دروغ های شاخداروپی درپی
پیوست به گفتار های گذشته بازهم درین بخش بردروغ سرایي های بیشتر ووقیحانه ترخانم بهأ به بحث خواهم پرداخت وکتاب بی صورت وبی سیرت (رها در باد ) ویرا به زیرعینک تحلیل وتجزیه قرارداده تا توانسته باشم با سرودن کلام صداقت وراستی کارنامه های دروغین ، بهتان ها ، مکاره گی ها وحیله گریهای ویرارسوا نمایم، وبرج وباروی آنرا درهم کوبیده ، برآوار ویرانه های آن بنای پرجلال وپرشکوه هستی بی مرگ راستکاری وشهریاری صداقت را بنیادگذارم.
خانم بهأ در کتاب ( رها در باد ) خویش آنقدر دروغ گفته است که میتواند جایزۀ جهانی را در دروغ گفتن، تقلب کردن وبهتان بستن ازحکام دروغ سرایيها اخذ نموده وبحیث قهرمان دروغ پراگنی ها وتهمت بستن ها احراز مقام اول را نصیب خویش سازد ، خانم بهأ از چهره های سیاسی گرفته تا به اشخاص عادی ، از مسایل سادۀ زنده گی روزمره گرفته تا به موضوعات سرنوشت سازخیلی مهم واساسی سیاسی در ننگین نامۀ (رها درباد ) بحث نموده وتمام مطالب را به غلط وپندارگونه بدست انشأ گرفته است وآنهم کاملاً با بی خبره گی و با بی دانشی ، که توأم با تحریف حقایق وقلب ماهیت کردن قضایا وحوادث همراه میباشد. خانم بهأ تمام تلاشش درین راستا بکار رفته است که عمداً وقصداً دروغ بگوید وداستان سازی های جعلکارانه و کاذبانه را بعمل آرد تا اگر شود مورد توجه و پذیرش چند تا آدمک ناچیز ونادان بی عرضه قرار گرفته ، مورد تعریف وتمجید ایشان واقع گردد ولی بی خبرازاینکه روزی شاهد راستی وصداقت وکرامت تمام فصول دروغ پردازیهای ویرا باز نموده ومُهر دروغ سرایي وتقلب کاری را برای همیشه برپیشانی منسوخ ومنحوس وی خواهد کوبید وویرا به حیث شرمسارترین چهرۀ بی وقاروبی نخوت به جوامع روشنفکران آئین دار خواهد شناساند.
خواننده گان عزیز وارجمند !
با عرض پوزش ومعذرت من علاقه دارم که اینبار فهرست وار دروغ های نوشته شدۀ خانم بهأ را از لابلای صفحات عدیدۀ کتاب ( رها در باد) بیرون نموده وبعد از تبصره وروشنی مختصرروی آنها به توضیح دروغ بعدی وی خواهم پرداخت. تا روشن گردد که چقدرجعلکاری صورت گرفته وبه چه اندازه کذب وریأ بعمل آمده است. بعد از تمام توضیحات وتحلیل های لازم من متیقن هستم که کسی را سوالی باقی نخواهد ماند تا هنوز هم شک وتردید بخود راه دهد وچرندسرایي های خانم بهأ را باور نماید.
دروغ اول:
خانم بهأ در صفحۀ ۳۲۶( رها درباد ) چنین مینگارد:
" مادرم بیشتر ازیک ماه دربیمارستان چهارصد بستر به سر برد . پزشکان کاری برایش انجام داده نتوانستند ، بلکه تازه دریافتم که پای دیگرش نیز ازقسمت مفصل زانو ، کسر پیدا نموده واز درد جانگداز به خود می پیچد. "
خانم بهأ درین مورد کاملاً دروغ میگوید ، تنها یک پای مادرش که درقسمت لگن خاصره پیوست میشد، شکسته بود که درهندوستان با انداختن " پروتیز"عملیات گردیده ودوباره به خانه اش برگشت. این ادعا را خانم بهأ سالها قبل علیه من در محاکمۀ ایالت کالیفرنیا نیز بعمل آورده بود که کسی به این تهمتش اصلاً گوش هم نکرد. برعلاوۀ این اتهام تهمت دیگری نیز برمن بسته بود که گویا من چشم برادرش همایون بهأ را نیز کور کرده ام ، اما برای همه کس روشن است که همایون بهأ کورنبوده بلکه برخورداراز بینایي هردو چشم است . تمام این برچسپ زدنها بخاطری بود که مرا یک شخصیت جرمی معرفی نموده تا توانسته باشد در محاکمۀ تعیین سرنوشت اطفالم دست بالا داشته باشد ودوسیۀ تعیین سرپرستی اطفال را به نفع وسود خویش خاتمه دهد ، که قطعاً این آرزویش بر باد رفت ، اکنون نیز خواسته است که با بستن وعنوان کردن چنین اتهامات وبرچسپ ها به تخریب شخصیت من پرداخته تا بتواند مرا به حیث یک چهرۀ مذموم وغیرقابل پذیرش معرفی بدارد اما تمام این تلاش ها خاکی خشکی است که به دیوار نمی چسپد. خانم بهأ این مصاف را بصورت قطع وبرای همیشه باخته است. وی درین پروسه بازندۀ سیاه روی شرمسار است.
دروغ دوم :
خانم بهأ به ادامه درصفحۀ ۳۲۷ کتابش چنین مینویسد :
" روز پرواز با خالد ورؤیا در هواپیمای آریانا سفرخوش ودلپذیری داشتیم . پس ازچند ساعت پرواز در فرودگاه فرانکفورت پیاده شدیم و می بایست چندین ساعت منتظر پرواز دیگری به سوی هامبورگ می بودیم. درین هنگام سونرام نمایندۀ شرکت هوایي آریانا درفرانکفورت ودونفر دیگر را به نام های احمدشاه وزلمی شهباز با شناسنامۀ پرچمی نزد ما آمدندووحشتزده گفتند : " شما هامبورگ نروید. در فرودگاۀ آنجا بچه های شعلۀ جاوید گرد آمده ومی خواهند صدیق را لت وکوب کنند!..... احمدشاه گفت : با موتر من به بن میرویم ، بعد می بینیم که چه میشود. "
1- در آن روز وقتی پرواز ما روی میدان هوایي فرانکفورت نشست، پیش از اینکه ما از میان طیاره خارج شویم ؛ سونرام نمایندۀ شرکت آریانا به داخل طیاره آمده وبه من اطلاع داد که: " فردی به نماینده گی سفارت افغاستان شما را میخواهد ملاقات نماید ." ما باید طبیعتاً ازطیاره خارج میشدیم وبه داخل ترمینل میدان هوایي فرانکفورت میرفتیم تا پرواز بعدی خویش را که پرواز داخلی شرکت هوایي " لوفت هانزا" بودمیگرفتیم تا رهسپار هامبورگ شویم ، درین فرصت من آقای محترم فریدون را دیدم که از جانب سفارت افغانستان برای استقبال ما به ترمینل میدان هوایي فرانکفورت تشریف آورده بودند که خود را معرفی نموده وبمن گفتند که محترم محمد ظاهر سکرتر دوم سفارت افغانستان ویرا فرستاده تا ما را پذیرایي نموده و به سفارت افغانستان در بن همراهي کند. حضور بهم رساندن آقایون احمد شاه " قادری " وزلمی شهباز در ترمینل میدان هوایي فرانکفورت با شناسنامۀ " پرچمی" ( تذکرۀ پرچمی ) کاملاً غلط ودروغ محض است گذشته از آن ما ضرورت به دیدن شناسنامه ، هویت نامه ویا تذکرۀ کس نداشتیم وهویت نامه یا تذکره ویا به اصطلاح خانم بهأ " شناسنامۀ " پرچمی قطعی وجود نداشت ، شناسنامه یا تذکرۀ هویت یک کشور نمی تواند که بنام یک سازمان ویا حزب سیاسی داده شود ویا شناخته شود، علاوه برآن " پرچم " ارگان نشراتی حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود نه شناسنامه ویا تذکرۀ هویت . ازبسکه خانم بهأ کژاندیش ، بی خرد ودروغگو است نمیداند که کدام واژه را در کجا باید استعمال کند؛ " هر سخن جایي دارد وهر نقطه مکانی " . نمیتوان با سبکسری وبی بندوباری دروغ گفت و در قسمت شناسنامه هانیز جعلکاری نمود.
2- در مورد گردهمآیي " بچه های شعلۀ جاوید " خانم بهأ کاملاً دروغ میگوید زیرا که این چنین موضوع ومطلبی اصلاً مطرح نبوده است ، این کاملاً داستان ساختگی ومن درآوری ذهن گپ ساز وبیمارش است، خوب قابل تأمل واندیشه است زمانیکه در مورد حضور داشت دونفریکه درآنجا نیامده بودند وحضور نداشتند یعنی درمورد آقایون احمدشاه " قادری " وزلمی شهباز که دروغ میگوید وجعلکاری میکند چگونه در مورد داستان بعدی راست خواهد گفت ؟
3- باید با وضاحت بگویم که ما با همراهي آقای فریدون بنابر دعوت محترم محمد ظاهر سکرتر دوم سفارت افغانستان به بن رفتیم که با برخورد ومهمان نوازی بی نهایت محترمانه ازما استقبال بعمل آمد و بعد از سپری نمودن دو روز درآنجا به جانب هامبورگ پرواز خویش را ازمیدان هوایي بن بعمل آوردیم. چنین است واقعیت امر نه اینکه خانم بهأ ازمخیلۀ بیمارودروغسازش داستان سازی نموده است.
دروغ سوم :
خانم بهأ به داستان دروغین خویش را درهمان صفحه چنین ادامۀ میدهد:
" جامه دانهای ما را نمایندۀ شرکت هواپیمایي آریانا آورد. آنها گرفتند واز فرودگاه بیرون شدیم وما را بوسیلۀ یک فولکس واگون سپید به بن به خانۀ عنایت " سادات " سفیر آوردند . عنایت درخانۀ بزرگ وبا شکوهی با معشوقۀ آلمانی خود زندگی میکرد. "
دروغ پی دروغ ! نخست از همه زمانیکه ما به آلمان رفتیم ؛ افغانستان با کشور آلمان غرب اصلاً روابط دیپلوماتیک به سطح تبادلۀ سفرا نداشتند و دلیل نداشتن روابط دیپلوماتیک به سطح سفرا مداخلۀ نظامی شورویها در افغانستان بود که جانب آلمان غرب نمی خواست به افغانستان سفیر بفرستد و ضمناً برای سفیر افغانستان " اگریمان " ویا اعتماد نامه اش را تائید نمی نمودند پس چگونه ما به خانۀ " سفیر" عنایت " سادات " رفتیم ؟ گذشته از آن محترم آقای عنایت " سادات " به حیث " سفیر " درآنموقع درسفارت بن اجرای وظیفه نمیکرد ، وقتیکه ما به کشور باز میگشتیم ، درآن فرصت محترم عنایت "سادات " بحیث سکرتر اول که نقش شارژدافیررا نیزادأ مینمود به سفارت افغانستان در بن مقرر گردیده بودند . ولی زمانیکه ما به آلمان غرب رفتیم آقای محترم محمد ظاهر عهده دار امور سفارت افغانستان بودند. همچنان باید عرض بدارم که آقای عنایت " سادات " معشوقۀ آلمانی نداشتند وی همسر افغان داشت که همراه با فرزندانش باوی در سفارت میزیست. چنین است دروغ های لچ وعریان . آنچه که وجود نداشته است اما از زرادخانۀ دروغ پرداز خانم بهأ بیرون برآمده وهستند کسانی بی تعقل و بی تفکر که باز مهر تأیید بر این دروغ ها میگذارند وآنرا " شاهکار ادبیات " افغانستان مینامند ؛ چقدر پر از رسوایي است چنین نامیدنها والقاب دادن های مصنوعی به یک دروغنامۀ ننگین. بلی این شاهکار است ولی شاهکار دروغ سرایي وجعلکاری وبهتان سازی، نه شاهکار ادبیات وارسته وپیراستۀ مدافع منافع مردم افغانستان .
دروغ چهارم :
خانم بهأ درصفحۀ ۳۲۸ کتابش داستان را چنین ادامه میدهد :
" شب همه پرچمی های بن گرد آمدند . باهم شام خوردیم وازهردری سخن گفتیم . سفیربا صدیق پنهانی درگوشه وبیشۀ خلوت گپ میزد . روز سوم سفیر، زلمی شهباز واحمدشاه گفتند: " شما دوباره به کابل برگردید ، چون که جان شما و کودکانتان درهامبورگ در خطر است ! " صدیق پرسید : " چه وقت برگردیم ؟ " سفیرکه معشوقۀ آلمانیخود را درآغوش میفشرد وپیش چشم همه لب برلبش میگذاشت ودردهنش آبجو مریخت، بوتل آبجورا روی میز گذاشت و تکت های برگشت مان به کابل را به دست صدیق داد وگفت : " فردا " وصدیق چون بردۀ آنرا پذیرفت .
رویأ دخترم گریه کنان از من شیر میخواست ، ویرا به آشپز خانه بردم تا برایش شیر بدهم ، آنجا معشوقۀ سفیربه دنبالم آمد تا کمکم کند . ازوی پرسیدم : " در آلمان پولیس هست که مارا کمک کند؟" گفت : " هست ، کمک میکند ، اما داکتر نجیب تلفونی با سفیردرمورد برادرش گپ زدتاشمارا دوباره به کابل بفرستد. "
سوالات بیشماری درزمینه مطرح میگردد که باید یکایک آنرا خانم بهأ جواب بدهد ، دروغ گفتن ساده است اما مسوولیت جواب دادن نیز دارد حالا میپرسم که :
1- مقصود خانم بهأ از سفیر کی است؟ زیرا که ما درآنجا ( در آلمان ) سفیر نداشتیم.
2- وقتیکه سفیر وجود نداشته باشد پس چگونه میتوانست که " پنهانی درگوشه وبیشۀ خلوت با صدیق گپ بزند" ؟
3- ما بعدازدو روز توقف در سفارت افغانستان در بن به سوی شهر هامبورگ جائیکه بانک ملی افغان در آنجا موقعیت داشت پرواز کردیم ، پس چگونه سفیر وجود نداشته واحمد شاه " قادری " وزلمی شهباز حضور نداشته گفتند : " که ما باید به کابل برگردیم" ؟
4- سفیریکه وجود نداشت ( یعنی محترم عنایت " سادات " ) چگونه میتوانست معشوقۀ آلمانی داشته باشد زیرا که در آن هنگام به سفارت افغانستان در بن تقرر حاصل نکرده بود؟
5- چگونه سفیریکه وجود نداشت، میتوانست که معشوقۀ آلمانیش را در آغوش بفشارد وپیش روی چشم همه لب برلبش بگذارد؟
6- چگونه سفیریکه وجود نداشت، میتوانست که در دهن معشوقۀ آلمانیش آبجو بریزد ؟
7- اگر مقصود خانم بهأ از عنوان کردن سفیر آقای محترم عنایت "سادات " باشد وی هرگز معشوقۀ آلمانی نداشت. محترم " سادات " خانم افغان داشت که با نهایت آبرومندی وعزت و حیثیت دیپلوماتیک زنده گی ووظایف خویشرا به پیش میبرد.
8- چگونه سفیریکه وجود نداشت، برای صدیق تکت برگشت به افغانستان را داد ؟
9- چگونه سفیریکه وجود نداشت، باز صدیق "برده وار" دستور ویرا پذیرفت ؟
10- چگونه واقع شد که صدیق با رعایت فرمایشات "برده وار" سفیر وجود نداشته عوض اینکه " فردا" به کابل برود ، جانب هامبورگ پرواز نمود ؛ و آنهم از میدان هوایي بن که بوسیلۀ همراهی ومشایعت محترم محمد ظاهر سکرتر دوم سفارت افغانستان در بن صورت گرفت؟
11- چگونه معشوقۀ سفیر وجود نداشته به دنبال خانم بهأ به آشپز خانه آمد؟ معشوقۀ سفیر وجود نداشته باز از چه فهمید که خانم بهأ به آشپز خانه میرود ؟
12- خانم بهأ با کدام لسان با معشوقۀ سفیر وجود نداشته تکلم کرد ؟ این امر کاملاً واضح وروشن است که خانم بهأ نه به لسان آلمانی تکلم کرده میتوانست ونه به لسان انگلیسی ، پس چگونه وبا محاورۀ کدامین لسان از معشوقۀ سفیر وجود نداشته سوال بعمل آورد که : " آیا در آلمان پولیس هست که ما را کمک کند؟ "
13 - چگونه خانم بهأ به گویش لسان آلمانی معشوقۀ جرمن تبار سفیر وجود نداشتۀ افغانستان بدون ترجمۀ شخص ثالث پی برد و فهمید که گفت : " هست ، کمک میکند ، اما داکتر نجیب تلفونی با سفیردرمورد برادرش گپ زدتاشمارا دوباره به کابل بفرستد. "؟
14- اگر خانم بهأ به گویش وتکلم لسان آلمانی بلدیت نداشت پس چگونه جملات گفته شده ومحاورۀ معشوقۀ جرمن تبار سفیر وجود نداشتۀ افغانستانرا که حتماً به لسان آلمانی صورت گرفته بود فهمید وآن دیالوگ آلمانی را باز درکتاب ( رها درباد ) به لسان دری ترجمه کرده ودر میان قوسین گرفته ونقل قول مینماید؟ اینجا نیات شیطانی خانم بهأ روشن میشود که قصد دارد با تمام پررویي وشارلتانی دروغ بگوید تا محترم شهید دوکتور نجیب الله را مقصر ، توطئه ساز ، چهرۀ مذموم وزشت معرفی بدارد تا اگر توانسته باشد با بکارگیری وبکاربستن جعلکاری، دروغ ولطایف الحیل شخصیت جلیل ویرا بی اعتبار وکمرنگ بسازد ، ولی خانم بهأ ! اکنون خیلی دیر شده است دگر این نیرنگ بازیهای شما وهم تباران سیاسی تان به ثمر نمی نشیند؛دوکتور نجیب اللۀ شهید به منارۀ پرجبروت آزادی خواهی مردم باشعور افغانستان مبدل شده ، دل تان که میترکید ویا میکفید این واقعیت عینی جامعۀ ما شده است وهرروز به وسعت محبوبیت وجلایش شخصیتش وی افزوده میگردد ،این تصمیم برگشت ناپذیر جامعۀ روشن اندیشان روشن ضمیر است، این حکم قاطع وفرمان بدون برگشت تاریخ است وبس.
دروغ پنجم :
خانم بهأ بازهم به تکرار دروغ میگوید وبر لست وطوماردروغ سرایي هایش میآفزاید ، مثلاً خانم بهأ در صفحۀ ۳۳۰ کتابش چنین ادامه میدهد :
" احمدشاه از سر ناگزیری گفت : " خوب من شما را به هامبورگ میرسانم . باز آنجا گپ معلوم میشود. " برای هادی" احمدیار" که وی نیز پرچمی و رئیس بانک بلخ هامبورگ بود ، تلفون کرد که شب به خانۀ وی خواهیم بود.
به سوی هامبورگ راه افتادیم . هنگامیکه به خانۀ احمدیار رسیدیم ، دریافتم که هادی " احمد یار" نیز با خادیست ها همدست است.
مرضیه زن احمدیار با ریاکاری برای ما شام خوبی تهیه کرده بود . سپس سروکلۀ یک پرچمی دیگربه نام زمان پیدا شد واحمدیار گفت : " همه میدانند که بانک ما در مونیخ برگ استراسیه واقع است. شعله ای ها آنجا خواهند آمد . چند روزبانک نروید ، خانۀ رفیق زمان باشید.
زمان کلید خانه اش را بما داد ؛ چونکه خودش با معشوقۀ آلمانی خود برای تعطیلات تابستانی میرفت. شب هنگام احمدیار بامرسدس بنز بانک مارا به خانۀ زمان رساند. خانۀ وی دریک زیرزمینی موقعیت داشت. معشوقۀ آلمانی اش خانه را باسلیقۀ خوبی آراسته بود.
احمدیار هنگام وداع گفت : " شما چند روزازاین خانه بیرون نشوید ، ما همه ضروریات شما را همین جا برآورده میکنیم . اگر کدام خطرشما را تهدید میکرد ، باز شما را دوباره به کابل میفرستیم."
خواننده گان ارجمند!
ببینید که خانم بهأ چگونه در پراگراف فوق الذکر بدون هیچ نوع عار و وقار و شرمساری با تمام پررویي دروغ میگوید ومیخواهد همه موضوعات را تحریف نموده تا دروغ هایشرا بر همگان بقبولاند . لطفاً به دروغ های مشهود جناب عالی ! توجه کنید:
1- چگونه احمدشاه " قادری " که در بن وجود نداشت گفت : " خوب من شما را به هامبورگ میرسانم . باز آنجا گپ معلوم میشود. " ؟
2- چگونه احمدشاه " قادری " که در بن وجود نداشت برای احمد یار که وی نیز پرچمی و رئیس بانک بلخ هامبورگ بود ، تلفون کرد که شب به خانۀ وی خواهیم بود؟
3- از چه طریق به سوی هامبورگ براه افتادیم ؟
4- اگر بنابه گفته وفرمایش خانم بهأ ما را احمدشاه به هامبورگ رسانده باشد ؛ چگونه ما را به هامبورگ رسانید؟ بخاطریکه ما چهار نفر(صدیق ، ثریا بهأ ودو طفل مان) از میدان یا به اصطلاح خانم بهأی خراسانی ایرانی مزاج از "فرودگاه" بن به سوی هامبورگ پرواز کردیم . آقای احمدشاه اصلاً با ما در آن پرواز نبود.
5- چگونه احمدشاه " قادری " که در بن وجود نداشت ، باز میتوانست به خانۀ احمدیار حضور بهم رساند؟
6- خانم بهأ ! ما چگونه به راه افتادیم ؟ باید بیاد شما بیاورم که ما از طریق پرواز از میدان هوایي بن به سوی هامبورگ رفتیم ودر آنجا آقای احمدیار به استقبال ما آمده بود که شب را در منزلش سپری کردیم. چگونه توانستیم که راه بیافتیم ؟ ما قطعاً ازطریق راه نرفته ایم .
7- مرضیه خانم احمدیار چه ضرورت داشت که با ریأ کاری برای ما شام خوبی تهیه کند؟
8- خانم بهأ ! چگونه درآنشب سروکلۀ یک پرچمی دیگربه نام " زمان" در خانۀ احمدیار پیدا شد که اصلاً در شهر هامبورگ نمیزیست؟ محترم آقای " زمان" درآن هنگام در کشورآلمان شرق به حیث سکرتر سفارت افغانستان اجرای وظیفه میکرد چگونه توانست که در آن واحد در دو موقعیت وجود داشته باشد؟ هم در شهر هامبورگ وهم در شهر برلین شرقی؟
9- احمدیار رئیس بانک بلخ هامبورگ نبود بلکه رئیس نمایندگی بانک ملی افغان بود. ولی بلخ هامبورگ تحت سرپرستی وادارۀ عبدالبصیر " زمان " امور خویشرا به پیش میبرد که یک نمایندگی تجارتی به شمار میرفت نه بانکی.
10- خانم بهأ ! بانک ملی افغان در جادۀ مونیخ برگ اشتراسیه (Moneke berg Strasse) موقعیت نداشت بلکه آدرس اش در جادۀ یونگ فیرن شتیگ اشتراسیه (Jung Fernstieg Strasse) بود. اینرا هم دروغ میگوئید.
11- خانم بهأ ! چگونه با حضور نداشتن ونبودن آقای " زمان" درشهر هامبورگ وی کلید خانه اش را به ما داد؟
12- خانم بهأ ! چگونه با حضور نداشتن ونبودن آقای " زمان" درشهر هامبورگ شما دریافتید که وی معشوقۀ آلمانی دارد؟ زیرا که وی در آلمان شرق میزیست وشما قطعاً ویرا ندیده بودید.
13- خانم بهأ ! شما چرا دروغ میگوئید که ما در خانۀ " زمان" دریک زیرزمینی موقتاً مسکون شدیم ؟ ما در خانۀ زمان نبودیم ،زیراکه آقای" زمان" درشهر هامبورگ خانه نداشت ووی درشهر هامبورگ نمیزیست؛ بلکه ما در خانۀ آقای محترم غلام محمد جاگزینی داشتیم وویرا هنگامیکه درسفارت بن مهمان محترم آقای محمد ظاهر سکرتر سفارت بودیم ملاقات کردیم که خودش بوضاحت بیان داشت که کلید خانه اشرا بخاطراستفادۀ بودوباش ما نزد احمدیار گذاشته است. درینجا باید بصراحت لهجه بگویم که بنا به گفتۀ خانم بهأ اگر" توطئه وپلانی ؟ برای فرستادن دوبارۀ ما بکابل " مطرح میبود پس چرا اینهمه تدارکات برای بودوباش ورهایش ما گرفته شده بود؟ ببینید خانم بهأ مانند صدها موارد دگر دروغ میگویدوبهتان میبندد.
14- خانم بهأ ! شما از کجا دریافتیدکه آقای احمدیار صلاحیت فرستادن دوبارۀ مارا به کابل داشت؟ زیراکه وی رئیس یک نمایندگی بانک ملی افغان بود ، وی نه وزیر مالیه بود ونه کدام مقام برتر که صلاحیت تقرر وعزل نمودن مرا میداشت پس چگونه میتوانست که مارا به کابل بفرستد؟ این همه دروغ است وریأ کاری، جعل است وبیماری. وآنهم بیماری فکری.
دروغ ششم :
خانم بهأهرچهبیشترمینویسد، بازهم بی محابا و جدی تردروغ میگوید ، مثلاً وی در صفحۀ ۳۳۱کتاب ( رها در باد ) چنین به دروغ پردازیهای خویش ادامه میدهد :
" روز سوم تلفون زنگ زد. صدیق گوشی را گرفت با مردی گپ زد وبرایم گفت : " توریالی به دیدن ما میآید . " پرسیدم : " توریالی کیست ؟ مگر وی هم از جملۀ همین جاسوسان است ؟ "
گفت : " توریالی حزبی نیست . وی درنوجوانی رفیق جنگ وچاقو کشی نجیب بود ودر کارتۀ چهار به نام " تورسبز " وبه شجاعت مشهور است. "
" پس ازیک ساعت تور آمد وبادیدن من شگفتی زده پرسید: " تودختر آقای بهأ استی؟ " گفتم : " آری " گفت : " تودختر عموی من استی ومن پسر یعقوب توپچی میباشم که رفیق همزنجیر پدرت درزندان سلطنتی بود. من شب ها در آن سلول با پدرم میخوابیدم . اما مرا عمه ام که خانم میرغلام محمد غبار بود ، بزرگ کرد . پانزده سال پیش آلمان آمدم . ماستر اقتصاد ودر دانشگاه هامبورگ دستیار پروفیسور اقتصاد هستم . " آنگاه ویرا شناختم وبیاد آوردم که مادرم همیشه از پدر ومادرش یاد میکرد.
توریالی که از ماجرای پنهان کردن ما درخانۀ زمان آگاه شده بود خشمگین گفت : " من این کرکسان پرچمی را اززمانی میشناسم که وکیل ، نجیب ، محمود بریالی ونوراحمد نور در اروپا فراری بودند واینها برایشان چکمه بوسی وخوش خدمتی میکردند. پس ازششم جدی وگرفتن قدرت ، این بیسوادان به پاس همان خوش خدمتی ها به عنوان سفیر، رئیس بانک ونمایندۀ تجارتی تعیین شدند."
وی فردا صدیق رابا خودبه بانک بلخ هامبورگ برد وازاحمدیار پرسید: " شما بگویید که دراین بانک شعله ای کیست ؟ " احمدیار که ازدانش وشجاعت توریالی میترسید ، سرافکنده خاموشی برگزید. بدین گونه دست دسیسه بازان پرچمی بازشد وصدیق آغاز به کار کرد."
خواننده گان عزیز وگرانمایه!
داستانی را که خانم بهأ در سطور فوق الذکر نوشته است برای من دلچسپ وقابل تعجب واقع گردید ، بخاطریکه من در نوشته های بالایي ام دررابطه به سایر دروغ های خانم بهأ سوالات عدیده وبیشماری را مطرح کردم که خواستار جواب میباشد. درین مورد هم من لازم میدانم که ازخانم بهأ سوالات بعمل آرم تا روشن گردد آنچه وی مینویسد ومیگوید قطعاً راست نیست و پر ازدروغ های بی شرمانه میباشد.من درزمینه سوالات خویشرا ازخانم بهأ قرارذیل می آغازم :
1- خانم بهأ ! آقای توریالی چگونه بدون داشتن رابطۀ قبلی با ما دریافت که ما در خانۀ " زمان " زندگی میکنیم؟ آنهم درشرایطیکه ما را به اصطلاح شما درآنجا "مخفی؟" کرده بودند.
2- خانم بهأ ! آقای توریالی چگونه بدون داشتن رابطۀ قبلی با ما توانست که نمبر تیلفون خانۀ " زمان " را دریابد تا با ما رابطۀ تیلفونی برقرارکند؟ آنهم دراوضاعیکه ما به اصطلاح شما "مخفی؟" بسرمیبردیم وباید کسی از محل رهایش ما و تیلفون آن محل آگاهی حاصل نمی کرد.
3- خانم بهأ ! وقتی آدرس محل رهایش ما "مخفی؟" وغیرقابل دسترسی بوده باشد ، چگونه توریالی بعد ازیک ساعت به محل رهایش ما حضور به هم رساند ؟ ما که باشندۀ همان منزل بودیم ، نمیدانستیم که تیلفون آن خانه کدام شماره میباشد وهمچنان آدرس خانه چه است؟ پس چگونه توریالی این معلومات را بدست آورد؟
4- خانم بهأ ! شما خود میگویید که رابطۀ توریالی با پرچمی ها خوب نبود وایشانرا به دیدۀ خوب نمیدید، پس چگونه توانست که شمارۀ تیلفون وآدرس خانۀ " زمان " را دریابد وآنجا حضور بهم رساند؟
5- خانم بهأ ! چگونه آقای توریالی به مجرد آمدنش بدون شناخت قبلی باشما ویا یکی ازاعضای خانوادۀ پدری تان از شما سوال بعمل آورد که : " تو دختر آقای بهأ استی ؟ " وی چگونه در مورد شما این معرفت واطلاعات را حاصل کرده بود ؟
6- خانم بهأ ! آقای توریالی چگونه واز طریق کدام مرجع " از ماجرای پنهان کردن ما درخانۀ زمان آگاه شده بود؟ " مگر وی کدام سازمان استخباراتی داشت ؟
7- خانم بهأ ! آقای توریالی چه الزامیت و یا چه مسوولیت داشت که مرا فردا صبح به بانک ببرد ؟ درین زمینه شما کدام سند، شاهد ومدرکی دارید که بوسیلۀ آن بتوانید ادعای تانرا به اثبات برسانید؟
8- خانم بهأ ! شما از کدام " دسیسۀ پرچمی ها " صحبت میکنید؟ شما تمام مواردی را که اشاره میکنید یکایک غلط ثابت شده ، پس چگونه دسیسۀ ازجانب پرچمی ها میتوانست مطرح باشد؟
خواننده گان نهایت ارجمند !
واقعیت امراینستکه خانم بهأ ازجملۀ نام آوران عرصۀ دروغ سرایي ، جعل کردنها وتحریف کردن های واضح واشکار حقایق است ، درقسمت داستان جعل شدۀ خانم بهأ باید بگویم که :
زمانیکه ما به هامبورگ رسیدیم بعد از سپری نمودن یک شب در خانۀ آقای احمدیار ، صبح بعد ما باهم به بانک رفتیم وبا کارمندان بانک ملی آشنایي حاصل نموده به کارم آغاز کردم . بعد از ختم روز کاری وبرگشت به خانۀ احمدیار ما به خانۀ آقای محترم غلام محمد کوچیدیم که تقریباً برای مدت دوهفته در آن محل میزیستیم. من روزانه با استفاده از وسایل ترانسپورت عامه به کارم حاضر میشدم ، روز سوم بود که مرا آقای محترم عبدالبصیر" زمان " آمر شرکت بلخ هامبورگ آگاه گردانید که : " یکی ازدوستان قدیمی تان شما را جستجو میکند، وبه من گفته هرگاهیکه صدیق به بانک آمد یادی ازمن بکنید وی حتماً مرا میشناسد. ضمناً وی شمارۀ بانک رادارد شاید با شما رابطۀ تیلفونی برقرار کند. " ساعت چهار ونیم عصر همانروز بود که آقای توریالی تماس تیلفونی با من گرفت و از من خواهش بعمل آورد که برای دیدارم به بانک خواهد آمد ؛ بعد از قرارومدار با وی سروعدۀ ملاقات درپیشروی دفتر کارم آمد وبعد ازتعارفات و احوالپرسی وصمیمیت بی پایان وی ، باهم به خانۀ رهایشی ام رفتیم . چنین است واقعیت داستان ، نه اینکه خانم بهأ از آن یک سناریوی ویک درامۀ کاملاً غلط واز بنیاد دروغین ساخته است. وقتی خانم بهأ در چنین موارد ساده وپیش پا افتاده دروغ میگوید وداستانهای تقلبی میسازد پس چگونه توقع میشود که سایر داستانهای دیگرش در کتاب ( رها در باد ) راست ودقیق باشد . وی با ارادۀ تمام دروغ میگوید ودروغ مینویسد، جعل وتحریف حقایق را به عمل میآرد وبدون شرمساری برآن افتخار میکند. چنین است سقوط شخصیت در چنبرۀ " رها در باد . "
دروغ هفتم :
ناگفته نماند که ماشین دروغ سازی خانم بهأ درکتاب ( رها درباد ) بدون توقف مصروف ساخت وساز دروغ های شده است که میتوان بی زحمت وتکلیف به توضیح آن پرداخت وپیش پرداخت های ننگین ذهنی ویرا اشکار ساخت ، مثلاً خانم بهأ در صفحۀ ۳۳۷کتابش مینویسد:
" در این هنگام زن همسایه که خود داکتر وبرای پولیس زنگ زده بود، گفت : " نمیدانم زنی با این همه خوبی ها چرا با این حیوان وحشی زندگی می کند . زمانی که این زن به دانشگاه ویا یا برای خرید میرود، اگر این دوکودک گریه کنند، پدرش آنها را ازهمین طبقۀ دوازدهم به بیرون آویزان میکند ومی گوید ، " آرام میشوید یا شما را پائین بیندازم ؟ " بچه ها از ترس میمیرند . من چندین بارخواستم به پولیس زنگ بزنم ویا مادر شانرا باخبرسازم . امروز به عنوان یک شاهد میگویم این مرد یک بیمارویک شکنجه گراست. "
خواننده گان نهایت عزیز!
پرواضح است که خانم بهأ درمورد فوق الذکرنیز دروغ سرایي نموده است واین موارد دروغین ویا خوبتر بگویم اتهام بستن ها وجعلکاری ها قرارذیل است :
- خانم بهأ ! چگونه خانم آلمانی همسایه که جناب عالیقدر شما !!! هیچ گونه رابطه وتماسی باوی نداشتید فهمید که شما " زنی با این همه خوبی ها ؟؟؟ " هستید ؟
- خانم بهأ ! شما که به دانشگاه نمیرفتید ، چگونه خانم آلمانی فهمیده بود که شما به دانشگاه میروید؟
- خانم بهأ ! خانم آلمانی بنابر کدام ضرورت ویا علاقه ویا دلچسپی خاص میخواست تا ببیند که شما برای خرید میروید ؟ آیا وی داکتر نبود؟ ( بنابر ادعای شما ) آیا وی به معاینه خانه اش نمیرفت؟ آیا وی تمام وقت شما را تعقیب میکرد؟
- خانم بهأ ! در ساختمانیکه ما ااپارتمان کرایه کرده بودیم ، آیا تماماً هشت طبقه نداشت ؟ چگونه به دوازده طبقه بالا رفت ؟ گذشته ازآن آیا ما درطبقۀ پنجم زنده گی نمیکردیم ؟ آیا این ساختمان درشهر برگدورف موقعیت نداشت؟
- خانم بهأ ! وقتی ما درطبقۀ پنجم ساختمان مذکور میزیستیم وساختمان یادشده بالاتر ازهشت طبقه نداشت ، پس چگونه امکان پذیر بود که من اطفالم را از " طبقۀ دوازدهم به بیرون آویزان کرده باشم ؟
- خانم بهأ ! وقتیکه من اطفالم را از طبقۀ دوازدهم ( که وجود نداشت ) به بیرون آویزان میکردم وبرایشان میگفتم که : " آرام میشوید یا شما را پائین بیندازم ؟ " ، چگونه خانم آلمانی جرمن تبار کلمات مرا که به لسان دری گفته بودم فهمید؟
- خانم بهأ ! چگونه امکان پذیراست که یک خانم آلمانی آنهم داکتر ببیند که یک نفر دوطفل را روحاً ورواناً شکنجه میکند، ولی بازهم فروگذاشت نموده وبه پولیس اطلاع ندهد؟ وقتیکه خانم آلمانی مرا دیده بود که من اطفالم را از منزل دوازدهم آویزان میکردم چسان خودرا اجازه داده بود که به پولیس اطلاع ندهد؟ این امر کاملاً خلاف ساختار کرکتر آلمانی بودن است.
- خانم بهأ ! چگونه شما همۀ دیالوگ ویرا که به لسان آلمانی صورت میگرفت ، فهمیدید؟ زیرا شما قادربه فهم ودرک لسان آلمانی نبودید ودرآن فرصت درآنجا ترجمان لسان آلمانی هم وجود نداشت پس چگونه شما تمام حرف های ویرا دانستید؟
- خانم بهأ ! چگونه هردوطفل ما این موضوع را در تمام طول حیات شان به شما نگفتند؟ وتا کنون چنین چیزی را به خاطر ندارند که از طبقۀ دوازدهم به پائین آویزان شده باشند.؟
خانم بهأ سفیهانه دروغ سرایي سرداده وابلهانه با تمام جعل کاری هایش آنرا پرداز های خرفت ودور از عقل انسانی میدهد اما نمیداندکه چشمان تیزبین وپربصیرت ما با توانایي بی نظیر، تمام دروغ ها وتذویرهای ویرا ورانداز نموده ولُب ولعاب آنرا بیرون ریخته راستی وصداقت را کامگاری وسروری میبخشد.
دروغ هشتم :
خواننده گان گرانقدر وحقیقت پسند!
باز هم میرویم به سراغ دروغ های بعدی خانم بهأ تا ببینیم که دگر چه میتوانیم درتوبرۀ پر ازدروغ ( رها در باد ) وی بیابیم . خانم بهأ درصفحۀ ۲۸۹ کتابش این دروغنامۀبی تردیدقرنبیست ویکم چنین مینویسد :
" مدتی بود که شب رفتن هایش بیشتر شده بود . بدون آنکه بدانم کجا میرود ، ناپدید می گشت . دریکی ازشب ها تصمیم گرفتم ویرا تعقیب کنم . دختر وپسرم را نزد مادرم گذاشتم . وی نیم ساعت پیش از قیود شبگردی بیرون رفت. من هم بدنبال وی دردل تاریک شب راه افتادم . دیدم تند تند به سوی بلاک ۴۹که خانۀ برادر دیگرم بود می رود . نخست پنداشتم آنجا میرود، اما ازکنار بلاک ۴۹گذشت؛ جاده را عبور کرد وآن سوی جاده که فابریکۀ کفش سازی بود وبوی گند چرم همیشه فضای آنجا را می آلودو هیچ چراغی هم آنسوی جاده سوسو نمی زد ، زیر درختی دردل تاریکی شب ایستاد . من هم ازاین سوی جاده دویدم . هنگامی که میخواست در موتر بالاشود دستش را گرفتم وپرسیدم " این کیست وتوکجا می روی؟ "
دیدم درون والگا یک مرد مو طلایي روسی نشسته است! برایش گفت: " رفیق سرگی کمی صبرکن ، می آیم. " مرا درتاریکی زیر درخت برد وگفت : " تو مرا تعقیب می کنی ؟" گفتم : "بلی، با روسی کجا میروی ؟ مگر جاسوسی می کنی ؟ " با تمام توانایي سیلی محکمی به رویم نواخت که نقش زمین شدم . خودش درآن موتر والگای روسی نشست ورفتند. "
خوب اکنون می پردازم به طرح سوالات موشگافانه تا درین مورد نیز دروغ های خانم بهأ را نمایانساخته و سیاه رویي وسرافگنده گی را نصیب اش بسازم ، در پراگراف فوق الذکر دروغ هایي گفته شده است که داستانهای جیمز باندی را نیز بی رنگ وبی رو میسازد. من از خانم بهأ سوالات خویشرا قرار ذیل می آغازم :
1- خانم بهأ ! چند بجۀ شب قیود شبگردی آغازیدن میگرفت؟
2- خانم بهأ ! خانۀ شما درآنوقت در کجا موقعیت داشت؟
3- خانم بهأ ! از خانۀ شما تا قسمت ذکر شده یعنی تا پیش" فابریکۀ کفش سازی " چقدر فاصلۀ راه بود ؟
4- خانم بهأ ! پیمودن این فاصلۀ راه چقدر وقت را در بر میگرفت ؟
5- خانم بهأ ! لطفاً توضیح بدهید که" فابریکۀ کفش سازی " بنام چه یاد میشد ؟ و دقیقاً درکجا موقعیت داشت ؟
6- خانم بهأ ! بنا بر ادعای شما "صدیق نیم ساعت پیش از قیود شبگردی از خانه بیرون رفت" آیا فاصلۀ که از خانۀ شما تا پیش" فابریکۀ کفش سازی " پیموده میشد نیم ساعت رادر بر میگرفت ویا زیادتر ؟ زیرا که نیم ساعت بعد قیود شبگردی نافذ میگشت وکسی نمیتوانست که پای پیاده ویا سواره بدون داشتن نام شب به گردش بپردازد .
7- خانم بهأ ! شما ادعا کرده اید که : " من هم بدنبال وی دردل تاریک شب راه افتادم . دیدم تند تند به سوی بلاک ۴۹که خانۀ برادر دیگرم بود می رود . نخست پنداشتم آنجا میرود، اما ازکنار بلاک ۴۹گذشت؛ جاده را عبور کرد وآن سوی جاده که فابریکۀ کفش سازی بود وبوی گند چرم همیشه فضای آنجا را می آلودو هیچ چراغی هم آنسوی جاده سوسو نمی زد ، زیر درختی دردل تاریکی شب ایستاد." آیا شما را که تعقیبش میکردید ندید؟ آیا بدان اندازه از عقب خود غافل وبی خبربود؟ که شما ناگهانی غیرمترقبه در عقب اش مانند سمارق روئیدید وویرا دست انداختید ؟
8- خانم بهأ ! بنابرادعای شما صدیق از" کنار بلاک ۴۹گذشت وجاده را عبور کرده وآن سوی جاده که فابریکۀ کفش سازی" موقعیت داشت رفت ." سوال ایجاد میشود که : " بعد از کنار بلاک ۴۹وگذشتن به آن سوی جاده" دریای کابل قرار داشت یا " فابریکۀ کفش سازی " ؟ چگونه وی ازمیان دریای کابل گذشت ودر" زیر درختی دردل تاریکی شب ایستاد؟"
9- خانم بهأ ! وقتیکه شما صدیق را که دنبال میکردید به تعقیب اش از میان دریای کابل گذشتید ؟ تاویرا درآن شب تاریک دست انداخته باشید؟
10- خانم بهأ ! آیا " فابریکۀ کفش سازی" را که شما یاد کرده اید ویگانه فابریکۀ کفش سازی در منطقه بود ، فابریکۀ " بوت دوزی آهو" نامیده نمیشد؟ که در جوار "ریاست مسلخ اردو" به جانب دیگر دریای کابل نزدیک منطقۀ شش درک شهر کابل قرار داشت نه در آنسوی جادۀ نزدیک بلاک ۴۹؟ چگونه شما از خانۀ تان که در بلاک ۲۸الفنزدیک وهمجوار غند ۵۲ مخابره بود، نیم ساعت قبل از قیود شبگردی صدیق را تعقیب نموده و از کنار بلاک۴۹ به آنسوی جاده رفته؟ وبعد ازگذشتن از دریای کابل؟ آنهم درماه جدی؟ به زیر درختی در دل تاریکی شب، خیس وآب چکان ایستاده شدید ودست اندازی آغازیدید؟ این دگر از همان دروغ های شاخدار است.
11- خانم بهأ ! شما جواب بدهید که صدیق در آن شرایط قیود شبگردی بدون داشتن اسم شب چگونه میتوانست که با یک روسی به شبگردی بپردازد ؟ آنهم در تحت شرایط احضارات محاربوی نمبر یک . در شرایط بس وخیم سیاسی که هرلحظۀ آن خوف بازداشت ، دستگیری وقتل وکشته شدن وجود داشت وادارۀ استخباراتی "کام" حفیظ الله امین بیداد میکرد وهیچگونه رحمی درمورد مخالفین اش نداشت .
12- خانم بهأ ! صدیق آن شب سوار بر موتر والگای روسی کجا رفت ؟ دوباره چه وقت به خانه برگشت ؟ وچگونه درشرایط احضارات محاربوی نمبریک بدون داشتن نام شب دستگیر نشد؟ وبه دام قوای امنیتی دولت حفیظ الله امین نیافتید؟ و زنده وسلامت به خانه برگشت؟
خانم بهأ ! من خوب می فهمم که تمام این داستانها دروغین وساخته کاری است وهیچ نوع راستی وحقیقت در آن سراغ نمیگردد. شما بر روال ساختار روحی وروانی مریض تان نخواسته اید ونمیخواهید که بر جاه طلبی های مفسدانۀ شیطانی تان فایق آیید فقط بهترین سلاحی را که سراغ دارید ، همانا سلاحی زنگ زدۀ دروغ ، تقلب ، نیرنگ وریأ است وبس؛ که شما دارید با گذر ازهمین بیراهه طریق زنده گی تانرا به گنداب سقوط پرمذلت رسوایي وافتضاح باز کرده اید ، آنچه نصیب شما میگردد مسوول اش خودتان میباشید. خود کرده را نه دردیست نه دوایي.
دروغ نهم :
خانم بهأ درصفحۀ ۷۶۸ کتاب ( رها درباد ) برگۀ را تحت عنوان " سند شماره دوم " به نشر رسانده که خود سوال برانگیز است ، خانم بهأ درپای نشر این سند مینویسد : " سند فرارصدیق از آلمان شرق با پاسپورت جعلی به کمک جاسوسان خاد وروسی. "
این مطلب ضرورت به تأمل و تعمق واندیشیدن دارد بخاطریکه سند نشر شده شکل وسیمای پاسپورت آلمان دموکراتیک یا آلمان شرقی رابا مهر،نشان ، تاپه وویزۀ آن نمایانگر است، من در این رابطه سوالاتی دارم که از خانم بهأ باید بپرسم تا حقیقت موضوع را روشن بگردانم . سوالاتی که طرح میگردد قرارذیل است:
1- خانم بهأ ! شما این پاسپورت را که پاسپورت آلمان شرق است چگونه و ازطریق کدام مرجع بدست آورده اید؟
2- خانم بهأ ! آیا با کدام شخص ویا با کدام اداره درتماس شدید که این " پاسپورت جعلی" را به شما سپرد؟
3- خانم بهأ ! لطفاً بحیث یک تبعۀ افغان – امریکایي چگونه توانستید که با مراجع آلمان شرق درتماس شوید تا این سند را بدست آورید؟
4- خانم بهأ ! شما خوب میدانید که برای اخذ ویا گرفتن پاسپورت باید به ادارۀ مورد نظریکه امور صدور پاسپورت را انجام میدهد و از لحاظ انجام امور مربوطه بوزارت داخله ویا وزارت خارجه تعلق میگیرد، مراجعه باید صورت بگیرد ؛ شما لطفاً توضیح بدهید که به کدام ادارۀ دولت آلمان شرق مراجعه کردید ویا با ایشان روابط داشتید که چنین سندی را در اختیار تان گذاشتند؟
5- خانم بهأ ! لطفاً توضیح نمایید که ازکدام زمان با ادارۀ دولت آلمان شرق تماس داشتید وکار میکردید تا مورد اعتماد ایشان قرار گرفتید که چنین سندی را دردسترس شما گذاشتند تا درکتاب ( رها درباد ) نشر کنید؟
6- خانم بهأ ! شما که خودرا مخالف سرسخت رژیم های طرفدار شوروی قلمداد میکنید ودر کتاب حاضرتان ( رها درباد ) تمام مخالفت تانرا بصورت واضح با دشنام دادن ها وتهمت بستن ها بیان میدارید ، چگونه حاضر شدید که با دولت آلمان شرق ویا عناصرطرفدار ایشان روابط قایم کنید تا چنین سندی را بدست آورید؟
7- خانم بهأ ! لطفاً توضیح بدارید که چرا صفحۀ اول پاسپورت را نشر نکرده اید تا دیده شود فوتو ویا عکس چه کسی در آنجا نصب است؟
8- خانم بهأ ! بدون موجودیت ونشر صفحۀ اول پاسپورت ، ما ازچه بفهمیم که این پاسپورت جعلی صدیق است؟ تنها یک صفحۀ مابینی پاسپورت آنهم بامهر وتاپۀ ویزۀ آلمان شرق دال بر ثبوت ادعای شما نمیشود.
9- خانم بهأ ! شما ادعا میکنید که گویا : " سند فرارصدیق از آلمان شرق" را آنهم " با پاسپورت جعلی به کمک جاسوسان خاد وروسی " ارائه کرده اید ، لطف نموده بگویید که صدیق از آلمان شرق به کجا فرار کرد؟
10- خانم بهأ ! آیا صدیق پاسپورت افغانی نداشت؟
11- خانم بهأ ! وقتیکه صدیق با شما به آلمان غربی آمد شما باوی با کدام پاسپورت داخل خاک آلمان شدید؟
12- خانم بهأ ! اگر صدیق پاسپورت افغانی داشت پس چه ضرورت به اخذ پاسپورت آلمان شرق داشت ؟ آنهم در خاک آلمان غرب.
13- خانم بهأ ! اگر صدیق از آلمان غرب با پاسپورت آلمان شرق خارج شد ، چطورمورد سوال پولیس سرحدی آلمان غرب قرار نگرفت ؟
خواننده گان ارجمند وگرانقدر!
خوب بنگرید ، روشن وواضح بخوانید وببینید که خانم بهأ چه نگارستان ازدروغ سرایي وجعلکاری وتذویر را در محتوای کتاب ( رها درباد ) خلق کرده است ، درظرف تقریباً هشتصد صفحه هزاران دروغ شکل وسیما یافته است وآنهم چنان چهرۀ معصومانه به دروغ گفتن هایش میدهد که دل از دلخانۀ هواه خواهان وطرفداران پرزرق وبرق " تاجیک میدیا " وشووینیست های عظمت طلب تاجیک تبار دروغ پرست ، دروغ پرور برکنده است ؛ ایشان فکر میکنند که چه اثر ناب ونایاب را به دسترس خوانش معرفت داران زیرک بین وپراندیشه گذاشته اند ولی آگاه نیستند که درونمایۀ آن هیچ وپوچ است وپر ازتقلب وریأکاری .
صد بار دروغ گفتی واز آن عارنکردی
راستی چه بدی داشت که یک بار نکردی .
ادامه دارد.