شنبه ۱۳٩۱/٩/۱۱
سید موسی عثمان هستی
نقدی بر کتاب " رها در باد
شهید گشتی و رفتی از بر ما
کسی از قاتلین هم نیست آنجا
بگو آزاد تو نخجیر هستی
و یا زیر شکنجه زیر دستی
هنوزهم عهد و پیمان ناشکستی
همان عهدی با مردم تو بستی
هنوزهم عشق میهن همرهت است
نجات راه میهن در سرت است
دیگر ضد عقیده نیست آنجا
دیگرچشم کشیده نیست آنجا
خبرداری که ببرک ها کجا شد
نمی دانی که شرمندۀ خدا شد
کسی از نوک خیبر می نویسد
و گاه از جام کوثر می نویسد
مرا احساس انباقی تو کشت
مرا جاسوس قشلاقی تو کشت
اناهیتا اناهیتا چه گویی؟
تو ای واسوخت! واویلا چه گویی؟
برو آهنگ پرتو کن ثریا
بیا قنجوغه پرچو کن ثریا
فگندندش به آب قعر دریا
قلم دادند به بانو جان ثریا
به مرگ آن سگان ملت رها شد
رها در باد گشت، بویی بپا شد
شعربالا را که شاعربی سنگ وبی ترازونوشته، نام پرچم وببرک در میان بود بخاطر شاد شدن روح ببرک کارمل!!! وخوشی پا پی گک ها !!! در مجلس شعر بی وضو در لابلای حرفهای طنزی خوانده شد.
دوستانی که علاقه به نقد کتاب رها درباد وتاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق خصوصاً شاخۀ پرچم گرفتند، خواهش کردند که در بین هر پاراگراف نقد کتاب رها درباد، بعد از این دوبیتی از جنایت حزب دموکراتیک خلق آورده شود. با وجودیکه نوشتن دوبیتی های زیبا وجالب از توان من بیرون است، بخاطریکه صدای هموطنان خالی نمانده باشد این شیوه را درپیش گرفتیم. شعر بالا که حکایت از انداختن سگ در دریا و بوی در باد می کند، در شب شعرکه توسط افغانها در یک خانه برگذارشده بود، خوانده شد. پرچمی ها وخلقی های شریف هم حضور داشتند که رذالت های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً جنایات، دسیسه وجعل سازی های ببرک کارمل و زناکاری های ببرک کارمل را و دنباله روی وبی حیایی پاپی گک ها را تقبیح کردند وهم روابط سازمان زنان را با ببرک کارمل ، بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی، شورای انقلابی حزب وخاد بدنام، دستگاه جاسوسی حزب افشا وتائید نمودند.
ودرجریان مجلس شعرخوانی درفضای گرم، شعرانقلابی استاد ربانی بغلانی، عضو حزب دموکراتیک خلق وکارمند کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق از دولت تره کی تا سقوط سلطنت داکتر نجیب الله، این ادیب وشاعر توانا با حزب دموکراتیک خلق همکاری تنگا تنگ داشت، درحزب ودربین رفقای سابق خود به نام پروانه اندراب معروف بود وشعرهای مقبول سروده بود. شعر استاد در مجلس خوانده شد که از مظاهرات زمان شاه درپوهنتون کابل بیاد می آورد وهم شعر انقلابی استاد واصف باختری بنام شعر یک شاعر مرتد که در زمان مظاهرات حکومت شاه سروده شده بود، توسط یکی از دوستان نزدیک خانم ثریابها که از فیس بوک خانم ثریا بها، شعر واصف باختری گرفته شده بود، قرائت گردید ودرآخر دکلمۀ تور بشکل طنز وشوخی گفت کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی.
درفضل دوازدهم کتاب رها درباد یادداشت های زیر دیده وخوانده می شود که به نقد توسط صاحب این قلم کشیده شده وادامه دارد تاختم کتاب رهادرباد که در حقیقت نقد این کتاب تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق می باشد ودر این نقد از موافقین ومخالفین حزب دموکراتیک خلق درآخر این نقد آوردیم تا مرا محکوم بی مغزان به طرفداری این وآن بشکل مغرضانه نکنند. آفتاب به دوانگشت پنهان نمی شود. جف جف پاپی گک ها وتوله سگان سبب خاموشی این نقد کتاب نمی گردد. وطن پرستان مطمئن باشند.
به لق لق زبان پاپی گک ها دریا مردارنشود
کتمان به جعلکاری ابلیسان مکار نشود
شاعربی وزن وبی ترازو
این فرعون باید کشته شود. نقل قول از زبان یک شیطان بزرگ توسط کتاب نویسنده وتیم کتاب رها درباد.
هفت اردیبهشت 1357 (اپریل 1978) ساعت یازدۀ روز، صدای شلیک مرمی های تانک ها وغرش جیت های جنگی فضای شهر کابل را درهم پیچید. بم افکن ها برفراز کاخ ریاست جمهوری بمباران را آغاز کردند.
نصیب ملت مظلوم به دست پرچم، گور بود؟
که دست وپای شکسته درچنگال زور بود؟
به قبر و گور دسته جمعی سپردن مردم را
تن مظلوم بی دفاع نصیب کرم و مور بود؟
شاعر بی وزن وبی ترازو
اول اینکه طیارات بم افگن بعد از شام که مطمئن شدند که طرفداران داوود دست پاچه شدند و نتوانستند در برابر کودتاچیان مقابله کنند، تنها اچکزی که درک کرده بود مورد حملۀ خرسان قطبی قرارگرفته اند، اچکزی قومندان گارد که خون افغانیت هنوز در تن اش موج غیرت ساخت و زنده بود، نمی توانست پیشروی کند، تنها شکل دفاعی را برخود گرفته بود، درحالیکه وطن فروشان مانند جنرال گل آقا، خصیۀ چپ ببرک و لتۀ حیض اناهیتا و چند وطن فروش دیگر در ارگ بودند و کوشش می کردند که مقاومت را به شکست روبروکنند، در روزتا ساعت هفت طیارات درفضا دیده نشده بود.
دولت داوود توسط چوچه های خرس های قطبی مانند فیض محمد وزیری، عظیمی وغیره به قدرت رسید وتوسط همین چوچه های خرس قطبی از درون موریانه خور شد. کودتای داوود و کودتای حزب دموکراتیک خلق نقشۀ متفاوت نداشت. جی. آر. یو، استخبارت نظامی روس در عقب کودتای داوود و کودتای حزب دموکراتیک خلق قرار داشت. ضبط احوالات، دستگاه جاسوسی شاه با حزب دموکراتیک خلق و از نگاه تکتیکی با، جی.آر. یو، ارتباط تنگا تنگ داشت. جی .آر. یو، یعنی حزب دموکراتیک خلق و حزب دموکراتیک خلق یعنی جی .آر. یو، که بعد از افشا شدن خبر کشته شدن امین، نه تنها ملت افغانستان و جهان، حتی (خرها) هم فهمیدند که نیم کاسه های این دو کودتاه زیر کدام کاسۀ بزرگ قرار داشت.
وهم دستگاه مصؤنیت ملی داوود که رئیس آن دستگاه جهنمی یک جنرال وطن فروش بود که آصف آهنگ به شناخت و دوستی او افتخار کرده و آهنگ روابط نزدیک با پرچم، خصوصاً با وطنفروش مشهور، شاشجاع ثانی، جعل کار و دسیسه ساز بی وجدان، ببرک کارمل، روابط تنگا تنگ داشت. صدیق فرهنگ و آهنگ سالها از دم های روباه مانند پرچم خصوصاً از ببرک بودند ومی گویند که ببرک با رئیس مصؤنیت ملی توسط آهنگ به ببرک معرفی شده و آصف آهنگ گرفت پول از ادارۀ استحبارت مصؤنیت ملی داوود، توسط آصف آهنگ این ارتباطات قایم شده. بطور مثال بخاطر ارتباط آصف آهنگ از زبان و نوشتۀ خود آصف آهنگ نقل قول می کنیم. آصف آهنگ از ارتباط خود با دستگاه جهنمی مصؤنیت ملی اعتراف می کند. جنرال مصؤنیت ملی که یک پرچمی است، جریان روابط یک مرد انقلابی را با مصؤنیت ملی افشا می کند که کس نمی داند این اتهام وارده تاچه حد درست است و پیروان ساما هم تا حال در این قسمت ابراز نظر نکرده اند و اگر چیزی گفته اند و یا نوشته اند، من خبر ندارم و به آن نوشته سر نخورده ام. خدا کند که پیرون ساما که حتی یک تعداد از کمیته مرکزی زنده اند، به رد و یا تائید این اتهامات پاسخ بگویند وآصف آهنگ که باد از بالا وپائین خارج کرده وتا امروز سندی دراین قسمت ارئه نکرده یا با اسناد این موضوع را ثابت کند و یا از ساما وملت افغانستان بخاطر وارونه ساختن تاریخ معذرت بخواهد، تا پند به دیگر یاوه سرایان و وارونه نویسان تاریخ، مثل دستگیرها ، عظیمی ها وغیره شود.
این داد وفریاد زچیست درعالم
که فتادست در افغانستان ماتم
تابکی درملک ما باشد عزا وغم
پرچمی هاکشتند مردم، دم به دم
شاعربی سنگ وبی ترازو
رهبران حزب دموکراتیک خلق هنوز هم در بازداشتگاه رژیم به سر می بردند. قوای زرهدار با گلولۀ تانک، دیوار زندان را شگا فتند وداخل زندان شدند.
تا امروز این جنایت کاران بخاطریکه دروغ های شان ثابت نشود از هیئت تحقیق خود درهیچ نوشتۀ خود نام نبردند. میرگل وهدایت، نایب رئیس ومرستیال دوم لوی څارنوالی، میرگل قومندان ولایت کابل که اصلاً از ولسوالی خان آباد قندزبود کشته شد. غالب وزیرعدلیۀ کرزی که درجملۀ هیئت بود، برای تحقیق کردن در جملۀ هیئت تحقیق حاضر نشد که علت حاضر نشدن او تا حال معلوم نشده است. درآن لحظه که به نظارت خانه حمله صورت گرفت، من وهدایت را با وطن فروشان به رادیو بردند.
اینها انکار و کاری کرده نمی توانند، تنها می توانند بگویند که از ما تحقیق صورت نگرفته. درچشم من با دیده درایی درآیند که این نوع رذالت ها را بارها کرده اند.
در جائیکه اینها زندانی بودند، نظارت خانه نام دارد که آمریت اطفائیه در بین نظارت خانه و توقیف قراردارد و نظارت خانه از یک هکتار زمین بیش نیست. این نظارت خانه توسط خواجه نعیم خان جلاد قومندان و طره بازخان جلاد دیگر قومندان ولایت کابل ساخته شد و چاه کن درچاه است. خواجه نعیم خان هم درهمان نظارت خانه که ساختۀ دست خوداش بود،در همان نظارت خانه به اتهام همکاری با قیام گاوسوار، توسط سلطنت زندانی گردید که داستان آن طولانی است. اگر دیوار نظارت خانه را بدون خبر می شکستند، امکان داشت بالا تر از ده نفر به شمول رهبران خود شان کشته شود. اینها با نقشۀ قبلی وشناختی که از ساختمان ولایت کابل داشتند،ازترس ازاینکه در دروازه های ولایت به مقاومت روبرونشوند، دیوار آمریت اطفائیه کابل را با تانک شکستند و داخل ولایت کابل شدند و رهبران جنایت کار خود را بردند. در آن وقت قدیر وزیر داخله بود و زنده یاد وفی الله خان سمعی وزیرعدلیه ، لوی څارنوال و رئیس ستره محکمه بود وبا این دار و دستۀ جنایت کار اختلاف آیدیالوژیکی بی حد و بی سرحد داشت و توسط حزب دموکراتیک خلق اعدام شد. روان شان شاد.
سنگ وخاک وطنم دم به دم می ریزد
دست پرچم فتاده بی طوفان ونم می ریزد
با خبر باش تو ای نسل خموش امروز
جای برف و بارن غم سرغم می ریزد
شاعربی وزن وبی ترازو
ببرک کارمل از همان آ غاز کودتا پشنهاد کرد که رهبران حزب پنهان شوند ومسؤولیت مستقیم قیام را بدوش ارتش بگذارند. اما امین می خواست خود وارد ماجرا و قهرمان انقلاب شناخته شود.
مردم بی خود با دشمنان درگیر نشده
درجنگ چنان سرشاراند، دلگیر نشده
گوئید به ببرک خبیس، خرس روسی
کند فرار نوکر خرس تا که او گیرنشده
شاعربی سنگ وبی ترازو
در بزدلی، دسیسه سازی، جعلکاری و دیگر رذالت ها، ببرک سرآمد روزگار خود بود، در شجاعت و خود خواهی امین کمتر از فرعون نبود. امکان دارد که حرفهای خانم با وجودیکه سندی ومؤخذی درقسمت حرفهای خانم بها، نه خوداش ارئه کرده، نه تیم نویسندگان کتاب رها درباد. شاید حقیقت باشد ویا اتهام.
تره کی و کارمل که تا هنوز به پیروزی کودتا باور نداشتند، نمی خواستند از طریق امواج رادیو شناسایی شوند.
از دست پرچم ملت ماشد دربدر
درحق ملت ستم را کرد ستمگر
جای ملت اش روس گرفت بر
هم کور شد و گنگ شد وهم کر
شاعربی وزن وبی ترازو
این یک واقعیت است تا آخرکوشش کردند که اگر کودتا به شکست روبرو شود،جوابی دربرابر دولت داوود بخاطر رهایی خود از اعدام، مانند کیانوری وتبری رهبران حزب تودۀ ایران داشته باشند. این ماده رندی ها را هردوی این دو وطن فروش داشتند. دست بوسی محمد ظاهرشاه توسط تره کی درمیدان هوایی کابل و ارتباطات ببرک تا روز کودتای هفت ثور، با حسن شرق و داوود شاهد این ادعا هاست که همه ملت افغانستان از این موش وپشک بازی ها آگاهی کافی دارند.
ببرک گفت که نروم هیچ گاه زیرلحد
همچوشیطان ندهم تن به فرمان احد
سگ باشم به خرسان قطبی ابدالابد
نه برایم ز وطن تا که فرمان ندهد
شاعر بی وزن وبی ترازو
حفیظ الله امین شجاعانه و با زرنگی نقش خود را نسبت به کارمل وتره کی ایفا کرد و صدای خود را از طریق امواج رادیو به گوش مردم رساند.
وطنداران وطن چون بی بهار است
گناه دار و بی گناهان زیر دار است
وطن خشکیده ،باغ بی باغبان است
ملت دردست ببرک گدی پران است
شاعر بی وزن وبی ترازو
بخاطریکه خود وحزب را بی مسؤولیت جلوه دهند این نوع جاروجنجال وسگ جنگی ها همیش دربین شان بوده، کتابهای که پیروان خاین حزب دموکراتیک خلق، جناح بزدل و بدنام پرچم وخلق نوشته کرده اند، نوشته های یک دیگر را تائید نکردند تا ملت را بخاطر پنهان کردن حقایق در یک
سردرگمی قرار داده باشند، که این بی وجدانی را تمام نویسندگان حزب دموکراتیک خلق شاخۀ پرچم وخلق ونویسندگان روسی بشمول نویسندگان تیم کتاب رها درباد کرده اند.
امین کاری را که سردست گرفته بود وعملی هم ساخت که فهمیده نشد تصمم خوداش بود ویا از طرف حزب مؤظف شده بود. بعد از پیروزی کودتا وکشته شدن حفیظ الله امین نویسندگان حزب دموکراتیک خلق به شمول پنجشیری کوشش کردند که هرکاری که امین در روز کودتا انجام داده درآن شهکاری ها خود را بشکل وارونه نویسی بدون سند ومؤخذ بنویسند، به خود شان ارتباط دارد. هرکدام شان کوشش کردند که به خود سند جعلی افتخار بسازند. ملت افغانستان این خائنین ووطن فروشان را شناخته اند. با نوشته ها وچرند نویسی ها، تصویر درآب می کشند وخود را رسوا و رسواترمی سازند و از رسوایی خود باک هم ندارند.
تره کی ونجیب و ببرک وامین
ظالم وبی خدا بودند و نداشتند دین
اسپ شان بود سرکش وبی زین
قلب شان پُر از ظلم و ناروا،هم کین
شاعربی سنگ وبی ترازو
نورمحمد تره کی وببرک کارمل درمورد مرگ و زندگی محمد داوود نظر متضادی داشتند. ببرک کارمل که از جوانی در خط سیاسی داوود گام می زد، نمی خواست محمد داؤود کشته شود. اما سلیمان لایق به تره کی می گوید:« این فرعون باید کشته شود. »، تره کی دستورمی دهد که اگر داوود تسلیم نشد و مقاومت کرد، وی را بکشند.
من ازخاد وازببرک بی خدا می ترسم
من ازشیطان وازآدم وازحوا می ترسم
زبس این نسل بشرکرده کشتاردردنیا
که من ازمردم بی بند وبار دنیا می ترسم
شاعربی وزن وبی ترازو
این هم یک دروغ است. درآن شب انجنیرنظر محمد، داماد برادر تره کی که آن وقت داماد برادر تره کی نبود، درفضا با بم های غول پیکری که درطیارات شان جا بجا شده بود و درزمین حفیظ الله امین با کله کوفی که در دست داشت، جز این دو نفر کس دیگر فرمان نمی داد. اگر کودتا شکست می خورد، توسط حفیظ الله امین سرنوشت رهبران حزب مانند سرنوشت خانودۀ محمد داوود می شد. اینها همه از ترس شکست کودتا و امین مانند مرغان کرک، رنگ های شان پریده بود. سلیمان ها ، ببرک ها ، دستگیرها ودیگر دارودستۀ بدنام جرأت حرف زدن نداشتند وهمه می دانند که اینها مانند خروسچف که در برابر استالین ایمان نداشت، اینها که خود را با نوشته های جعل ودروغ مطرح می سازند، در برابر امین چوچه خرسی هم نبودند.
بنا برآن با عبدالله وزیر مالیه وهفده نفراعضای خانواده، بی رحمانه گلوله باران شدند. می گویند داوود خود بر دختران اش شیلیک کرد تا بدست کودتا چیان نیفتند.
در واپسین لحضات زندگی با شهامت جنگید.
زمامدار ملت مظلو م، ببرک تازی است
بخاطر کشتن ملت، بهانه سربازی است
از کشتن ملت، روس و ببرک راضی است
دل روسان به دست گرفتن دل نوازی است
شاعر بی وزن وبی تراز
این یک دروغ شاخدار است. داوود و خانوادۀ داوود تا آخرمقاومت کردند، تسلیم کودتاچیان نشدند وکشته شدند وچند قربانی هم از کودتاچیان گرفتند. سلیمان لایق آن قدر مرموز و ماده رند است که یک کلمه سند تا به نفع خوداش وحزبش نباشد، بیرون نمی دهد و درآن شب اینها هیچ نقشی در کشتن و رها کردن داوود و حتی حق تصمم گرفتن درقسمت خود نداشتند. احمد ظاهر زیبا خوانده، همه چیز به کام امین بود وبه کام امین بود.
تکیه ببرک برکرسی ریا مکن
ملت مظلوم بر روس سودا مکن
نردبانی که در دست خود داری
باخبر باش با دست خود بالا مکن
شاعربی وزن وبی ترازو
رهبران حزب پرچم وخلق با گردن برافرشته از مغاک رادیو بیرون برآمدند و به پندار آنکه کودتا، انقلاب است ، خود را درنقش های لینن ، کروپیکایا، تروتسکی و استالین می دیدند.
چانه زنی ها برای کسب کرسی های کلیدی دولت آغاز شد.
حفیظ الله فرمان کودتا داده بود.
کارمل به اساس کنفرانس وحدت(12 تیر1356) که از جانب شوروی ها تحمیل شده بود، می خواست هردوجناح حقوق مساوی داشته باشند.
پرچم واخوان سگ بسته دریک قلاده هستند
به نوکری شرق غرب هر دو آماده هستند
فریب این سگان گرخورد ملت مظلوم وبیچاره
به آن ملت بگوئید درسیاست مردم ساده هستند
شاعربی وزن وبی ترازو
نه تنها دیروز وامروز رهبران حزب دموکراتیک خلق خصوصاً رهبران و پاپی گک های پرچم خود را احمقانه تحت نظر باداران امپریالیستی شان در داخل وخارج درنقش های لینن ،کروپیکایا، تروتسکی واستالین می بینند. این حرکت های بیشرمانه حزب دموکراتیک خلق، کهنه ونونیست، این نوع حماقت وخودخواهی، همیش گریبان گیر این دارودستۀ جعل ساز ودسیسه ساز بوده است.
هردولت خاین که بلای مام وطن شد
مردم به پا خیست با او تن به تن شد
در دولت پرچم که حرف تو من شد
آخربه دست مردم پیچیده کفن شد
شاعر بی وزن وبی ترازو
ازهمان نخستین روز هفتم ثور، تضادها واختلافات بین جناح خلق وپرچم برای دست یافتن به کرسی های کلیدی دوباره جان گرفت.
1- نام نورمحمد تره کی به عنوان جاسوس درآرشیف ک.گ.ب (واسیلی متروخین)
2ـ نام ببرک کارمل به عنوان جاسوس درآرشیف ک.گ.ب (واسیلی متروخین)
3ـ نام حفیظ الله امین به عنوان جاسوس درآرشیف ک.گ.ب (واسیلی متروخین)
4 ـ نام جنرال قادر به عنوان جاسوس درآرشیف ک.گ.ب (واسیلی متروخین)
( نام دستگیرپنجشیری و دیگر بیروی سیاسی، نام های کمیته مرکزی وشورای انقلابی و نظامیان کودتا چی به عنوان جاسوس درآرشیف ک.گ.ب (واسیلی متروخین) ثبت است.
نوشتۀ خط بالا درکتاب حقایق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی بر افغانستان مؤلفین دیه گوکوردویز وسلیک هریسن، مفصل بحث شده قابل نقد نیست.
خانه نشستن در چنین رژیم خون آشام نه تنها برایم یک افتخار، بلکه یک ضرورت بود، زیرا آبستن و چشم براه نخستین کودک بودم. در واقع نیاز به خانه نشستن داشتیم. در گوشۀ خانه مصروف خواندن ناول ها و دوختن و بافتن برای کودکانم شدم.
امین پدرخواندۀ انقلاب- کودتا ، خواب « انقلاب شکوهمند کارگری می دید، به سرخی خون؛ واز سکوی رهبر زحمتکشان جهان سخن می راند، اما با داس سر دهقان را می برید و با چکش مغزکارگر را فرو می پاشید.»
ای خالق پاک دروازۀ لطف مبند
بر ملت ما شانده اند دام و کمند
شاید ببرک و ببرکیان کنند بی لطفی
تو بر دهن کج مردم ما مخند
شاعر بی وزن وبی ترازو
باوجودیکه این دوشاخۀ بدنام تاریخ زدۀ حزب دموکراتیک خلق بارها ازهم سگ گونه جدا شدند وبنام وحدت بخاطر ضربه زدن به ملت افغانستان بدستورخرس بزرگ روس دورهم جمع شدند ولی عقده های درونی شان دربرابر یک دیگرتا امروز پا برجا مانده، همان طوریکه پالیسی این حزب کثافت، دسیسه ، جعل وتفرقه اندازی بوده و تا امروز این روش غیر انسانی که حرکت دور از انسان وانسانیت است هنوز دربین شان رواج تخریبی دارد. خانم ثریا یک پرچمی بود، یک پرچمی می باشد وتا دم مرگ یک پرچمی خواهد ماند وعقدۀ پرچمی ها در برابر جناح خلق وملت افغانستان هنوز هم در رگهای پرچم جریان دارد.
اعضای این حزب بدنام که کوشش می کنند جنایات بی شرمانه ونابخشیدنی حزب دموکراتیک خلق را برگردن یک دیگر اندازند، نه تنها امین دارای این صفت ناشائسته غیر انسانی بالا بود، بلکه تره کی ، ببرک روباه صفت ، نجیب الله جلاد وتمام اعضای حزب دموکراتیک خلق وخصوصاً شاخۀ پرچم، توسط خاد کشت ، بدارزد، ترورکرد و زندانی نمود.
ملت بی دفاع افغانستان را به سایبیریای روس بخاطر کارهای شاقه وآبادی روس فرستادند وبخاطریکه مزدوری شان افشا نشود و پرده از روی جنایات شان کشیده نشود، قبل از آمدن ببرک برتانک های روسی، ببرک و دارودستۀ فراری ببرک با دستگیر پنجشیری پروتوکلی را با روس امضا کردند که اگراین زندانی های سیاسی افغانستان که در سایبریا ودیگر نقاط نامعلوم روس در زمان وحدت ما که هنوز به سفارت ها تبعید نشده بودیم وهزاران انسان بی دفاع افغانستان بخاطرنداشتن یک زندان مطمئن به خدمت شما فرستادیم اگر امروز ویا فردا این زندانیان دوباره به افغانستان فرستاده شود چلوصاف سیوسیالیست وکمونیست مانند زمان استالین از آب کثافت شما وما بیرون می شود.
به گفته جاسوس روس که درلندن پناهنده شد واز طرف روس مسموم گردید. او پرده از روی پروتوکل بین دار و دستۀ ببرک و دستگیر پنجشیری که در روس قبل از آمدن ببرک بنام مریضی بخاطر آمدن دار و دستۀ ببرک بشکل مشاور با روسها در مسکوهمکاری داشت. پروتوکل قتل فراریان افغانستان امضا بشمول دستگیر پنجشیر وببرک ودارودستۀ فراری ببرک، امضأ کردند
و از تعبید افغانها در زمان تره کی ، امین ، ببرک و نجیب، قبل از رفتن به سفارت های افغانی مقیم درخارج، ثریا بها هم که یکی از اعضای برجستۀ این حزب وعروس خانوادۀ شاهی قتل وکشتار بود، پرده برداشته وهم ثریا بها نوشته قبل از آمدن ببرک خاین وبی وجدان و وطن فروش، سوار برتانک روسی داخل افغانستان شود. از ببرک ودار ودستۀ ببرک ونجیب گاو، صدیق خر، یعنی شوهر اکس ثریا بها، صدیق راهی، برادر نجیب گاو تربیه یافته، وطن فروش شاخته شده، بدنام تاریخ، ببرک کارمل منحوس که به گفتۀ ثریا با روسان صدیق ارتباط داشت. قبلاً دربین خود شان افشا شده بود چه می شد که ثریا بها حرفهای ببرک درقسمت امین را نشخوار نمی کرد و می گفت سگ سگ است، دم سگ سگ است، کله پاچه سگ سگ است، سرتا پای سگ سگ است. تره کی ، امین ، ببرک ، نجیب ، بیروی سیاسی ،کمیته مرکزی، شورای انقلابی وکمیته ولایتی، همه سگ بودند، هستند و در تاریخ بنام سگ باقی خواهند ماند.
در این دوران بی اینکه کارکنم ، خواستم تا یک نظاره گر روشن بین ویک منتقد پرخاشگر رویداد ها باقی بمانم.
درمیان شعلۀ آتش، دود پنهان می شود
گربه هوا می رود، ابر و باران می شود
ابر و بارن درهوا سبب طوفان می شود
ازبی نظمی دولت شهر ویران می شود
شاعر بی وزن وبی ترازو
خانم ثربا بها بخاطریکه مانند دستگیر پنجشیری خودرا درهرجا، جابزند حمقانه چرندیات دستگیر پنجشیری را غیر مستقیم و بدون مؤخذ درکتاب رها درباد غیر مستقیم و بی شرمانه مُهرتائید می زند.
درقانون مامورین زمان شاه و داوود، قانون مامورین دولت برای زنان حامله مدتی را رخصتی با معاش قانونی داده بود، این خانم از حقوق قانونی خود در وقت حاملگی به گفته خوداش، اگر حامله بوده، استفاده کرده است.
بخاطر پنهان نمودن جنایات خود، مانند رهبران بدنام حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً ببرک کارمل، از شارلتانی کار می گیرد، خود کشته را در قربانی حساب می نماید ، در حالیکه این خانم اسنادی در تمام نوشته های خود ارئه کرده نتوانسته، درفلان جای و در فلان قسمت من برضد حزب دموکراتیک خلق بودم، بعد از کشته شدن شاهپور، به غرب فرارمی کند. مصاحبه هائیکه درزمان ببرک درغرب او و شوهراش انجام داده و به دستور حزب و مشاورین ک. گ .ب، بخاطر انتقام گرفتن، رفقای شاهپور از این خانم و نجات از ترور رفقای شاهپور و فریب غرب، پناهنده همبورک جرمنی شده بود که در کتاب رها درباد خوداش راجع به دستگیری شاهپور و از فرار خود در آلمان، جسته وگریخته چیزهایی بخاطر برائت خود می نویسد. شاهپور هم مانند طاهر بدخشی از دفتر دستگیر پنجشیری برده شده که نه پنچشیری نه باختری نه ثریا ونه رازق روئین از این حقیقت انکار کرده نمی توانند.
اگرچه در این توطئه بردن شعله ئی ها از وزارت معارف در زمان وزارت دستگیر پنجشیر که عضوبیروی سیاسی در دولت تره کی ، نجیب ، ببرک و امین بود و حال در نوشته های خود خود را ملی و بی اختیار و دنباله رو و مزدور نشان می دهد، این نوع ماست مالی ها سبب برائت دستگیر پنجشیری شده نمی تواند. باید در برابرملت وخانواده های اشخاصی که در زمان وزارت معارف این وطن فروش از مرکز و ولایت هرقدر مامور و معلمین معارف برده شده اند، این وطن فروش مسؤول قتل، کشتار و ترور رژیم حزب دموکراتیک خلق، بحیث وزیرمعارف ،عضو بیروی سیاسی ، عضوکمیته مرکزی وعضوشورای انقلابی ومسؤول زون، نه تنها که اتهام علیه این وطن فروش وارد است، بلکه جنایت او و رهبران حزب دموکراتیک خلق، جرم آشکار حساب می شود واینها مانند رهبران طالب ومجاهد از طریق حقوق بشر مجرم وآغاز گرتمام جنایتها در داخل افغانستان وخارج از افغانستان شناخته شده اند.
گرچه پای واصف باختری و رازق روئین را در بردن شاهپور و دیگران دخیل می دانند و زندانی شدن واصف باختری را یک نوع سازش سیاسی می دانند و روابط تنگا تنگ ثریا بها- دستگیر پنجشیری، واصف با ختری را سند سازش قلم دادمی کنند، ولی اسنادی در قسمت سازش واصف باختری و تن به زندانی شدن بخاطرکسب اطلاعات به دولت، وجود ندارد. به جزء روابط تنگاتنگ این خانم ثریا بها با دستگیر پنجشیر، واصف و روئین کدام اسناد دیگر وجود ندارد، اگر داشته باشد من به آن اسناد دسترسی ندارم.
به آمدن دوبارۀ این زن وشوهر از المان به افغانستان و با رفتن دستوری این خانم درغرب وگشتن دوباراش به کابل وهمکاری این خانم با دولت ببرک ونجیب ورفتن به پنجشیر یک شارلتانی سیاسی بود. هیچ نوع دلیل در برابرملت افغانستان مانند حزب دموکراتیک خلق ندارد.
ثریا با رفتن خود درپنجشیر، بعد از کشته شدن مجید کلکانی، به موافقۀ یک شارلتان دیگر، مزدور روسی، ارتباط با آی .اس.آی پاکستان وسیا و پناهنده درپاکستان وامریکا، یک بازی سیاسی دیگر بود که هنوز هم دوام دارد ودر کتاب رها درباد، باوجود افشاگری های مفید، این خانم کوشش کرده جنایت خود وجنایات عمدۀ حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم را با آوردن نوشته های وارونه نویسان تاریخ که کتاب هایی برضد یک دیگر، بخاطر فریب ملت افغانستان نوشته اند، خدمت بزرگی به حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم نموده، چون شرافت در وجود حزب دموکراتیک خلق وجود نداشته، خصوصاً شاخۀ پرچم این خانم که جز دارودستۀ حزب دموکراتیک خلق بودند، حق داشته که از بی وجدانی قلمی مانند دیگر نویسندگان حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم استفاده کند. از یک خاین و وطن فروش بیشتر ازاین توقع نمی رود.
برخیزدفاع ازوطن کن ایام دیوسیست
ببرک وببرکیان همه سکان روسیست
دیگر ندارند بهانه واین باشد بهانه
آن رابکشند که راه او راه مائوستیست
شاعربی وزن وبی ترازو
آری این پانزده هزارکودتا چی به بهانۀ حکومت کار گری برسرنوشت میلیون ها انسان بینوا فرمان می راند. نخبه های جامعه را در زندان ها و پولیگون های پلچرخی زنده زنده زیرخاک کردند.
بود برتن یک مشت تازه به دوران رسیده که با نخبه کُشی ،خود احساس نخبه بودن می کردند.
زدست پرچمیان، مزدوان روسان
شده گلگون وطن از خون شهیدان
برویده لاله ها از خون در بیابان
که از دور می شود بر چشم نمایان
شاعربی وزن وبی ترازو
شما دقت کنید دراول کودتا، حزب دموکراتیک خلق شارلتان های حزب به شکل رسمی تعداد اعضای خلق وپرچم را پنجهزار اعلان کردند، در حالیکه به گفتۀ روسها، تمام اعضای حزب بدنام خلق، شاخۀ خلق و پرچم، 2121 نفر بودند که در کرسی های بزرگ دولتی مقرر شدند، مثل این دروغ های شاخدار فراون در این کتاب آمده است.
کی می گویدکه این حزب خلق است
که چهار پای سیاست اش لق است
نموده وحدت نا پاک با حزب پرچم
آویزان برسر دار مردم، زحلق است
شاعر بی وزن وبی ترازو
خلقی ها با بروت های درشت، دریشی های رادار، کفش های پاشنه بلند ونکتائی های سرخ درمسند ریاست و وزارت تکیه زدند. آنها نخست دختران کابل را به عنوان سکرتر در دفتر های خود مقرر کردند و سپس به عقد نکاح خود در آوردند. اما گروهی از زنان جنوب و جنوب شرق را با سرخاب و آرایش زننده و لباس های پنجابی پاکستانی به عنوان رقاصه های روی صحنه، برای سرگرمی افسران به قطعات اردو می فرستادند.
بدون محکمه در دل تاریک شب تیرباران می کردند.
برگفتۀ پرچمی کودتا یک انقلاب است
گر راست بپرسی ، خیال و خواب است
گفتار و کردار ببرک روس پرست ملعون
هرنقشه کشد برملت مانقش برآب است
شاعر بی وزن بی ترازو
همه حرفهای این خانم که در بالا نوشته شده نه تنها این خانم است که بی وجدانی وبی ناموسی این حزب بدنام وخود فروخته، نوکر خرسان قطبی را افشا می کنند، بلکه بارها گفته ام که این شارلتان های حزب دموکراتیک خلق افغانستان چیزهای دست دوم را بیرون با قلم و زبان به ملت افغانستان می دهند که ملت افغانستان ازآن خبردارد وآنچه قابل افشا وباخبر ساختن ملت افغانستان است یک کلمه بیرون نمی دهند.
نویسندگان وسایت های بدنام شان از واقعیت ها خود داری می کنند، موضوع بی ناموسی این حزب از زمان قدرت این حزب نبوده آیا (...) خواستن ببرک کارمل به گفته خود تو در زمان قدرت ببرک بوده و یا به فحشا کشیدن سازمان زنان به گفته خود شما توسط اناهیتا در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق بوده؟ از روز تأسیس این حزب، پالیسی حزب دموکراتیک خلق تجاوز برناموس خود و ملت افغانستان به پیروی از خط مش روس بوده است.
همان طوریکه درشب های تاریک ملت بی دفاع را روس ها به نام پاکسازی از بستر خواب می کشیدند، جانی های حزب دموکراتیک خلق به پیروی از خرسان قطبی به چنین جنایات دست می زدند. گفتار ببرک مطابق کردار ببرک نبود. ملت افغانستان را در قبرهای دسته جمعی خوراک کرم و مور ساخت، خوداش خوراک ماهیان شد و شاگرداش نجیب الله، سر به دار. ای کشته کی راکشتی چون کشته شدی مثل خر مردار.
گفتارو کردار ببرک مانند شعار بود
ملت زدست اش کشته یا سر دار بود
نه نان نه لباس بیخانه به صحرا بود
آن کودتا برشانۀ ملت مثل بار بود
شاعر بی وزن وبی ترازو
این دژخیمان در ماه می 1978 نهصد تن از اهالی بلخ را به امر عبدالاحد ولسی ، منشی کمیتۀ ولایتی حزب حاکم ، بنام دشمنان انقلاب ثور دستگیر کردند. آنها را در زندان مزارشریف زیر شکنجه گرفتند. هر شب بین پنجاه تا شصت تن شان را در فرقۀ هژدۀ پیاده که قرارگاه آن در شهر مزارشریف بود، اعدام می کردند. اعدام شوندگان خود برای دفن تن خویش خندق می کندند. شماری از آنها به مناطق اورال وسایبری یا به اتحاد شوروی فرستاده شدند. که برای انجام کار های شاقه ازآنها استفاده شود.
ملت گفت نه تره کی ماند نه حفیظ الله هردو
نه ببرک ماند و نه نجیت و نه آتش و نه دود
نه کل ماند نه کدو هرچهار نزد ملت مردود
گفتند بکشید سگان روسی از وطن زود
شاعربی وزن وبی ترازو
واقعیت است که حزب دموکراتیک خلق از زمان دولت داوود تا سقوط داکترنجیب الله، قبرکسانیکه محکوم به اعدام به حکم بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی و شورای انقلابی بودند، قبرها ی شهدا بدست خود شان کنده می شد. چنانچه قبر سید عظیم گوهری که از رفیق های هاشم پیکار، عالم رزم و امان الله استوار دیروز تخلص می کرد و امیری امروز تخلص می کند.
گوهری روابط نزدیک از زمان گروی کار با دستگیر پنجشیر داشت، به دیدن دستگیر پنجشیری به کابل آمد وقتیکه دوباره به بلخ برگشت، رازهای مبارزۀ نهفته او توسط دستگیر پنجشیری به منشی کمیته ولایتی مزارشریف افشاه شد، او را به دستور منشی کمیته ولایتی ترورکردند. وقتیکه چلوصاف بیروی سیاسی از آب کثافت شان بیرون شد و افشا گردید، مجبورشدند که منشی کمیته ولایتی را به خاطر سرپوش گذاشتن سر جنایت های خود، او را قربانی دادند. زن گوهری و منشی کمیته ولایتی گفتند که شوهران ما قربانی دسایس حزب دموکراتیک خلق شدند.
وبعد ازکشته شدن گوهری و اعدام منشی کمیته ولایتی اعلان کردند که بیشتر از دوصد هزار نفردراین ولایت از اول حکومت حزب دموکراتیک خلق تا سقوط نجیب الله ترور، کشته و زنده بگور شده اند و هم اعتراف کردند که قبر زندانی های که محکوم به مرگ شدند، توسط خود زندانیان و بدست خودشان مانند زمان انقلاب روس ظالمانه کنده شده است. این احصائیه هم یک احصائیه دروغ از زمان حکومت تره کی تا سقوط دولت نجیب می باشد که این خانم خواسته که با دادن این احصائیه نادرست از افشأ جنایات بیشتر حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم را کتمان و خاک پاشی قلمی بخاطر پنهان کردن جنایات بیشترحزب دموکراتیک خلق شود.
برخیز دفاع از وطن کن ایام دیوسیست
ببرک وببرکیان همه سکان روسیست
دیگر ندارند بهانه، دارند این بهانه
آن را بکشید که راه او راه مائوئستیست
شاعربی وزن وبی ترازو
مقاومت در روستا ها وشهرها همزمان اوج گرفت و به گونۀ خود جوش کسترش یافت. رهبران اخوانیت از این جنبش ها بهره برداری کردند و اسم این جنبش ملی را «جهاد» گذاشتند، یعنی جهاد در برابر کمونیست های مرتد. اما گروپ های چپ شعله جاوید و رهبران «ضد ملی» چون طاهر بدخشی ، مجید کلکانی و مولانا باعث ، اینها را مرتد از اصول مارکسیسم وقاتلین مردم می خواندند.
حزب خلق و پرچم هر دو سگ است
طالب ومجاهد هم درقطار بدر گ است
گر بپرسی راست از ملت مظلوم ما
نزدملت هر چهار شان مثل سگ است
شاعر بی وزن وبی ترازو
در این جای شک نیست که تحت قیادت قربانی ناجوان مردانۀ احمدشاه مسعود، زنده یاد پهلون احمد جان، قهرمان واقعی افغانستان در پنجشیرشمالی که آن وقت ولایت مسقل نبود، پیرون زنده یاد حفیظ دره یا حفیظ آهنگرپور، پیروان زنده یاد طاهر بدخشی ، پیروان زنده یاد باعث، پیروان زنده یاد داکترفیض به شمول شش زن انقلابی گروه رهایی، زنده یاد مینا با شوهران خود، پیروان زنده یاد مجید کلکانی، کاکه های کابل از همرکابان نزدیک پهلون احمد جان، مثل شوهر خواهر احمد جان، فرید امین، مردمان پیر و جوان پنجشیر وغیره علیه دولت دست نشاندۀ روس، جنگ های چریکی را براه انداختند، احمدشاه مسعود را با سیزده نفر از لیز نورستان ما به پنجشیر آوردیم، درحالیکه در زمان دولت داوود این اشخاص وطن فروش توسط مردم غیور پنجشیر با داس و بیل کشته و رانده شده بودند، جائی در پنجشیر نداشتند به آوردن نوکران آی اس آی و سیا که بعد ها در دامن کا جی بی یا ک.گ.ب افتادند. این اشتباه من و پهلون احمد جان به آوردن این دارودسته در پنجشیر بود و اولین دفعه اسمای این اشخاص را من به نشر رساندم چون لست اشخاصی که با مسعود از پاکستان درنورستان آمده بودند نزد من موجود بود وهم نام های مستعار این اشخاص که بعد از افشاشدن شان با آی اس آی در جنگی که بین ما و احمد شاه مسعود بوجود آمد، خانۀ یکی از طرفداران احمدشاه مسعود را وقتیکه ما تلاشی کردیم، از جیب یکی از اسیران طرفدار احمدشاه مسعود نام های مستعار شان که آی اس آی به اینها نام گذاری کرده بود و در مخابره بین خود کارمی گرفتند، بدست ما افتاد وهم لیست کسانی که قرآن را بشمول احمدشاه مسعود با زنده یاد پهلون احمدجان امظاء کردند، نزدمن موجود است.
نماند ازدست شان مردم در وطن
هنوزهم جنگ دعوی است تو،من
کسی که ماند زدند اش تیردر دهن
به قبراش سپردند ناشسته وبی کفن
شاعر بی وزن وبی ترازو
شگفتا! با چه وقاحتی
خیبردر اثر دسیسۀ خود آنها به وسیلۀ ابلوف مستشار سفارت شوروی و دونفر کوماندوی روسی کشته شده است.
این یک واقعیت انکار ناپذیر است که این حزب بخاطر روس وکسب قدرت سر خواهر ومادر خود هم بند وباز نبودند. دربین خود هم ترورهای فراوان کردند. دیگر ترورها را زیر نام خیبر می خواهند پنهان کنند، درحالیکه مانند خیبر و حفیظ الله امین آشکار وغیر آشکار دست به ترور ملت افغانستان و ترور درون حزبی زدند.
ترورهای حزبی مشت نمونۀ خروار جنایات این حزب است. هزاران امین ها ،البرزها و خیبر ها را ترورکردند وهنوز در افغانستان دست به جنایت می زنند ودر خارج مثل محمود بریالی ها را مسموم می ساختند و مزدک ها را بخاطر فریب ملت افغانستان تهدید می کنند که حرف از جنایت های حزب دموکراتیک خلق خصوصا از جنایات پرچم حرف نزنند، چیزی از جنایت های خلق وپرچم پنهان نماند ومزدک هم چیزی را افشا نکرده که بدرد ملت افغانستان بخورد، آنچه که مزدک گفته ملت ما بیشتر از حرفهای مزدک ها درقسمت جنایت حزب دموکراتیک خلق می داند
و بر هستی ها بخاطر شاد بودن روح و خوشنودی شیطان جعل کار ودسیسه ساز بزرک کارمل شیاد، اتهام می بندند، نوشته های صاحب این قلم را بی شرمانه جعل کاری می کنند، به خود و خانواده اش اتهام ناجوانمردانه می بندند، با وجودیکه می دانند من در مقابل خائنین عقب نشینی در طول زندگی نکرده ام ونمی کنم. مطمئن باشند که کتاب رها درباد را اگرمریضی و پیری به من مجال بدهد،کتاب رها درباد رانقد می کنم و در لابلای نقد، تاریخ جنایتهای حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً از پرچم و دارودستۀ شیاد تاریخ زده ، ببرک کارمل را می نویسم.
امین که نهایت جسور و زرنگ بود، مچ دست پرچمیان را گرفت که گویا این جنرال زاده ها و دسیسه بازان حرفوی برضد دولت خلقی توطئه می کنند.
ازدست جانیان جان ملت برلب آمده
روی مجبوری به جنگ داوطلب آمده
آن تفنگ دستان برقتل ، روسان آمده
جای روز برگشتن خاین درشب آمده
شاعر بی وزن وبی ترازو
شما قضاوت کنید امین قربانی تفرقه اندازی روس وماهی گرفتن مانند انگلیس از نفاق اندازی گر گرفتند، رهبران حزب را به هم انداختند ورنه امین قدرت این را نداشت که بدون اجازه روس دست به تعبید دیگرجنایتکاران تاریخ می زد.
کتاب حقایق پشت پرده تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان مؤلفین دیه گوکوردویز و سلیک هریسن این واقعیت را پرده دری کرده. این شهکاری و باخبری وشجاعت امین نبود، دسیسۀ روس بخاطر نفوذ بیشتر روس بوده است.
بریژنف برای فروکش کردن ماجرا، خواست که دسیسه بازان را از مرکز به دور نگه دارد تا حکومت خلقی به تنهایی و بدون دغدغه بتواند حاکمیت خود را تأمین کند.
چرا حرف دروغ می گویی ازتومن
توحرف ضد و نقیض می زنی زن
بگیر لقمه تا باشد به اندازه دهن
که تا پاره نگردد از تو خاین دهن
این نوشتۀ فوق بدون مؤخذ از کتاب حقایق پشت پرده تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان مؤلفین دیه گوکوردویز و سلیک هریسن گرفته شده، ولی بشکل دیگری در اینجا آورده شد. بریژنف بخاطر فریب ملت افغانستان وجهان به خاطر تعبیدی های جنایتکار، اشک تمسا ح ریخته ورنه می توانست مثلیکه دستگیر پنجشیر ی، کشمند و قادر به گفته ونوشتۀ کتاب رها در باد، روسها تا سقوط دولت نجیب حفظ کردند. تبعیدیان را درهمان وقت حفظ می کردند ونمی خواستند به حیث سفیراز مملکت کشیده شوند.
خرسان قطبی بخاطر تفرقه اندازی وحکومت کردن این کار را نکردند. کشتن امین و یک روز پیش از آمدن دستگیر پنجشیری سوپ ناخوردن جاسوس و آمدن ببرک کارمل سوار برتانک های روس با تبعیدیان وطن فروش، مشت نمونۀ خروار سیاست های دوپهلوی روس می باشد.
بنا به دستورکرملین ببرک کارمل درپراگ، اناهیتا راتب زاد در بلگراد، نوراحمد نور در واشنگتن ، نجیب الله درتهران، وکیل درلندن و محمود بریالی (برادرکارمل) در اسلام آباد به عنوان سفیرتعیین شدند.
دراین روزها حالت مالیخولیایی ببرک کارمل شباهت بدون تردید به نمایشنامۀ «مکبث » شکسپیرداشت. زمانی که دیو های درون انسان بیدارشوند، حتا رفیق خود را می کشند.
به نیرنگ روس آنها، تبعید گردید
امین را به ا ین چال برخود خرید
دستگیرنه خوردسوپ درروز ترور
چو موش در سورخی تیزتر دوید
شاعر بی وزن وبی ترازو
این بار اول نبود که ببرک بخاطر فریب روسها خود را به مرض اعصاب و مالیخولیائی می زند. در زمان داوود که پرچمی ها از دولت داوود رانده شدند، ببرک بخاطر فریب دولت محمد داوود در شفاخانۀ علی آباد در عقلی وعصبی بستر گردید تا ترحم داوود خان را به پرچم و پرچمیان جلب کند و به داؤود خاطر نشان نمایند جنایتی را که در دوران حکومت داوود انجام دادند، هدف شان محکم ساختن پایه های حکومت داوود بوده است.
وهم ترس از این داشتند که داوود خان رگ دیوانگی وجنایت دارد، این قماش جنایتکار را بخاطر جنایت شان به محکمه نکشاند و از بین نبرد، کارمل خود را به دیوانگی زد،تا اینکه حسن شرق در شفاخانه بخاطر دلداری ببرک رفت و گفت این جنایت ها ناچیز است چرا ناراحت هستی، جنایت های اول انقلاب روس و ترور تروتسکی را در امریکای لاتین فراموش کردی، اگر این قدر بزدل درکشتار ملت باشید، چطور می توانید بعد از انقلاب به نفع انقلاب، دشمنان انقلاب را از سر راه خود دور کنید.
این بار بعد از اینکه فهمید داکتر نجیب الله شاگرد با وفایش با روسان قبر قدرت این روباۀ مکار را کنده اند، بنام مریض عصاب در شفاخانۀ مسکو بخاطر جلب ترحم روس خود را به دیوانگی زد و بستر نمود، ولی روسها که می دانستند این شخص دیوانگی قدرت دارد، مکرهایش را نقش برآب کردند، مزدور تازه نفس را بقدرت رساندند و ببرک سرانجام واقعاً دچار مرض مالیخولیا گردید، رنج مرض اعصاب و زیاد نوشیدن شراب ازغم،سبب سرطان جگرشد. همان طوریکه مردمانی که اولادهای جوان شان ترور و تیر باران از طرف حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم شده بودند می گفتند، ببرک جگرما از غم گل زد، از خداوند می خواهم که جگر تو جاسوس مانند جگر ما گل بزند. آه مظلوم به سوهان می ماند/ گرخود نبرد، برنده را تیز کند.
رفتی با روس ها شانه به شانه
مالیخولیا شدی ای ببرک دیوانه
کودتا را کردی برخود یک بهانه
الهی نسل تو در افغانستان نمانه
شاعر بی وزن وبی ترازو
سازمانهای چپی چون شعلۀجاوید که درمناطق کوهدامن، پروان، هزاره جات، بیشتر نفوذ داشتند، رهبران آنها دستور مبارزه برضد دولت خون آشام دادند.
آری بعد از پنجشیر،درۀ صوف، خوست و فرنگ حمله ها را شروع برعلیه روس و روس پرستان، نه تنها درکهدامن، بلکه در سرتاسر افغانستان بشکل خود جوش شروع شد وبعد این جنبش ها توسط اخوان به دستور آی اس آی پاکستان محو و نابود گردید که در این دسیسه بعد از ارتباط گرفتن احمد شاه مسعود با روسها ثابت شد که روس ودولت دست نشاندۀ روس پرست ببرک هم بخاطر خت کردن آب وگرفتن ماهی سیاسی، مخفیانه با احمدشاه مسعود جهت محوکردن انقلابیون سهم داشت. رفتن برادرنجیب وخانم برادرنجیب به پنجشیراین حدس وگمان را قطعی ساخت.
نه تنها شعله ئی، هر فرد ملت
که رنج می بردند از ذلت
به پا خیستند مردانه یکجا
زاین دنیای دون کردند رحلت
شاعربی وزن وبی ترازو
در سال 1353 خورشیدی نخستین نشست مولانا باعث ، طاهر بدخشی وحفیظ آهنگر پوردر مسیر جهبه سازی با انقلابی نستوه عبدالمجیدکلکانی و داکتر فیض بود.عشق به مردم این انقلابیون را به هم پیوندمی زد. در فروردین ماه 1345 رهبران محفل انتظار با مجید کلکانی یک نشست اضطراری داشتند تا برای طرح یک خیزش مسلحانه در درواز تصمیم بگیرند. اما مجیدکلکانی خردمندانه استدلال کرد که به محض اقدام مسلحانه در درواز، دولت طاهر بدخشی را زندانی خواهد کرد ودر صورت کشته شدن وی کسی نیست که جنبش را رهبری کند. بدخشی نگرش مجید کلکانی را نپذیرفت و بدین گونه مجید از اشتراک درقیام درواز خودداری کرد.
اولین این مجالسی که درخانۀ سید هاشم ساعد، خانۀ نعیم شایان و خانۀ آقامحمد، پسر مرزا بهرم سالنگی درسالنگ را من افشا کردم که بعد دستگیر دریک نوشتۀ خود از این محافل یاد کرد. خانۀ سیدهاشم درمقابل خانۀ کاکا ام، زنده یاد سید مقیم عثمان بود. سیدکاظم دادگر، سیدعبیدالله مهندس، برادران سیدهاشم صاعد و روح گل خواهر سیدهاشم و فریده دختراش که فعلاً با استاد داکترصاعد در کانادا زندگی می کنند.
زمانی که من با کشککی واسحق زی ناظر داؤود خان دریک بند بودیم، از مجلس خانۀ سیدهاشم ساعد با کشککی یاد کردم و از مجلس خانۀ نعیم شایان و از جلسۀ مخفی مولانا باعث ، طاهر بدخشی و حفیظ آهنگر پور در مسیر جبهه سازی با عبدالمجیدکلکانی و داکتر فیض در بدخشان، فرخار و آخرین مجلس درسالنگ در خانۀ آقامحمد، پسر مرزا بهرام سالنگی، پرده برداشتم که بعد از من در قسمت این محافل که من شاهد بودم بدون اینکه نام از من ببرند و بدانند که در آن مجلس چند نفر بود وچه اتفاق افتاد، بدون سند و مؤخذ ، بشمول دستگیر پنجشیری نوشته کرد که گویا او هم خبر داشته است.
نه تنها یک اختلاف، بلکه بیش از ده ها اختلاف دربین شان جود داشته. اینها کسانی بودند که از جریانات مخالف ومختلف دورهم جمع شده بودند. اینکه از زبان مجید غیر مستقیم گفته می شود از رهبری طاهر بدخشی یاد می گردد، این امیتاز به طاهر بدخشی ماهرانه از طرف پرچمی ها داده می شود، در حالیکه هیچ کدام از اینها در سیاست ، دانش و مخفی کاری استعداد داکتر فیض را نداشتند، تنها مجید در مخفی کاری با اوهمسری می کرد، بخاطریکه مدتی از جملۀ کمیته مرکزی رهایی با داکتر فیض، مجید بود. اگر باهم هم نظر می شدند، رهبری جنبش را به داکتر فیض می دادند. همه می دانستند توانمندی و دانشی که داکتر فیض درمبارزه ومخفی کاری داشت، همه به این عقیده بودند. برخورد طاهر نه با مجید، بلکه با داکترفیض صورت گرفت. از جملۀ انتقادات فیض و مجید یکی این بود که طاهر بدخشی روس و روس پرستی حزب دموکراتیک خلق را افشا کند و رفتن خود را درحزب دموکراتیک خلق اگر گناه نمی داند، اشتباه بخواند. مثل این اختلاف چندین اختلاف دیگر هم بود.داستان طولانی است و بحث جداگانه میخواهد و دیگراختلافات را روز دیگر می نویسم.
ازنوشتۀ خانم معلوم می شود که از نوشته های دستگیر پنجشیری گرفته، مانند دستگیر پنجشیری بی خریطه فیر کرده. اگر اینها از درون مجلس چیزی می دانند بگویند که طرح باعث بخاطر وحدت و مبارزه چه بود که جالب ترین طرح از مولانا باعث بود. من از آسیاب آمده ام، اینها می گویند کاسۀ آسیاب خالی بود، سنگ بدون گندم سراسیمه می گشت.
پس ازکودتای هفت ثورکه مولانا باعث وحفیظ آهنگر پورهنوز هم در زندان بسر می بردند، حفیظ الله امین برایشان مژده داد که با زندانیان جنایی دوران محمد داوود یکجا از زندان رها می شوند. مولانا برآشفته و در پاسخ امین گفت « اگر قیام مسلحانۀ شما در برابر دولت محمد داوود مشروعیت دارد و می بایست طی یک فرمان جداگانۀ ر سمی رئیس شورای انقلابی آزادشویم» حفیظ آهنگر پور گفت ،« تلاش کنید که یک زندانی سیاسی را با عزت و افتخار از زندان رها نمائید، ورنه مرگ با یاران در زندان خوش است. »
توکه نیستی خبر از تاریخ رهایی
نکن مثل دستگیر دیده درایی
برو تحقیق بکن ای بی خبر زن
نمی دانی، نگو بیشتر از تو من
شاعر بی وزن وبی ترازو
در این قسمت چرا باعث از زندان توسط حزب دموکراتیک خلق و در جملۀ دیگر زندانیان مانند خلیل زمرو مرجان، باعث وغیره رها نشدند و نقش دستگیر پنجشیری درماندن زندانیان سیاسی در زندان چه بود و چاپلوسی و خوش خدمتی دستگر پنجشیر به امین به خاطرچه بوده. پیروان باعث بهتر از هرکس می دانند،اگر کمی وجدان پیروان باعث و طاهر داشته باشند، می نویسند که سکوت پنجشیری درکشتن باعث، طاهر و دیگر همسنگران این دو زنده یاد، به چه خاطر بوده است. همین دستگیر پنجشیر نبود که تنبان سیاسی پرچم و ببرک را به سراش بست. امروز بخاطر فریب پاپی گک های بی سواد ببرک، دستگیر اشک تمساح می ریزد تا نوشته های او در سایت پرچمیان بی مغز بنشر برسد. نه این شرم دارد نه پرچمیان کودن.
کریم سیاه که از جملۀ تنظیم کنندگان دید و بازدید و ملاقات های مولانا باعث درزندان بود، در تورنتو زندگی می کرد، نقاب از روی دروغ های دستگیر پنجشیر برداشت و مانع نشر نوشته های چاپلوسانه و ریا کارانه در وقت یاد بود باعث، توسط تاجک میدیا شد. مانع نشرنوشتۀ روبا خم گرد، کریم سیا ه، مشهور به رئیس کریم گردید. همه پیروان باعث از این جریان خبر دارند. بی وجدان ترین پیرو باعث هم نمی تواند از این جریان انکار کند.
مولانا باعث که به گونۀ پنهان در کابل بسر می بُرد، منتظر لحظه ای بود تا به یارانش که سرگرم مبارزه و ایجاد سنگرهای مقاومت در بدخشان بودند، بپیوندد، با دریغ ودرد که به آرزویش نرسید و باز درنیمه شب 29جنوری 1979دستگیر شد.
اعتماد کرد باعث بر رفیق نامرد
بگیرد خون و رنگ اش شود زرد
نه مُرد باعث در بسترمریضی و درد
به مردی جان داد،گفت لعنت به نامرد
شاعر بی سنگ وبی ترازو
این نوشته به خاطر فریب پیروان باعث وپل پوت کردن جنایت ونمک حرامی درقسمت باعث، توسط دولت و دستگیر پنجشیری بخاطر پنهان کردن جنایت دستگیر در قسمت ماندن باعث در زندان و دستگیری باعث توسط دولت خون آشام حزب دموکراتیک خلق،دستگیر به حیث جاسوس، عضو بیروی سیاسی ، عضو کمیته مرکزی وشورای انقلابی مرتکب شده بود.
این خانم نوشتۀ فوق را بشکل دروغ، بی خبر از جریان، بدون مسؤولیت، بخاطر برائت دادن جنایت دستگیر و تقویۀ نوشتۀ دستگیر پنجشیری، خواسته که ملت ما را به کجراه فکری بکشاند و این هم یک چال پرچمی گری است.
باعث را به گفتۀ رئیس کریم، به خاطر مریضی به شفاخانۀ علی آباد-کابل، به دیپارتمنت عقلی وعصبی علی آباد انتقال دادند، در رگ های داکتر غبار که خون شیرمرد تاریخ،غلام محمدغبار، موجود بود، باعث را بصفت یک مرد مبارز در بغل گرفت و باعث را به خواهش خود باعث، بستر درعقلی وعصبی نمود.
داکتر غبار که با سیاست پرورش یافته بود، به وزیر داخلۀ وقت تلیفون کرد که صحت باعث خوب نیست،قابل بستر است،ولی ما مسؤولیت نگهبانی باعث را به دوش گرفته نمی توانیم. وزیر داخلۀ وقت با امین مشوره کرد، امین موافقه کرد، ولی بعد از موافقه یک نرس خلقی را در عقلی وعصبی مقرر کردند تا باعث را مسموم سازد.
داکتر غبار، که سرداکتر بود با اعظم دادفر و داکتررضا که هردو شعله ئی بودند و بالای آنان اعتماد داشت، مشوره کرد وگفت با آمدن این نرس خلقی امکان مسموم شدن باعث میرود. به داکتر رضا دستور دادند که با مولانا این مشکل را درمیان بگذارد،رضا که از جملۀ نفرهای داکترفیض بود و در مبارزه ید طولا داشت، با زرنگی خاص سیاسی، مولانا را در جریان قرار داد. مولانا که کوره دیدۀ سیاست بود، به نفرهای خود دستور داد که او را از زندان اختطاف کنند. وقتیکه به کمک پسر شجاع غبار که داکتر مؤظف باعث بود، از عقلی وعصبی شفاخانۀ علی آباد فرارکرد، در خانۀ که پنهان بود کوشش کرد که از آن خانه به شمالی و پنجشیر و از آنجا به بدخشان فرارکند، موفق نشد و با دستگیر پنجشیری در تماس شد. دستگیر از ترس امین و یا عادتی که در خیانت و دو روئی داشت، به گفتۀ رئیس کریم، محل بود وباش باعث را افشا کرد. باعث را بدون کدام برخورد، دولت دستگیر کرد و سر به نیست نمود که داستان طولانی است و اینکه درکتاب رها در باد مینویسند که باعث از زندان نه برآمد، اگر این واقعیت می داشت چرا فرارکرد. این دسیسه سازی های همسنگر ببرک جعل کار و دسیسه ساز، دستگیر پنجشیری است که این خانم خواسته به نوشته های دستگیر پنجشیری ارزش تاریخی در جنبش روشنفکری قایل شود. داکترجمال الدین سینا دلیری که در کانادا زندگی می کند و یکی از همسنگران و پیروان صادق مولانا باعث می باشد و از تمام جریان زندگی باعث معلومات کافی دارد،می تواند دراین قسمت روشنی اندازد. من تاجائیکه از زبان یکی از همسنگران باعث چیزی که شنیده بودم به امانت بیرون دادم تا سیاه روشود هرکه در او غش باشد.
دولت دست نشانده پنج هزار مبارزمرد ضد ستم ملی را با شناسنامۀ «ستمی» تیرباران، زندانی و در رودخانۀ کوکچه غرق کرد.
احصائیه می دهند از معدۀ خود
که تا ثابت کنند برملت شد و ناشد
شاعر بی وزن وبی ترازو
این هم یک دروغ شاخدار است. در هیچ جای تعداد قربانیان بدخشان و تخار که زیادترین پیروان باعث و طاهر در همین دو ولایت زندگی می کردند، توسط منصور هاشمی که در پیش روی چشمان سوما بقتل رسید و دولت کابل این ترور را در گردن مردم بدخشان انداخت ، هاشم منصوری از رفقای نزدیک دستگیر پنجشیر بود. زیادترقتل ، ترور و زندانی شدن بدخشانی های وطن پرست را به این جانی منصور هاشمی نسبت می دهند.
در زمان ترور منصور هاشمی،دستگیر پنجشیری عضو بیروی سیاسی، کمیته مرکزی و شورای انقلابی بود. یفتلی که از مکتب زراعت فارغ شده بود و رئیس تعلیم وتربیه بود و بصیر همت نویسندۀ توانا که در لندن زندگی می کند، از دوستان و شاگردان خاص منصور هاشمی بودند و بصیرهمت هنوز هم بخاطریکه عضو برجستۀ حزب دموکراتیک خلق بوده و با دستگیر پنجشیری روابط نزدیک وتنگاتنگ داشته و دارد، امید است که از احصائیه دقیق قتل ها و ترورهای منصور هاشمی که در این ترور دولت حزب دموکراتیک خلق نه متهم، بلکه مجرم از طرف حقوق بشر شناخته شده، روشنی اندازد.
با یک جا شدن پیرون طاهر با دولت جنایتکار حزب دموکراتیک خلق، کشته شدن قربانیان پیروان طاهر و باعث و مردم بیگناه و مظلوم بدخشان که تحت نام این وآن از تره کی تا سقوط نجیب کشته شده بودند، با ائتلاف پیروان طاهر وباعث به فراموشی سپرده شدند. احصائیه دقیق قربانیان در دست نیست ولی می گویند بیشتر از این تعداد است.
بریژنف،ببرک کارمل را که از پراگ برای یک سناریوی تازه به مسکو فرا خوانده بود، با تره کی آشتی داد.
ملت افغانستان از دست پرچم وخلق داغ دار است.
دروغ های پرچمیان، دروغ های شاخدار است
ملت افغانستان از دست خاین سالها زیر داراست
به تاریخ وطن نام شان ثبت بی بند و با ر است
شاعر بی وزن وبی ترازو
در بالا نوشتم که در دسیسۀ تبعید دارودستۀ پرچم با ببرک کارمل به نام سفیر دولت،دوروئی مکاران و دسیسه سازان روس بخاطر تفرقه انداز و حکومت کن، دست داشت، این خانم با وجودیکه در بالا از اشک تمساح ریزی بریژنیف یاد می کند و در این جا مستقیم از دسیسه سازی و نفاق اندازی و رساندن مزدور وطن فروش خود،ببرک کارمل که از جملۀ جاسوسان نوکران سرسپردۀ روس و خاین ترین فرد برملت افغانستان بود، دسیسۀ روس و آوردن کارمل را در جملۀ بالا خلص می سازد. گفته اند که دروغ گو حافظه ندارد. در این نوشته ثابت می شود که خانم ثریا حافظۀ خود را مانند ببرک از دست داده و به مرض مالیخولیا دچارشده است.
در آخر فصل دوازدهم کتاب، خانم اشک تمساح بخاطر رهبران شعلۀ جاوید می ریزد و نام از رستاخیز، صادق یاری، اکرم یاری وغیره می آورد ومی گوید که بدون محکمه اینها را زنده در گورهای دسته جمعی زیرخاک کردند.
این روش بی شرمانۀ اشک تمساح ریزی و شارلتانی قلم را از استاد بزرگ خود دستگیر پنجشیری آموخته، دستگیر پنجشیری بعد از سقوط حکومت داکتر نجیب الله که این مار آستین را خیلی ها دیر شناخته بود و بخاطر روس، نجیب زوراش به دستگیر پنجشیری نمی رسید.
دستگیرپنجشیری وقتیکه پای اش به امریکا رسید، بخاطر خوش شدن سیا که به سیا نشان بدهد از خط دیروز خود به خاطر زندگی درامریکا عدول کرده، نوشته های بی شرمانه را آغاز نمود.
در حالیکه دستگیر پنجشیری هم به ک.گ.ب وهم به سیا وفادار است. بعضی وقت ها که در نوشته هایش نام زنده یاد ، محمودی، غبار، داکترفیض ، باعث، طاهر و مجید بیاید، بخاطر خوشی پیروان این مردان بزرگ اشک تمساح قلم می ریزد، خصوصاً اگر نام مسعود در نوشتۀ او بیاید، آن قدر خود را خورد وکوچک می سازد که دیروز کسی این تصور را نمی کرد.
همصنفان خانم ثریابها درکانادا هستند و سابقۀ شعله ئی هم دارند، می گویند این خانم آن قدر که در برابرشعله ئی ها از خود حساسیت در فاکولته نشان می داد، حتی در برابر اخون نشان نمی داد. حالا که نوشته های او بیرون برآمده و یک حرف هم خوب ویا بد راجع به دستگیر پنجشیری و آصف آهنگ نوشته نکرده.
چون همه ملت افغانستان هم به سبک روباه گری آصف آهنگ و دستگیر پنجشیرآشنایی دارند، وقتیکه کتاب رها درباد را می خوانند می گویند این دم آهنگ و دستگیر پنجشیری است که می خواهند با ریختن اشک تمساح به مرگ مخالفین خود، جنایت خود را پنهان کنند.
همان طوریکه دستگیر پنجشیری کوشش می کند که تاریخ مبارزات ملت ما را وارونه نویسی کند و مؤخذ نوشته های او ندارد، مثلیکه در مبارزات سه عقرب خود را جا زده بود، من مچ دست اش را گرفتم، باز درهمین نوشته که خانم ثریا بها از نوشته های روباه خمگرد استفاده کرده و چون نزد ثریا بها هم ثابت بوده که نوشته های دستگیر پنجشیری مؤخذ شده نمی تواند، به مشورۀ دستگیر پنجشیری نوشتۀ پنجشیری را غیر مستقیم در کتاب رها درباد آورده که من تمام این نوشته های بی مؤخذ که از کتاب این وآن گرفته شده، با اسناد بیرون می کشم و خود خانم راجع به حزب دموکراتیک خلق هرچه نوشته کند، مؤخذ بدهد یا ندهد من و دیگر هموطنان ما انکار نمی کنند، بخاطریکه در تمام کثافت کاری حزب دموکراتیک خلق، خانم ثریا شریک بوده، از رازهای مخفی حزب دموکراتیک خلق آگاهی دارد،اما وقتیکه مثال سر محمودی،غبار، داوی، طاهر، باعث، مجید، داکترفیض ، شعله، اخوان، صدای عوام، افغان ملت،حزب اسلامی، حزب ملت، حزب مساوات وغیره که نوشته می کند، از چرندیات دستگیر پنجشیر که در لباس دوستی این اشخاص روباه مانند، ماهرانه استفاده می کند.
در حقیقت نوشته ها و اشک تمساح ریختن های پنجشیری وثریا بها توهین به احزاب واشخاص است و اشخاص فوق و احزاب فوق همه دستگیر پنجشیری را به صفت جاسوس روس می شناختند و بعد از کودتای ثور هم ثابت شد که دستگیر پنجشیری را هیچ کس، نه تره کی، نه امین، نه ببرک و نه نجیب و نه مسعود، نتوانستند که به این روباه بگویند خم در ابروی تواست.
این روباه خمگرد، از اول کودتای ثور تا آخر حکومت نجیب الله،عضو بیروی سیاسی بود،هزاران فرکسیون به دستور روسها که تفرقه انداز و حکومت کن،فرکسیون بازی کرد و جاسوسی، باوجودیکه به ملت افغانستان ثابت شده بود، در قتل امین توسط روسها بیشتر ثابت شد که او و ببرک در این دسیسه شامل بودند و روس را وادار کردند تا امین را به حیث دشمن خود بشناسد، درحالیکه امین هم از همین قماش جاسوسان بود،با کمی تفاوت که بعضی وقت ها غرورافغانی از شرم مردم سر امین غلبه می کرد و روسها ترس داشتند بشکل تیتو تبارز نکند، ولی دیگر رهبران حزب سگان روس بودند. نوشته ها و بیانیه های شان شاهد مزدوری شان می باشد وما می توانیم از کلکسیون اخبارهای زمان خودشان اعتراف مزدوری شان به روسها را پرده برداریم. بیانیه های ببرک وطن فروش شاهد خوش خدمتی به روس است.شوروی بزرگ،اخلاق شوروی بزرگ،این نوع حرفهای مزدورانه و چاپلوسانه وهم این خانم ثریا بها در آخر فصل دوازدهم،مانند دستگیر پنجشیری خود را نشان داده که از هرچیز من خبر هستم. نوشته می کند که صدیق شوهر اکس اش قبل از کشته شدن امین و قبل از آمدن ببرک با روسها، با سفارت روس در تماس بوده و تماس او را داستان سازی می کند که گویا این خانم هم از اتفاقاتی که درقسمت کشته شدن امین توسط روسها و آمدن ببرک کارمل خبر دارد و می دانسته که این اتفاقات رخ می دهد.
اگر در جای قهرمان این داستان،ثریا خود را جا می زد، از ارتباط با روسها اعتراف می کرد،شاید ملت افغانستان که با شارلتانی این خانم در حزب دموکراتیک خلق و شورای نظار آشنایی دارند، می گفتند که امکان دارد که سفارت شوروی با این خانم روابط داشته و اینکه می گوید صدیق شوهراش روابط داشته،حرفیست خنده آور. روس هم این قدر بیسواد و بی عقل نبود که با هر خر در آن وقت اساس تماس می داشتند و امین هم آنقدر کودن نبود، نه تنها چوچه سگ پرچم را زیر نظر داشت، بلکه تمام احزاب زیر نظر دستگاه جاسوسی جلاد قرارداشت و کشتار زیاد ملت ما نمایندگی از باخبری اومی کرد که به هیچ دشمن خود رحم نکرد، اگر جوالی هم بود توسط امین به روس یا تبعید شد یا از زیر ساتور امین رهایی نیافت.
شاید خود این خانم نقشی را که به صدیق در قسمت جاسوسی می دهد، خود بازی کرده باشد، در زمانیکه به بهانۀ مریضی در روس بود این ارتباطات را با روسها داشته و رفتن این خانم نزد احمد شاه مسعود که یکی از پایه های خطرناک روس در زمان اشغال روس بود و این خانم بعد از خدمت ماموریت هایش در حزب دموکراتیک خلق، به پنجشیر رفت. این خانم، بی ارتباط با دستگاه جاسوسی روس کا جی بی یا ک.گ. ب نبوده،دیده می شود که به شکل عاجل از زیر پلو ملی می برآید. از یک دربار به دیگر دربار می رود و توسط جاسوس دو طرفه، به آی اس آی و سیا معرفی و به گفتۀ خوداش همان طوریکه دستگیر پنجشیری را به آی اس ای معرفی می کنند و چند وقتی در پاکستان تحت نظر آی اس آی قرار داشته، بعد از اطمینان آی اس آی، دستگیر پنجشیری را به سیا معرفی می کنند، از پاکستان در پایگاه سیا در ترکمنستان می رود و از آنجا به امریکا می آید و روابط واصف با ختری هم توسط دستگیر پنجشیر در پاکستان قایم می شود و از پاکستان به امریکا می آید، بعد توسط دستگیر پنجشیری هزاران جاسوس دیگر درکانادا و امریکا از طرف دستگیر پنجشیر تضمین می کردند،همان طوریکه درغرب توسط کشتمند جاسوسان روس و پرچمی ها جابجا می گردند.
دیروز به زور بادار روسی خود سر ملت ما حکومت کردند و ظلم نمودند و امروز بازهم می خواهند که به زور باداران امپریالیستی شان سر ملت افغانستان حکومت کنند. از روباه گری کارمی گیرند، دسیه می سازند، جعل می کنند، اتهام می بندند تا روح ببرک خبیث، لعین، جعل کار، دسیسه ساز، شاد گردد!!!!
در روزهفتم ثورسال 1357، کوههای آتش، دود وخون،فضأ و زمین، سر زمین بلا دیده و بلا کشیدۀ افغانستان توسط یک مشت جاسوس معلوم الحال، نوکرخرسان قطبی، مزدورجیره خواران( ک.گ.ب یعنی کی جی بی) با دار و دستۀ کودتاچیان منحوس تاریخ زده،سرآغاز تمام مصیبت ها برملت غیورافغانستان شدند.
بلی تاریخ شاهد کشتارها، ویرانی ها و جنایات رنگارنگ حزب دموکراتیک خلق، بخاطر سیلاب خون بیگناهان که با خنجر دودم کودتاگران بدنام هفتم ثورسال(1357)،ادامۀ جنایات هشت ثور مجاهد، طالب و حکومت کرزی گردیدند.
نه تنها ملت غیور افغانستان قربانی جنایت های این جنایتکاران بدنام تاریخ شدند، بلکه تمام جهان بشمول تاریخ افغانستان گواهی می دهند و یک واقعیت انکار ناپذیرهم است، که کودتای ثور، بانی و سبب جنایات بیشمار، قتل وکشتار بیگناهان، ویرانی دهات، شهرها، حتی به خاک یکسان ساختن کوه و دشت، چه در گذشته و چه در آینده رخ می دهد، مسؤولیت آغازگری تمام جنایات وادامه دهندۀ تمام جنایات بدوش رهبران بدنام وگنده خشتگان بد نام وشرف باختۀ حزب خود فروخته و مزدور روس، حزب دموکراتیک خلق که با آفریدن جنایات خود تحت نظر روس ها ازهمان روزکودتای هفت ثور،همه مصیبت ها را با قدم شوم خود درافغانستان، این بی شرمان تاریخ زده آوردند که تا حال ادامه دارد.
جنایتکاران بدنام تاریخ زدۀ کودتاچیان هفت ثور،وحشت آفریدگان بی همتای جنایات بشری،این دارودستۀ اوباش، خود فروختۀ تاریخ زده، ملت ما را دیروز بنام نوکران امپریالیست کشتند، بدار زدند و یا درگورهای دسته جمعی با لباس خون پُر، بی کفن بعد از کشیدن زیورات شان، از تن شان کشیدند و بر دست و سر و گردن خود آویختند. بنام پاکسازی مخالفین دولت، فرزندان اصیل وطن ما را زنده به گورکردند و یا به روسیه تبعید کردند و درآنجا به اساس پروتوکل پنجشیری و ببرک، اعدام شدند.
روی هتلرها و رهبران سفاک شوروی را با جنایت، کشتار و ویرانگری، سفیدنمودند. با وجودیکه دیروز رهبران شان بگفتۀ خود شان در دامن امپریالیسم خون آشام به شکل مخفی افتاده بودند و امروز ثابت شد که این جنایتکاران بدنام، تاریخ زده، دیروزهم جاسوس سوسیال امپریالیسم روس وهم جاسوس امپریالیسم خون آشام امریکا وغرب وعراب و ارتجاع منطقه بودند وبه خاطر روز مبادا روز شماری می کردند تا در امریکا، انگلیس و درغرب پناهنده شوند تا بتوانند که از نام دموکراسی قلابی امریکا، انگلیس وغرب و بعد از تمام جنایت، ویرانگری، قتل و کشتار، بازهم زیر نام آزادی ،حقوق بشر وعدالت اجتماعی، مرتکب جنایت بیشتر شوند که شده اند.
دیروز توسط میدیای آن دولت کودتاچی،بدنام،جعلکار، دسیسه ساز، بدستور ببرک جعلکار و دسیسه ساز بگفتۀ ثریا بها که از همسنگران خود شان است،درکتاب رها درباد، در نوشتۀ امروز از تکنالوژی و انترنت بی شرمانه کارمی گیرند، به مردم شریف ما، این دارودستۀ بدنام تاریخ زده، دسیسه می سازند، جعل می کنند، اتهام می زنند،نوشته های مردمان شریف و وطن پرست را وارونه می سازند و جرأت ندارند که چیزی بنام خود بنویسند، با نام های مستعار، پاپی گک های حزب و طوله سگان حزب که از پاچۀ قلم این و آن میگیرند،چرند نویسی می کنند وفکر می کنند که با این چرند نویسی سد مبارزۀ وطن پرستان می شوند، در حالیکه ملت افغانستان هم خود این بدنامان تاریخ زده را شناخته اند هم حزب شان وهم باداران غربی، امریکایی و روسی شان را، بهتر از خود شان شناخته اند. سد مبارزۀ وطن پرستان شده نمی توانند وهر کی را که اینها به او اتهام ببندند، توهین کنند، آن شخص درقلب ملت افغانستان بهتر جا پیدا می کند. تخریب اینها، افتخار مردم وطن پرست است. گناه هم ندارند مانند ببرک به مرض روانی دچار شده اند.
آنچه که رهبران گنده خشتک ها نتوانستند تحت نام عدالت،مساوات، قانونیت، مصؤنیت،نان، لباس، خانه، سوسیالیسم، کمونیزم، عدالت اجتماعی،بالای مردم تحمیل نمایند، امروزمی خواهند جنایات گذشتۀ خود را زیرنام دموکراسی غربی و پشتیانی غرب، میدیا،انترنت و رادیو ها، مثل بی بی سی و تلویزیون ها، مرام های شوم خود را روباه مانند عملی سازند.
ترا بهترشناخته اند ملت ما،
نکن حرفهای خود تکرار
به هر رنگی که جامه می پوشی، بپوش
ای خاین غدار
ولی تومطمئن باش که
ترا ملت ما می شناسد
از رفتار
نه کن ای سگ تو تقلید
روباه و شغال وگرگ وکفتار
که ملت می شناسد ترا از رفتار
شاعربی وزن وبی ترازو
اگر به دقت وکنجکاوی عمیق، رذالت ها، جعلکاری ها، دسیسه سازی ها، چهره بدل کردن ها و بیحیایی های رهبران دیروز و امروز، این دارودستۀ وطن فروش، دزد و اوباش و اراذل حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً پیروان شاشجاع روسی، جعل کار و دسیسه سازتاریخ معاصر ما، ببرک کارمل را با دیگر باز ماندگان تاریخ زدۀ این حزب خود فروختۀ نوکر روس و امپریالیزم امروز و دیروز را مطالعه کنیم، به این نتیجه می رسیم که این خائنین به هیچ صورت از سر ملت افغانستان دست بردار نیستند و از بی توجهی دولت کرزی و ارتباطات خود اینها با احزاب و از حمایت غیر مستقیم سازمان حقوق بشر،حمایه می شوند وهم این جنایت کاران مثلیکه در بی بی سی و دیگر جا های اساس جا دارند، در سازمان حقوق بشر و هم سازمان ملل نفوذ خود را دارند.
تجدید دوبارۀ حزب بی شرم دیموکراتیک خلق در لباس رنگارنگ دیگر میخواهند نفس تازۀ به آن حزب بدنام، وطن فروش بدهند. در سرهای گنده و پوسیدۀ خود، تجدید سازمان و ادامۀ حیات مجدد سیاسی بدنام دیروزه را تحت نظر دکتوران سیاست غرب در سرهای خود می پرورانند.
فراموش کرده اند که دیروز با چنگ و دندان با بوتل زدنها، تن و جان قربانی های خاک و سرزمین افغانستان، به گفتۀ خودشان، مزدکها، حرامزاده های وطن فروش روسی رنگین و رنگین تر ساختند و تا امروز کس نمی داند که این بی وجدانها یک میلیون و دوصدهزار نفر از ملت بی دفاع افغانستان درکجا به گورهای دسته جمعی سپردند و بازماندگان شان را از مملکت فرار کردند. شرم باد برشما کثیفان تاریخ زده،خرس پرستان روسی،حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً دارودستۀ ببرک شیاد، جعل ساز و دسیسه ساز بد نام تاریخ.
کرزی و امپریالیسم خون آشام که با فریاد دموکراسی دروغین،آزادی و حقوق بشر، زمینۀ جنایت دوباره به جانی های وطن فروش، خرس پرست حزب دموکراتیک خلق، نوکر آشکارا و بی پردۀ امپریالیسم،اجازه داده که درلباس و خرام دیگر، این جنایتکاران که دست شان تا آرنج های کثیف و بوی ناک شان، با خون ملت ما رنگین است، تجدید حیات سیاسی کنند. دیروز روس نفع برد، امروز روس و امریکا به اتفاق سود ببرند.
بجانی ترین و قاتل ترین و بی وجدان ترین دشمن افغانستان،حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ بدنام، دسیسه ساز و جعلکار تاریخ زدۀ پرچم، مجال داده اند تا به فعالیت سیاسی بدون خوف از جنایت گذشتۀ شان، جنایتکاران بدنام تاریخ زدۀ حزب دموکراتیک خلق دورهم جمع شوند، دام سیاسی بنام حزب به ملت ما بنشانند و قربانی بگیرند.
این حرکت بی شرمان امپریالیسم که چوچه خرسان خنک زدۀ خرسهای دار و دستۀ سایبریا را کیک پوستین حمایت خود ساخته، سبب مایوس بودن ملت غیور و وطن پرست افغانستان گردیده اند، ولی این رذالتها و درآغوش گرفتن های امپریالیسم، سبب عقب نشینی مبارزاتی ملت افغانستان شده نمی تواند. چنانچه که من در برابر این بی وجدانان تاریخ زده، قلم عدالت خواهی بی ترسی برداشته ام، پنجه نرم کردن به خاطر حقوق ملت افغانستان را افتخار خود می دانم و با غرور و بی ترس می گویم که از جعل سازی، دسیسه سازی و اتهامات شما به جان خود و خانوادۀ خود هراس و ترسی ندارم. ایمان دارم که ملت افغانستان شما بی حیا های تاریخ زدۀ چشم سفید را می شناسند و شناخته اند. به جف جف سگ دریای خروشان نیک نامی من و خانوادۀ من آلوده به کثافت نمی شود.
روزی فرا می رسد که مانند داکتر نجیب الله، دیگرانش بدار زده شوند و مانند ببرکها، جسد بویناک وکثیف شان طعمۀ ماهیان آمو شود و مانند تره کی نفس شان از کون شان کشیده شود و مانند امین کسی نداند که قبراش درکجا است. این ناسوب خاوران مزدور روس هم روزی به جزای خود می رسند.
نظر به تجربه وشناختی که از خرس پرستان حزب دموکراتیک خلق، این سوگند خورده های بدنام تاریخ وطن دارم، به ملت غیور افغانستان خاطر نشان می کنم و هوشدار باش عذر گونه می دهم که فعالیت سیاسی پنهان و آشکار این حزب بدنام، تحت نام پارچه پارچه و تحت نام وحدت و وحدت طلبی، یک دسیسه علیه ملت افغانستان است. در فکر این هستند که خود را جمع و جور کنند، مرده ها برخیزند، باز گلوی زنده ها را فشار بدهند.
بی شرمی وبی حیایی، قهرمان سازی و کتمان کردن جنایت رهبران حزب و اعضای حزب دموکراتیک خلق، توسط دارودستۀ حزب بدنام دموکراتیک خلق و خصوصاً پیروان بدنام، جعل ساز و دسیسه ساز ببرک، چهره بدل ساز، منفور تاریخ، در ساختن سازمانهای جدید تپ وتلاش دارند و با حرکت روباه مانند از این سوراخ و ازآن سوراخ به کمک سیا و ک. گ. ب بی شرمانه سر بخاطر دوباره به قدرت رسیدن بالا نموده اند و بخاطر فشار آوردن سر ملت غیور افغانستان، بیرق سرخ خون برشانۀ کثافت بلند کردند،
ولی این کثافت ها در محاسبۀ خود مثل دیروز به اشتباه رفته اند که می خواهند با بدنام کردن ملت شریف افغانستان در جامعۀ بین المللی جای پای بخود باز کنند.این خیالست و محالست و جنونست/ فکر پرچم دون است / وکار زبونست/ که سالها درفکرجاری خونست.
این هوشدارباش بخاطری است که نسل جوان افغانستان که مسؤول آبادی، آزادی ، ترقی ، عدالت اجتماعی ، حقوق انسانی، متضمن راه درست انسان و انسانیت است، فریب وخدعۀ این شیادان جنایتکار مسخ شدۀ تاریخ را نخورند که نسل ما امروز از روباه صفتی و در بیشه نشتن بخاطر قربانی گرفتن مانند کفتاران پیر، از این دارودستۀ وطن فروش خرس پرست روس پرستان و چوچه خرسان روس خاطرات بد دارند و این چوچه گان خرس، امروز از چوشک دست امپریالیسم شیر می چوشند تا فردا باز نفع گرگان امپریالیسم و روسان شکست خورده،گلوی ملت افغانستان و منطقه را بدستور صاحب خود که با چوشک شیر دوباره اینها را صاحب چنگ وچنگال ساخته، گلوی ملت ما را فشارمانند دله خفکان گذشته بدهند وخون نوشی کنند.
به حرفهای مزدک و مزدک ها بازی نخورید که مزدک ها دیروز فرزندان ناخلف معنوی شیطان بزرگ دسیسه ساز ببرک کارمل بودند وامروز به دستور غرب وروس چهره بدل کرده اند وحرف وتوهین پاپی گک هارا درقسمت مزدکها قبول نکنید که این نیرنگ های تازه این حزب شیطان وشطان پرست است بخاطریکه وطن پرستان تخریب کنند مزدک ومزدکیان را بهانه وروی کش کار خود ساخته اند صرف نظرکه مزدک ومزدکیان از طرف پاپی گک های دنباله روشاشجاع ثانی به ظاهر تخریب می شوند.
سگ سگ است، دم سگ کله وپاچه سگ، سگ است، سر تا پای سگ، سگ است، مزدکها چوچۀ ببرک سگ است.
نوشتۀ زیر از انترنت گرفته شده
وقتیکه به فکرنوشتن تاریخ حزب دموکراتیک خلق به بهانۀ نقدکتاب رها درباد شروع کردم و به این فکر شدم که فردا نسلهای بعدی فکرنکنند که صاحب این قلم، نظر خشمگینانه و دید یکطرفه بر کار کردهای خائنین حزب دموکراتیک خلق داشته،برعکس دیگر تاریخ هائیکه نوشته شده،من نظر دیگر هموطنان خود را درقسمت حزب بدنام و قاتل ملت افغانستان، در لابلای صفحات نوشته های خود به قسم سند معتبر نقل بدون کم وکاست کرده باشم.
نوشتۀ زیر از یک نویسندۀ وطن بنام آقای وارسته است. نوشتۀ بالا را که نوشته ام بخاطریکه من همنوا درقسمت مجاهد نبودم و مجاهد و طالب هم ادامه دهندۀ جنایات حزب دموکراتیک خلق است. با درنظرداشت سبک نویسنده، تغییراش دادم و از نویسنده معذرت میخواهم.
در کوی نیک نامان اینها را گذر ندادند
خرس ازپیش شان گرفتند، گرگ دادند
شاعربی وزن وبی ترازو
گرگ مقصد از احمدشاه مسعود است
ومجاهد هم کم از روس رذالت نکرده. سگ زرد برادرشغال است.
قبل ازاینکه من نوشتۀ یکی از نویسندگان مخالف حزب دموکراتیک خلق را در زیر نقل کنم، اول نوشتۀ یکی از اعضای شناخته شدۀ حزب دموکراتیک خلق را بدون کم وکاست می آورم.
این را انکار کرده نمی توانم که مردمان شریف و فریب خورده دربین حزب دموکراتیک خلق بوده اند، بطور مثال نویسندۀ زیر از منتقدین سالم حزب دموکراتیک خلق است و پاپی گک هائیکه مرا در سایت های پرچم دو و دشنام می زنند، مظلومان از جملۀ فریب خورده هایی هستند که توسط ببرک شیاد و دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق، مانند اسپ گادی تربیه شده اند که در جادۀ یکطرفه راست بروند، این طرف و آن طرف خود را نبینند.
از تجزیۀ ح. د. خ. ا، تا تجزیۀ افغانستان!
چند سخن در باب افکار تجزیه طلبانۀ دستگیر پنجشیری و حمایت او از طرح «خراسان کبیر»! ... قبل از اینکه به چنین نقدی بپردازم، شاید اشاره به این مسأله که چرا آقای پنجشیری هنوز خود را «اکادیمسین» خطاب می کند، بیمورد نباشد، زیرا اگر همه القاب خدا داد دیروز(!)، امروز از اعتبار ساقط اند، این لقب علمی ایکه به ناحق و خلاف استحقاق و از روی مصلحت های سیاسی به او تفویض شده بود، نیز باید از قلم بیافتد و روانه بایگانی تاریخ شود!...
***
افول و شکست تدریجی نهضت چپ دیروز افغانستان، در حقیقت از آنجا سرچشمه می گیرد، که عده یی از فرصت طلبان و ماجراجویان ملیت خواه، زیر چتر دروغین دفاع از منافع خلقهای زحمتکش افغانستان، به دور حزبی به نام ح.د.خ.ا جمع شدند و در اولین سالیان ظهورش آنرا به دو جناح متخاصم و به ادامه با پارچه های متعددی تجزیه کردند. این گروه خود خواه و جاه طلب،
امروز در صدد تجزیۀ افغانستان اند!
از جملۀ آن گروه وحدت شکن و تجزیه طلب دیروز، یکی هم آقای اکادیمسین غلام دستگیر پنجشیری، سابق عضو بیروی سیاسی کمیتۀ مرکزی ح.د.خ.ا و یک تن از رهبران سابق در جناح «خلق»، است که فعلاً در ایالت واشنگتن اضلاع متحدۀ امریکا اقامت دارد. موصوف با وصف اینکه از سن هشتاد گذشته است، اما هنوز هم به همان ماجراجوئی هایی آوان نو جوانی هایش، گاه گاهی پارازیت های مخرب و کشنده ای فکری را در مطبوعات برون مرزی افغانان می پاشد، چنانچه اخیراً مطلبی را تحت عنوان (نام تاریخی «خراسان»، فرایند همبسته گی ملی قبیله ها و اقوام ساکن کشور ما را، جوشش خلل ناپذیر می بخشد)، بر روی سایت وزین «سپیده دم» گذاشته است.
دوست عزیز « زبیر شیرزاد »، بر روی صفحه ای «فیس بوک» خود به تاریخ 23 آگست 2012، در رابطه با همین مقاله، بعد از آنکه سوانح آن مرحوم (!) را در جریان سالهای پُر آشوب سیاسی اش مختصراً بیان داشته، در جایی اینگونه اضافه کرده است:
«... باید بدانی، افغانستان هویت و افتخار من و تو است که در آن تولد شدیم، بزرگ شدیم، شیر مادر نوشیدیم و صاحب نام شدیم وبه همین نام پُرا فتخار افغان، در افغانستان دفن خواهیم شد...» وقتی تبصرۀ محترم شیرزاد را در «فیس بوک» مطالعه کردم، فکر کردم آقای پنجشیری در همین تازگی ها در باب خراسانی ساختن افغانستان مطلبی را نوشته است، اما وقتی به اصل مقاله مراجعه کردم، مشاهده کردم که از نوشتن آن تقریباً هشت ماه می گذرد (جنوری 2012) و تقریباً کهنه شده است، ولی از اینکه برای نگارنده نو بود و شاید هم بسیاری هموطنان ما آنرا مطالعه نکرده باشند،
خواستم آنرا به نقد کوتاهی بگیرم: و اما قبل از اینکه به چنین نقدی بپردازم، شاید اشاره به این مسأله که چرا آقای پنجشیری هنوز خود را «اکادیمسین» خطاب می کند، بیمورد نباشد، زیرا اگر همه القاب خدا داد دیروز(!)، امروز از اعتبار ساقط اند، این لقب علمی ایکه به ناحق و خلاف استحقاق و از روی مصلحت های سیاسی به او تفویض شده بود، نیز باید از قلم بیافتد و روانۀ بایگانی تاریخ شود! اگر نامبره تلاش دارد این لقب علمی را حفظ کند و رویش تجارت نماید، پس حد اقل سطح فکر و استنتاجات اش را نیز باید در سطح یک «اکادیمسین!» نگهدارد: آیا یک «اکادیمسین» می تواند و یا بخود حق می دهد، تا در کشوری مانند افغانستان امروز، که در ترکیب اش اقوام و ملیت های زیادی با فرهنگ و زبانهای متعدد و متفاوتی وجود داشته و عملاً در جنگ و مخاصمات قومی و زبانی قرار دارند، از طرح «تک زبانی- فارسی» و تغییر نام کشور به «خراسان» سخن گفت؟! جالب است، یک اکادیمسین و یک کمونیست دو آتشۀ افراطی خلقی، که دیروز از مساوات و حقوق برابر ملیت ها، حل عادلانه ای مسأله ملی و جامعۀ بدون طبقات در افغانستان سخن می راند، در تمام عمر سیاسی اش خود را متعلق به یک درۀ کوچک ( پنجشیر) دانسته و بعد از اشتباهات جانسوز سالهای جناح بندی هایی درون حزبی، امروز با حمایت از طرح گویا خراسانی ساختن افغانستان، عملاً از تجزیۀ افغانستان سخن می گوید؟! او در تازه ترین نوشتارش ( نام تاریخی « خراسان »، فرایند همبسته گی ملی قبیله ها و اقوام ساکن کشور ما را، جوشش خلل ناپذیر می بخشد)، در جایی اینگونه می نویسد:
«... با درک این واقعیتهای تلخ تاریخ:
- راهبرد حل اساسی مسأله ملی در افغانستان؛
- طرح « ضرورت ایجاد همبسته گی ملی و قومی کشور بر پایۀ زبان فارسی بگونۀ تک زبانی
خراسان زمین درافغانستان»؛
- رسالۀ « تغییر نام افغانستان به خراسان»؛
- شناسایی خط دیورند، آغاز طلوع آفتاب صلح بر فراز افغانستان و پاکستان؛
- مسودۀ اصول مرامی حزب دموکرات خراسان: تألیف داکتر بصیر کامجو؛
- طلوع «سایت خراسان» به ابتکار «اتحادیۀ خراسان»؛
نقش فعال دکتور لعل زاد، دکتور خراسانی، دکتور مجیب الرحمان رحیمی، انجنیر نظر محمد، انجنیر فهیم ضیایی و اسلم سلیم در زمینۀ معرفی تاریخ خراسان و خراسانزمین در قارۀ اروپا؛ همه پاد زهر های شفا بخشی میباشد که بدون ترس از اشتباه نیرنگهای مخالفان سرسخت آزادی، دموکراسی، ترقی اجتماعی، صلح و برابری حقوقی زنان با مردان و دشمنان همه اقلیتهای ملی و مذهبی میهن آزاده گان را، نقش برآب میکند و راه روشن اتحاد و وحدت شهروندان خراسان بزرگ، مستقل، متحد و دموکراتیک را در قلب «آسیای بیدار»، روشن وهموار مینماید...»
آری خوانندۀ عزیز!
این جملات از قلم یکی از همان ماجراجویان حرفوی درون چپ دیروز افغانستان است، کسیکه از آغاز فعالیت سیاسی اش در درون حلقات چپ دیروز افغانستان، تا واپسین روز های اقامت نا میمون اش در داخل کشور، نه در عقب یک ایده و آرمان واحد سیاسی، بلکه با موجودیت اش در گروهک های مختلف به اصطلاح سیاسی، همیشه موضع وحدت شکنانه و جدایی طلبانه داشته و به همان گفتۀ معروف: در چندین گروپ سیاسی، «حق العضویت» پرداخته است!
این ماجراجوی هزار و یک خیال، شخصاً اعتراف می کند که تمام عمرش که متجاوز از هشتاد سال می شود، با «خجلت و شرمساری» زیسته است. او در همین رابطه در جایی در ارتباط با نام «افغانستان»، اینگونه اضافه می کند:
«... با همه خجلت و شرمساری باید یاد کرد، که نام افغانستان در نخستین سند عاری از افتخار سال (1838 م) میان شاه شجاع و سردار اوکلند نمایندۀ حکومت استعماری بریتانیای کبیر در هند برتانوی و بین امیر عبدالرحمان و سردار دیورند، در سال 1893م و دیگر شاهان و امیران افغان، بار اسارت بار سیاسی تاریخی معنوی و استخوان سوز دارد...»
اگر از آقای غلام دستگیر پنجشیری بپرسیم که چرا چنین طرح: تغییر نام کشور به «خراسان» را در دوران اوج قدرت و شگوفائی سیاسی اش ( دوران اقتدار سیاسی خلقی ها بعد از هفت ثور 1357)، که عملاً در قدرت بودند و هر خواست خویش را در قالب «فرمان!» با قوه و ماشیندار تطبیق می کردند، مطرح نکردند و خویشتن را از شرمساری تاریخی نجات ندادند، چی جوابی دارند؟
پاسُخ روشن است: در آنزمان از آن طرح، شوروی حمایت نمی کرد و اصلاً چنین افکاری در خیالات افرادی چون دستگیر پنجشیری و یا بصیر کامجو و دیگران وجود نداشت، اما حالا که ایالات متحده در این مورد چراغ سبز نشان می دهد و به تجزیۀ کشور های جهان ادامه می دهد (سال قبل اعضای کانگرس امریکا با رهبران شمال در برلین آلمان بخاطر فدرالی ساختن نظام سیاسی افغانستان، به مذاکره نشستند.)، آقای پنجشیری نیز در همسایگی با حکمرانان قصر سفید، چنین فراخوان ننگینی را حمایت می کند!
اما بیاد داشته باشیم، که این تفکر (تغییر نام کشور به «خراسان»)، صرفنظر از اینکه در عمل حاصلی ندارد و در اوضاع آشفتهء کنونی به تأمین امن و ثبات کمکی نمی رساند و یک نشخوار فکری تجزیه طلبانه ای چند روشنفکر مریض است، شخصیت هایی چون پنجشیری، می خواهند با چنین طرح های فاشیستی، بار دیگر بر سر زبانها بیافتند و مشهور گردند!
بُالهوسی هایی سیاسی آقای دستگیر پنجشیری، تا آنجا متنوع و مُخرب بوده اند، که نمی توان در این مختصر آنها را گنجانید، چه ایشان بنابر بی بهره بودن از جهان بینی طبقهء کارگر، که هیچگاهی مانند اکثر رهبران پیشین ح.د.خ.ا بدان معتقد نبوده است، گاهی با این گروه و حلقه، و زمانی هم با آن گروه متعصب دیگری سر جنبانیده، که محاصل اش فقط بازندگی و جفا در حق زحمتکشان و وضع موجود افغانستان بوده است. دستگیر پنجشیری را باید یکی از آن وحدت شکنانی به شمار آورد، که بخاطر رفع عطش قدرت طلبی، حتی مغایر طبع پشتون ستیزی اش، بعد از انشعاب دوم ح.د.خ.ا در سال 1348، به جناح افراطیون «خلق» که عمدتاً پشتون تبار بودند، پیوست؟!
دستگیر پنجشیری، یکی از دهها رهبر فرصت طلب سابق ح.د.خ.ا است، که جز شکنندگی، جدائی طلبی، ماجراجوئی، اختلاف و پراگندگی حزبی، ارمغان دیگری در سالهای عضویت اش در ح.د.خ.ا نداشته است، چنانچه همیشه در هر فرصتی، در پی فرصت هایی دیگری بوده و به جایگاه و مقام سیاسی اش در حزب، که هیچگاه مستحق آن نبوده، قناعت نداشته است! چنانچه بعد از تحمل شکست ها و سرگردانیهای متعدد سیاسی و سر انجام شکست در حمایت از کودتای نافرجام شهنواز تنی، در پی فرصتی تازه ای برآمد و احمد شاه مسعود را «آمر صاحب» خطاب کرده و لقب چهرهء درخشان کوهپایه های هندوکش را به او داد؟!
آیا می توان باور کرد که این خادم ابن الوقت زحمتکشان کوهپایه های هندوکش(؟!)، در عملیات های وحشیانه و ضد انسانی دوران خلقی ها، خاصتاً حاکمیت صد روزهء حفیظ الله امین، بی قصور و بیگناه بود؟! مگر قاتل صدها هزار هموطن ما به شمول هزاران پرچمی در دوران خلقی ها، فقط امین و باند چند نفری او بودند؟! آیا دستگیر پنجشیری که در هیچ یکی از «پادشاه گردشی» هایی بعد از سقوط محمد داؤد آسیب ندیده و احتمالاً عضو «کا.جی.بی» بوده است، از فعالان باند امین نبود و آنهمه قتل، تعقیب و پیگرد را، امین به تنهایی انجام داد؟! دستگیر پنجشیری، یکی از همان رهبران اپورتونیست و فرصت طلبیست، که اگر در دوران نجیب الله بر سر تغییر نام کشور از «جمهوری دموکراتیک افغانستان»، به «جمهوری افغانستان» قناعت نکرد، اما امروز با زیرپا نمودن حقوق ملیت های دیگر ساکن کشور، از تک زبانی- فارسی، تغییر نام کشور و به فراموشی سپردن نیمی پیکری از خاک سرزمین تاریخی اش سخن می گوید؟! جالب و سوال برانگیز است، که این رهبر هزار خواب و خیال دیروز، چرا بر علیه عقاید دیروزش که خواهان حل عادلانهء مسألهء ملی در کشور بود، قرار گرفته و به صورت یک جانبه فقط از حقوق یک قوم و یک ملیت (تاجیک ها)، به دفاع برخاسته است؟! او که زمانی دو آتشه کمونیست بود و از حقوق زحمتکشان افغانستان بدون در نظرداشت هویت قومی شان دفاع می کرد، چرا به یکباره در قالب یک فاشیست درآمد و سخن از ترویج «تک زبانی - فارسی»، تغییر نام کشور و به رسمیت شناختن مرز تحمیلی «دیورند» را می زند؟!
اگر به عنوان مقالهء آقای پنجشیری توجه شود، خود بوی تجزیهء افغانستان را می دهد، زیرا پشتونها کاملاً از قلم افتیده اند. توجه کنید، عنوان مقالهء شان از چه کلماتی ترکیب شده است: (نام تاریخی «خراسان»، فرایند همبسته گی ملی قبیله ها و اقوام ساکن کشور ما را، جوشش خلل ناپذیر می بخشد.)
اگر هدف آقای پنجشیری از عنوان برگزیده اش چنین است که، پشتونها نیز شامل اقوامی اند که خواهان تغییر نام کشور شان به «خراسان» اند، که به هیچصورت نیستند، پس این «همبستگی ملی» چگونه و در وجود کدام اقوام «جوشش خلل ناپذیر» می یابد؟! آیا پشتونها که از لحاظ کمیت بیشترین اند، بشکل علنی از ترکیب قومی کشوری به نام «خراسان» برون انداخته نشده اند و مفهوم از آن ندارد که افغانستان امروز باید به شمال و جنوب تقسیم شود؟!
این کمونیست دو آتشهء دیروز، که در وقت داخل شدن به تالار های جلسات حزبی، از راه ورودی رهبران داخل نمی شد و با فضل فروشی می گفت: «از راه توده ها داخل می شوم!» و در بین صفوف عادی می نشست و از قطار های خاص برای رهبران دوری می جُست، امروز عملاً علیه زحمتکشان سایر ملیت ها خاصتاً پشتونها به دلیل اینکه حالا دیگر نوبت تاجیک هاست، قرار می گیرد؟! مگر ما روشنفکران متعلق به حزب سابق (ح.د.خ.ا)، نه در دفاع از یک ملیت، بلکه از تمام زحمتکشان کشور واحد افغانستان قرار نداشتیم؟ حالا چرا بزرگترین ملیت زحمتکش (پشتونها) را که عملاً در زیر چکمه های خونین اشغالگران امریکائی تحت بهانهء «طالبان» خرد و خمیر می شوند و هر روز قربانی می دهند، زیر نام قوم و زبان، از حلقهء حمایت خویش برون کرده ایم؟!
جای شک نیست که در دوصد سال اخیر، حکام و امیران پشتون بر کشور حاکم بوده اند، اما هیچگاه طبقات محروم و زحمتکش پشتون، تا حال مالک و اختیار دار کشور شان نبوده و قدرت را در دست نداشته اند و بیش از 98 در صد آنها در شرایط فقر و تنگدستی در زیر دستان حکام محلی، خانها و رؤسای قبایل رنج کشیده اند.
حالا بیائید به این مسأله (تغییر نام کشور به خراسان و فدرالی ساختن نظام سیاسی افغانستان)، که ورد زبان چند تجزیه طلب و از جمله آقای اکادیمسین پنجشیری است، از لحاظ علمی و عملی بنگریم: چه نام کشور ما در آینده افغانستان باشد و یا خراسان، و چه اینکه نظام سیاسی ما ریاستی باشد یا پارلمانی و فدرالی، تصمیم گیرندگان اصلی فقط مردم افغانستان اند. نیروهای ترقیخواه و عدالت پسند افغانستان، تصمیم در بارهء نام و نوع ساختار نظام سیاسی را، حق مردم و اکثریت باشندگان این مرز و بوم می دانند و معتقد اند، که این دو مسأله (نام کشور و نوع نظام سیاسی)، نه در شرایط جنگ و مخاصمت ها، بلکه در شرایط صلح و ثبات سراسری میسر است و آنرا نمی توان با دستور و دیکته بر مردم تحمیل کرد!
هر زمانیکه کشور ما آزاد و مستقل شد و خارجیان را از کشور برون و حاکمیت ملی به مردم تعلق گرفت، آنگاه حق داریم حل این دو مسأله و سایر مسایل مورد اختلاف را فقط در مشوره با مردم حل و فصل کرد. ما مخالف تغییر نام کشور و ساختار نظام سیاسی، اگر قرار باشد که به بهبود و شگوفائی کشور می انجامد، نیستیم و لذا این حق را به رأی اکثریت های این مرز و بوم می دهیم، اما بدون شک مخالف سرسخت دیکته و تصامیم فردی و گروهی تحت تأثیر خارجی هستیم و با آن شدیداً به مبارزه می پردازیم!
در نوشتار آقای پنجشیری، از حل مسأله ملی افغانستان، با این جزئیات حمایت صورت گرفته که موجودیت «تک زبانی» (صرف زبان فارسی)، تغییر نام افغانستان به خراسان و به رسمیت شناختن خط «دیورند»، می توانند در همبستگی، دوستی و همکاری ملل ومردمان منطقهء ما، نقش سازنده ایفاء نماید؟!
چند اشارهء کوتاه در باب این سه مسأله:
1 - : تک زبانی:
شاید حمایتگران این نظریه به این فکر باشند که با این شیوه، گذاریست به سوی ملت سازی و در عوض چند زبانی که ساختار جامعه را پیچیده و ادارهء آنرا مشکل می سازد، قدمی مثبتی بر خواهند داشت، اما فراموش کرده اند که این شیوه، نه با فشار از بالا و با جبر و تحکم (مانند انقلاب فرهنگی چین)، بلکه باید به ارادهء مردم سپرده شود. این مساله (تک زبانی) گذاری است تاریخی که شاید صدها نسل دیگر را بکار داشته باشد، اما طرح آن در شرایط نا بسامان امروز، جز شعله ور ساختن مخاصمات قومی و زبانی و ادامهء جنگ و بحران، حاصلی دیگری نخواهد داشت! علاوتاً به این مسأله نیز توجه لازم است، که این (تک زبانی) شاید «فارسی» نه، بلکه در آینده «پشتو» باشد. چرا چنین حق را بخود راه دهیم که صرف از تک زبانی- فارسی بگوئیم و تک زبانی- پشتو را نادیده گیرئیم؟! شاید پاسخ آقای پنجشیری و خراسانیان(!) این باشد که ما به دوران «خراسان کبیر» بر می گردیم! آیا واقعاً ما در عصر حاضر و ادامهء بازیهای سیاسی (جهانی سازی)، به عقب باز خواهیم گشت و «خراسان کبیر» را احیاء خواهیم کرد؟! درست نمی دانم! اما محاسبات کنونی نشان می دهد، که امپریالیسم با هر نوع عظمت طلبی و ایجاد کشور های «کبیر» مخالف است و برعکس در صدد کوچک شدن و تجزیهء کشورها بخاطر در تحت کنترول قرار دادن آنهاست!
2 - تغییر نام به «خراسان»:
صرفنظر از اینکه ما دوباره به حدود جغرافیایی، سیاسی و اجتماعی دوران خراسان قدیم باز گشته نمی توانیم، آنگونه که در بالا اشاره شد، این حق را به مردم باید بدهیم تا خود تصمیم بگیرند، و این تصمیم فقط در دوران صلح و ثبات سراسری می تواند اتخاذ گردد! دیکته به این مسأله در شرایط امروز، ادامهء مداخلات خارجی، دوام اشغال، کمک به خارجیان و خطر روبرو شدن با تجزیهء افغانستان است!
3 - به رسمیت شناختن خط «دیورند»:
از آنجائیکه این خط را هیچ رهبر و نظام های سیاسی وقت، که اگر هم می خواستند، نتوانسته به رسمیت بشناسند، دال بر پیچیدگی مسأله است. امروز که بدنام ترین چهرهء تاریخ (کرزی) بر مقام رئیس دولت تکیه زده است، نمیتواند و جرأت ندارد از به رسمیت شناختن این ننگ تاریخ سخن بگوید، کدام قهرمان دیگری سراغ خواهد شد که آنرا به رسمیت بشناسد؟! بدینگونه بار دیگر به این نتیجه می رسیم که تصمیم در این مورد نیز بسته به مردم افغانستان است! بگذار این گره خون آلود تاریخ، نه با دستان آلوده و بدنام، بلکه با دستان پُر توان مردم سر زمین ما باز شود! در پایان، از آن نقل قول پشتونها یاد می کنم که می گویند: «د خلکو زور، د خدای زور دی!» (زور مردم، زور خداست!) پس بیائید به همین گفته اقتداء کنیم و شرایطی را بوجود آوریم، تا صلح و ثبات به سرزمین جنگ زده ای ما باز گردد و مردم ما بتوانند با فکر و خیال راحت و بدون دیکته و فرمایش خارجیان، آیندهء خود را بسازند! چه زیر نام «افغانستان»، «خراسان» و یا هر نامی دیگری که بخواهند!
ن. روشن
26 آگست 2012
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
ویرایش شده توسط Najib Roashan در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۵ ۲۰:۰۰:۱۰
نور محمد تره کی ( ترکانوف یا مادر کیک ها)
(تره کی فرزند نظرمحمد در سال 1296 هجری در ناوه غزنی متولد شد. او که بعد از بپایان رسانیدن صنف چهارم ابتدائی درکویته، به حیث کاتب در شرکت پشتون تریدنگ در قندهار مقرر گردید ، بعد ها به نمایندگی از همین شرکت روانه هند گردید و در هنگام اقامت خود در هند روابطی را با حزب کمونست هند بر قرار کرد. آنتونی هایمن در صفحه 183 کتاب افغانستان در زیر سلطه شوروی در این زمینه مینویسد که :" ترکی وقتی ... در بمبئی منشی تجارتخانه بود با مارکسیستها آشنا شد".
او بعد از بازگشت به افغانستان بحیت مامور در شرکت زابلی مقرر گردید اما بعلت اختلاس ، کارش در شرکت زابلی ادامه پیدا کرده نتوانست. تره کی بعداً در شرکت انحصارات پترول و شکر بحیث مدیر بکار آغاز کرد که با زهم در اثر دست بازی در کوپون ها و تقلب از کارش برکنار گردید. بعد ها ترکی با وساطت یکی از نزدیکان شاه محمود خان بحیث اتشه مطبوعاتی افغانستان در واشنگتن مقرر شد ، اما بعلت سخنان غیر مسئولانه اش از کار بر کنار و به کابل خواسته شد. تره کی بعد از بازگشت به کابل به تاسیس دارالترجمه نور پرداخت که از جانب سفارت شوروی تمویل میگردید و بعنوان یک لانه جاسوسی مورد استفاده روسها قرار میگرفت. سفارت شوروی در سال 1948 مبلغ پولی را بنام حق الزحمه یک ناول که به زبان روسی ترجمه شده بود برای تره کی پرداخت کرد اما در واقع پول مذکور در تحت این پوشش برای فعالیت های کمونستی تره کی پرداخته شده بود و بهمین دلیل است که از سال 1948 بعنوان سر آغاز ارتباط تره کی با کا جی بی نام برده میشود.
تره کی برای مدت سی سال با مقامات کی- جی- بی ارتباط داشت و نام شفری وی د رسازمان کی جی بی ( نور ) بود . او از سال های ۱۹۵۱ تا سال ۱۹۶۵ جاسوسی خود را به مقامات کی- جی -بی ادامه داد اما در سال ۱۹۶۵که از جانب روسها بعنوان سرمنشی درحزب دموکراتیک خلق منصوب گردید، نام او ظاهراً از لست جاسوسان کی جی بی خارج ساخته شد اما تره کی هنوز هم به فعالیت های مخفیانه خود برای ماسکو ادامه میداد ، چنانچه عملیات های جاسوسی خود را در سفارتخانه های ایالات متحده و چین مقیم کابل و اهداف دیگری که مورد نظر روسها بود ادامه میداد و مخفیانه کمک های مالی برای حزب میگرفت. اوعلاوتاً تخصیصیه جداگانه ی را هم برای مصارف غذایی خود بدست می آورد . طوریکه دیده میشود تره کی از سال 1948 به بعد حدود سی سال جاسوس کی جی بی بوده یعنی 17 سال قبل از اینکه در سال 1965 بتاسیس حزب خلق به پردازد. تره کی بتاریخ 11 جدی 1343 برابر با اول جنوری 1965 طی نشستی در خانه خود واقع کارته چهار با کارمل، کشتمند، صالح محمد زیری، اسماعیل دانش، عبدالکریم میثاق، عبدالحکیم شرعی جوزجانی ، سلیمان لایق، طاهر بدخشی و عده دیگر به تاسیس حزب نامیمون دموکراتیک خلق پرداخت، حزبی که بعد از بقدرت رسیدن زندگی و خانه و کاشانه مردم افغانستان را به تباهی کشانید. تره کی بتاریخ 22 حمل 1345 امتیاز جریده خلق را برای حزب خود بدست آورد و سرپرستی این جریده بعهده شاعر هرزه سرای که در مدح لنین شعر میسرود گذاشته شد. بعد از مدتی عده از موسسین حزب از جمله کارمل و طاهر بدخشی به اشاره روسها از او جدا گردیدند و جریانات دیگری بنام های پرچم و ستم ملی را بنا نها دند، چیزی که ظاهراً از آن بعنوان اختلاف نظر با تره کی در قسمت مسایل زبانی و ستم طبقاتی یاد نمودند اما واقعیت امر این بود که روسها بخاطر جلوگیری از سقوط مکمل حزب خلق بدامن مائویسم آنرا به سه پارچه تقسیم نموده بودند تا اگر یک قسمت از آن به مائویست ها ملحق میگردد قسمت های دیگر آن در اداره و کنترول روسها باقی بماند. این مسئله باعث آن میگردید تا از یکطرف سه جریان خلق و پرچم و ستم بر سر نوکری برای روسها در میان همدیگر به رقابت به پردازند و از جانب دیگر اسباب تداوم اشتعال آتش نفاق های زبانی و سمتی در میان مردم افغانستان را فراهم میساخت.
محمد حسن شرق در صفحه 76 کتاب کرباس پوشان برهنه پا از ملاقاتی که در اخیر حوت 1343 بین محمد داود و نورمحمد تره کی ترتیب داده بوده چنین نقل کرده است. " نور محمد ترکی از محمد داود می پرسد : شما در باره خدا و دین اسلام چی نظر دارید؟ محمد داود: من به خداوند بزرگ ایمان دارم و پیرو دین مقدس اسلام میباشم. تره کی: شما در باره آنهائیکه به خدا ایمان ندارند چه فکر میکنید؟
محمد داود: بخداوند ایمان آوردن و یا نیاوردن نظر به فهم و درک هر شخص فرق میکند. تره کی: حزب ما از شما ممنون و متشکر اند زیرا شما روابط نزدیک را با شوروی اساس گذاشتید آنچه را که در حکومت های ماقبل شما وجود نداشتند.
محمد داود که سراپای او را عصبانیت فرا گرفته بود گفت: من برای سعادت مردم افغانستان از تمام کشور های جهان کمک گرفتم و دروازه افغانستان بروی تمام آنهائیکه صادقانه و بدون غرض میخواهند در افغانستان کمک نمایند چه من باشم و چه نباشم همیشه باز خواهد بود و با عصبانیت علاه نموده گفتند فکر میکنم صحبت های ما و شما تمام شده باشد. خدا حافظ. ناگفته نماند که این اولین ملاقات و شناسائی تره کی با محمد داود بود". داود خان چند روز بعد از ملاقات خود با تره کی به حسن شرق گفته است: " داکتر جان به عقیده من این مردم نه بدرد افغانستان میخورند و نه بدرد مردمش زیرا طوری که دیده شد این ها بخدا و وطن علاقه چندانی ندارند" تره کی در زندگی شخصی خود فردی بی بند و بار، مشروب خوار، مختلس ، حیله گر ، مزدور بیگانه و در مسایل سیاسی شخصی کودن و نالایق بود. محمد نبی عظیمی در صفحه 173 کتاب سیاست و اردو از او بعنوان مشروب خوار قهاری یاد مینماید و در مورد بی بند و باری و فرومایگی تره کی در فلم دو روز پی در پی آمده است که وی از رقصیدن دختران افغان در مقابل روسها لذت میبرده و گفته بود که از رقصیدن دختران افغانی در مقابل روسها من من گوشت میگیرم.
باری از تره کی در مورد شخصیت و صلاحیت حفیظ الله امین سوال گردیده بود . تره کی در پاسخ به این سوال از امین بعنوان" یک جوان خوشگل" تعریف کرده بود چیزی که شاید امین را به نزدیک ترین فرد او مبدل کرده باشد. فهمیده نمیشود که آیا علاقه تره کی به حفیظ الله امین هم چیزی شبیه به علاقه ببرک نسبت به اناهیتا راتب زاده بوده یا خیر ؟ و اینهم دانسته نشده که آیا عقده های امین نسبت به تره کی که در خفه کردن او با بالش تبارز یافته، ریشه در دوران خوشگلی این شاگرد وفادار و آن استاد خوشگل پسند دارد یا اینکه این کار امین بخاطر بدست آوردن قدرت صورت گرفته است؟؟؟ جورج آرنی در صفحه 55 کتاب "افغانستان گذرگاه کشور گشایان" در مورد تره کی چنین مینویسد : " تره کی یک انسان درون گرا ، تنبل و بی اراده بوده و مدت زیاد عمر خود را در میگساری سپری کرده است.".
ارزش و موقعیت تره کی در میان بادارانش نیز مانند ارزش و موقعیت هر مزدور دیگری بسیار پائین و شرم آور بوده بحدی که مسئولین کی جی بی از وی بعنوان مادر کیک ها یاد میکرده اند. واسیلی متروخین نویسنده کتاب "کی جی بی در افغانستان" در ادامه بحث پرواز تره کی از مسکو به کابل چنین نوشته است : " وقتی تره کی به قدرت رسید، اعضای اقامتگاه کی جی بی او را به شوخی بهجای «نورمحمد ترهکی»، «نیکولای میخاییلوویچ تره کانوف» نام گذاشتند. (ترهکان در زبان روسی مادر کیکان را گویند )".بدا به حال آنانی که آزادگی و عزت خود و مردم خود را به پای بیگانگان میریزند و از آن همه وطنفروشی و مزدور صفتی خود هیچ افتخار و موقعیتی بجز از القاب توهین آمیزی چون مادر کیک ها نیز بدست نمی آورند.
تره کی و پیروانش با کودتای هفتم ثور سال 1357 قتل و غارت و شکنجه مردم افغانستان را آغاز کردند . در این رابطه در صفحه 8 و 10 کتاب تحولات سیاسی جهاد افغانستان تالیف داکتر نصری حق شناس چنین آمده است: " تره کی و پیروانش در نهایت وحشت و بربریت مردم اصیل و آزاده افغانستان را تحت فشار و شکنجه قرار دادند و جلادان ماشه بدست آن ، روز و شب از خانه ها، از خیابان ها، از مغازه ها، از مکاتب، از فاکولته ها و از ادارات مردم را جمع میکردند و ایشان را بدون کوچکترین حجت و برهانی به سلاخ خانه های پلچرخی ، صدارت و وزارت داخله می بردند و از تعذیب و شکنجه و کشتار های دسته جمعی آنان بر کیف و بدمستی خود می افزودند ... به هریک از اعضای بیروی سیاسی کمیته مرکزی و کابینه دوصد هزار افغانی ( که در آن زمان پول هنگفتی بود) از خزینه دولت داده شد تا خانه های خود را با قالی های رنگارنگ و پرده های مد روز رنگین کنند. به خود و خانم ها دریشی و لباس تهیه نمایند تا در بزم های شبانه از درخشش خاصی برخوردار باشند. و به افرادی که در ردیف های پائین قرار داشتند دستور و اجازه دادند تا بر خانه های مردم هجوم برند و آنچه از پدران شان نزد مردم افغانستان میراث مانده بود، باز ستانند. به این ترتیب کمونست ها بر خانه های مردم هجوم بردند و هر چه از زیورات و اشیاء قیمتی و نقد و جنس که بدست شان افتاد همه را به یغما بردند. کتابخانه سلطنتی و موزیم گران ارج کابل را تاراج کردند و چه بسا که قالین های ادارات را هم دزدیدند و هر آنکه اندک مقاومتی نشان داد و یا حرفی بر زبان آورد فوراً دست هایش را بستند و با خود بردند. چنان بردنی که دیگر بر نگشتند.".
بیائید تا خلاصه ی از آنچه را که در وبلاگ خزاندیده بقلم مرسل حمید انوری به نقل از نوشته های واسیلی متروخین در مورد تره کی و یارانش بدست نشر سپرده شده است با هم مطالعه نمائیم. "نور محمد تره کی به تاریخ 30 اپریل 1978 کیش شخصیت را به اوج رسانیده وخود را بنام (رهبر بزرگ انقلاب ثور ) نامیده ... و امین , تره کی را با لینن مقایسه میکند . طی یک ملاقات با فرستادگان (کی-جی-بی) که در راس آن رئیس FCD ولادیمیر کریچکوف Vladimir) Kryuchkov) قرارداشت، تره کی بخود جرأت داده و انقلاب ثور را با (انقلاب اکتبر روسیه ) مقایسه کرد. این مقایسه کردن (کریچکوف) را حیران ساخت و به منزله مقایسه کردن نوکر با بادار بود. ....( رهبر بزرگ انقلاب ثور) نظر به برداشت احمقانه خود از اوضاع ، کارآیی خوبی درحل مشکلاتیکه در پیاده کردن کمونیزم در یک کشور اسلامی وجود داشت ، ازخود نشان داده نتوانست ... (کی-جی-بی ) را متحیر ساخته بود که نطق های رادیویی خود را با (بسم الله الرحمن الرحیم ) آغاز میکرد. وی با این حرکت خود به رسم و رواج مردم تمسخر زده و ...(320000) ملا ها را که دارای رسم و رواج های قبیلوی بودند ، (سدی در برابر حرکت پیشرونده کشور ) قلمداد میکرد تعداد بیشماری از رهبران مذهبی... که در مخالفت با این پاک کاری قرار گرفته بودند ، یا شکنجه شدند ویا هم گلوله باران و یا هم زنده بگور شدند ..... تره کی فرمان صادر کرد که اعضای اخوان المسلمین و ... را در هر کجا ایکه یابند ، باید نابود نمایند . ... مقاومت افغانها بزودی شکل جهاد و دفاع از اسلام را بخود گرفت و نیروی اسلام را (کی-جی-بی ) بخوبی درک نکرد . ... نمایندگی (کی-جی-بی ) در کابل در ماه جولای گزارش داد که تنها وتنها رهبریت (CPSU) قادر خواهند بود تا در درون رهبریت اپرچونیست و کله شخ (خلق ) نفوذ کرده و آنانرا مجبور سازد تا روش شانرا در قبال گروپ (پرچم ) تغییر دهند. اما اپرچونیست های کله شخ وبی بندوبار به این خواهشات ماسکو اهمیتی قایل نشدند... درس اساسی ایکه تره کی مدعی بود از جریانات بعد از انقلاب بلشویک فراه گرفته است ، ترور سرخ بود. درسی که روسها فکر میشد به فراموشی سپرده اند ، اما وی آن درس را در عمل پیاده کرد. زمانیکه پوزانف از تره کی خواست دو نفر از پرچمی ها را که به مرگ محکوم شده بودند، از مرگ نجات دهد ، تره کی به جواب گفت : (( لینن به ما آموخته است که در مقابل دشمنان انقلاب بی رحم باشیم . ملیون ها انسان باید نابود میشدند تا پیروزی انقلاب اکتبر تضمین می گردید. )) " ... کی-جی-بی با نور محمد تره کی تقریبا سی (30) سال رابطه داشت و از سال 1951 به حیث یک ژورنالیست مارکسیست و یک نویسنده جوان 34 ساله در خدمت روسها قرار گرفت وبعد ها بصورت غیر مترقبه بنام شفر (نور ) معروف شد. در سال 1965 تره کی به صفت سکرتر اول حزب جدیدالتاسیس (PDPA) که در آن زمان یک حرکت مخفی بود، انتخاب گردید و بعد به ماسکو دعوت شد و در آنجا او مقامات مسوول شعبه بین المللی (CPSU) و دیگر مقامات رهبری شوروی را متقاعد ساخت که رهبری شوروی را از هر نگاه پذیرفته اند و آماده خدمت میباشند . او را مطابق به پالیسی های معموله در شوروی ، چون رهبر حزب بود ، در ظاهر از لست جاسوسان بیرون کردند اما مانند همه رهبران احزاب دیگر، در خفا با کی-جی-بی ارتباط مستحکم داشت و تمام اطلاعات سری افغانستان را به صورت منظم به آنها میرساند. وی همچنین اطلاعات در مورد جاسوسان زیرک را به مقامات روسی داده روسها را در اقدامات شان به مقابل سفارت خانه های امریکا و چین در افغانستان یاری میرساند. برعلاوه کمک های مخفی وافر به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ، به تره کی بصورت فوق العاده معاش و جیره غذا داده میشد. " مطلب فوق تحت عنوان "جهان به راه ما میرفت (کی جی بی) و نبرد تسخیر جهان سوم " در وبلاگ خزاندیده منتشر گردیده است.
همانطوریکه سران حزب خلق بکشتار مردم بیگناه افغانستان ادامه میدادند در نهایت بجان همدیگر افتاده و مناسبات تره کی با شاگرد خوشگل و و فادار او بخرابی کشیده شد، تا جائیکه تره کی با موافقه کرملین تصمیم به قتل امین گرفت اما در هنگام فیرکردن ، گلوله های طرفداران تره کی به امین اصابت نکرد و امین موفق گردید که از قصر ریاست جمهوری فرار نماید. بعد از این حادثه امین بزدوی به عکس العمل پرداخته و به جانداد قوماندان گارد در ارگ هدایت داد تا تکلیف تره کی را بزودی مشخص نماید.
جانداد قوماندان گارد ، محل اقامت تره کی را محاصره میکند وهمراه با تورن عبدالروف ، محمد یعقوب لوی درستیز ، روزی معاون سیاسی گارد و اقبال که مسئولیت اطلاعات گارد را بعهده دارد تره کی و خانمش را به کوتی باغچه انتقال میدهند و بعد از مدتی خانم او را از وی جدا ساخته و او را بر روی بستر خدمه خوابانده و با بالش خفه مینمایند و در همان شب وی را در قول آب چکان مدفون میسازند. نوربی بی همسر تره کی در حدود سه ماه بعد در زندان پلچرخی یعنی بتاریخ 9 اکتوبر همان سال از مرگ شوهرش نورمحمد تره کی مطلع گردیده بودو با تعجب پرسیده بود که چرا شوروی ها شوهرم را نجات ندادند زیرا هم سفیر و هم جنرالان وعده کرده بودند اما هیچ کس برایش پاسخی نمیدهد ( اردو و سیاست، 205). درجریان تغییرات در کابینه و قتل تره کی که بر اساس فیصله امین و شرکایش صورت گرفته بود ، سروری ، وطنجار، گلاب زوی و شیرجان مزدوریار که به تره کی وفادار بودند از وظایف شان سبکدوش گردیده و سه نفر اولی به سفارت شوروی پناهنده میشوند. سه نفر موصوف که به سفارت شوروی پناهنده گردیده بودند از ترس امین ذریعه تابوت ها از سفارت شوروی خارج ساخته شده و مستقیماً با موتر حامل تابوت ها در میدان هوائی داخل طیاره گردیده و از طریق صوفیه به مسکو پرواز داده میشوند. این است پایان قدرت جاسوسان بیگانه که یا به طرز فجیعی با بالش خفه میشوند و یا اینکه از سرزمین خود به کمک سازمان های جاسوسی اجانب در داخل تابوت ها و بنام مرده ها فرار مینمایند.
حفیظ الله امین ( تروریست جنایتکار و جاسوس چند جانبه)
حفیظ الله امین فرزند حبیب الله متولد قریه قاضی خیل پغمان است . او در سال 1965 بعضویت حزب خلق در آمد و در مدت کوتاهی مسئولیت شاخه نظامی حزب را به کمک آموزگارش یعنی تره کی بدست گرفت و بر اساس همین موقف بود که به گفته بعضی ها طرح کودتای ثور را ریخت و داود خان را سرنگون گردانید. اما عده زیادی از مردم طرح و اجرای این کودتا را از جانب روسها دانسته و نمیتوانند باور نمایند که چند نفر خورد ظابط احساساتی و معلم بی تجربه توان آنرا داشته بوده باشند تا نظام جمهوری سردار محمد داود خان را سرنگون نمایند.
امین بعد از قتل رهبر کبیرش با شعار مصئونیت قانونیت و عدالت بعنوان فرد شماره یک حزب امور کشور را بدست گرفت و تمام جنایات گذشته خود و اعضای دیگر احزاب خلق و پرچم را به گردن تره کی انداخت. آنتونی هی من ،در صفحه 221 کتاب "افغانستان در زیر سلطه شوروی" مینویسد که حفیظ الله امین بعد از کشتن تره کی در اولین بیانیه خود گفت : " کسانی که عظمت خود را در فشار آوردن به مردم می دیدند از بین برده شدند" . بعد از کشتن تره کی سه نفر از وزرای وفادار وی به سفارت شوروی فرار نمودند. در بخش بیستم سلسله نوشته های کی جی بی در افغانستان که در سایت ماندگار به نشر رسیده است گفته شده که "هر سه وزیر ( سروری ، گلاب زی ، وطنجار ) که به سفارت شوروی پناه برده بودند، امین را یک جاسوس امریکا، شخص مفتن، تروریست، ماجراجو و غارتگر میخواندند. "
امین طرفداران تره کی را بر طرف و سازمان اگسا را به کام تغییر نام داد و لست دوازده هزار نفری شهدای را که ظالمانه یکجا با تره کی و همدستانش بقتل رسانیده بود به دیوار های وزارت داخله و لایت کابل آویزان نمود و اعلان کرد که اسامی مذکور بدستور تره کی به قتل رسیده اند. فریاد مردم افغانستان از دیدن لست اقارب کشته شده شان به ملکوت اعلی رسید. امین در دوران قدرت خود، طاهر بدخشی و نور احمد اعتمادی را نیز بقتل رسانید.
حسن شرق در صفحه 170 کتاب کرباس پوشان برهنه پا در مورد بقدرت رسیدن حفیظ الله امین چنین مینویسد : " به سنبله 1358 (1979) حفیظ الله امین آوانی بر اریکه قدرت تکیه میدهد که پیرامونش آگنده بخون هزاران هزار نفر از قتل عام مردم هرات و از بین بردن اهالی و ویران نمودن ولایت کنر و ده ها نمونه دیگر آلوده بودند و بوی خون تازه ریخته شده جوانان روشنفکر و شخصیت های ملی و مذهبی از شش جهت به مشام میرسد باز هم با چنین سابقه تلاش می ورزید تا گناه همه ستمگاری ، ترور و وحشت را متوجه نور محمد تره کی نموده و خود را از شرکت بجرم او کنار کشیده باشد." . شرق در ادامه مینویسد: " او و رهبر کبیر شان با تمام ستمکاری توده های رنج دیده مردم افغانستان را بوسیله آتش و خون در تحت یک رژیم زندان و زنجیر و ترور و و حشت - مظلوم و فقیر و دلشکسته نموده و اراده کرده بودند تا احساس مذهبی ، آزادی ، غرور ملی و سر فرازی و ترقی خواهی ملت افغانستان را بذلت و پستی و اسارت بدل نمایند تا بدینوسیله رسوم بیدینی و غیر ملی بودن را در ایشان مزج و آرزو و آمال باداران پشت پرده را بر آورده نمایند تا بقدرت بی بنیاد و ایدیولوژی بی مفهوم خویش رونق همیشگی بخشند" .
امین به روسها اعتماد فراوانی داشت و حتی در قطار اعضای دیگر احزاب خلق و پرچم خود را از همه روسی تر میدانست طوریکه نبی عظیمی در کتاب "سیاست و اردو" در این باره چنین نوشته است: "وی خود را سوویتیست میخواند و به هرکس بافخر و افاده میگفت : رفیق من روسی تر از شما هستم !".
گفته میشود که امین با وجود ادعای روسی تر بودن خود از دیگران از زمان تحصیلات خود در پوهنتون کولمبیا کمک های غیر مستقیم سی آی ای را نیز دریافت میکرد و نقش یک جاسوس چند جانبه را بازی میکرد. سلیک هریسن روزنامه نگار امریکائی در کتاب حقایق پشت پرده در مورد امین چنین نگاشته است : " درمدت چهار سالی که حفیظ الله امین در پوهنتون کولمبیا در نیویورک مصروف تحصیل بود ،در سال 1963 بحیث رئیس اتحادیه محصلین افغانی در امریکا تعیین گردید، در زمان این عهده وی روزنامه رامپارتس نوشت که اتحادیه محصلین افغانی در امریکا بکمک پولی غیر مستقیم سی آی ای تمویل میگردد. رامپارتس نوشت که اتحادیه محصلین افغانی از انجمن دوستان امریکائی که از طرف سی آی ای تمویل میگردد از سال 1961 به بعد پول میگیرد. امین بعد از مراجعت به افغانستان در سل 1965 برابر به 1344 هجری شمسی در زمان صدارت مرحوم میوندوال بحیث مدیر دارالمعلمین کابل که از پوهنتون کولمبیا کمک های مالی قابل ملاحظه دریافت میکرد مقرر میشود". (تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان صفحه 193) . لوئی دوپری افغانستان شناس امریکائی در همین رابطه چنین میگوید: " کمک های پوهنتون کولمبیا برای عده از عمال سی آی ای بحیث پوشش استعمال میگردید". دوپری در ادامه میگوید که امین جواسیس امریکا را بخوبی میشناخت و می افزاید : " امین این پول را میگرفت و با استفاده از آن با استعداد ترین معلمین را به حزب کمونست جذب میکرد" (تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان صفحه 93) . روسها که بعد از قتل تره کی بدست امین سخت خشمگین گردیده بودند پلان قتل امین را تحت نظر مارشال سکولوف آماده ساخته بودند . گفته میشود که روسها بخاطر تطبیق موفقانه تر پلان خود به امین مشوره داده بودند تا قصر تاج بیگ را بعنوان محل کار و رهایش خود انتخاب نماید. که او هم بر اساس اعتمادی که به آنها داشته آن را پذیرفته بود. امین بعد از جا بجائی در این قصر دعوت مجللی را به افتخار بازگشت دستگیر پنجشیری که بوسیله روسها به کابل آورده شده بود تا پست قبلی وی برایش داده شود ترتیب داد و همه اعضای کمیته مرکزی را نیز دعوت نمود تا در ضمن این دعوت قصر مجلل خویش را نیز برای ایشان به نمایش بگذارد. در صفحه 219 کتاب سیاست و اردو تالیف نبی عظیمی در مورد پلان قتل امین چنین آمده است: " پلان قتل امین که بوسیله جنرال پاپوتین و تابییف سفیر شوروی تحت نظر مارشال سکولوف معاون اول وزارت دفاع شوروی طراحی گردیده بود در همین قصر عملی گردید. روسها بر اساس این طرح در ابتدا او را با سوپ مسموم نموده و به تعقیب آن با یک یورش برق آسا وی را به قتل رسانیدند". این یورش چنان بسرعت انجام پذیرفت که گارد دوهزار نفری امین با وجود در اختیار داشتن تانک ها و تجهیزات کافی در اطراف و داخل قصر هیچ حرکتی را انجام داده نتوانستند. بگفته نبی عظیمی در عقب روسهای که وارد قصر شدنه بودند بعضی از وزرای معزول زمان تره کی مانند گلاب زوی ، وطنجار و وکیل قرار داشتند و آنها میخواستند تا به چشم سر مشاهده نمایند که امین مرده است یا زنده ؟.
جنرال کالودین آمر استخبارات کاجی بی گفته است که حین ملاقات با اندروپوف رئیس کی جی بی به گزارش تلفونی ایوانوف نماینده کی جی بی از کابل متوجه گردیده که از اقدام نظامی علیه امین گزارش میداده است. اوگفته است که اندروپوف احساساتی بود و به ایوانوف چنین گفت: " به کارمل بگو بیانیه بدهد . کارمل باید بداند که مردم منتظر تشریح حوادث اند. فوراً متنی را تهیه کنید و آنچه را که گذشته است تشریح کنید" (لعلستانی ، جنگ قدرت ، 1384) . این است نتیجه و انتهای مزدوری و غلامی برای بیگانگان که یکی از دو نوکر خود را می کشند و برای دومی هدایت میدهند که اوضاع را چگونه تشریح نماید. با نابودی امین و پایان حکومت صد روزه اش روسها ببرک را که از آن بعنوان یابوی لجام گسیخته یاد میکردند در افغانستان به قدرت رسانیدند.
ببرک کارمل ( یابوی معتاد و لجام گسیخته ، یاوه سرای بی نظیر)
طوریکه که گفته میشود ببرک کارمل متولد سال 1308 قریه آب کمری کابل میباشد اما از اصل و نسب او معلومات درستی در دست نیست چون عده او را کاکر و عده هم او را کشمیری الاصل گفته اند. ببرک از آغاز جوانی بخاطر عقاید کمونستی با مخالفت پدر و فامیل روبرو شد ( اردو و سیاست ، صفحه 321) . در مورد اخلاق و عادات ببرک ، داکتر شیرشاه یوسفزی در صفحه 46 کتاب " تاریخ مسخ نمیشود" چنین مینویسد: " کارمل در جوانی شخص عیاش و بی بند و بار بود ، او در سر آغاز جوانی پیرو اندیشه الحادی کمونزم شد و به نسبت بی بند باری های اخلاقی و انتخاب اندیشه کفری از طرف حسین خان پدرش عاق شد". حسین خان پدر ببرک از او بعنوان شخصی لجوج ، لچک و بی بند و بار یاد نموده است.
ببرک با وجود متاهل بودن ، با اناهیتا راتب زاد همسر یکی از دوستانش روابط عاشقانه داشت که در این زمینه در مطبوعات تبصره های فراوانی به نشر رسیده است. اناهیتا راتب زاد د دختر یکی از نوکران شاه محمود خان است. جورج آرنی در صفحه 57 کتاب "افغانستان گذرگاه کشور گشایان" در این رابطه چنین مینویسد: " از پشتیبانان خون گرم ببرک یک محصل دیگر دانشکده طب بنام اناهیتا راتب زاد بود . اناهیتا که یکجا با مادرش در خانه شاه محمود خان کار میکرد بحیث پاداش تداوی زلمی پسرش توسط کرام الدین به او داده شد و تا زمان بقدرت رسیدن کارمل مقامات بلندی را در اختیار داشتند . او پس از پیدا کردن آشنائی با ببرک با او تار عشقی دوانید.".
ببرک حدود سی سال قبل از کودتای هفتم ثور 1357 یعنی در سال 1950 میلادی به استخدام کی جی بی در آمده بود و بر اساس نوشته های واسیلی متروخین در کتاب "کی جی بی در افغانستان" نام مستعار ببرک در کی جی بی "مارید" بوده است.
ببرک در سال 1346 حزب پرچم را تاسیس کرد و در راه توسعه و پخش اندیشه های مارکسیزم لینینزم تلاش های فراوانی انجام داد تا اینکه در کودتای هفتم ثور 1357 بعد از تره کی بعنوان فرد قدرتمندی مطرح گردید اما دیری نگذشت که به اساس اختلافات ذات البینی در حزب تحت نام سفیر بخارج از کشور تبعید و از آنجا هم از وظیفه اش سبکدوش گردیده و به مسکو رفت تا اینکه درسال 1358 بعنوان شاه شجاعی دیگر توسط روسها بقدرت رسانیده شد و تا سال 1365 که روسها نجیب را بعوض او بر گزیدند در این مقام تشریفاتی قرار داشت.
ببرک بیانیه را که بدستور اندروپوف برایش تهیه کرده بودند حوالی ساعت 9 شب ششم جدی 1358 از طریق رادیو تاشکند که مطابق به فریکونسی های رادیو افغانستان برنامه پخش میکرد قرائت نمود. بعداً در نیمه های شب ششم جدی با اناهیتا و نوراحمد نور وارد کابل گردیده و حکومت جدید خویش را تشکیل دادند. ببرک و همکاران او در آن زمان به دستور مسکو به پخش دو اعلامیه مبادرت ورزیدند که اعلامیه اولی حاکی از محاکمه و اعدام امین به خاطر جنایات بیشمارش بوسیله محکمه انقلابی و اعلامیه دومی حاکی از مطالبه کمک های اقتصادی، سیاسی و نظامی از اتحاد شوروی بود در حالیکه کارمل و همکاران خلقی و پرچمی او بوسیله تانک ها و طیارات روسی به افغانستان آورده شده بودند و حتی متن اعلامیه های شان نیز بدستور اندروپوف تهیه و تسوید گردیده بود.
روسها بعد از قتل امین همه مناطق کلیدی و چهار راهی ها را در کنترول خود در آورده بودند. در شب تجاوز روسها بخش مخفی حزب پرچم ، لیسه امانی را بعنوان مرکز فرماندهی خود انتخاب نموده بودند و پرچمی ها در همه چهار راهی ها در پیشاپیش روسها به حرکت آمده بودند. در همین شب بود که جنرال رفیع با مارشال سکولوف قاتل امین، یکی از اطاق های موزیم ملی را بعنوان قرار گاه مؤقت به اصطلاح وزارت دفاع انتخاب نموده بود (اردو و سیاست صفحه 227 -231) . مایوروف در صفحه 109 کتاب "در افغانستان چه میگذشت" در مورد نصب ببرک توسط کی جی بی به رهبری حزب خلق چنین مینویسد : " در دسامبر 1979 پس از دخول عساکر شوروی و بر کناری و قتل امین خلقی توسط اعضای ک گ ب ، اندروپوف با مشوره بیوروی سیاسی حزب کمونست اتحاد شوروی ببرک کارمل پرچمی و رفقای نزدیک او را به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان نصب کردند".
الکساندر لیاخفسکی همکار رئیس گروه عملیاتی شوروی و مشاور نجیب در صفحات 198 و 199 کتاب "توفان در افغانستان" در باره انتقال ببرک توسط کی جی بی بعد از کشته شدن امین به کابل چنین مینویسد: "ببرک کارمل در آن زمان هنوز در بگرام بود در محل اسقرار هنگ ( غند) کماندوئی چتر باز (به فرماندهی سیرد یوکف ) تحت محافظت تکاوران اداره نهم کی جی بی بود . شامگاه 27 دسامبر اندروپف با کارمل تماس گرفت . از سوی خود و شخص لیونید برژنف به او بمناسب پیروزی مرحله دوم انقلاب و انتخاب او به سمت رئیس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان شاد باش گفت...کارمل با کاروان خود روهای رزمی با پوشش سه تانک از بگرام به سوی کابل به راه افتاد . در یکی از خود رو ها رهبر جدید دولت افغانستان زیر حفاظت یازده تن از تکاوران ک گ ب از یگانهای (آلفا) به فرماندهی سیرگین نشسته بود.....یک هفته دیگر در یک ویلای دولتی در حومه کابل بسر برد . در تمام این مدت ماموران ک گ ب او را محافظت میکردند(تاریخ مسخ نمیشود ، 65-66. )
دولت جدید کارمل در باره دولت قبلی گفت: " امین و طرفداران او که یک مشت ربا خوار و آدم کش بودند از بین رفتند. حتی کارمل مدعی شد که علت مداخله نظامی شوروی در موقع کرسمس این بود که از نقشه امین که قصد داشت نصف مردم افغان را بقتل برساند جلوگیری بعمل آید" (افغانستان در زیر سلطه شوروی 250 )
ببرک در جهت تبرئه خود و افشا نمودن چهره امین در مجلسی گفته بود" رهبری جمهوری دموکراتیک افغانستان سند های غیر قابل انکار و از جمله یاد داشت های شخصی حفیظ الله امین را در دست دارد مبنی بر اینکه این عاملان امپریالیزم و سیا حاضر بودند بخاطر تحقق اندیشه های امپریالیست ها نصف مردم افغانستان را نابود کنند.....اگر دسیسه های امین و دار ودسته اش به موقع افشا و خنثی نشده بود، افغانستان به همان سرنوشت غم انگیزی دچار میشد که [در]شیلی پس از بقدرت رسیدن فاشیست ها و یا کمبوج وقتی که گروه جنایتکار پل پوت حکومت را غصب کرده بودند اتفاق افتاد."( تحولات سیاسی جهاد افغانستان،51)
. ببرک به خاطر اینکه در میان مردم افغانستان اعتباری را کسب نماید به باز نمودن دروازه های زندان پلچرخی اقدام نمود تا با این عمل مکارانه ، خود را برائت داده و همه جنایات گذشته را بگردن همفکران انقلابی خود بیاندازد اما این حقه او کار ساز نشد چون به گفته حق شناس مردم افغانستان از ماهیت پلید او و همکاران او بدرستی آگهی حاصل کرده بودند. او درین زمینه مینویسد: " این مکار حقه باز دیگر نتوانست با جلوه های طاوسی و قبای توحیدی چهره کثیف و اندیشه الحادی خود را بگونه دیگر وانماید و مردم را چنانکه سالها فریفته بود باز هم بفریبد" ( تحولات سیاسی جهاد افغانستان ، 253)
. ببرک کارمل گفته بود که وظیفه ما این است که اساس مادی سوسیالیزم در کشور بوجود بیاید و باور داشت که دوستی با شوروی وظیفه هر افغان است ( اردو و سیاست صفحات 299 و321).
ببرک با وجود تلاش های مداوم خود در خوش خدمتی به روسها نتوانست کوچکترین آزادی عملی را از باداران کمونست خود بدست بیاورد. بگونه مثال او به حدی در جهت تحقق اهداف شوروی در زمینه جذب قبایل پاکستان تلاش نمود که حتی دختر خود را نیز در راه تحقق اهداف روسها به یکی از سران قبایل سودا کرد. دوکتور شیر شاه یوسفزی در صفحه 194 کتاب "تاریخ مسخ نمیشود" در این زمینه چنین مینویسد: " ببرک کارمل از خوش خدمتی ، دختر خود اناهیتا را فدای اهداف شوروی ساخت و به صفدر قبایلی داد تا به شوروی ها ثابت بسازد که کارمل بخاطر اجرای وظیفهء که از جانب شوروی به وی داده [شده]است حاضر است تا سرحد خویشاوندی به پیش برود".
اما این همه خوش خدمتی ها نتوانست که برایش حتی زمینه آزادی یک ملاقات را هم با دوستان دیرینه اش فراهم بسازد. وقتی ببرک، آصف آهنگ را جهت ملاقات به حضور خود میخواهد و آصف آهنگ میخواهد با عصای که در دست دارد وارد دفتر ببرک بشود، سرباز روس برای آصف آهنگ اجازه نمیدهد که با عصا وارد دفتر بشود که در نتیجه صدای مقابله آصف آهنگ با سرباز روسی بلند میشود. در این وقت ببرک از دفتر خود بیرون می آید و از سر باز روسی میخواهد تا به آهنگ اجازه دهد که به علت تکلیف پا با عصا وارد دفتر او شود، اما سرباز روسی بی اعتنا به حرفهای کارمل عصای آصف آهنگ را بزور از او میگیرد و آهنگ لنگ لنگان وارد دفتر کارمل میشود. در این وقت کارمل به آصف آهنگ میگوید که به علت دوستی زیاد سربازان شوروی حتی اوامر مرا نیز نا دیده میگیرند و آهنگ که قدرت حکمرانی و صلاحیت پیش خدمت و سرباز روس را دیده است حرف های کارمل را با تائید خاتمه میدهد. ( کرباس پوش های برهنه پا ، 239).
در ملاقات دیگری که ضیاء مجید نیز با کارمل داشته پاسبان روسی با نشان دادن ساعت بند دست خود مدت ملاقات ایشان را ختم شده اعلان مینماید و با وجود تقاضای کارمل برای ادامه ملاقات و در عین حالیکه کس دیگری هم در سالون منتظر ملاقات کارمل نبوده، اجازه ملاقات اضافی برای وی داده نمیشود. ضیاء مجید در طی صحبتی که با حسن شرق داشته در این رابطه به او چنین گفته است: " کارمل صاحب مرا دوست داشت و میخواست بیشتر صحبت نماید زیرا در اطاق انتظار او منتظری نبود اما سلطان بیچاره دست و پا و زبان بسته تسلیم شده حتی حق صحبت با دوستان شخصی خود را نداشتند" ( کرباس پوشان برهنه پا ، 239) . اما با این همه اطاعت مطلق و بی صلاحیتی کامل از هیچ عزتی هم در میان روسها برخوردار نبوده و همه جنرالهای روسی از او با تمسخر و توهین و اهانت یاد نموده اند.
مایوروف در مورد ببرک میگوید : " کارمل در یک شبانه روز بیش از 40 دانه سگرت میکشید و در ده دقیقه صحبت سه پیک شراب میخورد ، بار ها مقامات شوروی به وی پیشنهاد کردند که در اوقات رسمی کم بنوشد مگر وی کماکان ادامه میداد. "(تاریخ مسخ نمی شود ، 105 ).
گروموف در بخش گزارش سری به کمیته مرکزی در صفحه 156 کتاب ارتش سرخ در افغانستان نگرانی نجیب نسبت به لجام گسیختگی کارمل را چنین بیان مینماید: " رفیق نجیب بیمناک است که لجام گسیختگی کارمل که با بیماری و افراط در نوشیدن مشروبات الکلی عمیق تر میگردد ممکن است او را وادار به اقدامات غیر قابل پیش بینی گرداند".
گرومیکو طی صحبتی با گورباچف در مورد ببرک چنین میگوید: " میتوان زیر هر سندی که نجیب پیشنهاد کند امضا کرد مگر لازم نیست کارمل را ناگهان دور بیاندازیم. هر چه باشد او یک سمبل است. باید نمایندگان ما در کابل با او به گفتگو به پردازند. لازم است در پی آن باشیم که او برای سیاهی لشکر باقی بماند. کنار زدن او بهترین راه حل نخواهد بود." (ارتش سرخ در افغانستان، 158 ). بدا به حال نوکرانی که از آن ها بعنوان سیاهی لشکر استفاده میشود و بدا به حال کسانی که از فرط بیخبری و جنون، وقت گرانمایه خود را بخاطر دفاع و تبرئه ی چنین مزدورانی به هدر میدهند و خود را در میان مردم خود منزوی میسازند.
گروموف در صفحه 152 کتاب "ارتش سرخ در افغانستان" تحت عنوان ببرک یاوه سرای بی نظیر به تائید گفته های ژنرال وارینیکف در مورد بی کفایتی و بی شخصیتی ببرک پرداخته و نظرات خود را در مورد ببرک کارمل چنین بیان نموده است: " واقعیت امر هم همین گونه بود . کارمل نه مورد اعتماد همکاران خود بود نه مورد اعتماد مردم و نه مورد اعتماد مستشاران ما. او یاوه سرای بی مانند و فراکسیون باز بی همتای بود که استادانه میتوانست در لابلای گفتار های انقلابی پنهان گردد. این استعداد به او کمک میکرد تا در پیرامون خود هاله از یک رهبر بیافریند. هر باری پس از ارتکاب یک اشتباه دیگر، او همگان را متقاعد میگردانید که :" رفقا، دیگر همه چیز بمن روشن شد. دیگر اشتباه نخواهم کرد!". او عملاً به خاطر مردم مبارزه نمیکرد – این دیگر کاملا روشن بود.......متاسفانه که بسیاری ناشیانه امید های خود را به او بسته بودند و به دنبال او می رفتند..... فروپاشی شخصیت کارمل با تمایل آشکار وی به مشروبات الکلی بیش از پیش تشدید می یافت.....در بهار 1986 در کابل به این نتیجه رسیدند که ببرک بایست جای خود را به یک سیاستمدار پر انرژی بدهد و برای جانشینی وی سردمدار خدمات اطلاعات دولتی افغانستان نجیب الله را پیشنهاد کردند. در مسکو با این پیشنهاد موافقت کردند و نجیب الله را در ماه مه 1986 به سمت دبیرکل حزب دموکراتیک خلق افغانستان برگزیدند." .
ستر جنرال مایوروف ببرک را تنبل و شرابی معرفی میکند و میگوید با وجودیکه او را از شراب نوشی منع کرده اما او شرم و حیا نداشته و به آن ادامه داده است. مایوروف بعد از ملاقاتی که با کارمل داشته برای چیریو منیخ در باره کارمل چنین میگوید: " بی جا با این یابو وقت خود را ضایع میکنیم دیر یا زود حتی اگر اوضاع بسیار حساس هم باشد باید عوض کنیم ، ناحق این علف را بر او میخورانیم (تاریخ مسخ نمی شود ، 46). در جای دیگری مایوروف در باره ببرک چنین به اظهار نظر پرداخته است: " در زندگی از افراد احمق ، تنبل و شرابی خوشم نمی آمد و این جا تمام این صفات در وجود یک نفر جمع گردیده است(تاریخ مسخ نمی شود ، 46 ).
گروموف در مورد انتخاب ببرک به رهبری حکومت افغانستان از جانب ک گ ب چنین مینویسد : " روشن است که ک گ ب در سال 1979 با برگماشتن ببرک کارمل به رهبری حکومت افغانستان دچار اشتباه گردیده بود. رهبران ک گ ب با عدم اعتراف به این خطای خود امیدوار بودند که سطح پائین انتلکتوئل و ناتوانی سازماندهی کارمل را خواهند توانست با فعالیت های مستشاران حزبی و نظامی جبران کنند" ( تاریخ مسخ نمیشود ، 66)
اما این بی کفایتی های ببرک در جهت تحقق اهداف روسها به جای میرسد که آنها تصمیم میگیرند او را با مهره دیگر خود بنام داکتر نجیب تعویض نمایند تا پای خود را از معضله افغانستان بیرون بکشند. وقتی گرباچف موضوع خروج نیروهای شوروی از افغانستان را با ببرک کارمل در میان میگذارد و ببرک موافقت نشان نمیدهد، گرباچف به ببرک میگوید: " رفیق کارمل ! مردم شوروی دیگر حاضر نیستند به خاطر حفظ تاج و تخت شما بیشتر از این خون فرزندان شان در افغانستان ریخته شود و رهبری شوروی نیز دیگر تحمل آنرا کرده نمی تواند (تاریخ مسخ نمی شود ،178). در نهایت ببرک از کار برطرف و نجیب بجای او نصب گردیده و ببرک در شهرک بندری حیرتان اقامت اختیار مینماید. عبدالطیف پدرام طی صحبتی که در ماه اسد 1381 در شهر برمنگهم داشته گفته است که روزی رحمت الله بیژنپور از اعضای ستم ملی طی صحبتی با ببرک در شهر حیرتان از او پرسیده است که " آیا شما از روسها دعوت کرده بودید تا به افغانستان لشکر کشی نمایند؟ گفته بود : ما روسها را نیاوردیم بلکه روسها بودند که ما را به افغانستان آورده و بقدرت رسانیدند" ( جنگ قدرت ، 149). ببرک تا هنگام مرگ در شهرک بندری حیرتان زندگی مینماید و در همان جا دفن میگردد. اما مدت ها بعد جسد او بوسیله مردم از خاک بیرون کشیده شده و در دریای آمو پرتاب میگردد.
این است آخر هر مزدوری که منافع و ایدیولوژی بیگانگان را بر منافع ملت و عقاید مردم خود ترجیح بدهد. بدا به حال کسانی که هنوز هم از این انسان فرومایه و وطنفروش بی شخصیت بعنوان رهبر و تیوریسن حزب خود یاد مینمایند و در تلاش هستند تا افکار برده صفتانه و خائنانه این بگفته روسها یابو را سرمشق احزاب و سازمان های جدیدی قرار بدهند که یکی از پی دیگری در افغانستان مانند قارچ در حال رشد و نمو میباشند. اما باید گفته شود که مردم افغانستان به پیروان این خائنان و سفاکان تاریخ میگویند که:
به هر رنگی که خواهی جامه میپوش + من از طرز خرامت میشناسم
داکتر نجیب ( پوتومک – چوچه سگ یا روباه بویناک)
داکتر نجیب یکی از قسی القلب ترین و جنایتکار ترین رهبران احزاب خلق و پرچم میباشد که در دوران پوهنتون به نجیب گاو شهرت داشته اما بعدها روسها و همکارانش از او بنام چوچه سگ و روباه بویناک یاد نموده اند. داکتر نجیب هم یکی از جاسوسان کی جی بی با نام مستعار "پوتومک" است که در هنگام تجاوز قوای شوروی با نیروهای اشغال گر اردوی سرخ یکجا با کارمل و مزدوران دیگر روسها وارد افغانستان گردیده و بسمت ریاست خاد برگزیده شده است. او در دوران کار خود در ریاست خاد که بعداً به وزارت امنیت دولتی ارتقاء میکند بحدی در قتل و کشتار مردم افغانستان افراط میکند که تنها به امضاء و امر شخص خودش حدود 90 هزار نفر از مردم بیگناه افغانستان دستگیر، زندانی و کشته میشوند ( جنگ قدرت ، 364). به پاس قدردانی از همین کشتار ها و جنایات و خونخوارگی های داکتر نجیب است که اداره کاجی بی در شوروی در زمان ریاست اندروپوف برای او مدال طلا اعطا مینماید. مدالی که به پاس کشتار های بی رحمانه هموطنانش برایش داده میشود. نجیب معتمد ترین جاسوس کی جی بی بود و به همین علت ابتدا به ریاست خاد و بعدا بعنوان رئیس جمهور انتخاب گردید.
روسها بتاریخ چهارم می 1986 برابر به 13 ثور 1365 با کنار گذاشتن ببرک، نجیب را که در غداری و قساوت شهرت فراوانی داشت بعنوان رئیس جهمور در افغانستان نصب نمودند. او که هنگام بعهده داشتن ریاست خاد مسئول قتل هزاران انسان بیگناه در افغانستان بود و درست مثل ببرک سوار بر تانک های روسی وارد افغانستان گردیده بود با پوشیدن نقاب صلح تلاشهای فراوانی را بخرچ داد تا در صفوف جهاد و مقاومت رخنه و بی اتفاقی ایجاد نماید. به این منظور او با تاسیس شئون اسلامی، اعلام مشی مصالحه ملی و نصب چهره های جدید کوشش های زیادی بعمل آورد تا ذهنیت مردم افغانستان را در مورد خود و تجاوز روسها عوض نماید که کوچکترین نتیجه را هم حاصل ننمود.
جنرال نبی عظیمی در صفحه 475 کتاب "اردو و سیاست" در مورد ملاقات ها و تاسیس تشکیلات اغواگرانه دولت میگوید که هدف داکتر نجیب از همه ملاقاتها با بزرگان، موی سفیدان ، روشنفکران و زنان و شرکت در نماز ها و انتقاد از عملکرد های رهبران گذشته حزب " ترمیم و اصلاح تصویر هول انگیز گذشته حکومت در اذهان مردم بود".
جنرال نبی عظیمی در رساله طامات خود در مورد طفره رفتن فقیر محمد ودان نویسنده کتاب "دشنه های سرخ" ازنقش گرباچوف برای بقدرت رسانیدن نجیب او را مورد انتقاد قرار داده و چنین مینویسد: " از نقش گرباچوف در تحمیل دوکتور نجیب الله بحیث منشی عمومی حزب طفره رفته میشود و نویسنده نمی گوید و یا نمی خواهد بنویسد که دوکتور نجیب الله بنا بر کدام برتری های ، نسبت به سایر اعضای بیوروی سیاسی به این مقام رسید؟ زیر از نوشته او چنین بر میآید که این پست را اعضای بیوروی سیاسی و یا پلینوم کمیته مرکزی به نجیب الله پیشنهاد کرده باشند ، نه ک.گ.ب و نه میخائیل گرباچف؟ (طامات تا به چند و خرافات تابکی، 13)
جنرال نبی عظیمی که یکی از �
ادامه دامه