محمد عالم افتخار
برای من جای مسرت غیر منتظره و احساس خوشبختی وصف ناپذیر است که هم به خودم و هم به وطنداران گرامی و به ویژه به جواندختران و جوانپسران پُراستعداد میهنم مژده میدهم که افغانستان؛ یخ و کنگل تحجر طالبانی را درهم شکست و پیروزمندانه و کارستان ساز وارد ژرفترین و مقدمترین ساحل بحر جوشان علوم عصر جدید یعنی قرن 21 گردید.
عیبی ندارد اگر این لید و پیش سخن؛ به عزیزانی مقوله «متفکر بزرگ دوم» را تداعی نماید، برای کسانی «ریاضی فلسفی جهان»، به کسانی «تلیسکوب قرآن» و به کسانی مفاهیم و ایده های مماثل را.
هیچ شخص حقیقی و حکمی و منجمله متفکر و پژوهشگر و محقق و دانشجو و دانشمند و به تبع آن هیچ قشر و لایه اجتماعی و ملی و کشوری... که با اندیشه و علم و کشف و اختراع سر و کار دارد؛ نمیتواند یکدم و بدون مقدمات و آموزش ها و "آزمون ـ خطاـ آزمون" های بیشمار؛ حتی به علوم و فنون حاضر و آماده؛ محاط و مسلط گردد.
اینگونه در جریان تدریسِ حتی مجهز با لابراتوار ها و ملزومات دیگر توسط لایق ترین و حاذق ترین استادان؛ میتواند دانشجویانی از ماتریال ها برداشت ها و تعبیراتی خیلی شرم آور و دقیقاً احمقانه و سفیهانه ای داشته باشند و بار بار هم اینچنین موارد را تکراراً از خویشتن متبارز گردانند.
وانگهی علم؛ ولو در عالیترین ستیژهایی که امروزه رسیده است؛ نیز ابداً مدعی مطلقیت چوکاتی نیست یعنی عجالتاً کاملترین علوم نیز؛ به جانب کمال عالیتر و عالیتری پویایی دارند و درین مسیر؛ نقطه ایستایی و توقف احتمالاً هرگز وجود نخواهد داشت.
اینجا افق نظر و دایرهء سخن من؛ محدود به بهترین و طبیعی ترین روند ها و روال هاست و اصلاً به ابتذال های چه بسا جنایتکارانهِ خرید و فروش اسناد و القاب علمی و سیاست ها و مفسده های گوناگون درین راستا؛ وقت و ارادهِ مکث و صغرا و کبرا ندارم.
بر اساس تتبعات باستانشناسی و تـاریخی (به مفهوم عمومی تر کلمه) آگاهی آفاقی محقق میباشد که از لمحهِ برداشتن یک قلوه سنگ(سنگ عادی و ناتراشیده) به هدف دفاع از خود و یا هم به هدف انداختن میوه و چیز قابل تغذیه از درخت یا جای دیگر؛ توسط موجود حیه ای که بعداً بشر نام گرفت؛ تا کنون اقلاً پنج میلیون سال گذشته است.
درین شکی وجود ندارد و هرگز هم نباید وجود داشته باشد که ما عالیترین تمدن ها و توانایی های کنونی بشری اعم از مادی و معنوی را؛ مرهون برداشتن همان قلوه سنگ؛ توسط دست در همان پس گردنه سخت دور افتاده زمان و تاریخ استیم و بدون این انقلابی ترین گام و اقدام؛ امکان داشت ما هم اکنون یک حیوان متعارف جنگل و یا اقیانوس باشیم و یا هم تا حال؛ اصلاً منقرض و نیست و نابود شده بودیم.
اینجا به صورت کاملاً الزامی و اضطراری؛ خاطر نشان مینمایم که به ویژه در عصر و زمان زنده گانی ی ما؛ فراوان مشاهده میگردد که جانوران مختلف؛ منجمله در "سیرک" ها؛ کار ها و بازی هایی بسیار پیچیده انجام میدهند که برداشتن قلوه سنگ توسط یک جاندار در 5 ملیون سال پیش؛ ظاهراً با ساده ترین آنها قابل موازنه و مقایسه نیست. ولی اولاً نباید فراموش کنیم که اینهمه به علت دخالت انسان به گونه اهلی ساختن و یاد دادن مهارت ها به جانوران مزبور؛ ممکن میشود و ثانیاً اگر هم در عالم کاملاً دست نخورده وحوش بنا بر جبر هایی؛ جانورانی از سنگ و چوب وغیره؛ منحیث ابزار دفاع و تغذیه و نیرومندی و برتری... استفاده مینمایند؛ نیز با آن رویداد انقلابی عظما و کبیر در تاریخ حیات؛ یکی و همسان نیست.
چرا که برداشتن آن قلوه سنگ در یک مرحله بسی عقب تر تکامل عمومی؛ متحقق شد وانگهی با تواتر برداشتن سنگ های دیگر؛ تداوم یافت و از همه مهمتر و تعیین کننده تر اینکه عین مهارت به طرز تکاملتر یافته تر و تکامل یافته ترین؛ به نسل بعد و همینگونه بالترتیب به نسل های پسینی ی عین جانور؛ منتقل گردید.
بدینگونه یک عصر کامل و طولانی باستانشناسی و تاریخی ـ فرهنگی به نام «عصر حجر» را واقعیت بخشید که دانشمندان آنرا به مراحل مختلفی تقسیم کرده و در مورد مطالعات عظیمی انجام داده اند و مطالعات عظیمی نیز در دستور کار دانش بشری است.
ملاحظه میفرمائید که هیچ مهارت خود به خودی یا ناشی از اهلی شدن و تربیت یافتن جانوران دیگر؛ منجر به همچو تحول بنیادی و انقلاب ممتد نشده است و نخواهد شد؛ مگر اینکه ...
از اینجا نتیجه مسلم علم پذیری که به دست می آید؛ معلول بودن برداشتن نخستین قلوه سنگ توسط اولین جد یا مام بشر و استعمال آن به هدف "تنازع بقا"یی است؛ پس علت در جایی دیگر نهفته بوده و میباشد و الا همه بوزینه ها و گوریل ها و دلفین... هایی که اشیایی را با دست و دهان خویش برداشته و با آنها بازی یا کار و مبارزه ای انجام میدهند باید بتوانند این مهارت ها را منحیث قاعده؛ امتداد ببخشند و مخصوصاً در غیاب دخالت بشر؛ آنها را متنوع و متکامل بسازند و به نسل های متعاقب خویش؛ منحیث "فرهنگ" تسری و انتقال بدهند؟!
معنای واضح این حقیقت آن است که پیش از برداشتن آن نخستین قلوه سنگ در ابتدای حیات بشر؛ موتاسیون، جهش یا تحول کیفی ای در "ژینوم" این موجود حیه؛ متحقق شده بوده است.
میدانیم که ژینوم و ژنتیک و ژن؛ مقولات و مصطلحات کاملاً نوین در ادبیات بشری است که چند دهه ای بیشتر سابقه ندارد و قبل بر این؛ از ارث ذاتی، خمیره، اصل فطری، جوهر نخستین، گوهر بنیانی وغیره سخن در میان بود؛ اگر به جای و به نماینده گی از همه این مقولات؛ همان «گوهر» را برگزینیم؛ در باور های کودکی و بدوی ی بشر؛ نوع بشر؛ میتوانست و می بایست دارای هزاران گونه گوهر ذاتی باشد:
هر تبار، هر قوم و قبیله، هر دین و باور، هر نژاد، هر ملت، هر سرزمین، هر تمدن، هر زمان و زمانه... و حتی هر یل و پهلوان و سوپر من و سوپر ومن؛ میتوانست و می بایست «گوهر» ویژه داشته باشد؛ این «گوهر» ها با پست یا عالی و عالیتر بودن؛ با اصیل و خسک و خشره بودن، با نورانی و کم نور و بی نور و ظلمانی بودن، با قدسی و غیر قدسی و خاکی و افلاکی وغیره وغیره بودن؛ از هم متفاوت و متضاد و خواستنی و ناخواستنی و دوست داشتنی و دوست نداشتنی و پرستیدنی و منفور و مطرود داشتنی ... تصور میگردیدند.
نه تنها افسانه ها و فولکلور های مردمان مختلف بلکه مقدس ترین کتب و کتیبه ها و مناسک و رفتار ها و خلقیات بشری در سراسر عالم؛ پُر و حتی لبریز از همین انگاره ها و باور ها و تصورات و توهمات است.
ولی با کشف حقیقت اعظمی منحیث گنجینه اطلاعات ژنتیکی به نام مخفف علمی ی(DNA) و پیشرفت های علوم زیست شناسی، ژنتیک و فراژنتیک؛ محقق گردید که تمامی نوع بشر دارای گوهر اساساً واحدی است؛ البته (DNA) هر فرد بشری درست مانند ساختار خطوط شصت و مختصات قرنیه وغیره؛ حتی از فردی تا فردی تفاوت دارد ولی این تفاوت های اصولاً بیحساب؛ ابداً باعث نمیگردد که گوهر اصلی بشری یعنی همان «گوهر اصیل آدمی» چند و چندین گانه باشد.
عین وحدت در مرکبات گوهری سایر جانوران و گیاهان که (DNA) یکی از آنها و مهمترین آنهاست؛ نیز وجود دارد و اینکه در بین گونه ای از گونه های جانوری و نباتی؛ آنهمه تضاد ها و تفاوت ها که میان نوع بشر دیده شده است و دیده میشود به نظر نمی آید؛ ناشی از عامل افزوده و غیر قابل مقایسه با همه گونه های دیگر جانوری و نباتی است و این عامل در یک مقوله فشرده؛ «فرهنگ» نام دارد.
فرهنگ؛ نه تنها بشر را از سایر گونه ها؛ متمایز و ممتاز میگرداند بلکه موجبات متمایز و متفاوت و متخاصم شدن میان خود کتله های بشری را نیز فراهم کرده است؛ علت این حقیقت تلخ این است که نوع بشر؛ نمیتوانسته است یک فرهنگ شسته و رفته همه بشری و دنیا شمول فراهم نماید و به ناگزیر فرهنگ ها به طرز کتلوی و منطقوی و قومی و قبیلوی و نژادی و مذهبی و طبقاتی و...و...و... شکل گرفته و رسوب کرده رفته است.
لهذا این؛ "گوهر" نیست که تضاد ها و تخاصم ها و تناقض ها و تصادم ها در میان نوع واحد بشری را موجب میگردد بلکه "فرهنگ" است که در سراسر عالم بشری فقط به گونه "خرده فرهنگ" ها موجودیت و مداومت یافته است!
پس از علوم زیست شناسی و ژنتیک و پاراژنتیک؛ پیشرفت های علوم روانشناسی و به ویژه "مغز شناسی" نشان دادند که مؤلفه های خرده فرهنگی؛ فقط در مغز بشر است که تولید و توزیع و تدخیل و نهادینه و روانی میگردند و در کردار بشری متبارز میشوند.
درست به همین اساس و علت و انگیزیش است که من اینک با طمانیت خاطر کامل؛ به عزیزان هموطنم مژدگانی میدهم که افغانستان به طریق فرزندان اصیل و انسان و خویشتن شناسش؛ وارد ژرفای علوم عصر حاضر گردیده و پا به پای پیشرو ترین دانشمندان بشری؛ قدم بر میدارد.
شماره این پیشروان دانش ساینتفیک عصر ما؛ به تناسب جُهال طالبانی و پاکستانیست ها و سعودیست ها و وهابیون "حیوان کالانعام و بلکه گمراه تر از آنها"(به فرموده کتاب مقدس قرآن) و شؤونیست ها و سکتریست های تبار پرست مماثل؛ حتی صدم یک فیصد هم نیست ولی اصالت با آنهاست و آینده؛ به تمام و کمال به آنان و به علم و اندیشه و همت و صولت شان تعلق دارد.
اصلاً مانند خورشید آسمان؛ روشن است که خیزش های دورانساز "رونسانس" و سپس "روشنگری" و "هومانیزم" و "دموکراسی" و نهایتاً "حقوق بشر" در پی استبداد وحشی دینمدارانه کلیسای کاتولیک در اروپا بود که موضوعیت و ضرورت و امکان ظهور یافت و نه تنها اروپا بلکه تمام جهان بشری را به مراحل و مراتب ترقی و تنور شتابان؛ هل داد و به پیش راند.
اینک پاکستانیزم و سعودیزم و وهابیزم و سلفیه و خرفیه که در افغانستان حالت "جهادیزم" و "طالبانیزم" و فروعات شؤونیستی و سکتاریستی به خود اختیار کرده است؛ دارد عین نقش تاریخی تجربه شده در اروپا توسط جهال متحجر و متعصب و متشدد کلیسایی را ایفا مینماید و فرزندان اندکی ذیشعور و با مناعت و باهمت و باشرف افغانستان ( و نه تنها افغانستان!) را به طرف پیشرو ترین دانش ها و آگاهی ها و علوم عصر حاضر میکشاند و حتی به مقامات و مدارجی میراند که هنوز سایر پیشتازان بشری؛ به آنها نایل نگردیده اند.
من؛ اگر امروز از دیگـر ذوات و شخصیت ها و جریانات و سازمانها و نهاد ها و آثار و دستاورد هایشان سخن نمیگویم و نمیتوانم سخن بگویم؛ جداً معذرت میخواهم.
امروز؛ عرض و سخنم از دانشمند کاملاً ناشناخته برای خودم محترم دکتور غلام محمد انصاری است که عضو کمیسیون صحی مجمع دانشمندان و متخصصان افغانستان معرفی شده اند و نام این نهاد هم نخستین بار است که در گوش من طنین انداز میگردد. محتمل است که اینهمه نو بودن این نام ها و شخصیت های حقیقی و حکمی برایم؛ ناشی از فقر اطلاعاتی بنده بوده باشد و استدعا کنیم که چنین موارد بسیار و بیشمار بادا!
گرامی دکتور غلام محمد انصاری؛ اخیراً مقدمه گونه ای از یک پروژه روشنگرانه علمی بسی گستردهِ سازنده و حیاتی برای فردای افغانستان و مزیداً آسیا و حتی سراسر بشریت؛ بیرون داده اند که فرنام دارد:
"حاکمیت ماتحت الشعور با محتوای منفی مانع بزرگ در راه پیشرفت شخصی و اجتماعی"
http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part36/ansari-15-01-2014.pdf
این کمترین؛ آرزو ندارد که اینجا مصداق ضرب المثل" قدر زر؛ زرگر بداند؛ قدر گوهر؛ گوهری" متحقق شود و بلکه آرزویم این است که هموطنان عزیز فراوانی فریاد برآورند و اعتراض بفرمایند که من؛ از عهدهِ ادای مطلب و احقاق حق سخن نبرامده ام و ارج و ارزش و مایه و پایهِ موضوع و مدعا بسی بیشتر از اینهاست.
به هرحال؛ سخن بر سر علم و پیشرفته ترین ستیژ کنونی آن میباشد. با اینکه تهیه و نگارش این مقالت محترم دکتور غلام محمد انصاری؛ کمی عجولانه به نظر میرسد و از بد روزگار؛ کمی هم با نواقص تخنیکی در ویبسایت وزین گفتمان؛ پی دی ایف شده و به نشر رسیده است؛ معهذا؛ هرانچه که میسر شده و بروز گردیده است؛ برای من کفایت میکند که آنرا؛ قطعاً متفاوت از همه مقاله ها و سیاهه های دیگر اعلام بدارم که ماشاءالله اگر نه روزانه؛ مسلماً هفته وار ده ها ویبسایت افغانی را مالامال و شاداب و سیرآب میدارند.
لید مقالت دکتور انصاری چنین است:
"قرن 21؛ قرن تحولات و دگرگونی های عمیق اجتماعی، علمی و طبی است. چون بشریت در این قرن دارای سریعترین سیستم تبادله اطلاعات، تبادله افکار و اندیشه ها میباشد و از سوی دیگر کارد نیرنگ و بی عدالتی به استخوان مردم و حتی اکثریت علمای با وجدان جهان رسیده است؛ این حالت درد آور؛ همه را برای راهیابی و رهایی دعوت می نماید."
ایشان پس از سطوری چند ادامه میدهند:
"صحبت های طبی من؛ استنادش به جدید ترین تحقیقات علمی روی حجره و ژن میباشد که توسط بروس لیپتون پروفیسور بیولوژی حجره(بیولوژی سلولی) در امریکا صورت گرفته و تجارب 34 ساله طبی خودم نیز در آن نقش ایفا مینماید.
بروس لیپتون در اثر تحقیقات خود به روی حجره های تهدابی (سلول های بنیادی ـ استیم سیل) به مقام پروفیسوری رسید. وی در دوران طفولیت با میکروسکوب آشنا شد و از همان وقت علاقه شدیدی به درک حقیقت در زندگی حجرات میکروسکوپیک پیدا نمود. او قبل از تحقیقاتش روی بیولوژی ی حجره؛ در پوهنتون... این درس را میداد که ژن؛ انکشاف حجره را کنترول میکند، کرکتر انسان را می سازد و رفتار انسانها را تعیین میدارد. ولی پس از اینکه تحقیقاتش خلاف اینها را نشان داد؛ دیگر نتوانست مغایر آنچه که کشف نموده بود؛ به تدریس ادامه دهد.
او با وصف داشتن قرار داد دایمی؛ این پوهنتون را ترک نمود و سپس در پوهنتون دیگری آغاز به فعالیت کرد.
بروس لیپتون در تحقیقات خود؛ یک حجره تهدابی(سلول بنیادی) را در بشقاب نمو گذاشت. پس از هر ده ساعت این حجره دو چند میشد و پس از یک هفته؛ از یک حجره؛ (حسب تکثیر تصاعدی) هزاران حجره به وجود می آمد که همه دارای عین ژن (قسماً عین گوهر) بودند. با تغییر یافتن محیط غذایی برای نموی سلول های دارای عین ژن؛ مشاهده شد که حجرات و سلول ها بسته به محیط غذایی؛ به سلول های شحمی، استخوانی یا پوستی مبدل میگردند. لذا دیگر سوال این بود که سرنوشت این حجرات را چه چیزی تعیین میکند:
ژن یا محیط؟
و پاسخ ؛ محیط ؛ و در این محدوده "محیط غذایی" بود.
در همین حال معلوم شد که هرگاه سلول های سالم در محیطی ناسالم و مریض قرار داده شوند؛ ناسالم و مریض میگردند و ای بسا همین ها با برگشتاندن به محیط سالم؛ مجدداً تندرست و سالم می شوند.
روشی که از اینهمه تحقیقات و کشفیات حاصله به دست آمد؛ اپی ژنتیک ( یا مافوق توارث) نامیده شد. این شاخه نوین علمی اصالت بسی از رفتار های سلولی و رفتار های ارگانیزم ها و موجودات حیه واز همه مهمتر انسان را ناشی شده از محیط؛ دریافت نمود یعنی اینکه نقش کنترول کننده و تعیین کنننده در زمینه با محیط میباشد؛ در عین حالیکه ژن ها کارکرد سازنده خود در محدوده های معینه را دارا اند.
لذا علم جدید ما را به این نتیجه میرساند که محیط و تغییر محیط؛ سرنوشت حجره و حیات بیولوژیک را تعیین می نماید؛ بنابر این؛ ما میتوانیم با تغییر دادن محیط ( در مورد بشر و جامعه بشری با تغییر دادن محیط خرده فرهنگی از فردای تولد تا 8 ـ 10 ـ 12 ساله گی) سرنوشت خود را به دست خود گیریم.
دانشمند عزیز و محترم؛ دکتور غلام محمد انصاری؛ پس از به دست دادن این شاه کلید های سخت با ارزش؛ به تعمیمات علمی (و نه فلسفی) در عین راستا ادامه میدهند که متأسفانه قسمتی از وسط مقاله شان؛ به علت نواقص تخنیکی له و لورده شده و اشکالاتی شاید مهم را برای خواننده ایجاد کرده است. معهذا؛ ادامه تعمیمات؛ خیلی ها ذیقیمت است به ویژه آنجا ها که ایشان؛ تصویر هایی از ضمیر آگاه و ضمیر ناخود آگاه (مافوق الشعور و ماتحت الشعور) انسانی به دست میدهند و از جمله میفرمایند که ظرفیت گیرش و پردازش خود آگاه حدود 40 بایت است در حالیکه ظرفیت ماتحت الشعور یا ناخود آگاه؛ میلیون ها بایت میباشد.
برای من؛ تناسب های در صدی اشکالی ندارد ولی نیاز حس میکنم که اگر این موارد با دقت هرچه تمامتر علمی ارائه شود و عندالامکان؛ اثباتیه ها، منابع و ماخذ این ارقام تشریح گردد؛ نیروی ایقان آفرینی احکام را به مراتب بالا خواهد برد.
اینجانب اراده داشتم که سلسله ای از دریافت های ذیقیمت سایر دانشمندان و محققان بشری را از چگونگی کارکرد های مغز بشری ـ این عالیترین و پیچیده ترین دستگاه در عالم حیات ـ در پیوند به این عریضه و پیام؛ خدمت عزیزان؛ تقدیم بدارم؛ ولی چنانکه می بینیم؛ ظرف این مطلب به اشباع رسیده است و انگهی؛ دکتور غلام محمد انصاری عزیز هم فقط ؛ مقدمه ای ارائه داشته اند و همه را منتظر دوام ارشادات خویش در حالت آماده باش قرار داده اند؛ لهذا؛ عجالتاً رفع زحمت می نمایم و « یار زنده و صحبت باقی!» میگویم.
معهذا؛ بایستی جوانان عزیز میهن اعم از دختر و پسر توجه داشته باشند که هر پیشرفت علمی در جهان و هر موفقیت هموطنان دانشمند خودمان درین راستا ها؛ تائید کننده و تثبیت کننده بیش از پیش دکتورین و کتاب «گوهر اصیل آدمی» و سلسله مقالات «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف گردید و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟» میباشد.
اگر غیر از این و بر خلاف این است؛ لطف فرموده؛ اینجانب و سایرین را با دلیل و برهان و شهود و ثبوت آگاه فرمائید و الا بی تفاوتی و کلوخ چشمی را نفرین نموده و جامعه جوان افغانستان را از آن پالوده بدارید!
عکس این حالت؛ همان تن دادن به دکتورین و اندیشه آی آیس ای پاکستان، شیخ های فاجرعربی، مرتجعترین هژمونیست های امپریالیستی و مولود پلید آنان: طالبانیزم و وهابیت و سلفیت تکفیری است.
انتخاب کنید؛ این حق شماست!
ولی حق هم یک مقوله قراردادی اجتماعی حتی جهانشمول میباشد و لهذا؛ هرکس نمیتواند؛ معنای من دراوردی خود از حق را داشته باشد وانگهی حق؛ همیشه توأمان با خود؛ وظیفه و مکلفیت و مسئولیت را داراست!
شاد و آباد و برای مباحث سازنده تر آینده؛ آماده باشید!