سید موسی عثمان هستی مشهوربه مارک توین افغانستانی
قسمت اول
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
حرفهای قناری هنوزدرقفس نقداست
به چندسطری دل خودشادکردی
تو باد خود رها در باد کردی
خدا خیرت دهد ای دختر ناز
که اکسا وکام افشا با خاد کردی
شاعربی وزن وبی ترازو
اثرزیبا وخواندنی خانم ثریا بها که درجاغورخود٬ستیزه های زندگی،کشمکش های درونی،عاطفی ٬سیاسی ٬واقعیتها٬مبالغه ٬عقده کشایی ماجراجویی٬پنهان کاری٬افشاکَریها٬ برخوردهای سیاسی زمان خوداش بارهبران حزب دموکراتیک خلق ٬سیروسیاحت درکهساران ٬پنجشیروپامیرسفربه پاکستان دیداوبازدید با آی اس آی وسیاه ٬دوستی ونفرت ازسیستم دولت داری وسیاسی روس٬ خاطره های وارتباط عشقی مشروع ونامشروع٬ اعترافات غیرمستقیم ٬ وصدها اسراری که درکتاب مجهول ونهفته مانده وبه آن اشاره شده که ضرورت به کاوش ونقد بیشتراست البته درتوان نویسنده توانا نه من.
یکی کتاب « رها درباد» به من دیرتررسید ودیګرمنتظرماندم که دراین کتاب رهبران حزب دموکراتیک خلق متهم متمایل به عشق بازی شدند وببرک ودوکتوراناهیتا٬ کارمل داکترنجیب وغیره متهم به فحشاء ونابکاری شده اند فکرنمی کردم که رهبران حزب دموکراتیک خلق با وجود حوصلۀ که دارند ازخود سکوت مرګ باردرباره نوشته های کتاب رها درباد که کارد سیاست وواقعیت وافترا رابه اسخوان افشاګری رسانده .
نمی دانم چرا دار و دسته سیاسی حزب دوکراتیک خلق سجده برسکوت بی خبری کردند٬فکر می کردم سایت هایکه هنوزآتش سیاست حزب دموکراتیک خلق پکه قلمی می زنند دست برکَردن سکوت وبی خبری ببندند.
دوچیزمرا مجبورساخت که ازقلم ناتوان خود کارګرفته ازکتاب رها درباد خوشه چینی ن؛ اول اینکه هیچ کس این کتاب با این زیبایی اش٬ بد بختانه تحویل نکَرفته وهم کتاب روی هرمشکلی که بوده بشکل فراوان دربازارتوزیع نشد؛ دوم ازکسانیکه بشمول حزب دموکراتیک خلق نام برده شده نه موفق زبان قلم دراز کرده نه مخالفین کتاب خانم ثریا بها تحت عنوان رها درباد نوشته شده.
ندارم کینه وعقده به توای دختر نازم
قمارنقد سرهرسطرکتاب تومه می بازم
شاعربی وزن وبی ترازو
نمی دانم که قلم نوک برنجی من لیاقت زرین قلم نویسنده توانا را دارد یا ندارد ! قضاوت بیشتررا به خواندگان محترم باکمال افتخارمی دهم که قضاوت کنند.
من ادعای وجدان سالم ٬راست وبی غش درنوشته خود باکمال صداقت می کنم وادعای زیبا نویسی ودرست نویسی رامطابق قوانین ادبی نمی کنم چون نه خودم عادت به ویرستاری دارم ونه باعث تکلیف دیګران می شوم تنها وقتیکه نوشته های خود را بشکل کتاب به نشرمی رسانم ویرستاری وتغیردرنوشته می دهم که این یک رسم ورواج ادبی است وعادت هم ندارم که نوشته خودرا دوباره بخوانم وسرنوشته خود مرور ودقت کنم کسی که نوشته را می خواند بخود زحمت بدهد دقیق بخواند خوداش مشکلات نویسندگی را درک کند مقصدازنوشته های من گنج واقعیت هاست که به خوانده کَان این قلم داده می شود وزیادتردرنوشته های من دم کژدم قلم من بشکل چنک نما معلوم می شود.
مطمين باشید که چنکَی دم ګژدم نمای قلم من ازکینه وکدورت نیست وهم مقتضای طبعیت آن اینست٬ طنز خانه خرابست که به قلم من نیش واقعیت می دهد
ازیک پیرهفتادوهفت ساله نوشته های بامسوولیت وجدان راتوقع داشته باشیدوتکرارخوانده دوباره نوشته رانداشته باشیددرلابلای نوشته نویسنده خودرا دقیق بسازید گرفتن مطلب مهم است که درشاخ های نوشته چه نوع حاصلی نهفته ودیده می شود میوه تلخ دارد یا شرین. وقتیکه درگنده وریشه نوشته دقت کنید وملت ما امروزضرورت دارند که واقعیت ها را بدانند و بشنوند از نوشته ها بیاموزند دنباله روی این وآن را خوانند ونویسنده نکنند.
قناری( نویسنده کتاب رها درباد خانم عزیز(ٍثریا بها)َدردیباچه یا مقدمه یا شرحیکه در اول کتاب نوشته حرفهای دل خودرا بصورت مختصر ولی خیلی پرمعنا می درقید قلم توانای خود چوکات بندی کرده.
درمقدمه کتاب قناری زیبانویس چند سطرزیبا انشاشده:
(تردید ازنوشتن فریاد درونی ام درپیوند با دنیای بیرونی، مرابه جدال سختی کشانیده بود نشانهای برای رهایی نمیدید؛که ناگه زمان درخاموشی ژرف،فریاد کشید،تاهمه ستیزه های زندگی،کشمکش های درونی،عاطفی وسیاسی خود را به دست امواج خروشان زمان بسپارم.)
دراین جای شک نیست که خانم چیزهایکه نوشته درلابلای فریاد درونی اش درپهلوی راست وافشاگری های ضروری وغیرضروری وهم داستان سازی ها بخاطرانتقام ،وبسته ساختن خوانده را درتارخام وهم نوشته قناری خوانده را درجنگل تاریک انبوه پذیرش وتردید می کشاند وخوانندگان ناچارمانند مولانا در روزچراغ بدست بگیرند دنبال واقعیت ها وانسانان با وجدان درجاده های پرخم وپیچ مجازی کتاب با احتیاط قدم بگذارند.
دریای پُرامواج نوشته های خانم گرچه طغیانی وپُرازسیلاب قلم است،این دریای خروشان دوساحل دارد که دودرخت خزان زده درساحل دریای قلم دیده می شود
یکی تصویرحزب دموکراتیک خلق ودیګری شورای نظارمی باشد که با تبرقلم زده شده ویا آبیاری به قلم نوسنده گردیده شاخها وبرگ های که به درخت داده شد برگ های درخت ازشبنم خیال نویسنده بوجودآمده که خواننده بایدآفتاب ذهنیت داشته باشد تا نوشته نویسنده را به دقت به نقد وقضاوت فکری بکشاند وموازخمیرنوشته جدا سازد.
این کتاب به گفته نویسنده کتاب جنجال برانگیزبوده اگرمقصدنویسنده از چنجال برانگیزبودن حرفهای دوپهلوی نویسنده ، راست ها ودروغ های برچسپ زدن ،قاطی ساختن راست ودروغ بخاطرجالب ساختن کتاب قضاوت بدست خوانندګان کتابست که حرف نویسنده راخواننده کَان شاید تائید کند یا رد!
درین جای شک نیست که کتاب رها درباد جنجال برانگیزاست ونویسنده توانا که درروشنی خورشید یک خانواده مبارز چشم بدنیا کشوده مرد قدم طلایی مبارزه که مرد رنجدیده زمان خود بوده.
این مرد مبارز دختر را در رنج زمان تندرو درگهواره تکانده جهان سخت بست٬ تا ازسختی روزگار بیاموزد و نقش مقاومت ثبات، دانش وخوی انسانیت نقش پای برسیاه سنگ از رفتارهای خود بگذارتا روزی مبارزات اش به شکل آبرومندانه بیادگاردرتاریخ بماند.
میراث مبارزاتی پدرکه درقرارگاه نطفه توسط جباران زمان مبارزات اش خفه شده بود پدرآروزو داشت و درسر می پرورانید روزی دخترک اش داکترنسایی سیاست شود وآن نطفه مبارزات خفه شدۀ پدررا باشهامت،دلیری وفهم سیاسی تداوی کند ودرگوش طفل نوزاد سیاست آروزوهای پدررا اذان دهد و رستم شدن سیاست ومبارزه را به اویاد بدهد تا پشت اش برخاک شکست وبزدلی سجده نکند
بلی پدری را که من می شناختم آروزو داشت اولادهای شان درجای پای هدف های پاک خودشان وهمسنگران اش پا گذارند. پدرمبارزازآن نفرت داشت هرانکه ندارد نشان پدرسخت درهراس ازبی نشانی بود.
مگر سعدالین خان بها پیرکنعان مبارزاتی سرزمین ما رنج وغم هاراخواب دیده بودکه چاه قسمت ونصیب درسرراه اولاد های آن قراردارد بایک لغزش سیاسی درچاه می افتند.
سعدالدین خان بهاخواب دیده بود ویا ندیده بود ولی من چاه هارا درسرراه اولادهای زنده یاد سعدالدین خان بها دیدم که آگاه هانه خودرا درچاه های پُراز کثافت سیاسی انداختند ونقش مبارزاتی آن خانواده را مانند پسرنوه (ع) رها در باد کشتی طوفان زده کردند پسرنوه (ع) بابدان بنشست ونتجه آن را دیدند خانۀ نبوت اش گم شد.
صیادان حزب دموکراتیک خلق که دل به قناری بسته بودند صداهای سرمه خوردۀ خود را درصدای قناری دردام افتاده خواستند که رسا سازند ودر ضرر دیگران سودخود را بدست بیاورند ولی نمی دانستند که کلیدهایی است که قفل های مکر وحیله را بازمی کنند وبیشترازقفل ها فولادین کلیدهای دندانه داراست. هیچ عقل سلیم غیردیوان گان سیاست ٬پول ومقام انکارنمی کندکه کلیدها بیشترازقفل هاست.
ازصدای قناری معلوم می شود که اواین فریادها را بخاطری رسا ساخته که قانع نبوده که یک گل سبب بهارشدن می شود اودرفریاد رسای خود بهاردیگری را میخواهد جستجوکند وتجربه کند وعکس العمل فریاد رسای خودرا درآخرعمربدام افتاده ندای آوازکوه سازد فعل ما کوه است وسوی ما آید ندا...
قناری با وجودیکه درگدال های کثافت چپ وراست ودستگاه های جهمنی خاد،آی اس آی، سیا وکاجی بی نظربه یاداشت های خوداش درکتاب رها درباد رفته .
دوستی وازدواج نافرجام با گاو وخربه ګفته روشنفکران چپ وراست دهه دموکراسی (داکترنجیب وصدیق برادراش) را با این نام یا دمی کردند من از خواندګان ونویسنده کتاب معذرت میخواهم که چرا نام ګاو وخررا بر دوانسانی که برخورداراز حقوق انسانی وبشری هستند اطلاق کردم این حرف من نیست حرفهای روشن فکران چپ وراست است ونمی دانم چرا این دو برادر را به نام ګاووخرخطاب می کردند وشهرت دادند امید است که این مشکل ومعما را کسی تفسیر وحل کند.
قناری دردام افتاده رابعدها ذهن وروان اش بخاطرراه های درست مبارزاتی پدردلشورمی سازد گاوبا شاخ بی عصمتی اوراپاره کرده اوروی مجبوری بخاطرآبروی خانوادگی ،فرهنگ وکلچرافغانی سکوت اختیارمی کند گاوشاخ زن را بدستوروآبروی حزب رها درباد مینماید به دستورحزب تن به ازدواج نافرجام برادرداکترنجیب الله می دهد وداکترنجیب الله با یک دیگ حلوای خیرات که به کمک خیبرولایق ازدام رها شده بطرف خانه جیلانی خان وجمال جان پناه می برد وآرزوی ازدواج باخانم فتانه جیلانی می نماید.
قناری به خاطرآبروی خودتن برسوارشدن خرازناچاری می دهد ولی بغض وکینه شتری قناری دربربربی وجدانی گاوحتی دروقت قدرت گاودست برنمی دارد وخر زیر دم خارهم ازبخت بدقناری قرتکی وبلای جان قناری می شود
قناری بال شکسته کریس بعدها باگذشت زمان درک می کند که عشق، خود گذشتگی،وفا داری،دل ربودن،دلشکستن،دوستی،دشمنی،شرافت،ابرو ارزش انسان وانسانیت نزد صیاد قناری نه تنهابی قیمت وبی ارزش است به یک توت باران زده ترش پنجشیرارزش هم ندارد.
قناری درقفس افتاده ناگزیرشدکه ظلمت رابالبخندفریب دربرابرصیادبه سجده درآوردنقشه بسوی کهساران بلندقامت پنجشیربالبسرین خودبکشدکه دردام صیادی دیگری افتدگرچه قناری می دانست که این دوصیاد نوکریک بادارهستندکون پیوندی باصیاداولی داردوازیک قرارگاه کشتارکلشنکوف وربل هردوی شان می گیرند
قناری راکه مبارزات پاک گذشته پدررادرقفس طلایی بیادمی آورد واوراسخت اذیت می کرددریک سحرگاه که امیدخورشید اش نبودپنجره ازذهن بازکردودرفکرشگستن ستون های قفس بدست خودصیادقفس شد وشوهرهم ازمجبوری به خانم گفت تصویری که اززیبایی وخوش قامتی صیادداری وچهره کوسه آن رادرسطرهای طلایی عاشقانه کورگره می زنی می توانی بخاطررهایی مان نقشه لبسرینی بکشی....
ازقناری که سالها پلک دل اش بخاطر پریدن می تپید ومی پرید درذهن اش این خطورمی کرد که خردوم را چطورسوارشود به صیاد نشان می دادکه دردهای کهنه اش درآغوش هذیان قرارداردتا دل صیاد رابه خیابان ترحم ببردتاجاده های مجازی ناهموارابه یک جادۀ واقعی سفرتبدیل کندوقناری درمسیرآروزوهایش پروازبه پاکستان وازآنجابه امریکانمایدوبلوربغض که سالهااورااذیت کرده باچکش محبت سیاه به ریک میده دریامبدل سازد وکتاب ریادربادرامانندمورخ نامداروطن حسن خان کاکرکه سرحفیظ الله امین وحزب دموکراتیک خلق بدستورامریکا درجزیرهء نوشت ٬قناری هم درجای پای مورخ چیره دست پاګذاشته درامریکاخاطره نویسی کرد.
قناری نمی دانست که صیادان قفس باقفس طلایی قناری رابدل می کنندوتاکه آوازقناری رسا باشدقناری رارها دربادنمی کننداین خصلت دستگاه های جاسوسی است هرگاه فریاداش خاموش شودمانندشاه شجاع وشاه شجاع هاآنرابدنام تاریخ ساخته رها دربادمی کنند
نمی دانم که کتاب رها دربادآخرین فریادقناری درقفس است ویا صیاد سیاست هنوزهم توقع صدای رسا ازقناری داردواین راهم گفته نمی توانم که بگویم شایدایمان قوی خون پدردررگ هایش به جوش آمده باشددرک کرده باشد که افتادن درحقیقت برخواستن است ازافتادن آموخته وبخاطربرخواستن قلم بدست گرفته تا ثابت کند دررگ های تن زجرکشیده اش هنوزخون پاک موج های آمویی سعدالدین خان بهارادارد.
من به هیچ کس اتهام خیانت وجاسوسی نمی زنم تابه حکم محکمه ثلاثه دریک فضای دموکراسی اشخاص وافراد محکمه نشده باشند روابط ، خاد، کاجی بی،سیا وآی اس آی را خود قناری درکتاب رها درباد اعتراف کرده که اعتراف شخص دربین باشد به محکمه چه ضرورت است نه تنها ارتباط خو دوشوهراش اکس اش را با دستگاه های جهنمی توسط صیادان خودمسقیم وغیرمستقیم برملاساخته بازهم من اتهام به قناری وصیادان قناری نمی زنم قضاوت را به خوانندگان کتاب رها درباد می میگذارم چون من هرفصل کتاب رها درباد را بشکل خلص بی طرفانه نقدمی کنم و این اعترافات را درنقدهای آینده روشن تر با امانت داری افشا می نمایم.
آنچه که دربالاگفتم یک واقعیت تلخ بود درلابلای جملاتی بودکه زیبایی جملات نویسنده کتاب رها درباد وسکوت مرکَبارکسانیکه ازآنها نام برده شده سبب مقدمه نقداین قلم گردیده حالاآهسته آهسته ستون های قفس قناری را باچکش قلم نقد می شکنیم قناری را باحرفهایش بیرون می کنیم.
قناری آگاه هانه ویا نا آگاهانه تن خود را هم نول کاری کرده ستون های قفس ،صیاد،اطرافیان صیاد را درلابلای کینه وبغض ونداشتن بغض باجملات زیبای ادبی نول کاری نموده که واقعیت ها وغیرواقعیت هارا"رهادرباد" کرده.
بازمی ګویم چرا این کتاب "رها درباد" را من نقد می کنم؟
نویسنده کتاب دریک خانواده انقلابی بدنیاآمده باوجودیکه دردام صیاد افتاده ودرراه پدرنرفته نه تنها که نرفته تاریخ مبارزات آنرابا روش های نامطلوب خودونسبت دادن خود به آن خانواده صدمه زده...
آنچه که پیروان حزب دموکراتیک خلق ودیگراحزاب افغانستان این خانم رامی شناسندکه ماهی آب دریای حزب دموکراتیک بود سرانجام سراش ازدریای پنجشیرکه دوروند مختلف بود بلند گردیده آی اس آی وسیا را مانند کا جی بی تجربه کرده وبه مارزخمی تبدیل شده.
چون مورخین ویکتعدادنویسندگان مانقل وقول ازکتاب هایکه ارزش دارد یا ندارد را کورکورانه می کننداین کتاب قسمی نوشته شده که نمک وبوره مخلوط گردیده. جداکردن بوره ونمک زورقلم ومنطق وتجربه که خود نویسنده نقد درجریان حوادث قرارداشته باشدصورت گرفته می تواند واین کتاب با نوشته های آرایشی خودخوانده ومنتقدومورخ را به جاده یکطرفه می کشاند ونسل های بعدی رامشوش می سازد.
من به خواندگان ونویسنده کتاب رها درباداطمینان می دهم که این کتاب را با درنظرداشت وجدان گرد نوک قلم می سازم مثل نویسنده کتاب رها درباد من هم نقدهای خود را رها درباد می کنم.
رها دربادیک سایت انترنتی است که نویسندگان آن بزرگترین شعرا ونویسندگان ایرانی است وهم کتابی بنام همصدایی رها درباد نوشته شده وشاید قناری نویسنده نام این کتاب را ازآن سایت انترنتی اقتباس کرده ویا ازنام کتاب همصدایی درباد ونام کتاب با آن سایت ارتباط دارد یا ندارد وهم شاعران ونویسندگان تحت عنوان رهادرباد نوشته های زیاد دارند که این عنوان تازگی ندارد. من درقسمت نام کتاب چیزی گفته نمی توانم که نام کتاب با متن کتاب همخوانی دارد یا ندارد قضاوت را بدست خواتنده گان کتاب می دهم.
از جمله یازه نفرازخانم هایکه توسط قناری آبرو وشخصیت شان زیرسوال رفته بامن ساعت ها صحبت کردند ویکتعداد آن دلایل قانع کنندهم با شواهد،قراین ودلایل اریه نمودند وازمن خواهش کردند که نام ازآنها درنقد خود نبرم ولی دلایل ودروغ های نویسنده کتاب رها درباد را به اساس گفتارشان بخاطریکه خوانندگان قانع شوندکه نویسنده کتاب رها درباد با بغض وکینه با احزاب افغانستان وخصوصاً به حزب دموکراتیک وپیروان دیگراحزاب که دردام خادافتاده اند، نشخوارقلم رابه دروغ شور وحرکت داده.
بخاطرمرام شخصی ،بغض وکینه هایکه ازحزب دموکراتیک خلق وبه اصطلاح خودش ازگاو وخرحزب دموکراتیک خلق داشته بخاطرثبوت دروغ های خودآبرو وشخصیت دیگران را که با آن خانم ها خصومت حزبی وشخصی داشته اند بی خریط فیرکرده ودر باد رها نموده هرکدام اش درلابلای گریه های خود گفتند که حرفهای این خانم بشکلی که نوشته حقیقت ندارد این خانم باد خودرا درباد رها کرده...
از تمام ملت افغانستان خواهش می کنم به کسانیکه آبروریزی ازطرف کتاب رها درباد شده دلایل خود را با نام مستعار و یا به نام خودشان به من ایمیل بکنند تا من به اساس دلایل آنهااستخوان اسکلیت های هرسطرکتاب رها درباد را با درنظرداشت وجدان؛ کلسیم دروغ را تبدیل به پودر نمایم.
قناری دریکی ازفصل های کتاب تحت عنوان اسپک چوبی خاطره های خود را درنثر زیبا و غم انگیزی که سیاه سنگ دل ترین انسان را درخم و پیچ کوچه های نوشته اش به ترحم می کشاند ودربعصی جاهای نوشته خود فرهنگ اصیل افغانی را آرایش قلم می دهد وخوانده را به کابل قدیم با نوشته های خود می برد ودرآخر داستان دخترکی را بهانه می کند وفصل دوم کتاب را سردست می گیردآنچه که درقسمت پدربنام هژده سال درپشت میله های زندان می نویسد هرسطرنویسنده کوچه باغی های گل خزان زده دارد که بخواندن آن داستان غم انگیزخون از چشم خواننده سرازیر می شود وتصویرازجباران زمان درآئینه ظلم وشکنجه، صاف وبی غباردر دیده های خواننده می میدهد.
ازمبارزین دوران پدربه نکویی یاد می کند وازولی نعمت خود ببرک که اوهم نقشی درآن روزها داشت نه ازفریاد رسا اش ونه ازآوازسرمه خوردۀ ببرک کارمل یاد وحرفی به میان نمی آورد که شرح زندگی ببرک درزمان مبارزین که اوهم درقطارآنان قراردارد... چګونه بوده درقسمت مبارزات ببرک نویسنده خودرا بیخیال درکوچه حسن چپ می زند. مثل این درکوچه چپ زدن ها درخیابان قلم نویسنده درکتاب رها درباد بایگریزی های ماهرانه زیاد دیده می شود.
گرچه داستانی ازعبدالخالق قاتل نادرغداررا درلابلای نوشته هایش می آورد ونامی از آن کافه می برد نمیداند که آن کافه نبود یک دگان سماوار بود که چای هندی می داد وشرایط هم آنقدر درآن زمان تنگ واختناق آمیزبود که به گفته خرچف کس جرات پلک زده درزمان استالین را نداشت چه رسد که زبان درازکند وآن هم یک هندی مهاجر به تواند حلقه سیاسی را حمایت کند درحالیکه درآن زمان به مشکل یک اجنبی درزمان ستم شاهی زندگی می کرد. اگرنویسنده می نوشت که این هندوارتباطی ضبط احوالات بود مردم قبول می کرد من زیاد نام ازاین هندو را از زبانها شنیده ام ولی اورا نظر به شرایطی زمان ستم که زندگی می کرد شخصاً خود یک انقلابی فکر نمی کنم برمبارزین این نوع اندیوال ها مانند هندو پیکرتراشی کردند.
وهم عبدالخالق که پانزده یا شانزده یا هفده سال اش بود شاید در دکان سماوارهندوی می آمد ولی فکرنمی کنم با آن دانش سیاسی که سعدالدین خان بها داشت با پسران شانزده ساله وهفده ساله وآن هم ازخانوادۀ که خانواده باداراش کمترازقصرشاهی نداشت درنازخانواده بادراش این مرد نمک حلال کلان شده بود
با وجودیکه عبدالخالق ازیک خانواده محروم جامعه بود ولی اعتماد کردن به آن خامی درسیاست را نشان می دهد. شاید کدام باری بخاطر رفع تشنگی عبدالخالق دردکان سماوارهندورفته باشد ولی نمی دانم که مقصد نویسنده ازچنین نوشته های خام داستان سازی چه می باشدویا می خواسته صفات کتابش را زیاد کند ویا نوشته های خود را شکل داستان بخاطرجالب شدن بخواننده بنویسد ویا نشان دهد که عبدالخالق تربیه دست سعدالدین خان بها بوده واین نوع اضافه گویی هاکتاب رهادربادرازردیف تاریخ وخاطره نویسی می کشدوخواننده راغرق داستان شبنمی خیالی می سازد.
فصل سوم کتاب رانیمه پنهان عنوان می دهد وباچنان مهارت خاص این فصل سوم را داستان سازی می کند که خوانند بعد ازخواندن هوس نویسندگی وداستان نویسی می کند.
بگفته قناری اندیشه وباورهای سیاسی درخانواده شان شکل می گرفت مبارزین درخانه جمع می شدند، روی سیاست ونابسامانی جامعه ویادی از رفقای دربند کشیده می کردند.
واقعاً ازدست دادن سعدالدین خان بها نه تنها به خانواده بها بلکه به تمام روشنفکران افغانستان یک ضایعه بزرک ادبی وسیاسی درحلقه های روشنفکری بود؟
نویسنده کتاب رها در باد داستان رئیس کنفرانس شدن اش را خیلی مفصل وزیبا نوشته می کند ازجرئت خود ومعلمین مخالف وموفق نام می برد ودر این جاغیرمستقیم به پرچمی بودن خود اقرارمی کند ونام ازگلالی عثمان واکرم عثمان می برد واکرم عثمان را بنام یاغی درحقیقت با مهارت پرچمی گری انقلابی وانمود می نماید وخود راهم پایه اکرم عثمان قلمدادمی کند.
دراین فصل بعد ازقصه یک داستان نشرناشده ماهرانه یادی از زنده یاد اکرم یاری که درآن زمان با من واستاد انورخان چهارکاری معلم بیالوژی لیسه نادریه برادرمحمدامین خان معلم وسمیع جان قلندر پسر نادرقلندرکه ما درمقابل لیسه نادریه اتاق مجردی داشتیم طاهربدخشی را اکرم یاری تا زمان به وجودآمدن حرب دموکراتیک خلق نمی شناخت وارتباط نداشت وطاهرهم ازچهره های شناخته شده سیاست در بدخشان بود. ولی درکابل ازجمله چهره های شناخته شده نبود. باگرفتن خواهر کشمند که یک دخترماجراجوی بود طاهر بعد از انشعاب با حزب دموکراتیک خلق شهرت پیداکرد روان اش شاد...
طاهردرسیاست وادبیات مطالعات زیاد داشت ولی اکرم یاری وطاهربدخشی با خانواده سعدالدین بها ارتباط نداشتند وهردوی شان ازضبط احوالات وپولیس نفرت داشتند واکرم با مارکیست های تیپ روسی پسند شدید مخالف بود با وجودیکه طاهربدخشی ازحزب دموکرایک خلق قبل ازجدایی پرچم ازخلق انشعاب کرده بود تا آخرعمراکرم یاری باکسانیکه بعد ازکنگره اول حزب دموکراتیک خلق رفته بودند نه تنها روابط حتی حرف زدن با آنها را گناه می دانست این یک تهمت است برروان پاک زنده یاد اکرم یاری که توسط حزب دموکراتیک خلق خوداش وخانواده اش به شهادت رسیده.
قناری جان ازداکترسمع رفیق داکترفاروق زرد٬ داکترقاسم، ورفیق داکترنجیب دراین کتاب سخن به میان می آورد. اگرچه نویسنده کوشش می کند که شناخت خود را با داکتر اناهیتا بعد ها نشان بدهد درحالی که همایون مامورپولیس پیش ترازهمه صاحب منصبان پولیس روابط نزدیگ باحزب دموکراتیک خلق داشت ودرجمله پرچمی هابود... من که درکودتای میوندوال زندانی بودم همایون بها ازجملهمدنآمدن حزب دموکراآ مستنطقین پرچمی بود. داکترسمع واقعاً درخانه سعدالدین خان بها رفت وآمد داشت تا که ثریا را دردام نجیب انداخت. قناری بخاطری که واقعیت هارا پنهان کند شناخت اول خودرا با داکتر اناهیتا نشان می دهد درحالیکه سبب آوردن این خانواده درپرچم داکترسمیع بوده وروابط خود سعدادین خان بها با داوی پریشان وببرک.
اولین کسی که پای قناری وبرادراش رابه سیاست کشاند داکترسمع بود. من یقین دارم که این تربیه یافته ای دست داکترصاحب اناهیتا است شجاعت وجرات را نتها ازپدر که از داکتر صاحب اناهیتا گرفته ومعلم اول قناری درسیاست داکترسمع بوده ومعلم دوم وبه شهرت رساندن قناری توسط داکترصاحب اناهیتا صورت گرفته چنانچه دراین فصل خوداش مستقیم ازپرچمی بودن همایون بها یادمی کندومیگوید که مادرم مخالف بود که من با داکترصاحب اناهیتا ببینم ولی برادرم همایون بها مرامجبورکرد که با داکتراناهیتا ببینم درحالیکه پیش ازداکتراناهیتا با سمع و داکترنجیب شناخت نزدیگ داشت داکترسمع یعنی داکترنجیب داکترنجیب یعنی فاروق زرد... فاروق زرد یعنی داکترقاسم.
قناری از زبان داکتراناهیتا دراولین ملاقات اش می گوید که اناهیتا گفت تواز یک خانواده مبارز بودی و «مادراول ساختن حرب ازخانواده های قربانی استبداد نادرشاهی وظاهرشاهی چون نسیم برادرزاده جویا وهاشم شعاع با وجود آن غبار و پسراش حشمت خلیل درتاسیس حزب دموکراتیک خلق حضورداشتند وما به عنوان یک پدرمبارز ارجش گذاشتیم اما به زودی ازما برید پس ازآن درتاریخ خود ازذگر نام پدرم به عنوان یک مبارز خودداری کرد»
نسیم جویا و خانواده نسیم جویا را من ازسالهای قبل درنوجوانی می شناسم که درچمن وزیرآباد خانه داشتند به اساس ارتباط مذهبی با داکتراگرم یاری روبط نزدیگ خوداش وخانواده اش داشت وداکتراکرم یاری درلیسه نادریه استاد ساینس نسیبم جویا بود. درآن وقت اکرم یاری یک مارکیست بود ولی شعله یی نبود نسیم جویا کمی تکلیف عصاب هم داشت آن وقت که پرچم درحال شکل گرفتن بود نسیم جویا روابطی با پرچم نداشت. نشست وبرخواست اش با ذبیح الله عصمتی که متعلم صنف یازده نادریه بود روابط دوستی داشتند جویا چند سال بعد ازمتوسط به لیسه رفت ازطرف پرچم جذب شد ازحرفهای قناری معلوم می شود که داکترصاحب اناهیتا این حرفها را نزده قناری بخاطر برات دادن خود که ازیک خانوادۀ انقلابی بود شاید این داستان را ساخته باشد.
درقسمت غبارهمیشه داکترصاحب اناهیتا وببربک کارمل به یک احترام خاص ازآن یاد کرده اند. غباردراولین جلسه که درخانه زنده یاد نعیم خان شایان شد.
تره کی ، ببرک، اکرم یاری ، صادق یاری سیدکاظم دادگر ومن بودیم درهمان مجلس غبار روی خوش به ببرک وتره کی نشان نداد من درنوشته های خود ازاین مجلس یادکرده ام وهم دستگیرخان پنجشیری با وجودیکه درآن مجلس نبود بشکلی که معلومات داشت ویا از زبان تره کی وبرک کارمل ویا از زبان نعیم شایان شنیده بود باجملات جست وگریزدرلابلای یاداشت های خود ازآن مجلس ومجلس سالنگ که من، با طاهر، داکترفیض ومجید یادآوری کرده ام اوهم ازاین دومجلس یاد کرده ولی معلومات دقیق از هردو مجلس نداشته تنها می دانسته که بین طاهربدخشی ومجید برخوردهای لفظی درسالنکَ صورت ګرفته وهم می دانسته که من ُغبار داکترسید کاظم دادکَر نشان دادیم
غبارهیچ وقتی باحزب دموکراتیک خلق نبوده وبا طرح های تره کی وببرک مخالفت بوده...
غبار درجلسه های قبل از حزب دموکراتیک خلق شعله ودیگراحزاب اشتراک نکرده ونه بوده وادعای خانوده محمودی را بحیث بنیان کَذارشعله جاوید حرفهای مسخره می پنداشت درحالیکه داکتر یورش هراتی داماد غبار یکی از کدرهای برجسته شعله جاوید بود .
داکترصاحب اناهیتا یک زن سیاست مدارپخته بوده فکرنمی کنم حرفهایی با این عبارت زده باشد ازاشخاصی که نام بردم با غبارزمین وآسمان فرق داشتند وببرک وتره کی هم جرئت این را نداشتند که ازغبار دعوت کنند پنجشیری که جوان بود او را پیش انداختند که با غبار درقسمت ساختن حزب حرف بزند. غبار با حرفهای شوخی و طنز پنجشیری را فهماند که دختران آمده مادرخودرا(...) خوردن یادمی دهند.
ملت ما شناختی که ازغباردارند. این حرفها نه تنها شکل تهمت دارد بلکه حرف بی وجدانی است که اگراززبان یک انسان چه سیاسی وچه غیرسیاسی باشدیا نباشد برآید واگراین حرفها تهمت را ازبان دیگراعضای حزب دموکراتیک خلق می شنیدم میگفتم اشخاص بی مسوولیت که غبار وببرک وتره کی را نمی شناختند شاید این نوع تهمت ها اززبان اش برآمده باشد وفکرنمی کنم که داکترصاحب اناهیتا این حرفها را زده باشد.
قسمی که نویسنده کتاب رها درباد نشان می دهد که من به حرفهای اناهیتا فریب خوردم به حزب دموکراتیک خلق رفتم درحالیکه دوران پرورشی وآزمایشی قناری درقفس داکترسمع سپری شده بود وقتی به داکترصاحب معرفی شده که خوداش با برادراش مطالعات عمیق درقسمت حزب دموکراتیک خلق ورهبران حزب دموکراتیک خلق داشته امید است که داکترصاحب اناهیتا به بزرگی سیاسی خود از زیرکاسه قناری نیم کاسه دروغ وتهمت را بیرون کند ورنه بخواندن چنین چرندیات نسلهای بعدی به خیابان گمرایی می رود و سکوت در برابر چرندگویی ها گناه بزرگ است این هم روشن نیست که سعدالدین خان بها هژده سال درزندان بود چون چهارده سال زندان سعدالدین خان بها را همه خبردارند وچه فرق می کند چهارده و یاهژده سال که خانم بهانه اولین ملاقات با داکترصاحب اناهیتا از آن یادمی کنند درحالیکه اگرسعدالدین خان بها یکسال هم زندانی می شد ملت ما شناختی که ازدانش سیاسی وایمان آن زنده یاد داشتند ودارند به نام اش افتخارمی کردند ومیراث تمام انسان های با وجدان بود.
قناری معرفی خود را باراول با ببرک کارمل چنین وانمود می کند که غیرمستقیم به سپری کردن دوره آزمایشی وپرورشی خود نزد داکترسمع اعتراف می کند وهم قسمی وانمودمی نماید که ببرک از نگاه قد وقواره به یک رهبرنمی ماند درحالی که کسی ببرک را می شناسد واین جملات طنزی قناری را می خواند نه تنها خنده می کند وسرور بلکه به با جدان بودن بعضی انسانها هم شک می کند.
(دراین هنگام مردی سیاه چرده وکوتاه قد آمد واناهیتا وی را به من معرفی کردوگفت)«رفیق ببرک کارمل»
«درنخستین نګاه برداشت ناخوش آیندی ازکارمل کردم . نمی دانم چرا درآن لحظه ذهنم وی را به عنوان یک رهبرملی وانقلابی راستین نه پذيرفت ٬می کَویندکَاهی نګاه اول ٬برداشت واقعیت ذهن است»
نا کَه به سخنان داکترسمع افتادم که « احساسات رومانتیک به درد نمی خورد٬باید منطقی وسیاستمداربود»
اناهتا مرابه اومعرفی کرد وکَفت : «این همان دختراست که یک سال در باره اش سخن کَفتیم وپدراش راشما بهترمی شناسید»
کارمل ابروان خودرادرهم کشیدوکَفت « پدرت مبارزبزرګ ومردآهنینی بود. توهم پدرات هستی. داستان «درژرف های یک تراژیدی» ترا خواندم ؛ زیبابود . امادخترجان بیادداشته با شیدکه انقلابیون هرګزاززندکَی مأیوس نمی شوند. پاین داستان مأیوس کنده بود»ګفتم« هرآنچه نکَاشته بودم ٬ داستان واقعیی همسایه مابودکه با شکم ګرسنه٬دریک زمستان سرد٬دریک تب داغ جان سپرد» کارمل ګفت :« انقلابیون رانیرو می بخشند»ګفتم:« من هرکَزادعای انقلابی بودن نکرده ام » کارمل ګفت: « تو به مفهوم واقعی کلمه یک انقلابی هستی» ګفتم :شاید انقلابی باشم٬امابا کشتاروخشونت انقلابی مخالفم» ولی دردامن قاتلین جنګ های کابل می افتم
قبل ازاینکه سرحرفهای قناری درقسمت ببرک ودیکَران بنویسم دوجمله می نویسم تفسروبرداشت ازجملات به خواننده می کَذارم
آنانیکه بفکراین هستندکه درمبارزه وبدست آوردن آزادی قربانی وجود دارد مانند حباب موج دریای طوفانی هستند کسانیکه بااحتیاط قدم درمبارزه بخاطرآزادی می ګذارند مانند نهنګی هستند درقهردریا طوفانی ازچشم صیا پنهان اند مبارزین ماهمیشه به فکر این بودند که درمبارزه قربانی وجود دارد جزتلفات دست آویزی درزندګی سیاسی خودنداشتند.
غبارومحمودی درزندان وبعد اززندان دل خوشی ازببرک کارمل نداشتندهمان طوریکه ازعبدالرحمن لودین و سعدالدین خان بها دل خوش نداشتند. ولی برادرجویا پدرنسیم جویا دوست نزدیک کارمل بود وسعدالدین خان بها هم کدام بدبینی درمقابل ببرک نداشت حتی مخالفت های غبار ومحمودی را داوی پریشان و جویا اشتباه می خواندند.
دراین جای شک نیست که ببرک اشتباهات خود را داشت وهرکس کاری کند اشتباه هم می کند درسازش های سیاسی ببرک هم شکی وجود ندارد ببرک مثل انجنیرعثمان که مقاله هایش درافغان ملت به چاپ می رسید قبل از زندان مارکسیت نبود.
غبارومحموی هم مارکیست نبودند جریان شعله را به خانواده محمودی نسبت دادن یک کَناه است حلقه اول صادق علی یاری واکرم یاری بود که عین علی بنیاد با آنها سر شورمی داد حلقه دوم محمودی ها بود حلقه سوم انجنیرعثمان اسحق نګارکَر وواصف باختری بود در راس حلقه چهارم سیدکاظم. دادکَر برادرداکترساعداستادحقوق بود حلقه پنجم هراتی ها بودند ودومین انشعاب بعد ازانجنیرعثمان عصیان هراتی ها انشعاب کردند.
سعدالدین بها مرد متفکربود بی مسولیت حرف نمی زد مانندغبار بعد از زندان کم کم کتاب مارکستی می خواند ولی مانند ببرک هیچ کدام شان به مارکسیسزم علاقمندی خاص نداشند .
با وجودیکه تره کی درهند چند کتابی درقسمت مارکسیزم خوانده بود یک مارکیست شله ای نبود و ببرک او را سرخرمارکسیزم سوارکرد درحالیکه تا آخرعمردست از روش قبیلوی خود برنداشت پریشان می کَفت برای نورمحمدخان تره کی بهترین جای ویښ ځلمیان بود تره کی هم ازصدای خودمانده هم ازصدای زاغ.
دراین جای شک نیست که مشروطه خوان قربانی دادند ومبارزه کردند آنها هم یک حلقه احساساتی بودند مطالعات سیاسی شاید به اندازۀعصروزمان خود داشتند ودرشهرکوران یک چشمه پادشاه بودند ولی کدام اثربدرد بخوری غیرتاریخ غبارازآنها باقی نمانده.
ببرک وسعدالدین بها تا آخرعمر روابط انسانی خود را مثل داوی پریشان با ببرک داشتند.
اینکه این خانم می کَوید من باراول ببرک را دیدم خودرا به کوچه حسن چپ زدن است. خلاصه درشهرکهنه کابل خیابان واندرابی ده افغانان می شد همه یکدیګررا می شناختند شریک مرده و زنده بودند صدها بار شاید درمرده وزنده ببرک به خانه سعدالدین بها رفته باشد طورمثال با وجودیکه غبارازببرک دل خوش نداشت دوروزقبل ازرفتن غبار من وپدرم ومادرم دیدن غباردرشفاخانه جمهوریت رفتیم
داکترکریم یورش معاون شفاخانه بود این وقت دامادغبارنبود دخترغبارخوداش ازاوطلاق ګرفته بود یورش با یکی ازاقارب نزدیکَ حسن شرق ازدواج کرده بود میګفتند مادرزن اش ازسوریه است. وقتیکه ما داخل شفاخانه می شدیم داکتر ځلمی خواهر زاده حسن شرق با داکترعنایت پشیانی وطندارما برادرعنایت چهارصد وبیست که درآن زمان داکترعنایت عوض داکترضیا مولا یی پسرفرقه مشرمیراحمدخان مولایی آمرصحی محصلین پوهنتون مقررشده بود پیش روی ما آمدن احوال پرسی کردیم آنها ګفتند نزد یورش امده بودیم ګفتند یورش دردفتراست من رفتم یورش راکشیدم باهم به دیدن غباررفتیم داکتریورش هراتی که این وقت نه شعله یی بود به غبار روانشاد ګفت غبارصاحب فرق نمی کندکه من داماد شما نیستم شما پدرتمام ملت افغانستان هستید کار و خدمتی باشد امرکنید...غبار روی یورش رابوسید کَفت واقعاْ توفرزند من هستی. درهمین لحظه کرتی ببرک سر شانه های اش اندخته شده بود داخل اطاق شد با غبار و با همه احوا ل پرسی کرد ببرک کَفت غبارصاحب حیثیت برادربزرګ به من دارید اګردرزندګی کدام سوء تفاهم رخ داده باشد مرا ببخشد.
غبارکه مرد خشک وصادق بودګفت ببرک خان من چه کاره هستم که شما را ببخشم ازملت افغانستان معذرت بخواهید حتی غبار در وقت مرګ هم روی خوش نشان نداد.
وقتیکه ببرک کارمل پائین می شد پدر به من اشاره کرد که همرای ببرک کارمل تا پائین بروم ومن هم همان کاررا کردم اګرپدراشاره هم نمی کرد من احترامی که به دوستی خود وببرک کارمل داشتم تا پاین همراه آن می رفتم این جریانات بخاطری نوشتم که دروقت مرکَ زنده یاد سعدالدین خان به ګفته خود خانم ثریا بها پانزده ساله بود که شاید بیشترهم بوده باشد صد در صد هم بندان زندان درآن غم شریک بوده نه تنها که پیشتر درخانه سعدالدین خان ببرک دیده شده باشد دراین غم صد درصد مشروطه خواهان خوب بد خاین وصادق اشتراک کرده وافتخارپایه چهارپایه آنرا به شانه داشته اند وخانواده که یک روز درسیاست سرشورداده باشد نمی تواند ازارتباط ببرک وتره کی با خانواده خود انکارکند وبکَوید ما ببرک وتره کی رانمی شناختیم واناهتارا باراول دیده بودم وصدها بار در جاده میوند درشفاخانه زنانی مستورات رفته باشد.
ادمه دارد