سید موسی عثمان هستی ۱۶ جون ۲۰۱۳
دو رُخ یک سِکه
چو نرفته در جنگل ، نشناختی شیر و شغال
نسل آنها را نه کن جان پدر تو بال ، بال
گر ندانی راز تاریخ را ای مرد بی خبر
بنشین در گوشۀ خود، هیچ نکو قال و مقال
شاعر بی وزن و بی ترازو
نامۀ عبداللطیف پدرام، رهبر کنگره ملی افغانستان را که به فهیم، دنباله رو کرزی، شاه شجاع امریکایی، بسیار با احتیاط و بزدلانه نوشته بود، خواندم که قابل نقد می باشد.
من بار اول پدرام را که بچگک مقبول و چهرۀ معصومانه داشت، در خانۀ طاهربدخشی دیدم که در خدمت آن خانواده بود و از مهمان های طاهر بدخشی پذیرایی می کرد.
من هیچ وقت در سیاست، رفیق زنده یادان عبدالمجید کلکانی، باعث، طاهربدخشی و حفیظ دره یی پنجشیرینبودم، ولی رفیق شخصی و دوست نزدیک شان بودم و به دوستی شان افتخار هم می کنم، ولی واقعیت ها را می گویم و می نویسم. وارونه نویسی مانند مؤرخین عصر حاضر، نمی کنم وهم نظرعبداللطیف پدرام، رهبر کنگره ملی افغانستان را تائید می کنم که جریانی به نام ستم ملی وجود نداشت . محفل انتظار، دشمنان طاهربدخشی قصداً به خاطر بد نامی طاهر بدخشی که تره کی را فاشیست گفته بود و از حزب دموکراتیک خلق جدا شده بود، او و پیروان اش را به نام ستم ملی یاد می کردند. فکرنمی کنم که فهیم قصداً پیروان طاهربدخشی را ستم ملی خطاب کرده باشد. فهیم نه تنها که بی سواد است، بلکه یک انسان روستایی دنباله رو بوده و است . دیروز دنباله رو احمدشاه مسعود بود، امروز دنباله رو شاه شجاع امریکایی، کرزی است. اگر از او بپرسید که (ستم ملی) یعنی چه، آن بیچاره نمی داند. پدرام که خود را رهبر یک جریان می داند، گلایه او از فهیم بی خود یک گلایه است، مثل اینکه قاطر وخرگردن به گردن شوند.
قبلاً بار اول من نوشتم که بعد از نوشتۀ من دستگیر پنجشیری به تائید نوشتۀ من، غیر مستقیم ابراز نظرکرد در قسمت مجلس و دیدن با مجید کلکانی، زنده یاد داکترفیض ، طاهربدخشی، باعث و حفیظ، که از بدخشان به فرخارآمدیم و از فرخار به سالنگ در خانۀ آقامحمد، پسر مرزا بهرم سالنگی که از مرزا های زمان امیرامان الله خان و امیر کلکانی بود.
درآن خانه ما سه روز ماندیم . جر و بحث های زیادی بین این زنده یادان شد که یک مقدار آن جر و بحث ها را من قبلاً نوشتم واگر زنده بودم و خاطرات خود را به نشر رساندم، جریانات مهم سیاسی وطن ما در آن به نشرخواهد رسید.
حتا مولانا باعث نیز مانند طاهر بدخشی نمی اندیشید. حفیظ درجای پای باعث از نگاه سیاست پای می گذاشت. زنده یادان مجید کلکانی و داکترفیض اندیشۀ خود را داشتند، زمانی یکجا بودند، بعداً دچار اختلافات سلیقوی درسیاست شدند.
اما هیچ وقتی طاهر، باعث و حفیظ با این دو زنده یاد همفکر وهم عقیده نبودند که مجلس سالنگ نتیجه نداد و هریکی دنبال کار وفکر خود رفتند.
زنده یاد مجید کلکانی و زنده یاد داکترفیض مخالف خط مش حزب دموکراتیک خلق بودند که طاهر بدخشی، شوهرخواهر کشتمند نخست وزیر سلطنت حزب دموکراتیک خلق، از بنیان گذاران کنگرۀ اول حزب دموکراتیک خلق بود.
در این جای شک نیست که بعد ها باعث، طاهر و حفیظ راه مستقل در پیش گرفتند، ولی خط مش حزب دیموکراتیک خلق را زیر سوال نبردند، مگر از این حزب دوری اختیارکردند.
تره کی و طاهر بدخشی یک دیگر را فاشیست می گفتند و آخرین بار که خلق و پرچم به نام وحدت از زیر یک پاردم چی (...) زدند، طاهر بدخشی حاضر به وحدت با این اشخاص به شمول ظاهر افق و داکتر زرغون، نشد و دور از حزب دموکراتیک خلق ماند و طاهر را به دستور امین از دفتر دستگیرپنجشیری بردند و به شهادت رساندند.
زنده یاد مجید کلکانی، باعث و حفیظ هم توسط حزب دموکراتیک خلق به شهادت رسیدند، ما اینها را شهیدان نامدار وطن گفته می توانیم ، ولی همفکر وهم نظر گفته نمی توانیم و مرگ تمام این ها ظایعۀ بزرگ بر ملت افغانستان بوده و هرکدام شان محبوبیت خاص خود را در بین ملت افغانستان داشتند و دارند.
آن طوریکه عبداللطیف پدرام، رهبر کنگره ملی افغانستان همه را در یک ردیف قرار داده، این دور از انصاف است، کسی که با حزب دموکراتیک خلق یک روز نبوده، کسانیکه درحزب دموکراتیک خلق بوده و روس را که دشمن تاریخی افغانستان از زمان تصرف پنجده و درقد بوده، هیچ وقت تقبیح نکرده، هم ردیف ساخت. هم ردیف ساختن چنین اشخاص گناه بزرگ و نا بخشودنی است بوده و یک دروغ بزرگ است.
شاید عبداللطیف پدرام، رهبر کنگره ملی افغانستان بگوید که بعد از شهادت عبدالمجید کلکانی، یکتعداد از سامایی ها و پیروان مجید تسلیم دولت حزب دموکراتیک خلق شدند و یک تعداد دیگر شان از زندان در زمان داکترنجیب الله برآمدند و تحت نظر داکتر نجیب الله حزب نماد را ساختند که خط مش روسی داشت.
این یک واقعیت تاریخی است که نه تو انکار کرده می توانی، نه من و هم در بین طرفداران طاهر بدخشی، باعث و حفیظ دره ئی، اشخاص فرصت طلب وجود داشتند که هنوز روی طاهر را خاک نه پوشانده بود که پیروان خاین اش تسلیم حکومت جاسوس و مزدور روس حزب دموکراتیک و بد نام زده های تاریخ ،به شمول شما جناب پدرام، نه تنها تسلیم شدید، بلکه وظیفۀ جاسوسی را نیز انجام دادید. از آن جمله شما خود تان جاسوس دوطرفه بین حزب دموکراتیک خلق و شورای نظار بودید و این اعتراف تان یک واقعیت تاریخی است. دم تان گرم که آگاهانه یا غیر آگاهانه اعتراف کردید وخطاب به فهیم می گوئید:
( شما خوب می دانید که بیشتر از بیست سال است که همدیگر را خوب می شناسیم و در خیلی از حوادث و رخدادهای سیاسی این کشور در کنارهم بوده ایم. این بیت زیبا از شعر لاهوتی را که مصداق حال من است برای شما همینجا مینویسم.
هرکس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند عیبی نیست
از دوست بپرسید که چرا می شکند)
عبداللطیف پدرام، رهبر کنگره ملی افغانستان در این نوشته و بیت، بیشرمانه مستقیماً اعتراف می کند که خاینین دوست وهمسنگر شان می باشد و با این اعتراف چطور می توانید بگوید که پیرو خط مش طاهر بدخشی هستید، چه رسد به این که مجید کلکانی را غیر مستقیم همسنگر طاهر بدخشی معرفی کنید. شرم تان باد!
من پدر جنبش روشنفکری افغانستان بودم وهستم. پیش پنج هم پنج، پیش صاحب پنج هم پنج . به شما توصیه می کنم پیش از اینکه سیاست کنید، کمی تاریخ مطالعه کنید.
اقوام افغانستان، اقوام دیروز نیستند، اگر دیروز اقوام بودند، امروز جبرتاریخ آنها را به ملت تبدیل می کند و سیاه روی می شود هر که در اوغش باشد.
شما جناب پدرام در آن زمانیکه آن زنده یادان در زیر شکنجه های وحشت ناک جلادان و سلاخی جاسوسان خاد و ک.گ.ب، سربلند و با قامت رسا قد برافراشته بودند و آرزوی آخ گفتن را به دل جلادان خادی و اربابان روسی شان گذاشتند، در خدمت اشغالگران روسی و جاسوسان ک.گ.ب و خاد و حزب دیموکراتیک خلق قرار داشتید، بین آن عقابان بلند پرواز، غرور آفرین و تسلیم ناپذیر و شما جناب عبداللطیف پدرام، دریای از خون فاصله است. حد تان را بشناسید و با نام نامی قهرمانان ملت تجارت سیاسی نکنید.
زمانیکه آن زنده یادان در مسلخ عشق بند از بند جدا می شدند، با غرور تمام فریاد میکردند که:
عقاب زخمی ام و میتوانیم کشتن
مگر محال بود لحظۀ کنی رامم
اما تو لطیف پدرام درست در همان زمان دست بسته در خدمت جلادان تاریخ زده قرار داشتی. پس فرق بین آن عقابان بلند پرواز و آزاده و لطیف پدرام ها از زمین است تا به ثریا. پیش پنج هم پنج، پیش صاحب پنج هم پنج. پای خود را برابر گلیم کهنۀ خود درازکن، همان تو و همان قسیم فهیم و همان رشید دوستم و همان حزب دیموکراتیک خلق و همان خاد و واد.