست ومرابه نام کافربیدین مرتد دشمنان اسلام شهرت می دهند. اگرهرانسان شریف وازحقوق انسان وانسانیت دفاع کند من می گویم هزاران آفرین به همان انسان اگرکمونیست است یا شعله ای است. اگرتاجران دین ازجنایت آشکارخود نمی شرمند و کسانیکه درخدمت انسان است چرا از نام شعلۀ وکمونیست بشرمند بگذارید که تحت نام شعلۀ وکمونیست عناصرروشن ودیموکرات مرتد و کافر تاجران  دین قلمداد کنند ما دیگر اجازه نمی دهیم به نام اسلام ،دین ،مذهب ،قرآن ،محمد،خدا وحشت خلق کنندوقتل نمایند.

ظاهرتنویراین اوباش دینی ومذهبی که دست اش درجنگها تظیمی به خون مردم کابل آغشته بوده وامروزهم می خواهد زیرنام دین به قتل وکشتاردامن  زند وازاین آیه مبارک میخواهد بهره برداری شیطانی کند. ولی خداوند حق المبین است گریبان خوداین دین فروش را می گیرد.

تفسیرآیه مبارک قال تعالى(ياايهاالذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصِیبوا قوْمًابجهاله فتصبحوا علی مافعلتم علی مافعلتم نادمین حجرات.

"ای کسانیکه ایمان آورده اید، اگرفاسقی برای تان خبری آورد تحقیق کنید، مبادااز روی نادانی به مردم آسیب برسانیدآنگاه ازکاری که کرده اید پشیمان شوید!"

ما ازاین دلقک اسلام ودلقک گلب الدین می پرسیم کسانکه زنده یاد فرخنده را لت وکوب کردند درآتش انداختند بنام قرآن سوزی ومرتد فاسق وبی خبر ازدین ، به نام عالم دین چطور قبول کردند؟ واو را به نام قرآن سوزومرتد شهید کردند اگرتو وسایت افغان جرمن به راست بودن این آیه ایمان داشتید واین آیه را کلام خدامی پنداشتید ویا سواد این را می داشتید که درعمق آیه وتفسیرآیه داخل می شدید چنین مقاله مزخرف نوشته نمی کردید وسایت بی سواد جرمن جرمن که تمام مرتدین وکفار بی عقیده درآن سایت جمع شده اند نوشتۀ مزخرف ترا به نشرنمی رساندند. دراین حالتی که ملیت های افغانستان زخم کاری خورده اند سایت جرمن جرمن نباید بر زخم شان نمک پاشی می کرد.

این نوشته را به خاطر گل روی فاشیست بی وجدان گلب الدین به توخاین دستورداده بود که عناصر وطن پرست آگاه ودوست داران انسان وانسانیت توهین وتحقیر کن سرجای شان بنشان که تو و رهبر تو کورخوانده اید.این مردم افغانستان دیگرمانند نیکان ما نیستند که درزمان امان الله خان زندگی می کردند.

بی وجدان ترین اشخاص کسانی هستند که ازخودمنطق ندارند وبه زدن عناصرآگاه وجوامع مدنی ومدافع حقوق بشرانسان وانسانیت ازآیات وحدیث های ساختگی کارمی گیرند و با ان تجارت خود مقام حدث وآیت های قرآن مجید را بی ارزش ساخته اند وچاقوی مخالفین محمد(ص)اسلام دین قرآن خداوند(ج) رادسته استخوانی به خودداده اند که بگویندآیات مبارکی قرآن قسمی است که هرمغرض به نفع خود تفسیر می کند وهرکس چند کلمه عربی دانست حدیث  می سازد. ما که پیرو مذهب حنیفی هستیم و به مذهب خود احترام داریم وتا حال ندانستیم که امام اعظم (رح) با همان دانش سرشاریکه داشت وشاگردخانواده اهل بیت بود ضعیف ترین حدیث روایت کرده باشد. پس ما کی هستیم که روایت حدیث کنیم هرسایتی که مقاله نویسنده را می خواند و می داند که این نویسنده بی وجدان با نوشتن آیت درزیرکاسه اونیم کاسه است باید به نشرنمی رساند.

بازهم درمذهب حنیفی واضیح نوشته شده تا سه روزکسی را که مرتد گفتند درقسمت اش تحقیق همه جانبه صورت بگیردهمان قدر که زنا را اسلام سخت گرفته وگفته اند چهارشاهد که درحالت دخول کامل دیده باشد شهادت شان قبول است قتل ومرتد بودن ده چند از زنا سختر گرفته شده بخاطریکه کسی بیگناه کشته نشود.

دیگراین علمای که سر دختر خود وطفل چهارساله و دیگراطفالی که به سن قانونی نرسیده تجاوز می کنند وتاحال به اساس پافشاری رهبران دینی  اعدام نشده اند وبه حالت بی سرنوشتی بسرمی برند خجالت نمی کشند. ومی دانند که قتل فرخنده یک قتل جنایی است یک جنایت آشکارمی خواهند کتمان کنند ودرمقابل جوامع مدنی قرارمی گیرند ودولت فاسد مستعمراتی به خاطرمجاهدین و طالب این اوباشان دینی را به نام عالم دین حمایت می کند وهرکدام شان رابه دستوردشمنان افغانستا ن 3000 و 4000 دالرمعاش می دهند.اگراز خدا شما نویسنده ها وسایت ها که سرملیت ها افغانستان تجارت دینی می کنید نمی شرمید از مردم وجهان بشرمید ودربالا نوشته که دیده می شودنام پرچم برده شده یک تعدا دپرچمی های بزدل زیرنام اسلام درسایت افغان جرمن مقاله نوشته می کنند و بی شرمانه ازآیت وحدیث کار می گیرند یکنفرشان را من پرسان کردم:  خود تو می دانی که من پوست ترا درچرم گری می شناسم توچرا شمشیرکند قلم خودرا به نام اسلام ساختی؟ اوگفت من همان طوریکه ازکارهای سلیمان لایق می شرمم ازنوشته های خودهم می شرمم... ولی کارکنان افغان جرمن می گویند مردم شما را می شناسند درنوشته های تان یک حدیث دوحدیث بیاورید ویا یک دوآیت که مردم ما را دشنام ندهد مقاله پرچمی را نشرکردی هرپرچمی وهرکمونیست وآیدیالست حق دارد مقاله نوشته کند وهرسایت حق دارد به نشربرساند. ولی اجازه ندهند که با شمشیراسلام دین مذهب محمد قرآن حدیث وخدا را به خاطر هدف شوم خود سرگلوی ما پاگذارند.

 نوشتن آیت وحدیت به شکل یک تجارت غیرانسانی تبدیل شده بگذارید که کثافت ها درمساجد به نام اسلام تجارت کنند درمطبوعات که خیلی مقدس است این بی وجدانها را جای ندهید که مطبوعات ونشرات را به کثافت می کشانند. شنیده که ملای وزیراگبرخان درتلویزون ازاسلام چه می گفت وبه خاطر جنایت قتل شهید فرخنده چهره اصلی خود را نشان داد که به دستورتیلفونی سیاف دست به چنین تبلیغات غیر انسانی زده ومردم را تحریک نموده بود.هرروزگند کثافت شان بدبوی ترمی شود ولی نمی شرمند همین کسانی که ملاهای افغانستان را از زمان انگلیس می شناسند وبازعالم دین می گویند. این خوداش یک رذالت است عوض اینکه که من بگویم یا توبگویی بعضی ملاها درافغانستان خود فروخته اند کسی که دو افغانی را خیرات می گیرد به خاطرهزارافغانی زن خود را نمی فروشد؟ کدام ملا درافغانستان کارمی کند وازآبله کف دست خود نان می خورد. تازمانی که ملا ها کار نکنند و درمساجد مانند لت های سلطان محمودبخوابند به خاطر نفع خود تبلیغات نادرست وتفرق دربین مردم می اندزند که مردم کشته شوند وآنها تا یکسال پول بگیرند وپلو بخورند و درسایت های مبتذل وتلویزن های فروخته شده تبلیغ به نفع شکم خود بکنند وآن سایت ها هم خوش باشند که نویسنده دارند. درد دل زیاد است درهمین جا نوشته را خاتمه می دهم با مسوولیت وآگاهانه نوشته ام وهرکی خواسته باش ازاین نوشته خوددفاع هم کرده می توانم.

وره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶تغيير سوره و ترجمه

 

 

 

 

 

     

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر فاسقى برايتان خبرى آورد نيك وارسى كنيد مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد] از آنچه كرده‏ايد پشيمان شويد (۶)

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ﴿۶

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست اگر در بسيارى از كارها از [راى و ميل] شما پيروى كند قطعا دچار زحمت مى‏شويد ليكن خدا ايمان را براى شما دوست‏داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت آنان [كه چنين‏اند] ره‏يافتگانند (۷)

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ﴿۷

[و اين] بخششى از خدا و نعمتى [از اوست] و خدا داناى سنجيده‏كار است (۸)

 

فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۸

و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد با آن [طايفه‏اى] كه تعدى مى‏كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد كه خدا دادگران را دوست مى‏دارد (۹)

 

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ﴿۹

در حقيقت مؤمنان با هم برادرند پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد اميد كه مورد رحمت قرار گيريد(۱۰)

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۱۰

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كند شايد آنها از اينها بهتر باشند و نبايد زنانى زنان [ديگر] را [ريشخند كنند ] شايد آنها از اينها بهتر باشند و از يكديگر عيب مگيريد و به همديگر لقبهاى زشت مدهيد چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان و هر كه توبه نكرد آنان خود ستمكارند (۱۱)

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره‏اى از گمانها گناه است و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‏اش را بخورد از آن كراهت داريد [پس] از خدا بترسيد كه خدا توبه‏پذير مهربان است (۱۲)

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۲

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست بى‏ترديد خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ﴿۱۳

[برخى از] باديه‏نشينان گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورده‏ايد ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از [ارزش] كرده‏هايتان چيزى كم نمى‏كند خدا آمرزنده مهربان است(۱۴)

 

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۴

در حقيقت مؤمنان كسانى‏اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده‏اند اينانند كه راستكردارند (۱۵)

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ﴿۱۵

 

 

 

<<صفحه بعد

 
   

تمام سوره  -   تمام جزء

 

 

 

 

     

بگو آيا خدا را از دين[دارى] خود خبر مى‏دهيد و حال آنكه خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى‏داند و خدا به همه چيز داناست (۱۶)

 

قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴿۱۶

از اينكه اسلام آورده‏اند بر تو منت مى‏نهند بگو بر من از اسلام‏آوردنتان منت مگذاريد بلكه [اين] خداست كه با هدايت‏كردن شما به ايمان بر شما منت مى‏گذارد اگر راستگو باشيد (۱۷)

 

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿۱۷

خداست كه نهفته آسمانها و زمين را مى‏داند و خدا[ست كه] به آنچه مى‏كنيد بيناست (۱۸)

 

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۱۸

 

 

 

<<

 

 

ترجمه آيات

بـه نـام اللّه كـه رحـمـان و رحيم است اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حكم كردن از خدا و رسول او پيشى مگيريد و از خدا پروا كنيد كه خدا شنواى دانا است (1).

اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خـود را بـلنـدتـر از صـداى رسـول اللّه بـرنـيـاوريـد و بـا او به صوت بلند سخن مگوييد آن چنان كه با يكديگر سخن مى گوييد تا اعمالتان ندانسته بى نتيجه نشود (2).

بـه درسـتـى آنـان كـه صـوت خـود را در بـرابـر رسـول خـدا آهسته برمى آورند كسانيند كه خدا دلهايشان را براى تقوى بيازموده، ايشان مغفرت و اجرى عظيم دارند (3).

بـه درسـتـى آنـان كـه تـو را از پـشـت ديـوار حـجـره هـا بـانـگ مـى زنـنـد بـيـشـتـرشـان تعقل ندارند (4).

و اگـر ايـشـان صبر كنند تا تو از خانه به سويشان در آيى برايشان بهتر است و خدا آمرزگار رحيم است (5).

هـان اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد اگر فاسقى خبرى برايتان آورد تحقيق كنيد تا مبادا نـدانـسـتـه به قومى بى گناه حمله كنيد و بعدا كه اطلاع يافتيد از كرده خود نادم شويد (6).

و بـدانـيـد كـه رسول اللّه در بين شما است بايد كه از او اطاعت كنيد و اگر او شما را در بسيارى امور اطاعت كند خود شما به تنگ مى آييد و ليكن خداى تعالى ايمان را محبوب شما كـرد و در دلهـايتان زينت داد و كفر و فسوق و عصيان را مورد نفرتتان قرار داد اينان رشد يافتگانند (7).

رشدى كه خود فضلى از خدا و نعمتى از او است و خدا داناى فرزانه است (8).

اگـر دو طـائفه از مؤمنين به جان هم افتادند بينشان اصلاح كنيد پس اگر معلوم شد يكى از آن دو طائفه بر ديگرى ستم مى كند با آن طائفه كارزار كنيد تا به حكم اجبار تسليم امـر خـدا شـود و اگـر بـه سـوى خـدا بـرگـشـت بـيـن آن دو طـائفـه بـه عـدل اصـلاح كـنـيد (و باز هم توصيه مى كنم كه ) عدالت را گسترش دهيد كه خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (9).

تنها مؤمنين برادر يكديگرند پس بين برادران خود اصلاح كنيد و از خدا پروا كنيد، شايد مورد رحمش قرار گيريد (10).

بيان آيات

مسائل و مطالبى كه سوره مباركه حـجـرات مشتمل بر آنست

ايـن سـوره مـشـتـمل بر مسائلى از احكام دين است، احكامى كه با آن سعادت زندگى فردى انـسـان تـكـمـيـل مـى شـود، و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد. بعضى از آن مسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود، و پاره اى آدابى است كـه بـنـدگان خدا بايد در مورد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رعايت كنند، كه در پـنـج آيـه اول سوره آمده. بعضى ديگر آن، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم در بـرخـورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند. قسمتى ديگر مربوط بـه بـرتـرى هـايـى اسـت كـه بـعـضـى افـراد بـر بـعـض ديـگـر دارنـد، و تـفـاضـل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، و انـسـان را بـه سـوى زندگى توام با سعادت و عيش پاك و گوارا هدايت مى كند، و با آن بـيـن ديـن حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد كدام دين حق است، و كدام از سنن اجتماعى قـومـى است. و در آخر، سوره را با اشاره به حقيقت ايمان و اسلام ختم نموده، بر بشريت منت مى گذارد كه نور ايمان را به او افاضه فرموده است.

ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـامـيـن آيـاتـش در مـديـنـه نازل شده، به استثناى آيه (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى...) كه بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، كه به زودى خواهد آمد

يا ايها الذين امنوا لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم

كـلمـه (بـيـن يـدى در بـاره هـر چـيـز اسـتـعـمـال شـود، بـه مـعناى جلوى آن چيز است، و اين استعمالى است شايع، چيزى كه هست يا مجازى اسـت و يـا اسـتـعـاره اى. و ايـنـكـه ايـن كـلمـه را هـم بـه خـدا نـسـبـت داده و هـم بـه رسـول خـدا، خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـنـظـور از آن، جـلو چـيـزيـسـت مشترك بين خدا و رسـول و آن مـقـام حـكـمـرانـى اسـت، كـه مختص است به خداى سبحان و - با اذنش - به رسول او همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (ان الحكم الا لله )، و نيز فرموده: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه ).

و نيز شاهد بر اينكه مراد از بين يدى حكم است ؛ اين مى باشد كه آيه شريفه را با جمله (يـا ايها الذين امنواآغاز، و با جمله (و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم ختم كرده، كـه از ظـاهـر آن برمى آيد مراد از (بين يدى آن مقامى است كه ارتباط به مؤمنين متقى دارد؛ به كسانى ارتباط دارد كه هم به خدا و رسولش ايمان دارند، و هم از آن دو پروا. و آن مقام همان مقام حكم است كه مؤمنين احكام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گيرند.

توضيح معناى جمله: (لا تقدموا بين يدى الله و رسولهو بيان اينكه مفاد آن ايـن اسـت كـه هـيـچ حـكـمـى را بـر حـكـم خـدا و رسول مقدم مداريد

با اين تقريب روشن گرديد كه مراد از (لا تقدمواهم اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خـدا و رسـولش مـقـدم مـداريـد، حـال يـا مـراد ايـن اسـت كـه قـبـل از گـرفـتـن كـلام و دسـتـور خـدا و رسـول در بـاره حـكـم چيزى سخنى نگوييد، و يا قـبـل از گـرفـتـن دسـتـور خـدا عـمـلى را انـجـام نـدهـيـد. ليـكـن از ايـنـكـه بـه دنـبـال كـلام مـى فـرمـايـد:(ان اللّه سـمـيـع عـليـم خـدا شـنـوا و دانـاسـت مـثـل ايـنـكـه بـرمـى آيـد مـراد تـقـديـم قـول اسـت، نـه تـقـديـم فـعـل و نـه اعـم از آن دو، كـه هـم شـامـل قـول شـود و هـم فعل، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود: (ان اللّه سميع بصير خدا شـنـوا و بـيـنـا اسـت هـم سـخـن شـمـا را مـى شـنـود، و هـم عـمـل شـمـا را مـى بـيـنـد، هـمـچـنـانـكـه در بـسـيـارى از مـوارد كـه پـاى فـعـل در كـار اسـت كـلمـه (بـصـيـررا آورده، مـثـلا مـى فرمايد: (و اللّه بما تعملون بصير). پس حاصل معناى آيه اين شد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در جايى كه خدا و رسـول او حـكـمـى دارنـد، شـمـا حـكـم نـكـنـيـد - يـعـنـى حـكـمـى نـكـنيد مگر به حكم خدا و رسول او - و بايد كه همواره اين خصيصه در شما باشد، كه پيرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشيد.

و ليـكن از آنجايى كه هر فعل و ترك فعلى كه آدمى دارد، بدون حكم نمى تواند باشد. و همچنين هر تصميم و اراده اى كه نسبت به فعل و يا ترك فعلى دارد آن اراده نيز خالى از حـكـم نـيـسـت، در نـتـيـجـه مـى تـوان گـفـت كـه مؤمن نـه تـنـهـا در فعل و ترك فعلش بايد گوش به فرمان خدا باشد، بلكه در اراده و تصميمش هم بايد پيرو حكم خدا باشد. و نهى در آيه شريفه ما را نهى مى كند از اينكه هم به سخنى اقدام كنيم كه از خدا و رسول نشنيده ايم و هم به فعلى و يا ترك فعلى اقدام كنيم كه حكمش را از خـدا و رسـول نـشـنـيـده ايـم، و هـم نـسبت به عملى اراده كنيم كه حكم آن اراده را از خدا و رسـولش نـشـنـيـده ايـم. در نـتـيـجـه آيـه شـريـفـه نـظـيـر و قـريـب المـعـنـى بـا آيـه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون مى شود كه در باره اوصاف مـلائكـه مـى فـرمـايـد: از كـلام خـدا سـبـقـت نـمـى گـيـرنـد، و هـمـواره بـه امـر او عـمل مى كنند. و اين اتباعى كه در جمله (لا تقدموا بين يدى اللّه و رسوله بدان دعوت مـى كـنـد، هـمـان داخل شدن در ولايت خدا، و وقوف در موقف عبوديت، و سير در آن مسير است، به طورى كه عبد در مرحله تشريع مشيت خود را تابع مشيت خدا كند، همانطور كه در مرحله تكوين مشيتش تابع مشيت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده: (و ما تشاون الا ان يشاء اللّه )، و نيز فرموده: (و اللّه ولى المؤمنين )، و نيز فرموده: (و اللّه ولى المتقين ).

ايـن بـود نـظـريـه مـا در تـفسير آيه مورد بحث، و مفسرين وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد:

وجوه مختلف ديگرى كه مفسرين در معناى جمله فوق گفته اند

1- (تقديم در اين آيه به معناى (تقدم است، يعنى اگر كلمه (تقديم در جـاهاى ديگر متعدى و به معناى جلو انداختن چيزيست، در اينجا به معناى تقدم و جلو افتادن اسـت ؛ و مـعـنـاى آيـه ايـنـسـت كـه : از خـدا و رسـولش جـلو نـيـفـتـيـد، و قـبـل از امـر و نـهـى خـدا و رسـول امـر و نـهـى نـكـنـيـد، و قبل از دستور خدا و رسول هيچ كارى را فيصله ندهيد.

و چه بسا گفته باشند كه (تقديم در آيه به همان معناى معروف كلمه است، ليكن در ايـنجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده، مانند آيه (يحيى و يميت )، كه معنايش مـتـعـدى اسـت، ولى كـارى نـدارد بـه ايـنـكه چه كسى را زنده و چه كسى را مى ميراند، در نتيجه معنايش همان معناى تقدم مى شود، يعنى جلو قرار گرفتن چيزى از چيز ديگر. و چون لفـظ آيـه مـطـلق اسـت تـمـامـى انـواع تـقـدم را مـى گـيـرد: تقدم در سخن گفتن ، تقدم در عـمل، و حتى تقدم در راه رفتن، و تقدم در نشستن، و تقدم در عبادتهايى كه وقت معين دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى ديگر.

2- مـراد از آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه مؤمنـيـن را نـهـى كـنـد از سـخـن گـفـتـن قـبـل از رسول خدا، يعنى وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در مجلس حاضر اسـت و شـخـصـى از آن جناب سؤ الى مى كند، قبل از آنكه آن جناب پاسخ بگويد، شما در پاسخ گفتن جلو نيفتيد.

3- مـعـناى آيه اين است كه : مادام كه خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هيچ سخنى مگوييد، و هيچ عملى انجام ندهيد.

4- مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : سـخـن خـود را مـقـدم بـر سـخـن رسـول خـدا مكنيد، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازيد، و به احدى اجازه ندهيد جلوتر از او راه برود.

اشـكـالى كـه در سـه وجـه اخـيـر اسـت ايـن اسـت كـه مـنـظـور از آيـه را نـهـى از تـقدم بر رسـول خـدا دانـسـتـه انـد، و حـال آنـكـه در آيـه نـهـى فـرمـوده از تـقـدم بـر خـدا و بـر رسـول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگويند آوردن كلمه (اللّه در آيه شريفه تنها جنبه تـشـريـف دارد، مـثـل اينكه مى گويى: (اعجبنى زيد و كرمه - مرا به شگفت آورد زيد و كـرامـت اوپس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى اين است كه اشاره كند به اينكه سبقت جستن به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سبقت جستن بر خدا هم هست.

و شـايـد دقـت در آنچه ما در تفسير آيه گفتيم، خواننده را باز بدارد از اينكه يكى از اين وجوه را بپذيرد.

(و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم ) - در اين جمله بندگان را امر به تقوى مى كند، و چون موقف بنده موقف پيروى و عبوديت است، و انسان جز ظرف عبوديت ظرفى ديگر ندارد، لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چيز بپرهيزيد.

و جـمـله (ان اللّه سـمـيـع عـليـم نـهـى از تـقـدم و امـر بـه تـقـوى را تـعـليـل مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد از خـدا بـتـرسـيـد، و ايـن امـر را اطـاعـت و آن نـهـى را امـتـثـال كـنـيـد، و بـا زبـان سـر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجوييد، كه خدا سخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد.

مراد از اينكه فرمود: صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد

یايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى

مـنـظـور از ايـنـكـه مـى فـرمـايـد: صـداى خـود را بـلنـدتـر از صـداى رسـول اللّه مـكـنـيـد، ايـن اسـت كه وقتى با آن جناب صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صـداى آن جـنـاب نـبـاشـد، چـون - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد - دو عـيـب در ايـن عـمـل هـسـت : يـا مـنـظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند اين است كه توهينى به آن جـنـاب كرده باشد، كه اين كفر است. و يا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است كه رعـايـت مـقـام آن جـنـاب را نمى كند، و اين خلاف دستور است ، چون مسلمانان دستور دارند آن جناب را احترام و تعظيم كنند.

مـى فرمايد: (و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض با آن جناب آن طور كه بـا يكديگر صحبت مى كنيد داد و فرياد مكنيد، چون رعايت احترام و تعظيم آن جناب اقتضاء دارد در هنگام تخاطب گوينده صدايش كوتاه تر از صداى آن حضرت باشد. پس به طور كـلى، بـا صـداى بلند صحبت كردن فاقد معناى تعظيم است، و با بزرگان به صداى بلند صحبت كردن. نظير مردم عادى، خالى از اسائه ادب و وقاحت نيست.

توضيح راجـع بـه جـمـله: (ان تـحـبـط اعـمالكم و انتم لا تشعرونو وجوهى كـه دربـاره ظـهـور آن در ايـنـكـه بـدون كـفـر هـم عمل حبط مى شود گفته شده است

(ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انـتـم لا تـشـعـرون يـعنى (لئلا تحبط، او كراهه ان تحبط اعـمـالكـم ): بـه صـداى بـلنـد سـخـن مـگـويـيـد تـا اعـمـال شـمـا حـبـط نـشـود. و اين جمله متعلق به هر دو نهى است، معنايش اين است كه : اگر گـفـتـيـم بـه روى آن جناب فرياد نزنيد و اينكه گفتيم به صداى بلند صحبت نكنيد، آن طـور كـه در بين خود صحبت مى كنيد براى اين است كه اعمالتان به اين وسيله و ندانسته بـاطـل نـشـود، چـون ايـن دو عـمـل بـاعـث حـبـط و بـطـلان اعـمـال صـالح اسـت. و مـا در جـلد دوم ايـن كـتـاب بـحـثـى پـيـرامـون مسأله حـبـط اعمال گذرانيديم.

بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه جمله (ان تحبطتعليلى باشد براى عملى كه از آن نـهـى شـده، يـعـنـى فـريـاد زدن و بـلنـد حـرف زدن، و مـعـنـا ايـن بـاشـد كـه : ايـن عـمـل كـه بـه مـنـظـور حـبـط انجام مى دهيد عملى است كه نهى شده، و فرق بين اينكه جمله مـزبـور تـعـليـل نـهـى بـاشـد، يـا تـعـليـل مـنـهـى عـنـه، ايـن اسـت كـه در اولى فعل منهى عنه تعليل شده و در دومى فعل تعليل شده مورد نهى قرار گرفته. و خواننده محترم مى داند كه دومى توجيهى تكلف آور است.

و ظـاهـر آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه بـلنـد كـردن صـداى خـود از صـداى رسـول خـدا، و بـلنـد سـخـن گـفـتـن در حـضـور آن جـنـاب، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است، پس استفاده مى شود كه غير از كفر گناهانى ديگر نيز هست كه باعث حبط مى شود.

عـده اى آيـه را چـنـيـن تـوجـيـه كـرده انـد كـه : مـراد از حـبـط، ثـواب نـداشـتـن خـود عـمـل اسـت، نـه ايـنـكـه ايـن عـمـل مـانـنـد كـفـر، ثـواب سـايـر اعـمـال را بـاطـل مـى كـنـد. در مـجـمـع البـيـان مـى گويد: اصحاب ما گفته اند: معناى حبط عـمـل در جـمـله (ان تـحـبـط اعـمـالكـم ايـن اسـت كـه هـمـيـن سـخـن گـفـتـن مـسـلمـانـان با رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اگـر با رعايت ادب و تعظيم آن جناب باشد مـسـتـحـق ثـواب مـى باشند، و اگر همين سخن گفتن را طورى انجام دهند كه رعايت احترام آن جـناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همين عملشان حبط شده، پس اين آيه هيچ ربطى به اهل عذاب ندارد.

دليـل ايـن گـفـتـار مـا ايـن اسـت كـه در آيـه مـورد بـحـث احـبـاط بـه خـود عـمـل مـعـلق شـده، و بـعـضـى از مفسرين آن را مربوط كرده اند به ثوابى كه در برابر عمل مستحق مى شود، و اين خلاف ظاهر است.

رد توجيه كسانى كه مراد از حبط را ثواب نداشتن خـود عمل دانسته اند

اين توجيه درست نيست، براى اينكه در حبط مربوط به كفر هم كه بدون هيچ شكى منظور از آن حـبـط ثـواب اعـمـال اسـت نـيـز حـبـط مـعـلق شـده بـه خـود اعـمـال، هـمـان طـور كـه در ايـن آيـه نـيـز چـنـيـن است. پس ناگزيريم در اينجا هم آيه را حـمـل كـنـيـم بـه هـمـان مـعـنـايـى كـه آيـه حـبـط مـربـوط بـه كـفـر را حـمـل كـرديـم. آنـجـا گـفـتـيـم كـه كـفر، ثواب عمل را حبط مى كند، اينجا نيز بايد همين را بـگـويـيـم، و هـيـچ فـرقـى بـيـن ايـن دو مـورد نـيـسـت. و ايـن كـه گـفتند خلاف ظاهر است قـبـول نـداريـم، بـراى ايـنـكـه بـطـلان عـمـل هـمـيـن اسـت كـه اثـر مـتـرتـب بـر آن باطل شود.

بـعـضـى ديـگر آيه را چنين توجيه كرده اند كه : تنها كفر باعث حبط است، و اگر در اين آيه فرياد زدن به روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و بلند صحبت كردن را هـم بـاعـث حـبط دانسته از اين جهت نبوده كه خود اين رفتار باعث حبط مى شود، بلكه از اين جـهـت بـوده كـه مـمـكـن اسـت گـاهـى ايـن عـمـل بـاعـث اذيـت شـدن آن جناب شود، و اذيت كردن رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) كـفـر و مـايـه حـبـط عمل است.

تـوجـيـه بـعـضـى مـفـسـريـن كـه نهى در آيه را به ملاك پرهيز از عملى كه باعث آزار پيامبرمى شود دانسته اند

بعضى هم گفته اند: هر چند در آيه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانيم كه مـلاك آن پـرهـيـز از عـمـلى اسـت كـه مـمـكـن اسـت بـاعـث آزار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمين كفر و بـاعث حبط عمل است، لذا به طور مطلق از عملى كه گمان آزار پيغمبر در آن هست نهى كرده، چه اينكه آزار باشد و چه نباشد. و اين به دو منظور بوده يكى حمايت از حرمت آن جناب، و يكى پيش گيرى و از بين بردن ماده فساد.

و چـون ايـن عـمل مورد نهى، دو قسم بوده، يكى به حد كفر مى رسيده و آن صورتى است كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را آزار دهـد، و يـكـى هم به حد كفر نمى رسـيـده، و نـيـز از آنـجـا كـه دليـلى نـبـوده ايـن دو قـسـم عـمـل را مـشـخـص كـنـد، و اگـر هـم فـرض كـنيم بوده مردم در بيشتر مواقع توجهى به آن نداشتند لذا مكلفين بايد به عنوان احتياط از هر دو قسم، احتياط مى كردند، تا از آن هم كه به حد اذيت مى رسيده اجتناب كرده باشند.

و جـمـله (ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انتم لا تشعرون هم به همين مشخص نبودن اين دو قسم اشـاره مـى كـند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با آن جناب به طور مطلق حرام مى بود - چه به حد اذيت برسد و چه نرسد - ديگر جا نداشت بفرمايد ندانسته اعمالتان حـبـط شـود چـون مـورد تـكـليـف مـنـحـصـر بـه يـك قـسـم بـود، يـعـنـى بـلنـد حـرف زدن، حـال اگـر بـه حـد آزار بـرسـد كـفـر هـم بـود، و اگـر نـرسـد حـداقـل حـرام بـود پـس بـه طـور قـطع بلند حرف زدن حرام بوده، ديگر چه معنا دارد عدم شعور و عدم تشخيص را در اينجا بياورند، با اينكه شعور بطور مطلق ثابت است - اين بود خلاصه گفتار صاحب مجمع البيان.

اشكال به توجيه اخير: تكليف مذكور يك تكليف نفسى است نه غيرى

اشـكـال ايـن قـول ايـن اسـت كـه تكليف مذكور در آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النـبـى و لا تـجـهـروا له بـالقـول كجهر بعضكم لبعض را نهى مقدمى از باب احتياط گـرفـتـه اسـت در حالى كه بدون هيچ ترديدى تكليف در آن تكليفى نفسى است. و اينكه گـفـتـه : مـردم در بـيـشـتـر مـواقـع تـوجـهـى بـه هـر يـك از دو عـمـل نـدارنـد صـحـيـح نـيـسـت، بـلكـه تشخيص اين دو گونه بلند حرف زدن چيزيست كه عـقـل هـر عـاقـلى از عـهـده آن بـرمـى آيـد، و عـقـل هـر عـاقـلى قـبـل از نـهـى شـرعـى هـم آن را تـشـخـيـص مـى دهـد كـه عمل زشتى است، و تشخيص زشتى آن مانند تشخيص زشتى افتراء و افك و دروغ است.

و كـسـانى كه در صدر اسلام اين عمل را مرتكب مى شدند مؤمنين بودند، به شهادت اينكه در اول آيـه فـرمـوده: (يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا). و مؤمنـيـن بـا ايـن تـشـخـيـص كـه ايـن عمل، عمل زشتى است مرتكب مى شدند، از باب اينكه در خيلى از گناهان مسامحه مى كردند، و خـيـال مـى كـردنـد خـيـلى مـهـم نـيـسـت، ولى نـمـى دانـسـتـنـد كـه ايـن عـمـل بـاعـث حـبـط و بـطـلان عـبـادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند.

لذا خـداى تـعالى متوجهشان كرده كه اين عمل چنين خطرى دارد، و شما نمى دانيد و فرموده: (ان تـحـبـط اعـمـالكـم و انـتـم لا تـشـعـرون شـمـا نـمـى دانـيـد كـه ايـن عمل شما اثرى هولناك و خطرى عظيم دارد، و آن اين است كه اعمالتان را حبط مى كند، پس زنـهـار، مـتـوجـه بـاشـيد و هيچ يك از اين دو قسم حرف زدن را مرتكب نشويد كه اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نيستيد.

پـس جـمـله (و انـتـم لا تـشـعـرون نـاظـر اسـت بـه حـالى كـه مؤمنـيـن قـبـل از نـهى داشتند، و آن اين است كه مى دانستند عملشان زشت است، ولى نمى دانستند اين عـمـل زشتشان چقدر زشت است، و زشتيش به اين حد از عظمت است، و اما بعد از صدور بيان الهى فهميدند كه خطر احباط در اين اعمالشان هست.

پـس آيـه شـريـفـه از يك نقطه نظر شبيه آيه شريفه: (و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عـظـيـم اسـت كـه راجـع بـه مسأله افـك اسـت مـى فـرمـايـد: شـمـا خيال مى كنيد افك عمل كوچكى است، در حالى كه نزد خدا عملى است عظيم. و از نظر ديگر نـظـير آيه (و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون است، كه راجع به قيامت است و مـى فرمايد: در آن روز از ناحيه خدا چيزهايى برايشان ظاهر مى شود كه هرگز احتمالش را هم نمى دادند.

ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى

كلمه (غض صوت معناى خلاف (رفع الصوت را مى دهد. و كلمه (امتحان به مـعـنـاى ابتلاء و اختيار است ، و امتحان را وقتى به كار مى برند كه بخواهند وضع چيزى كـه تـاكـنـون بـرايـشـان مـجـهـول بـوده مـعـلوم كـنند، و چون اين معنا در مورد خداى تعالى محال است، ناگزير بايد بگوييم كه امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرين دادن و عادت دادن است - همچنان كه بعضى اينطور معنا كرده اند. و يا امتحان را به معناى محنت و مـشـقـت دادن بـه قـلب مـعـنـا كـنـيـم، و بـگـويـيـم خـداى تـعـالى ايـن مـشـقت ها را بر دلها تحميل مى كند تا قلبها به تقوى عادت كنند.

وعده جمـيـل بـه مؤمنـانى كه ادب را در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رعايت كنند

سـيـاق ايـن آيـه سـيـاق وعـده جـمـيـلى اسـت در بـرابـر آهـسـتـه كـردن صـدا پـيـش روى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از آنكه مؤمنين را توصيف مى كند به اينكه خـداونـد دلهـايـشـان را بـراى تـقوى تمرين داده. و اين خود تأكيد و تقويتى است براى مـضـمـون آيـه قـبـلى تـا مؤمنـيـن را تـشـويـق كـنـد بـه ايـنـكـه نـهـى در آن آيـه را عمل كنند.

و در ايـنـكـه در ايـن آيـه از پـيـامـبـر اسـلام تـعـبـيـر كـرد بـه (رسـول اللّه و در آيـه قبلى تعبير كرد به (نبى اشاره اى است به ملاك حكم، خـواسـتـه بـفـهـمـانـد شـخـص رسـول بـدان جـهـت كـه رسـول اسـت هـر قـسـم رفـتـارى كـه بـا آن جـنـاب بـشـود بـا مـرسل و فرستنده او شده است، اگر او را تعظيم و احترام كنند خدا را احترام كرده اند، پس آهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان است ، و مداومت بر اين سيره - كه از كلمه (يغضون استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند - كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند تقوى خلق آنان شده، و خدا دلهايشان را براى تقوى تمرين داده.

(لهـم مـغـفـره و اجـر عـظـيـم ) - ايـن نـيـز وعـده جـمـيلى است در برابر تقوايى كه در دل دارند، همچنان كه فرموده: (و العاقبه للتقوى ).

 

ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون

از سياق آيه چنين برمى آيد كه از واقعه اى خبر مى دهد كه واقع شده، و اشخاص جفا كار بـوده انـد كـه آن جـنـاب را از پشت ديوار حجره هايش صدا مى زدند، و در حقش رعايت ادب و احـتـرام نـمـى كـردنـد، و خـداى تـعالى در اين آيه مذمتشان مى كند، و به نادانى و نداشتن عقل توصيفشان مى فرمايد و به حيوانات و چارپايان تشبيهشان مى كند.

 

و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم و اللّه غفور رحيم

يـعـنـى اگر اين جفاكاران صبر كنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به ديدنشان از خانه در آيـى بـراى آنـان بـهتر است، براى اينكه هم ادبى است نيكو، و هم تعظيم و احترام مقام رسـالت است، و هم رعايت اين ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزديك مى كند، چون او پروردگارى است غفور و رحيم.

پـس جـمله (و اللّه غفور رحيم گويا ناظر است به همان صبرى كه بدان توصيه مى فـرمـود. مـمـكـن هـم هـسـت نـاظـر بـاشـد بـه ايـنـكـه اكـثـرشـان عقل ندارند. و معناى مجموع جملات اين باشد كه : آنچه از اين افراد جفاكار صادر شد و آن جـهـالت و سـوء ادبـشـان، مـورد عـفـو قـرار گـرفـت، بـراى ايـنـكـه از روى عقل مرتكب نشدند، بلكه ناشى از قصور فهمشان بوده، و خدا هم غفور و رحيم است.

 

يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا...

كـلمـه (فـاسـق بـه طـورى كه گفته اند به معناى كسى است كه از طاعت خارج و به معصيت گرايش كند. و كلمه (نبابه معناى خبر مهم و عظيم الشاءن است. و كلمه(تبين و نـيـز كلمه (استبانه و (ابانه ) - به طورى كه در صحاح آمده - همه به يـك مـعـنـا اسـت، و ايـن كـلمـه هـم مـتـعـدى اسـتـعـمـال مـى شـود و مفعول مى گيرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ايضاح و اظهار را مى دهـد، مـثـلا وقـتـى گـفـته مى شود: (تبينت الامرو يا (استبنته و يا (ابنت الامرمـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـن فـلان امـر را روشـن و اظـهـار كـردم. و چـون بـه طـور لازم اسـتعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود (ابان الامرو يا(استبان الامرو يا (تبين الامرمعنايش اين است كه فلان امر واضح شد.

و مـعـنـاى آيـه چـنـين است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خـبـرش را تـحـقـيق و پيرامون آن بحث و فحص كنيد، تا به حقيقت آن واقف شويد، تا مـبـادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازيد، و بعدا از رفتارى كه با آنان كرده ايد پشيمان شويد.

خـداى سـبـحـان در ايـن آيـه اصـل عـمل به خير را كه اصلى است عقلايى امضاء كرده، چون اسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـيـن اسـت كـه وقـتـى خـبرى را مى شنوند به آن عـمـل كـنند، چيزى كه هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقيق كنيد، و اين در حـقـيـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است، و حقيقت اين نهى اين است كه مى خواهد از بى اعـتـبـارى و عدم حجيت خبر فاسق پرده بردارد، و اين هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هـم رفـتارشان همين است كه خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر كسى عمل مى كنند كه به وى وثوق داشته باشند.

تـوضـيـحـى راجـع بـه نـقـش (خـبردر زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبين و تفحص درباره اخبار فاسق

توضيح اينكه : حيات آدمى حياتى است علمى، و انسان سلوك طريق زندگى اش را بر اين اسـاس بـنـا نـهـاده كـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـيـنـد، بـه هـمـان عمل كند، حال چه خير باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مايحتاج زندگى اش و آنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در ديدنيها و شنيدنيهاى خودش نيست بلكه بيشتر آنها از حيطه ديد و علم او غايب است، ناگزير مى شود كه بقيه حوائج خود را كـه گـفـتـيـم از حـيـطـه عـلم او غـايـب اسـت از راه عـلم ديـگـران تـكميل و تتميم كند، علمى كه ديگران با مشاهده و يا با گوش خود بدست آورده اند، و اين همان خبر است.

پـس اعتماد به خبر به اين معنا است كه عملا ترتيب اثر به آن بدهيم و با مضمون آن تا حـدى مـعامله علمى بكنيم كه گويا خود از راه مشاهده بدست آورده ايم، و اين همان طورى كه گـفـتـيـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتياج ابتدائى او است، و بناى عقلا و مدار عملكرد آنان بر قبول خبر ديگران است.

حـال اگـر خـبـرى كـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد يعنى از بسيارى آورندگان آن براى انـسـان يـقـيـن آور بـاشـد و يـا اگـر بـه ايـن حـد از كـثـرت نـيـسـت حـداقـل هـمراه با قرينه هايى قطعى باشد كه انسان نسبت به صدق مضمون آن يقين پيدا كند، چنين خبرى حجت و معتبر است.

و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرينه هايى قطعى نيز نبود، و در نتيجه بعد از شنيدن خبر يقين به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنين خبرى در نـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت كـه اگـر بـراى انـسـان يـقـيـن نـمـى آورد، حـد اقـل وثوق و اطمينانى بياورد، حال يا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرى كـه مـتـخـصـص يـك فـن بـه مـا مـى دهـد) و يـا بـه حـسـب شـخـصـش وثـوق آور بـاشـد، (مـثـل ايـنـكـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند كه بر اين خبر نيز تـرتـيـب اثـر دهـنـد. و سـرش هـم ايـن اسـت كـه عـقـلا يـا بـه عـلم عـمـل مـى كـنـنـد، و يـا به چيزى كه اگر علم حقيقى نيست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمينان.

حـال كـه ايـن مـقدمه روشن گرديد، مى گوييم : اينكه در آيه شريفه دستور به تحقيق و بـررسـى خـبـر فـاسـق را تـعـليل فرموده به اينكه (ان تصيبوا قوما بجهاله...) مى فـهـمـانـد كـه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اينكه انسان اگر خواست به گـفـتـه فـاسـق تـرتـيـب اثـر دهـد، و بـه آن عـمـل كـنـد بـايد نسبت به مضمون خبر او علم حاصل كند، پس در آيه شريفه همان چيزى اثبات شده كه عقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عـمـلى نـفـى شده كه عقلا هم آن را نفى مى كنند، و اين همان امضاء است، نه تاءسيس حكمى جديد.

و اعلموا ان فيكم رسول اللّه لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم...

كـلمـه (عنت به معناى گناه، و نيز به معناى هلاكت است. و كلمه (طوع و اطاعت هر چـنـد بـه مـعـنـاى انـقـيـاد و گـردن نـهـادن اسـت، و ليـكـن بـيـشـتـر بـه مـعـنـاى امـتـثال امر و مشى بر طبق خطى است كه آمر براى ماءمور ترسيم كرده - اين نظريه راغب است . ليكن چه بسا ممكن است كه امر به عكس شود، يعنى مافوق بر طبق خواسته زيردست خـود عـمل كند، آنطور كه او دلش مى خواهد، در اينجا متبوع و آمر از تابع و زيردست اطاعت كـرده. و اتـفاقا در آيه مورد بحث اطاعت به همين معنا است، مى فرمايد (لو يطيعكم اگر پـيـغمبر شما را اطاعت كندچون عمل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را بر طبق دلخواه مؤمنين اطاعت آن جناب از مؤمنين خوانده.

و ايـن آيـه بـه طـورى كـه از سـيـاقـش بـرمـى آيـد تـتـمـه گـفـتـار در آيـه قـبـل اسـت، مـى خـواهـد حـكـم در آن آيـه را تـعـمـيـم دهـد، و بـفـرمـايـد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) نـه تـنـهـا نـبايد خبر فساق را بدون تحقيق بـپـذيـرد، بـلكه خواسته شما را هم نبايد اطاعت كند، به همان علتى كه گفتيم نبايد به خـبـر فـسـاق عـمـل كـنـد. در آنـجـا گـفـتـيـم اگـر عـمـل كـنـد گـرفـتـار جـهـالت و بـنـاى عمل بر اساس جهالت شده است، اطاعت كردنش از شما هم همين محذور را دارد.

لزوم پيروى از رسول الله (ص) و وجـه و سـبـب اينكه آن جناب نبايد از ديگران اطاعت كند

مـضـمـون ايـن آيـه روشـن كـردن مؤمنين است به اينكه خداى سبحان ايشان را به جاده رشد انـداخته، و به همين جهت است كه ايمان را محبوبشان كرده و در دلهايشان زينت داده، و كفر و فـسـوق و عـصـيـان را از نـظـرشـان انـداخـتـه، پـس بـايد كه از اين معنا غفلت نكنند كه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را دارنـد. كـسـى را دارند كه مؤيد از ناحيه خـداسـت. كـسـى را دارنـد كـه از ناحيه پروردگارش ‍ بينه اى دارد كه هرگز جز به راه رشـد نـمـى برد، و به سوى چاه و گمراهى نمى كشاند، پس بايد او را اطاعت كنند، و هر چه او اراده مى كند اراده كنند، و هر چه او اختيار مى كند اختيار كنند، و اصرار نورزند كه آن جـنـاب ايـشـان را در آراء و اهـوائشـان اطـاعت كند، چون اگر او ايشان را در بسيارى از امور اطاعت كند، هلاك مى شوند، و به تعب مى افتند.

پـس جـمـله (و اعـلمـوا ان فـيـكـم رسـول اللّه عطف است بر جمله (فتبينواى در آيه قبل، و اگر در جمله مورد بحث خبر را بر مبتدا مقدم داشته، و به جاى اينكه بفرمايد(ان رسـول اللّه فـيـكـم فرموده (ان فيكم رسول اللّه براى اين بوده كه انحصار را بـرسـانـد و بفهماند اين تنها شماييد كه چنين نعمتى در اختيار داريد. و نيز به لازمه اين انـحـصـار هـم اشـاره كـرده بـاشـد، و بـفـهـمـانـد لازمـه ايـنـكـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تنها در اختيار شما است، اين است كه شما هم به رشـد او چـنـگ بـزنـيد، و از گمراهى اجتناب بكنيد، و در امور به او مراجعه نموده، اطاعتش كـنـيـد، و دنـبـال راهش حركت كنيد، نه اينكه دنباله هواهاى نفسانى خود را گرفته، توقع داشته باشيد كه آن جناب هم تابع هواهاى شما شود.

پـس مـعـنـاى جـمـله ايـن شـد كـه : فـرامـوش مـكـنـيـد كـه رسول خدا تنها در بين شما است - و اين كنايه است از اينكه واجب است در امور خود به او مـراجعه كنند و (با ساير اقوامى كه از چنين نعمتى برخوردار نيستند فرق داشته باشند) در هـر پـيـشـامـدى كـه بـا آن مـواجـه مى شوند طبق نظريه آن جناب رفتار نموده هر چه او دستور مى دهد عمل كنند، بدون اينكه كمترين دخالتى به هواى نفس خود دهند.

(لو يـطـيـعـكـم فـى كـثـيـر مـن الامـر لعـنـتـم ) - يـعـنـى اگـر رسـول خـدا در بـسـيـارى از امـور به دلخواه شما رفتار كند به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد. و اين جمله تقريبا به منزله جواب از سؤ الى است تقديرى، گويا كسى پرسيده : بـه چـه دليـل در امـور و حـوادث بـه آن جناب مراجعه كنيم و او به ما مراجعه نكند، و به دلخـواه مـا رفـتـار نـنـمـايـد؟ در پـاسـخ فـرمـوده (بـراى ايـنـكـه اگـر به دلخواه شما عمل كند، به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد).

خداوند دلهـاى مؤمنـيـن را بـه زيـورى آراسته كه مجذوب ايمان مى شوند و از كفر و عصيان تنفر پيدا مى كنند

(و لكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ) - كلمه (لكن در ابتداى اين جـمـله اسـت دراك و اعـراض از مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله قـبـل آن را هم شامل مى شود، يعنى جمله (لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم اين معنا را هـم مـى فـهـمـانـد كـه شـما مسلمانان در معرض هلاكت و گمراهى هستيد و كلمه (لكن مى خواهد اين را استثناء كند، بفرمايد: نه، شما به خاطر اينكه خدا ايمان را محبوب دلهايتان كـرده، و ايـن انـعـام را بـر شـمـا كـرده كـه ايـمـان را در دلهـايـتان زينت داده، و كفر را از نـظـرتـان انـداخـته، و ديگر اشتهائى به كفر و فسوق و عصيان نداريد، لذا مشرف به هلاكت و گمراهى نيستيد.

مـحـبـوب كردن ايمان در دل مؤمنين به اين معنا است كه : خداى تعالى ايمان را به زيورى آراسـتـه كـه دلهـاى شـمـا را بـه سـوى خـود جـذب مى كند، به طورى كه دلهاى شما به آسانى دست از آن برنمى دارد، و از آن رو به سوى چيزهاى ديگر نمى كند.

(و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ) - اين جمله عطف است بر جمله (حبب )، و مـعـنـاى مـكـروه كردن كفر و فسوق و عصيان اين است كه دلهاى شما را طورى كرده كه خود بـه خـود از كـفـر و تـوابـع آن تنفر دارد. و فرق بين فسوق و عصيان - به طورى كه گـفـتـه انـد - ايـن اسـت كه فسوق عبارتست از خروج از طاعت به سوى معصيت، و عصيان عـبـارتـسـت از خـود مـعـصـيـت. به عبارت ديگر عصيان عبارتست از همه گناهان. بعضى هم گـفـتـه اند: مراد از فسوق دروغ است، به قرينه آيه قبلى كه از خبر دروغين فساق سخن مى گفت، و عصيان عبارتست از بقيه گناهان.

(اولئك هـم الراشدون ) - اين جمله مسأله محبوب كردن ايمان و مجذوب كردن دلهاى مؤمنين در برابر آن، و نيز مكروه كردن كفر و فسوق و عصيان را بيان مى كند، مى فرمايد هـمـيـن سـبـب رشـدى اسـت كـه هـر انـسـانـى بـه فـطـرت خـود در جـسـتـجـوى آنـسـت، و در مـقـابـل بـاز بـه فـطـرت خود از گمراهى متنفر است، پس بر مؤمنين لازم است كه دست از ايمان برندارند، و از كفر و فسوق و عصيان اجتناب ورزند، تا رشد يابند كه اگر رشد يابند تابع رسول مى شوند، و ديگر هواهاى خود را پيروى نمى كنند.

وجه تغيير سياق آيه كه در آن خطاب را متوجه شخص پيامبر نموده است

و چون دوست داشتن ايمان و مجذوب شدن در برابر آن، و تنفر از كفر و توابع آن، صفت بـعـضـى از افـرادى بـوده كـه رسـول در بين آنان بوده است و تمامى اصحاب آن جناب، داراى چـنـين صفاتى نبوده اند - همان طور كه آيه قبلى هم تصريح به آن مى كرد - و اگـر خـطـاب را متوجه همه اصحاب كرده با اينكه محبت به ايمان و كراهت از كفر و فسق و عـصـيـان در همه اصحاب نبود، همچنان كه آيه سابق بر آن شهادت مى داد، براى اين بود كه خواست وحدتشان محفوظ باشد، و خلاصه به گردن آنهايى هم كه چنين نيستند بگذارد كـه چـنـيـن هـسـتـيـد، و بـايد چنين باشيد، و به همين جهت در آخر آيه، سياق را تغيير داد، و خـطـاب را مـتـوجـه شخص رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نمود و فرمود: اينان رشـد يـافـتـگـانند. و اشاره به كلمه (اينان اشاره به خصوص آنهايى است كه چنين صـفـاتـى دارنـد، يـعـنـى آنـهـايـى كه دلهايشان دوستدار ايمان و متنفر از كفر و فسوق و عـصـيـان است، تا به اين وسيله، هم اين افراد را مدح كرده باشد و هم آنهايى را كه چنين نبوده اند تشويق نموده باشد.

ايـن را هـم بـايـد دانـسـت كـه در جـمـله (و اعـلمـوا ان فـيـكـم رسـول اللّه لو يـطيعكم فى كثير من الامر لعنتم اشعارى است به اينكه يك دسته از مؤمنـيـن اصـرار داشـتـه انـد كـه خـبـر فـاسـق مـشـار اليـه در آيـه قـبـلى ، مـورد قبول واقع شود و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به آن خبر ترتيب اثر دهد و اتفاقا جريان از همين قرار هم بوده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وليد بن عاقبة را (كه مردى فاسق بود) به ميان قبيله (بنى المصطلق فرستاد تا زكات آنان را جـمـع آورى نـمـوده بـيـاورد. وليـد، نـزد ايـن قـبـيـله رفت و مردم قبيله وقتى او را ديدند دلواپـس شـدنـد، و او بدون اينكه چيزى به ايشان بگويد، به مدينه برگشت و عرضه داشـت كـه مـردم بـنـى المـصـطـلق از ديـن بـرگـشـتـه انـد، و زكـات نـمـى دهـنـد. رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله /) تصميم گرفت لشكر به سويشان بفرستد، و با ايـشـان كـارزار كـنـد كـه آيـه مـورد بـحـث نـازل شد، و ايشان منصرف گرديدند و در بين مـسـلمـانان عده اى اصرار داشتند كه چه خوبست با بنى المصطلق كارزار كنيم - كه به زودى اصل اين داستان در بحث روايتى خواهد آمد.

فضلا من اللّه و نعمه و اللّه عليم حكيم

يـن جـمـله رفـتـارى را كـه در جـمـلات قـبـل خـداى تـعـالى بـا مؤمنـيـن داشـت تعليل مى كند، يعنى مى فرمايد: اگر خداى تعالى ايمان را محبوب دلهايشان كرد و كفر و فـسـوق و عـصيان را مورد نفرتشان قرار داد، صرفا عطيه و نعمتى بود كه به ايشان ارزانى داشت، نه اينكه خواسته باشد عوضى از ناحيه مؤمنين عايدش گردد، البته اين عمل بيهوده و گزافى هم نبوده و بدون حكمت و علتى مؤمنين را به چنين عطيه اى اختصاص نـداده، چـون او عـليـم اسـت، مـى دانـد عـطـيـه خود و نعمتش را كجا مصرف كند، و حكيم است هـرگـز عملى را بيهوده و گزاف و بدون حكمت انجام نمى دهد، همچنانكه در سوره فتح مى فـرمـود: (و الزمـهـم كـلمـه التـقـوى و كـانـوا احـق بـهـا و اهـلهـا و كـان اللّه بكل شى ء عليما.

 

و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما...

كلمه (اقتتال و (تقاتل به يك معنا است، همچنان كه (استباق و (تسابق بـه يـك معنا است. و برگردانيدن ضمير جمع به دو طائفه، به اعتبار معنا است (چون هر چـنـد دو طـائفـه بـودند، و مى بايد ضمير تثنيه به آن دو برگردد، ولى چون دو طائفه چـنـديـن نـفـر هـستند، پس از حيث نفر جمعند) همچنان كه در عبارت (فاصلحوا بينهماكه ضمير تثنيه به آن بر مى گردد، به اعتبار لفظ (طائفتان مى باشد.

از بـعـضـى از مـفسرين نقل شده كه در وجه فرق بين دو ضمير، كه چرا يك جا ضمير جمع بـه طـائفـتـان برگردانيده، و يك جا ضمير تثنيه گفته اند: سرش اين است كه در اولى (كه ضمير جمع برگردانده ) دو طائفه در حال جنگ، يك طائفه مخلوط به هم هستند، و چون جمعيتى هستند، ضمير جمع به آنها برمى گردد، و در دومى كه ضمير تثنيه برگردانده، به اين جهت است كه در آن حال دو طائفه جدا از همند.

(فـان بـغـت احـديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفيى ء الى امر اللّه ) - كـلمـه (بغى كه مصدر (بغت است، به معناى ظلم و تعدى بدون حق است، و كلمه(فـى كه جمله (تفيى ءاز آن اشتقاق يافته، به معناى برگشتن است. و مراد از (امـر اللّه دستوراتى است كه خداى تعالى داده . و معناى آيه اين است كه : اگر يكى از دو طائفه مسلمين به طائفه ديگر بدون حق ستم كرد، بايد با آن طائفه كه تعدى كرده قتال كنند تا به امر خدا برگردند و دستورات الهى را گردن نهند.

امر به اصلاح بيـن دو طـايـفـه از مؤمنـيـن كـه بـه جـنـگ بـا هـم پـرداخـتـه انـد و تعليل آن به اينكه مؤمنان برادر يكديگرند

(فـان فـاءت فـاصـلحـوا بـيـنـهـمـا بـالعـدل ) - يـعـنـى اگـر بـا قـتال شما طائفه تجاوزكار سر جاى خود نشست، و اوامر خدا را گردن نهاد، آن وقت در مقام اصـلاح بـيـن آن دو طـائفـه بـرآيـيـد. امـا اصـلاح تـنها به اين نباشد كه سلاح ها را زمين بـگـذاريـد، و دسـت از جـنـگ بـكـشـيـد، بـلكـه اصـلاحـى تـواءم بـا عدل باشد، به اين معنا كه احكام الهى را در مورد هر كسى كه به او تجاوز شده - كسى از او كشته شده، و يا عرض و مال او و يا حق او تضييع شده - اجراء كنيد.

(و اقسطوا ان اللّه يحب المقسطين ) - كلمه (اقساط) - به كسره همزه به معناى آن است كه به هر يك، آن حقى را كه مستحق است و آن سهمى را كه دارد بدهى.

پـس عـطـف ايـن جـمـله بـه جـمـله (اصـلحـوا بـيـنـهـمـا بـالعـدل )، از قبيل عطف مطلق بر مقيد به منظور تأكيد است. و جمله (ان اللّه يحب المقسطين )، هم علت دسـتـور بـه اصـلاح و عـدالت را تعليل مى كند، و هم آن تأكيدى را كه گفتيم از عطف دو جـمـله به يكديگر استفاده مى شود، براى بار دوم تأكيد مى نمايد، گويا فرموده : بين آن دو طـائفه به عدالت اصلاح كنيد، باز هم مى گويم، دائما عدالت كنيد، و در همه امور عدالت را رعايت نماييد؛ براى اينكه خداوند عدالت گستران را به خاطر عدالتشان دوست دارد.

انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم

اين جمله هر چند مطلب جديدى را بيان مى كند، ليكن باز مطالب قبلى را تأكيد مى نمايد، و اگـر ارتـبـاط بـيـن مؤمنين را منحصر كرد در ارتباط اخوت، براى اين بود كه مقدمه و زمـيـنه چينى باشد براى تعليلى كه براى حكم صلح مى آورد، و مى فرمايد (پس بين دو بـرادر خـود اصـلاح كـنيد)، و در نتيجه بفهماند اين دو طائفه اى كه شمشير به روى يـكـديـگـر كـشـيـدنـد، بـه خـاطـر وجـود اخوت در بين آن دو، واجب است كه صلح در بينشان بـرقـرار گـردد، و اصـلاحـگران هم به خاطر اينكه برادران آن دو طائفه هستند، واجب است صـلح را در هر دو طائفه برقرار نموده، هر دو را از نعمت صلح برخوردار سازند - نه اينكه به طرف يك طائفه متمايل شوند.

و ايـن كـه در جـمـله مـورد بـحـث فـرمود: (فاصلحوا بين اخويكم با اينكه مى توانست بـفـرمـايـد (فـاصـلحوا بين الاخوين )، براى اين بود كه در كوتاهترين عبارت، لطيف ترين بيان را كرده باشد؛ چون جمله مورد بحث دو چيز را مى فهماند: يكى اينكه دو طائفه اى كـه بـا هـم جـنگ مى كنند برادر يكديگرند، و بايد صلح بين آن دو برقرار شود، دومايـنـكـه سـايـر مـسـلمـانـان هـم برادر هر دو طرف جنگ هستند، و آنان بايد رعايت برادرى و اصلاح را در بين هر دو طائفه بنمايند.

(و اتـقـوا اللّه لعـلكـم تـرحـمـون ) - و از خـدا بـتـرسـيـد شـايـد مـشـمـول رحـمـت خـدا گـرديـد. ايـن جـمـله هـر سـه طـائفـه، يـعـنـى دو طـائفـه مقاتل، و طائفه اصلاحگر را موعظه و نصيحت مى كند.

گفتارى در معناى اخوت

بايد دانست كه جمله (انما المؤمنون اخوه قانونى را در بين مسلمانان مؤمن تشريع مى كـنـد، و نـسـبـتـى را بـرقرار مى سازد كه قبلا برقرار نبود، و آن نسبت برادرى است كه آثارى شرعى، و حقوقى قانونى نيز دارد.

مـا در بـعضى از مباحث گذشته اين تفسير پيرامون مسأله ابوت، بنوت و اخوت و ساير انواع قرابت و خويشاوندى گفتيم كه اين نسبت ها دو قسمند: يكى حقيقى و طبيعى كه عبارت از ايـن است كه دو فرد از بشر يا بدون واسطه و يا با يك يا چند واسطه بالاخره منتهى به پشت يك پدر و يا رحم يك مادر، و يا منتهى به هر دو شوند. يكى هم نسبت هاى اعتبارى و قـراردادى اسـت، بـراى ايـنـكـه آثارى خاص ‍ بر آنها مترتب شود، مثلا از يكديگر ارث بـبـرند، و يا نفقه يكى بر ديگرى واجب باشد، و يا اينكه ازدواج آن دو با يكديگر حرام باشد، و يا احكامى ديگر.

پـس مـعـلوم شـد كـه قـرابـت و نـسبت اعتبارى، غير از قرابت طبيعى است، البته گاهى مى شـود كـه هـر دو بـا هم جمع مى شوند، مثل قرابتى كه بين دو برادر و يا يك زن و شوهر مشروع هست كه قرابتشان هم طبيعى است و هم اينكه قانون و اعتبار اين قرابت را قرابت مى دانـد، و آثارى بر آن مترتب مى كند. و گاهى طبيعى هست ولى اعتبارى نيست، مانند فرزند مـتـولد شـده از زنا كه از نظر طبيعت، اين فرزند، فرزند پدر و مادر زناكار خود هست، و اما از نظر قانون و اعتبار هيچ ارتباطى با آن دو ندارد، نه از آن دو ارث مى برد، و نه آن دو از وى ارث مـى بـرنـد، و گـاه هـم مـى شود قرابت اعتبارى هست ولى طبيعى نيست، مانند پسر خوانده كه در بعضى از قوانين (مانند قانون جاهليت عرب ) پسر شمرده مى شد، ولى پسر طبيعى نبود.

و مـعـتبر شمردن امور اعتبارى هر چند همانطور كه گفتيم به منظور اين است كه آثار حقيقى بر آن امر اعتبارى مترتب كنيم، مثلا يك فرد از جامعه را سر جامعه فرض كنيم تا نسبت او بـه جامعه نسبت سر به بدن باشد، همان طور كه سر امور بدن را تدبير مى كند، او هم امور جامعه را تدبير كند، و در بين جامعه حكم براند، همانطور كه سر در بدن مى راند، و ليكن اين را هم بايد دانست كه عقل آدمى بدون جهت و بيهوده چيزى را كه فاقد حقيقتى است، داراى آن حقيقت فرض نمى كند، و اگر فرض كند، حتما به خاطر مصلحتى است كه وادارش كرده چنين فرضى بكند. اين را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بگوييم : وقتى به خاطر مصلحتى قرار شد چيز فاقد حقيقتى را واجد آن حقيقت فرض كنيم و آثار آن حقيقت را بر اين امـر فـرضـى هم مترتب سازيم، از آثار حقيقت آنچه كه مصلحت اقتضا كند مترتب مى كنيم. اگر مصلحت اقتضا كرد همه آنها را مترتب كنيم، مى كنيم، و اگر اقتضا كرد بعضى از آن آثار را مترتب كنيم همان بعض را مترتب خواهيم كرد.

مـثـل يـك مـعـجون كه مركب حقيقى از چند جزء است، اگر يك جزء آن نباشد معجون، ديگر آن مـعـجون نخواهد بود، ولى در يك معجون اعتبارى به نام نماز كه مركب از چند جزء است، هم ممكن است بگوييم اگر خواندن حمد در آن نباشد نماز خوانده نشده - چه اينكه سوره عملا تـرك شـود و چـه سـهـوا - و هـم مـى تـوانـيـم بـگـويـيـم اگـر عـمـدا تـرك شـود نـمـاز بـاطـل اسـت، چـون نماز انجام نشده، ولى اگر سهوا ترك شود عيب ندارد. و شارع اسلام شـق دوم را اعـتـبـار كـرده، و فـرمـوده مـن نـماز بى سوره را با اينكه بى سوره است، در صـورتى كه سوره آن سهوا فراموش شده باشد نماز داراى سوره فرض مى كنم، و آن را صحيح مى دانم.

و بـاز به همين جهت است كه مى بينيم آثار معنا به حسب اختلاف موارد، مختلف مى شود، مثلا اگـر در نـمـاز ركـوع دو بـار بـيـايـد و يـا اصـلا تـرك شـود، چـه عمدا و چه سهوا نماز بـاطل مى شود، ولى قرائت حمد و سوره اين طور نيست - كه شرحش گذشت - پس جائز و ممكن است كه آثار مترتبه بر يك معناى اعتبارى به حسب اختلاف مواردش مختلف شود.

ليكن اين را هم بايد در نظر داشت كه آثار اعتبارى تنها بر موضوعات اعتبارى مترتب مى شـود، نـه بـر مـوضـوعـات طبيعى هر چند كه اعتبار نداشته باشد، مثلا اثر مالكيت انسان نـسـبـت بـه خانه اش، اين است كه بتواند در آن تصرف كند، اما اين اثر بدين جهت مترتب است كه صاحب خانه مالك اعتبارى آن است، يعنى در عالم اعتبار و در قانون، مالك شناخته شـده، نـه بـدين جهت كه انسان است. و همچنين برادر در عالم اعتبار اسلامى از برادر خود ارث مـى بـرد، نـه بـديـن جـهت كه برادر طبيعى او، يعنى متولد از پدر يا از مادر و يا از پـدر و مادر او است، تا برادر ولد زنا هم از پدرش ارث ببرد، چون برادر طبيعى او است بلكه از اين جهت ارث مى برد كه در عالم اعتبار اسلامى برادر شناخته شده است.

(اخـوت نـيـز يـك مـعـنـايـى اسـت كه هم مى تواند طبيعى باشد و هم اعتبارى. و اخوت طبيعى در شرايع و قوانين هيچ اثرى ندارد، و قوانين به صرف اينكه دو انسان داراى يك پـدر و يـا يـك مـادر و يـا يـك پـدر و مادر باشند ارتباطى بين اين دو از نظر قانون نمى بـيـنـد، ولى اخـوت اعـتـبارى در اسلام آثارى اعتبارى دارد. و اخوت در اسلام عبارت است از نـسـبـتـى كـه بـيـن دو نـفـر بـرقـرار اسـت، و در نـكـاح و ارث آثـارى دارد، حـال چـه ايـنـكـه اخـوت طـبـيـعـى باشد و چه رضاعى كه البته اخوت رضاعى آثارى در مسأله ازدواج دارد ولى در ارث نـدارد - و چه اخوت دينى كه آثارى اجتماعى دارد، و در نـكـاح و ارث اثـر نـدارد. و بـه زودى كـلامى از امام صادق (عليه السلام ) در باره حقوق اخـوت ديـنـى خـواهـد آمـد كه فرموده : مؤمن برادر مؤمن و چشم او و راهنماى او است، به او خـيـانـت نمى كند، و ستم بر او روا نمى دارد و او را فريب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى كند.

و ايـن مـعـنـا بـر بـعـضـى از مـفسرين مخفى مانده و اطلاق اخوت در آيه را در باره مؤمنين، اطـلاقـى مـجـازى و از بـاب اسـتـعاره گرفته و گفته اند: شركت دو نفر در داشتن ايمان، شـبيه است به شركت آن دو در اصل تولد، براى اينكه هم تولد، اصلى است براى بقاء، چـون مـنـشـاء حـيـات اسـت، و هـم ايمان منشاءاى است براى بقاء ابدى در بهشت. بعضى هم گـفـتـه انـد: اين اخوت از باب تشبيه بليغ است، از اين حيث كه مؤمنين همه به يك ريشه منسوبند آن هم ايمان است، كه باعث بقاء ابدى است.

بحث روايتى

واياتى در ذيل آيه: (لا تقدموا بين يدى الله و رسـولهو (لا تـرفـعـوا اصواتكم فوق صوت النبى)

در مـجـمع البيان در ذيل آيه (يا ايها الذين امنوامى گويد: زراره از امام باقر (عليه السـلام ) روايـت كـرده كـه فـرمـود: هـنـوز هـيچ شمشيرى در اسلام كشيده نشده، و هيچ صف نمازى وصف جنگى بر پا نشده بود، و هيچ اذانى به صداى بلند گفته نشده بود، و هيچ خطاب (يا ايها الذين آمنوانازل نشده بود كه افراد قبيله اوس و خزرج مسلمان شدند.

مؤلف: و از ابـن عـبـاس هـم روايـت شده كه گفته است : هيچ خطابى به (يا ايها الذين آمـنـوادر مـكـه نـازل نـشـد، هـمـچـنـان كه هيچ خطابى به (يا ايها الناس در مدينه نـازل نـشـد - تـا آخـر حـديـث - ولى بـعـضـى در بـاره ذيـل ايـن حـديث ترديد كرده اند. در اين ميان روايات ديگرى در الدر المنثور و تفسير قمى در سـبـب نـزول آيـه (لا تـقـدمـوا بـيـن يـدى اللّه و رسـوله نـقـل شـده، كـه بـا مـضمون آيه آن طور كه بايد مطابقت ندارد، و ما متعرض آنها نشديم ، اگر كسى خواسته باشد مى تواند به اين دو تفسير مراجعه كند.

و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احـمـد، بـخـارى، مسلم، ابو يعلى و بغوى - در كتاب معجم الصـحـابـه، و ابـن مـنـذر، طـبـرانـى، ابـن مـردويـه و بـيـهـقـى - در كـتـاب دلائل - از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـته : وقتى آيه (يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصـواتـكـم فـوق صـوت النـبـى... و انـتـم لا تـشـرون نـازل شـد، ثـابـت بـن قـيـس بـن شـمـاس كـه مردى درشت صدا بود گفت : اين من بودم كه صـدايـم را بـلنـد كـردم، و حـتـمـا اعـمـال صـالح مـن حـبـط شـده، و مـن اهل جهنم شده ام، و از آن به بعد غمگين در خانه خود نشست.

رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روزى پرسيد: ثابت بن قيس كجا است كه او را نـمـى بـيـنـم ؟ بـعـضـى از حـاضـران شـتـابـان بـه سـراغ ثـابـت رفـتـنـد كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) احوال تو را مى پرسيد مگر تو را چه شده ؟ گـفت : من صدايم را بلندتر از صداى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) كرده ام، و آيـه شـريـفـه در بـاره مـن نـازل شـده، و ايـنـك هـمـه اعـمـال صـالحـم بـيـهـوده گـشـتـه، و مـن اهـل آتـش شـده ام. افـراد مـذكـور بـه حـضـور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيدند، و جريان را باز گفتند حضرت فرمود: نـه، او اهـل آتـش نـيست، بلكه اهل بهشت است ، اين بود تا آنكه ثابت در حادثه جنگ يمامه به شهادت رسيد.

مؤلف: جـمـله (ايـن بـود تـا آنـكه ثابت در جنگ يمامه كشته شدكلام راوى است، مى خـواسـتـه بـگـويـد شـهـادت او در جـنـگ يـمـامـه تـصـديـق هـمـان وعـده اى اسـت كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) داد، و فـرمـود: او اهـل بـهـشـت اسـت. البـتـه ايـن روايـت بـا مـخـتـصـر اخـتلافى به طرق مختلف ديگرى نيز نقل شده.

و نـيـز در هـمـان كتاب است كه بخارى - در كتاب الادب - و ابن ابى الدنيا و بيهقى از داوود بـن قـيـس روايـت آورده انـد كـه گـفـت : مـن حـجـره هـا (ى هـمـسـران رسول خدا) را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و از پشت، آن را بـا پـلاس مـويـى پـوشـيـده بودند، و به گمانم عرض و فاصله بين در خانه تا در حجره چادرى، حدود شش و يا هفت ذراع بود.

و آخرين نقطه خانه (كه به اصطلاح فارسى پستوى خانه گفته مى شود) ده ذراع بود، و من گمان مى كنم بلندى سقف اين حجره ها بين هفت تا هشت ذراع بود.

مؤلف: نـظـير صدر اين روايت را از ابن سعد از عطاء خراسانى روايت كرده كه گفت : من حـجره هاى همسران رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و بر در خانه ها پلاسى از موى سياه افتاده بود.

روايتى درباره شأن نزول آيه: (ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا)

و نـيـز در هـمـان كتاب است كه احمد، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابن منده و ابن مردويه به سـنـد خـود از حـارث بـن ضـرار خـزاعـى روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن وارد بـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) شـدم، مـرا به اسلام دعوت فرمود. پس به حضورش رفتم، و اسلام آوردم مرا دعوت كرد به دادن زكات آن را هم پذيرفتم و عرضه داشـتـم : يـا رسـول اللّه ! به سوى قوم و قبيله ام برمى گردم، و ايشان را به اسلام و دادن زكات مى خوانم، هر كس اجابتم كرد زكاتش را مى گيرم، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستيد تا هر چه زكات جمع آورى كرده ام بدهم بياورد.

حـارث بـيـن قـوم خـود رفت و دعوتش پذيرفته شد، و زكاتها را از آنان كه مسلمان شدند جـمـع كـرد، ولى در آن تـاريـخـى كـه مـعـيـن كـرده بـود فـرسـتـاده اى از نـاحـيـه رسـول خـدا نـرسـيـد. حـارث پـيـش خـود فـكـر كـرد حـتـمـا حـادثـه اى رخ داده و رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از دست او خشمگين شده، لذا محترمين از قوم خود را خـواست و به ايشان گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تاريخى معين كرد كـه در آن تـاريـخ فـرسـتـاده اى بـراى گـرفـتـن زكـات نـزد مـن مـى فـرسـتـد، و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) هـرگـز خـلف وعـده نـمـى كـنـد، و مـن خـيـال مـى كـنم اين تاءخير جز براى اين نيست كه آن جناب خشمگين شده، به راه بيفتيد تا نزد آن جناب برويم.

از آن سـو رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در راءس همان تاريخ وليد بن عاقبة را بـه سـوى حـارث روانـه كـرد، تـا زكـاتـهـايـى را كـه از اشـخـاص گـرفـتـه تـحـويـل بـگـيـرد، و وليـد در بـيـن راه وحـشـت مـى كـنـد و بـرمـى گـردد، و بـه عـرض رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) مى رساند كه من نزد حارث رفتم و او از دادن زكـات خـوددارى كـرد، و مـى خـواسـت مـرا بكشد. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فـورا لشـكـرى بـه سوى حارث و قبيله اش روانه مى كند. لشكر آن جناب در بين راه به حـارث و نـفراتش برمى خورند كه از قبيله بيرون شده و دارند مى آيند. لشكريان گفتند ايـن خـود حـارث اسـت كه مى آيد، حارث و نفراتش را دوره كردند. حارث پرسيد به سوى چـه كـسـى مـاءمـوريـت يـافـتـه ايـد؟ گـفـتـنـد بـسـوى تـو. پـرسـيـد: بـراى چـه ؟ گفتند رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) وليـد بـن عـقـبـة را نـزد تـو فـرسـتاده و او بـرگـشته و گفته كه من نزد حارث رفتم، ولى او زكات را به من نداد، و خواست مرا به قـتـل بـرسـانـد. حـارث گفت به آن خدايى كه محمد را به حق مبعوث كرده چنين نبوده، و من اصلا وليد را نديده ام، و وليد نزد من نيامده.

و بعد از آنكه حارث به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيد (حضرت ) پـرسـيـد: آيـا زكـات را ضـبـط كـردى و خـواسـتـى فـرسـتـاده مـرا بـه قـتل برسانى ؟ عرضه داشت : نه به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده من اصلا وليـد را نـديـدم و او هـم مـرا نـديـده و من نيامدم مگر بعد از آنكه ديدم در تاريخى كه معين فـرمودى كسى را نفرستادى. ترسيدم خدا و رسول بر من خشم گرفته باشد، لذا آمده ام كـه عـلت تـاءخير را بپرسم. در اينجا بود كه آيه (يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا...) حكيم نازل شد.

مؤلف: نـزول آيـه مـذكـور در داسـتـان وليـد بـن عـقـبـة در روايـات وارده از طـرق اهـل سـنـت مـسـتـفـيـض اسـت، و هـمـچـنـين روايات وارده از طرق شيعه . ابن عبد البر در كتاب اسـتـيـعـاب مـى گـويـد: در بـيـن اهـل عـلم آنـهـايـى كـه دانـاى بـه تـاءويـل قـرآن هـسـتند تا آنجا كه من خبر دارم هيچ اختلافى نيست در اينكه آيه (ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوادر باره وليد بن عقبه نازل شده است.

حبّ همان دين است و دين همان حبّ است

و در كـتـاب مـحاسن به سند خود از زياد حذاء از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كـه در ضـمـن حـديـثـى بـه او فـرمود: اى زياد واى بر تو مگر دين به غير از محبت، چيز ديـگـرى اسـت ؟ مـگـر كـلام خـدا را نـمـى بـيـنـى كـه مـى فـرمـايد: (ان كنتم تحبون اللّه فـاتـبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم اگر دوستدار خدا هستيد مرا پيروى كنيد تا خـدا هـم شـمـا را دوسـت بـدارد و گـنـاهـان شـما را برايتان بيامرزد و مگر خطاب او را به رسـول گـرامى اش محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نمى بينيد كه مى فرمايد: (حبب اليـكـم الايـمان و زينه فى قلوبكم ايمان را محبوب شما كرد و در دلهايتان زينت داد)، و نـيـز مى فرمايد: (يحبون من هاجر اليهم مسلمانان هر كسى را كه به سوى ايشان هجرت كند دوست مى دارندو فرمود: حب همان دين است، و دين همان حب است.

مؤلف: در كافى هم به سند خود از فضيل بن يسار از امام صادق (عليه السلام ) حديثى روايت كرده كه در معناى همين حديث است. و عبارت آن حديث اين است كه : مگر ايمان غير از حب و بغض است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (حبب اليكم الايمان...).

و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه بـعـضـى گفته اند: كلمه (فسوق به معناى كذب است نقل از ابن عباس و ابن زيد، و نيز منقول از امام ابى جعفر (عليه السلام).

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.

چند روايت درباره اخوت ايمانى و شأن نـزول آيـه: (و ان طـائفـتان من المؤمنين اقتتلوا...)

و در كـافـى بـه سـنـد خـود از عـلى بن عقبه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فـرمـود: مؤمن برادر مؤمن، و چشم او و راهنماى او است. به او خيانت و ظلم نمى كند، او را فريب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى كند.

مؤلف: و در مـعـنـاى ايـن حـديـث روايـات ديـگـرى از آن جـنـاب نـقل شده كه در بعضى از آنها به جاى مؤمن فرموده : مسلمان برادر مسلمان است، او را ظلم نـمـى كـنـد، و اگـر ديـگـران بـه او ظـلم كـنـنـد بـى يـاورش نـمـى گـذارد، و نـيـز دنبال سر او بدگويى نمى كند.

و در كتاب محاسن به سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) روايـت كـرده كـه فـرمـود: مؤمن برادر مؤمن است، برادر پدرى و مادريش، براى اينكه خداى عزّوجلّ مؤمن را از طينت باغهاى آسمانى آفريده، و از باد و بوى جنان بر او دميده و بهمين جهت مؤمن، برادر پدرى و مادرى مؤمن است.

و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه و بيهقى - در كـتـاب سـنـن - از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : شـخـصـى بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) عرضه داشت چه خوب بود سرى به عبداللّه بـن ابـى (وى بـزرگ مـنـافـقـيـن بود) بزنى. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بـدون درنگ بر الاغى سوار شد و مسلمانان هم با او به راه افتادند، و راهى كه مى بايد طـى مـى كـردنـد زمـيـنـى خـشـك و شـوره زار بـود، هـمـيـن كـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به عبداللّه و همفكرانش رسيد عبداللّه گفت : دور شو از من، به خدا سوگند بوى الاغت ناراحتم كرد.

مـردى از انـصـار گـفـت : بـه خـدا سـوگـند الاغ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خـوشـبـوتـر از تـو اسـت. بـعـضى از ياران عبداللّه به حمايت او برخاسته و بعضى از ياران رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به حمايت از آن جناب برخاستند، و هر دو طـايـفـه عـصـبـانى بودند، دست به شاخه هاى خرما برده، بعضى با دست و با كفش به يـكـديـگـر زدند، اينجا بود كه آيه (و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهمانازل شد.

مؤلف: و در بـعـضـى از روايـات - بـه طـورى كـه در مـجـمـع البـيـان نـقـل شـده - آمـده : آن كـسـى كـه بـه عـبـداللّه بـن ابـى بـن سـلول آن پـاسـخ را داد عـبـداللّه بـن رواحـه بـود، و زد و خـوردى كـه رخ داد بـيـن فاميل او از اوس و فاميل عبداللّه بن ابى از خزرج بود. ولى در انطباق آيه و مضمون آن و حكمى كه در آن آمده با اين روايات خفائى هست.

آيات 11 تا 18 سوره حجرات

ا ايها الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يـكن خيرا منهن و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و مـن لم يـتـب فـاولئك هـم الظالمون (11)

 يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظـن اثـم و لا تـجـسـسـوا و لا يـغـتـب بـعـضـكـم بـعـضـا ايـحـب احـدكـم ان يـاكـل لحـم اخـيـه مـيـتا فكرهتموه و اتقوا اللّه ان اللّه تواب رحيم (12)

 يا ايها الناس انا خلقانكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقئكم ان اللّه عـليـم خـبـيـر (13)

 قـالت الاعـراب امـنـا قـل لم تـومـنـوا و لكـن قـولوا اسـلمـنـا و لمـا يـدخـل الايـمـان فى قلوبكم و ان تطيعوا اللّه و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان اللّه غـفـور رحـيـم (14)

 انـمـا المـومـنـون الذيـن امنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بـامـوالهـم و انـفـسـهـم فـى سـبـيـل اللّه اولئك هـم الصـادقـون (15)

 قـل اتـعـلمـون اللّه بـديـنـكـم و اللّه يـعـلم مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الارض و اللّه بـكـل شـى ء عـليـم (16)

 يـمـنـون عـليـك ان اسـلمـوا قـل لا تـمـنـوا عـلى اسـلامـكـم بـل اللّه يـمـن عـليـكم ان هدئكم للايمان ان كنتم صادقين (17)

 ان اللّه يعلم غيب لسموات و الارض و اللّه بصير بما تعملون (18)

اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد هيچ قومى حق ندارد قومى ديگر را مسخره كند چه بسا كه آنـان از ايـشـان بـهتر باشند، هيچ يك از زنان حق ندارند زنانى ديگر را مسخره كنند چون مـمـكـن اسـت آنـان از ايـشان بهتر باشند. و هرگز عيبهاى خود را بر ملا مكنيد (كه اگر عيب يـكـى از خـودتـان را بـر مـلا كـنـيـد در واقـع عـيـب خود را بر ملا كرده ايد

و لقب بد بر يكديگر منهيد كه اين بد رقم يادآورى از يكديگر است كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد و هر كس توبه نكند همه آنان از ستمكارانند (11).

هـان اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانها گـنـاه اسـت، و از عـيـوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يكديگر غيبت مكنيد، آيا يكى از شما هـسـت كه دوست بدارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعا از چنين كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است (12).

هـان اى مـردم مـا شـمـا را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيره هايى بزرگ و تيره هايى كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد نه اينكه به يكديگر فخر كنيد و فخر و كـرامـت نـزد خدا تنها به تقوى است و گرامى ترين شما باتقوى ترين شما است كه خدا داناى با خبر است (13).

اعـراب بـاديـه نـشـيـن بـه تـو گفتند ايمان آورديم. بگو: نه، هنوز ايمان نياورده ايد و بـايـد بـگـويـيـد اسـلام آورديـم چـون هـنـوز ايـمـان در دلهـاى شـمـا داخـل نـشده و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد خدا از پاداش اعمالتان چيزى كم نمى كند كه خدا آمرزگار رحيم است (14).

مؤمنـيـن تـنـهـا آنـهـايى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و ديگر شك به خود راه ندادند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند تنها اينان صادقند (15).

بـگـو آيـا خـدا را از ايـمـان خـود بـا خـبـر مـى سـازيـد و حـال آنـكـه خـدا مـى دانـد آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و او به هر چيزى دانا است (16).

بـر تو منت مى نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام خود را بر من منت ننهيد بلكه اين خدا است كـه بـر شـمـا مـنـت دارد كـه بـه ايـمان هدايتتان كرد اگر به راستى ايمان داشته باشيد (17).

آرى، تـنـهـا خـدا اسـت كـه غـيب آسمانها و زمين را مى داند و خدا به آنچه مى كنيد بينا است (18).

بيان آيات

 

 

 

 

يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن..

كلمه (سخريه كه مبدء اشتقاق كلمه (يسخراست، به معناى استهزاء مى باشد. و اسـتـهـزاء عـبـارت است از اينكه چيزى بگويى كه با آن، كسى را حقير و خوار بشمارى، حـال چـه ايـنـكـه چنين چيزى را به زبان بگويى و يا به اين منظور اشاره اى كنى، و يا عملا تقليد طرف را در آورى، به طورى كه بينندگان و شنوندگان بالطبع از آن سخن، و يـا اشـاره، و يا تقليد بخندند. و كلمه (قوم به معناى جماعت است، كه البته در اصـل بـه مـعـنـاى جماعتى از مردان است، و شامل زنان نمى شود، چون مردانندكه به امور مـهـمـه قـيـام مى كنند نه زنان. و مراد از (قوم در آيه مورد بحث همين معنا است چون اين لفظ در مقابل (نساءقرار گرفته.

و دو جـمـله (عسى ان يكونوا خيرا منهم و (عسى ان يكن خيرا منهن حكمت نهى را بيان مى كند.

نهى از مسخره كردن يكديگر و عيبجويى و بد زبانى كردن

و آنـچه از سياق استفاده مى شود اين است كه مى خواهد بفرمايد: هيچ كسى را مسخره نكنيد، چـون مـمكن است آن كس نزد خدا از شما بهتر باشد. چيزى كه هست چون غالبا مردان، مردان را، و زنـان، زنـان را مـسـخـره مـى كـنـنـد، فـرموده هيچ مردى مرد ديگرى را و هيچ زنى زن ديگرى را مسخره نكند، و گر نه ممكن است گاهى اوقات يعنى در غير غالب مردى زنى را، و يا زنى مردى را مسخره كند.

(و لا تـلمـزوا انفسكم ) - كلمه (لمزكه مصدر (تلمزوااست - به طورى كه گفته اند - به معناى اين است كه شخصى را به عيبش آگاه سازى. و اگر كلمه مزبور را مـقـيـد بـه قـيـد (انفسكم خود رانموده، براى اشاره به اين است كه مسلمانان در يك مـجـتـمـع زنـدگـى مى كنند، و در حقيقت همه از همند، و فاش كردن عيب يك نفر در حقيقت فاش كـردن عـيـب خود است. پس بايد از لمز ديگران به طور جدى احتراز جست (همان طور كه از لمز خودت احتراز دارى، و هرگز عيب خودت را نمى گويى ) و همانطور كه حاضر نيستى ديگران عيب تو را بگويند. پس كلمه (انفسكم با همه كوتاهى اش حكمت نهى را بيان مى كند.

(و لا تـنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ) - كلمه (نبز) - به فـتـح حـرف اول و دوم - به معناى لقب است، و - به طورى كه گفته اند - اختصاص دارد بـه لقـب هـاى زشـت. پـس (تـنـابـزكـه بـاب تـفـاعـل و طـرفـيـنـى اسـت بـه مـعـنـاى ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان بـه يكديگر لقب زشت از قبيل فاسق، سفيه و امثال آن بدهند.

معناى جمله: (بئس الاسم الفسوق)

و مـراد از كـلمه (اسم در جمله (بئس الاسم الفسوق ذكر است، و از اين باب است كـه در فـارسـى هـم مـى گـويـيـم اسـم فـلانى به سخاوت در رفته، يعنى ذكرش سر زبانها است. و بنابراين معناى (بئس الاسم )، (بئس الذكراست، يعنى بد ذكرى اسـت ذكـر مردمى كه ايمان آورده اند به فسوق، و اينكه آنان را به بدى ياد كنى، چون مؤمن بـدان جـهت كه مؤمن است سزاوارتر است كه همواره به خير ياد شود، و به او طعنه زده نـشـود، و بـايـد چـيـزى كـه اگر بشنود ناراحت مى شود در باره اش گفته نشود، مثلا نگويند پدرش چنين، و يا مادرش چنان بوده.

مـمـكـن هـم هـسـت مراد از كلمه (اسم سمت و علامت باشد، و معناى جمله اين باشد كه : بد عـلامـتـى اسـت ايـنكه انسانى را بعد از ايمان به داغ فسوق علامت بگذارى، و به علامتى زشـت يـادش كـنى، مثلا به كسى كه يك روزى گناهى كرده و بعد توبه نموده، تا آخر عمرش به او بگويند فلان كاره. و يا معنا اين باشد كه : اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم براى خود قرار مى دهى، و همه تو را به عنوان مردى بد زبان بشناسند كـه هـمـواره افراد را به زشتى ياد مى كنى. و به هر يك از اين معانى باشد جمله مذكور اشاره اى به حكمت نهى دارد.

(و مـن لم يـتـب فـاولئك هـم الظـالمـون ) - يـعـنـى هر كس توبه نكند و از اين گونه گـنـاهـان كـه سـابـقـا كـرده بـوده دسـت بـر نـدارد، و بـا ايـن كـه بـر آن نـهـى نـازل شـده هـمـچـنـان مـرتـكـب شـود، و از آن پشيمان نگردد، و با ترك آن به سوى خداى سبحان برگشت نكند، چنين كسانى حقا ستمكارند، چون با اينكه خداى تعالى علمشان را از مـعـاصـى دانـسـتـه و از آن نـهـى فـرمـوده، بـا ايـن حال عمل بدى نمى دانند.

از جـمـله مـورد بـحـث يـعنى جمله (و من لم يتب...) اين معنا هم فهميده مى شود كه در زمان نزول آيه كسانى از مؤمنين بوده اند كه مرتكب چنين گناهى مى شدند.

يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم...

مراد از ظنى كه در اين آيه مسلمين ماءمور به اجتناب از آن شده اند، ظن سوء است ، و گر نه ظـن خـيـر كـه بـسـيـار خـوب اسـت، و بـه آن سفارش هم شده، همچنان كه از آيه (لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيراهم استفاده مى شود).

 

تفسیرآیه مبارک قال تعالى(يا ايها اللذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصِیبوا قوْمًا بجهاله فتصبحوا علی مافعلتم علی مافعلتم نادمین حجرات

 

فسیر مجمع البيان

31. و [آن روز،] بهشت را براى پرواپيشگان نزديك سازند، [به گونه‏اى‏] كه [به آنان‏] دور نباشد.
32. [
و به آنان ندا رسد كه:] اين است آنچه [در دنيا] به شما وعده داده مى‏شد! [آرى، بهشت پرطراوت و زيبا] براى هر توبه‏كار [و بازگشت‏كننده به سوى حق و] نگاهدارنده [مرزهاى مقررات خدا] خواهد بود.
33.
همان كسى كه در نهان از [خداوند] بخشاينده ترسيده و دلى توبه‏كار آورده است.
34. [
به آنان ندا مى‏رسد كه:] به سلامت [و سعادت‏] در آن [بهشت زيبا] درآييد [كه‏] اين است روز جاودانگى.
35.
در آنجا هرچه بخواهند براى آنان [آماده‏] است، و نزد ما افزون [بر آن نعمت‏ها نيز] هست.
36.
و چه بسيار نسل‏هايى پيش از اينان را نابود ساختيم كه نيرومندتر از اينان بودند و در شهرها راه گشودند [امّا] آيا [از كيفر كوبنده ما] راه گريزى هم هست؟!
37.
به يقين در اين [كيفرِ ستمكاران‏] براى كسى كه دلى [بيدار] دارد [و] يا با حضور [قلب به پيام خدا] گوش مى‏سپارد [درس‏هاى ]عبرتى است.
38.
و بى‏گمان [ما] آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است در شش روز آفريديم و هيچ گونه خستگى به ما نرسيد.
39.
پس بر آنچه شرك‏گرايان مى‏گويند شكيبايى پيشه ساز، و پيش از آمدن آفتاب و پيش از فرو شدن [و غروب آن‏] به ستايش پروردگارت تسبيح گوى.
40.
و [نيز] پاره‏اى از شب و پس از سجده‏ها، او را به پاكى بستاى.
نگرشى بر واژه‏ها
«أُزلفت»: از ريشه «زلفى» و «ازلاف» به مفهوم نزديك شدن به نيكى و خير آمده است...
«
نقبوا»: از ريشه «نقب» به مفهوم سوراخى است كه در ديوار و مانند آن پديد مى‏آيد و هنگامى كه به باب «تفعيل» مى‏رود به مفهوم گشودن راه و باز كردن راه عبور آمده است.
«
لغوب»: به مفهوم خستگى آمده است.
«
بطش»: به برگرفتن چيزى با قدرت؛ و گاه به مفهوم درگيرى و پيكار نيز آمده است.
«
محيص»: از ريشه «حيص» به مفهوم انحراف از چيزى آمده كه به همين تناسب به فرار از عذاب و مشكلات و آن گاه گريزگاه معنا شده است.
تفسير پرتوى از پاداش پرشكوه پرواپيشگان در سراى آخرت.
در آيات پيش قرآن شريف صحنه‏هايى از مرگ و جهان پس از مرگ و حسابرسى و كيفر ستمكاران و ظالمان را - به سزاى گفتار و رفتار خودسرانه و پايمال ساختن حقوق و حرمت انسان‏ها - به تابلو برد؛ اينك پس از ترسيم حال و روز گناهكاران و ددمنشان به پرتوى از نعمت‏هاى وصف‏ناپذير و برانگيزاننده‏اى كه براى مردم پرواپيشه و عدالت‏خواه و آزادمنش فراهم آمده است مى‏پردازد.
در نخستين آيه مورد بحث مى‏فرمايد:
وَأُزْلِفَتْ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ 
و آن روز سرنوشت‏ساز، بهشت پرطراوت و زيبا براى پرواپيشگان و شايسته‏كرداران و براى آن كسانى كه از شرك و استبداد و گناه و ددمنشى دورى جسته‏اند، نزديك شده و در نهايت شكوه و آراستگى جلوه مى‏نمايد تا آنان از نعمت‏هاى وصف‏ناپذير خدا براى بندگانش بهره برند.
واژه «جنة» به مفهوم باغى است بسيار بزرگ و شكوهبار كه در آن نهرها و جويبارها روان است و از انواع درختان، گل‏ها و گياهان، ميوه‏هاى گوناگون و خوردنى‏ها و نوشيدنى‏هاى پاك و پاكيزه پوشيده شده، و نعمت‏هاى ارزشمند ديگرى همانند: حوريان مه‏پكير، همسران شايسته‏كردار، خدمتگزاران جوان و آراسته، كاخ‏ها و كوشك‏هاى زيبا، پرشكوه و آراسته به ياقوت، زمرد و طلاى ناب براى بندگان شايسته‏كردار خدا آماده شده است.
در ادامه آيه مى‏افزايد:
غَيْرَ بَعِيدٍ 
آرى، بهشت پرطراوت و زيبا به آنان نزديك است و در رسيدن به آن هيچ مانع و زيان و رنجى نخواهند ديد.
به باور پاره‏اى منظور اين است كه: و آن روز بهشت را براى مردم باتقوا نزديك سازند، چرا كه نزديك شدن بهشت، يا آمدن آن دور نيست؛ مگر نه اينكه هر آينده‏اى نزديك است.
اين بيان همانند گفتار «حسن» مى‏باشد كه مى‏گويد: زندگى اين سرا و سراى آخرت چنان است كه تو گويى هرگز در دنيا نبوده و زندگى نكرده‏اى و در سراى آخرت گويى جاودانه خواهى زيست.
* * *
آن گاه مى‏افزايد:
هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ
اين بهشتِ پرطراوت و زيبايى است كه ما از آن سخن گفتيم، و به وسيله كتاب‏هاى آسمانى و بر زبان پيامبران به عنوان پاداش به شايسته‏كرداران شما وعده و نويد آن داده شد؛ به كسانى كه هماره به فرمان خدا بازمى‏گردند و روى توبه به بارگاه او مى‏آورند و عهدها و مقررات او را پاس مى‏دارند، و ضمن حراست از دستورات خدا، از انجام گناه و زشتى و يا دست زدن به لغزش و خطايى كه از ارزش آنان بكاهد خويشتن‏دارى مى‏كنند.
به باور مفسران پيشين از جمله «ابن زيد»، «ضحاك» و... واژه «اوّاب» به مفهوم بسيار توبه‏كار و بسيار بازگشت‏كننده به بارگاه خدا آمده است، امّا پاره‏اى آن را به ستايشگرِ خدا تفسير كرده‏اند.
* * *
پس از بيان دو ويژگى كسانى كه بهشت پرطراوت و زيبا را در روز رستاخيز به آنان نزديك مى‏سازند، اينك به ترسيم دو وصف ديگر آنان مى‏پردازد و مى‏فرمايد:
مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ 
همان كسى كه از خداى بخشاينده حساب مى‏برد و در نهان و آشكار از او مى‏ترسد و فرمان او را مى‏برد و با اين كه آفريدگار هستى و پاداش و كيفر روز رستاخيز را نديده است، ايمان دارد.
به باور «ضحاك» منظور اين است كه: همان كسى كه در نهان و آنجايى كه هيچ كس او را نمى‏بيند، از خدا مى‏ترسد.
وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ‏
و با تداوم اين پرواپيشگى و شايسته‏كردارى و ترس از خدا، سرانجام با قلبى كه به فرمانبردارى از خدا و رعايت مقررات او در نهان و آشكار و درون و برون جامعه آراسته است به سراى آخرت روى مى‏آورد و با دلى توبه‏كار در محضر حق حضور مى‏يابد.
نويد سلامت و جاودانگى در بهشت‏
آن گاه در اشاره به دو پاداش پرشكوه ديگر به پرواپيشگان مى‏فرمايد:
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ 
به پرواپيشگان در روز رستاخيز گفته مى‏شود: به سلامت و شادكامى و با امنيت از هر رنج و آفتى به بهشت پرشكوه خدا درآييد. اين نويد سلامت و ماندگارى در بهشت دو پاداش ديگر براى آنان است.
به باور پاره‏اى منظور اين است كه: سلام و درود خدا و فرشتگان بر شما باد، اينك وارد بهشت گرديد.
ذَلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ
اين روز، روز جاودانگى است، روز ماندگار شدن شما در بهشت و روز بهره‏ورى هماره شما مردم با ايمان و شايسته‏كردار از نعمت‏هاى جاودانه بهشت است كه رنگ ابدى مى‏گيرد.
* * *
نيز در ادامه آيات به دو نويد ديگر به آنان مى‏پردازد و مى‏فرمايد:
لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا 
اين مردم پرواپيشه و درست‏انديش به پاداش شايسته‏كرداريشان هر آنچه بخواهند در بهشت پرطراوت و زيبا براى آنان هست.
وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ
و افزون بر آنچه آنان بخواهند، نعمت‏هاى ديگرى برايشان آماده است كه نه فكر آنها را كرده‏اند و نه در آرزوى آنها بوده‏اند.
امّا به باور برخى از مفسران منظور اين است كه: به مردم پرواپيشه و نيك‏انديش افزون بر پاداش عملكرد شايسته و خداپسندانه‏اى كه در خور آن هستند، پاداش و نعمت‏هاى ديگرى نيز ارزانى مى‏گردد.
و اينك هشدار به ستمكاران‏
پس از ترسيم صحنه‏هايى از بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر قانون‏شكنان و پايمال‏كنندگان حقوق مردم و پرواپيشگان و قانونگرايان، اينك در اين آيه خداى فرزانه روى سخن را به كفرگرايان اين عصر رسالت مى‏كند و در هشدارى تكاندهنده به آنان و همه بيدادگران مى‏فرمايد:
وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ 
و چه بسيار نسل‏هايى پيش از اينان را به بوته هلاكت سپرديم، كه از نظر زور و زر و فريب و نيرنگ از اين حق‏ناپذيران زورمندتر و پرتوانتر بودند و شهرها و كشورهارا، زورمدارانه گشودند و با خشونت و كشتار سلطه ظالمانه و استبدادى خويش را بر ديگر جامعه‏ها و تمدن‏ها تحميل كردند؛ و با اين وصف ما آنان را به كيفر ظلم و بيدادشان نابود ساختيم و كيفر آنان براى ما آسان بود؛ بنابراين اين گروه تجاوزكار و حق‏ستيز چگونه در برابر حق و عدالت و وحى و رسالت سركشى مى‏كنند؟ و از كيفر و عذاب ما احساس امنيت مى‏نمايند؟
واژه «نقبوا» از ريشه «نقب» برگرفته شده و به مفهوم راه خروجى و سوراخى كه براى عبور تعبيه مى‏شود، آمده است؛ و در آيه شريفه نشانگر آن است كه آنان با خشونت و زور راه شهرها و مرز كشورها را مى‏گشودند و آن‏ها را اشغال مى‏كردند.
امّا به باور پاره‏اى منظور اين است كه: آنان در شهرها به راه افتاده و زورمدارانه به هركجا كه مى‏خواستند سرمى‏كشيدند و از هر راهى كه هوس مى‏كردند عبور مى‏نمودند و سفرهاى دور و درازى داشتند و دور دنيا را گشت مى‏زدند.
هَلْ مِنْ مَحِيصٍ 
آيا هيچ راه گريزى از مرگ و يا كيفر خدا و عذاب او براى بيدادگران هست؟ به بيان ديگر منظور اين است كه اين سلطه‏ها و گروه‏هاى حق‏ستيز با همه قدرت و امكانات و مواهب و نعمت‏هايى كه در اختيار داشتند، از مرگ و نابودى راه گريز و گريزگاهى نيافتند و پديده مرگ همه آنان را به كام خود كشيد!
* * *
آن گاه مى‏افزايد:
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ 
بى‏گمان در سرگذشت آنان، براى آن كسى كه خردمند و خردورز باشد و درست بينديشد درس‏هاى عبرتى است كه مى‏تواند او را بينديشاند و مايه پندآموزى و اندرزپذيرى گردد.
از «ابن عباس» آورده‏اند كه واژه «قلب» در اين آيه به مفهوم خرد آمده است؛ درست همانند اين سخن كه وقتى مى‏گويند: «اين ذهب قلبك؟» قلبت كجا رفته؟ منظور اين است كه عقل و خردت كجا رفته است؟!
و يا هنگامى كه مى‏گويند: «فلان قلبه معه.» فلانى قلبش به همراه اوست، منظور اين است كه: عقل و خرد او به همراه اوست.(403)
در برخى از روايات رسيده نيز واژه «قلب» به عقل و خرد تفسير شده است.(404)
چرا خردمندان؟
در آيه مباركه خداى فرزانه سرگذشت بيدادگران پيشين و نابودى آنان را مايه عبرت براى خردمندان و خردورزان و روشنفكران عنوان مى‏كند، نه همگان، چرا؟
پاسخ آن است كه از ديدگاه قرآن كسانى كه از سرگذشت تلخ و دردانگيز ديگران، نابودى و زوال سلسله‏هاى ستمكار و خشونت كيش و جريان‏هاى افراطى و خمود درس عبرت نمى‏گيرند و بيدار نمى‏شوند، خردمند و خردورز نبوده و خرد خويشتن را به كار نمى‏گيرند و راه پرفراز و نشيب زندگى را با چراغ خاموش گام مى‏سپارند.
به باور «قتاده» منظور اين است كه: اين سرگذشت براى آن كسانى كه داراى قلبى زنده و فكرى باز و روشن باشند مايه عبرت است.
و «ابن عباس» بر آن است كه: نابودى ستمكاران و سرگذشت تفكرانگيز آنان براى كسانى كه خردى زنده و پويا داشته باشند عبرت‏آموز است.(405)
در ادامه آيه مى‏فرمايد:
أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ
آرى، بى‏گمان در سرگذشت تكاندهنده و نابودى زورمداران و خودكامگان پيشين براى كسى كه خردى بيدار و پويا داشته باشد، و يا با حضور قلب به كتاب خدا و پيام و پيام‏آورش گوش سپارد درس‏هاى عبرتى است.
از ديدگاه گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه: در اين سرگذشت تكاندهنده براى كسى كه گوش جان به پيام خدا سپارد و قلب خويشتن را به چيزى بيهوده سرگرم نسازد، و آنچه را مى‏شنود فراموش نسازد و دستخوش غلفت نگردد و نيك بينديشد و جان و روح سخن را دريابد، درس‏هاى عبرت است؛ چرا كه وقتى گفته مى‏شود: «الق الىّ سمعك» منظور اين است كه: به گفتار من گوش فرا ده.
«
ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: رياكاران و نفاقگرايان به حضور پيامبر شرفياب مى‏شدند و سخنان آن حضرت را به ظاهر گوش مى‏كردند، امّا هنگامى كه بيرون مى‏رفتند از يكديگر مى‏پرسيدند كه پيامبر چه گفت؟ به همين جهت به نظر مى‏رسد كه آيه شريفه در مقام هشدار به آنان و امثال آن است.
امّااز «قتاده» آورده‏اند كه: منظور اين است كه: پيروان كتاب‏هاى تحريف شده شاهد و گواه وصفِ پيامبر اسلام در كتاب‏هاى خويش هستند و مى‏دانند كه نشانه‏هاى آن حضرت در آن‏ها آمده است، امّا از كنار آن مى‏گذرند و حق را نمى‏پذيرند.
* * *
در هشتمين آيه مورد بحث در اشاره‏اى انديشاننده به قدرت بى‏كران آفريدگار هستى به آفرينش آسمانها و زمين و پديده‏هاى گوناگونى كه ميان آنهاست توجه مى‏دهد و مى‏فرمايد:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ‏
و بى‏گمان ما آسمان‏ها و زمين و آنچه ميان آن‏هاست، همه را در شش هنگام آفريديم و با اين وصف نه در كار خود فرو مانديم و نه خستگى و رنجى به ما رسيد.
واژه «لغوب» به مفهوم رنج و خستگى آمده است.
يهوديان براساس پندار خرافى خويش بر اين باور بودند كه خدا پس از آفرينش جهان، در روز شنبه به استراحت پرداخت و آنان نيز به احترام او روز شنبه را تعطيل اعلام داشته و دست از كار مى‏كشند! اين آيه مباركه در نفى اين پندار پوچ و خرافى به روشنگرى پرداخت كه هرگز اين گونه نيست، چرا كه ذات بى‏همتاى خدا قدرتش محدود نيست كه اگر بخواهد كارى بزرگ و فراتر از توان خود انجام دهد، خسته و درمانده گردد و نياز به استراحت و يارى داشته باشد؛ نه، بلكه قدرت او بى‏كران و وصف‏ناپذير و نامحدود است و توانايى‏اش بى‏نهايت؛ بر اين اساس نه از انجام كارى خستگى به او مى‏رسد و نه درمانده مى‏شود.(406)
شكيبايى و ياد خدا
و آن گاه روى سخن را به پيامبر گرامى مى‏كند و در ترسيم دو رمز پيروزى و سرفرازى و پويايى و بالندگى مى‏فرمايد:
فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ 
هان اى پيامبر! در برابر بافته‏ها و حق‏ناپذيرى‏هاى آنان شكيبايى پيشه ساز، شكيبايى.
به باور گروهى از مفسران منظور اين است كه: در برابر نسبت‏هاى ناروايى كه برخى از يهوديان بر زبان مى‏آورند و يا تو را افسونگر و مجنون مارك مى‏زنند شكيبايى پيشه ساز و پرچم توحيد و تقوا و عدالت و آزادىِ انسان را در اهتزاز نگاه دار و همه رنج‏ها و دشوارى‏ها را قهرمانانه به جان بپذير تا گشايش و يارى خدا فرا رسد.
لازم به يادآورى است كه اين آيه و اين دستور شكيبايى، پيش از فرود فرمان جهاد و مقاومت در برابر تهاجم ددمنشانه حق‏ستيزان بود.
وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ‏
و پيش از برآمدن خورشيد و پيش از غروب و فرو شدن آن در سينه مغرب به ستايش پروردگارت تسبيح گوى و نماز برپا دارد.
گروهى از مفسران پيشين واژه «تسبيح» را به مفهوم نماز گرفته‏اند، و برآنند كه دليل نامگذارى نماز به «تسبيح» آن است كه سراسر آن ستايش و سپاس و بزرگداشت خداست.
امّا به باور برخى منظور از «تسبيح» در اينجا نه نماز بلكه ستايش و بزرگداشت خدا با زبان و دل و منزّه خواستن و داشتن ذات بى‏همتاى او از بافته‏هايى است كه شرك‏گرايان و اصلاح‏ستيزان مى‏بافند.
گروهى از جمله «قتاده» واژه «تسبيح» را به مفهوم نماز گرفته‏اند و مى‏گويند: منظور آيه شريفه خواندن نماز بامدادى پيش از برآمدن آفتاب و نماز ظهر و عصر پيش از غروب خورشيد است.(407)
* * *
و در آخرين آيه مورد بحث مى‏افزايد:
وَمِنْ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ 
و نيز پاره‏اى از شب ذات پاك پروردگارت را ستايش كن و نماز مغرب و عشا را برپا دار.
به باور «مجاهد» منظور اين است كه: در بخش‏هايى از شب نماز مغرب و عشا و نماز شب را برپا دار.
از حضرت صادق(ع) آورده‏اند كه در باره «تسبيح» خدا در اين آيات پرسيدند، كه فرمود: بامدادان و عصرگاهان ده بار با دلى پاك و قلبى خاضع اين دعا را بخوان كه ستايش خداست: لا اله الاّالله، وحده لا شريك له، له الملك، و له الحمد، يحيى و يميت، و هو على كل شى‏ءُ قدير.
و در آخرين فراز آيه مى‏فرمايد:
وَأَدْبَارَ السُّجُودِ 
و نيز پس از سجده‏ها ذات بى‏همتاى خدا را ستايش نما.
آنچه آمد ترجمه آيه است و در تفسير آن ديدگاه‏ها متفاوت است:
1-
گروهى از مفسران پيشين و نيز اميرمؤمنان و حضرت مجتبى از پيامبر آورده‏اند كه: منظور از «ستايش خدا پس از سجده‏ها»، دو ركعت نماز نافله است كه پس از نماز مغرب خوانده مى‏شود. آن گاه افزود: و دو ركعت نماز نافله نيز پيش از طلوع سفارش شده است كه در قرآن از آن به «أَدبار النجوم» كه به مفهوم «هنگام پست كردن ستاره‏ها» مى‏باشد، تعبير شده است.(408)
2-
امّا برخى ديگر از مفسران از جمله «ابن عباس» برآنند كه: منظور همان تسبيح خدا و ستايش او پس از هر نماز است.
3-
از «ابن زيد» و «جبايى» آورده‏اند كه: منظور نافله‏هاى پس از نمازهاى واجب است.
4-
و از حضرت صادق آورده‏اند كه: منظور نماز «وتر» در ساعت‏هاى پايانى شب است.
پرتوى از آيات‏
در آيات جان‏پرورى كه گذشت اين نكات نيز شايسته تدبر است:
1-
وصف بهشتيان‏
در اين آيات خداى فرزانه به پرتوى از شايستگى‏ها و برازندگى‏هاى مردمى اشاره مى‏كند و آنان را گرامى مى‏دارد و به بهشت پرطراوت و زيباى خويش نويدشان مى‏دهد. آنان در آيات بسيارى وصف شده‏اند، امّا در آياتى كه گذشت چهار وصف اساسى آنان را به تابلو مى‏برد:
1-
پرواى از خدا
اينان مردمى هستند كه در زندگى خويش افزون بر رعايت مقررات خدا و انجام فرمان او با همه وجود مراقب هستند كه به گناه و زشتى آلوده نشوند و از مرزهاى مقررات خدا نگذرند و به پاداش اين وصف و اين ويژگى است كه در روز رستاخيز بهشت پرطراوت زيباى خدا به آنان نزديك مى‏گردد و ازلفت الجنة للمتقين.(409)
2-
رابطه عاشقانه با خدا
از ويژگى‏هاى تحسين‏برانگيز مردم پرواپيشه و شايسته‏كردار در اين آيات اين است كه آنان رابطه دوستانه و عاشقانه‏اى با خدا دارند و اين رابطه سازنده است كه در انديشه و گفتار و رفتار آن اثرى عميق بگذارد و به آنان رنگ دوست‏داشتنى و ماندگار و خداپسندانه بدهد.
آنان به گونه‏اى در خدادوستى و رابطه خويش با خدا استوارند كه به مجرد احساس غفلت و لغزشى، روى توبه به بارگاه او مى‏آورند و جبران لغزش و كوتاهى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه قرآن آنان را بسيار روى‏آورنده به سوى خدا و بسيار توبه‏كار عنوان مى‏كند. هذا ما توعدون لكل اوّاب...
3-
نگهبان و نگاهدارنده مرزهاى مقررات‏
آنان در زندگى خويش هم عهدها و پيمان‏هاى خويش را با خدا و مردم گرامى مى‏دارند و به آن‏ها پاى‏بندند، و هم اهل وفا و صفا هستند؛ هم به مرزهاى مقررات خدا توجه دارند كه از آن‏ها نگذرند و مرز مقررات را نشكنند و هم ديگران را به قانون‏گرايى و رعايت مرزهاى مقررات و حقوق بشر سفارش مى‏كنند. هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ.(410)
4-
خداشناسان و خداترسان آگاه‏
انسان‏هاى دين‏باور و ديندار در برخى روايات به چند دسته تقسيم شده‏اند:
الف - گروهى خداى فرزانه! را به انديشه رسيدن به پاداش عبادت مى‏كنند،
ب - و گروهى براى مصون ماندن از آتش و دوزخ و كيفر او.
ج - و گروهى ديگر مردمى هستند خداشناس و شيفته حق كه او را در خور ستايش و سپاس و عبادت مى‏شناسند و از عدل او حساب مى‏برند.
و اين گروهى كه خدا در اين آيات به خاطر گراميداشت‏شان بهشت را به آنان نزديك مى‏سازد، اينانند. اينان مردمى هستند خداشناس و خداترس و عاشق حق كه در نهان و آشكار از مقام عدل او حساب مى‏برند. من خشى بالغيب...(411)
5-
حضور در پيشگاه خدا با قلبى پاك‏
و روشن است كه پرواى از خدا به مفهوم حقيقى آن، رابطه عاشقانه داشتن با خدا، قانون‏گرايى و رعايت مرزهاى مقررات او، احترام عميق به حقوق و آزادى انسان‏ها، و حساب بردن از مقام عدلِ حق در آشكار و نهان باعث مى‏شود كه زندگىِ چنين مردمى سراسر پاك و پاكيزه و آراستگى و شايستگى باشد؛ و هنگامى كه احساس كوتاهى و لغزش كنند با آب توبه و جبران گناه و لغزش زنگارها را بشويند و آن چنان مى‏شوند كه وقتى جهان را بدرود مى‏گويند و يا هنگامى كه در روز رستاخيز، از دل خاك سر برمى‏آورند، با قلبى پاك به محضر حق وارد گردند و به بيان قرآن قلبى پاك بياورند. و جاء بقلب منيت.(412)
2-
پاداش پرشكوه خدا به آنان‏
در اين آيات، قرآن شريف به منظور انگيزش انسان‏ها به پروا و ايمان و رعايت حقوق انسانها و انجام كارهاى شايسته و آراستگى به اوصاف بهشتيان، به چهار پاداش شكوهبار خدا كه سرچشمه همه نعمت‏ها و موهبت‏هاى بهشت است انگشت مى‏گذارد كه عبارتند از:
1-
نويد سلامت و سعادت و امنيت به آنان در آستانه ورود به بهشتِ پرطراوت و زيبا، ادخلوها بسلام...
2-
نويد جاودانگى نعمت‏ها و لطف خدا به آنان، ذلك يوم الخلود.(413)
3-
هر نعمت و هر پاداش و هر خواسته و آرزويى كه داشته باشند، براى آنان برآورده است. لهم ما يشاؤن فيها
4- و سرانجام افزون بر همه اين‏ها خداى مهربان براى آنان پاداشى فراهم آورده است كه فكرش را نكرده‏اند. و لدينا مزيد.(414)