افغان موج   

برکَن زخود زُنَّارها

این جان جاری دربدن کانراهمه دیندارها

ازتن جدا پنداشته دارند از آن گفتارها

در دید ۀ أهل هنر ورزیدۀ عقل وخرد

چیزی نباشدجز یکی مجموعۀ پندارها

روح وتن جنبنده گان ازهم و باهم شد پدید

این دو جدا پنداشتن بستن به سر افسارها

آن عقل کل دانای کل زیبای کل والای کل

جزدرسردین باوران پنهان شد از هشیارها

پیغمبران و کاهنان آورده دین را"ارمغان"

باگونه گون ترفندها گردن زدن کشتارها

تمثال الله از زمین بر آسمانها شد قرین

تاسجده آرند بهرآن هرروزوهرشب بارها

گربت پرستی نیست این سنگ سیه ازبهرچیست

کز بوسه و تعظیم آن ناچار شد زوَّارها

سعی و تلاش حاجیان بین صفا و مروه را

باشد نشان از جاهلی وزساکنان غارها

لبیک گویان کعبه را طوَّاف کردن نیست جز

تآیید رسم " جاهلان" با حرف و با کردارها

أدیان گیتی جمله گی محصول نادانی ماست

گر وارهیدن بایدت برکن زخود زُنَّارها

هالند

2009/11/27

 

راه نجات

 

به شاخ و برگ زمرد نشان گلبن باغ

رسد زباد خزان زردی و خموشی و داغ

چریسه های عقاب ار زآشیانه فتند

اسیرزاغ وزغن میشوند وموش وکلاغ

بر آستان ستم گر نهی سر تعظیم

ذلالت أبدی زود گیرد از تو سراغ

ملا و حضرت و آخوند و پیردرباری

کشند بارستم پیشه گان چو الاغ

زپشت منبر " أم القری"  شهِ یثرب

بداد بانگ " جهاد " و"غنیمت " اش به بلاغ

"جهاد"یورش و تاراج را "غنیمت " دان

از این نگاه به تاریخ دین فگن تو چراغ

ببین چگونه جهان رابه خون و خاک کشند

به سینه های پراز کین و عقده ها به دماغ

ملا عمر اگرش عقل  و هوش در سر بود

نبود نام وی اندر ردیف گاو و الاغ

بگیر جام  سکولار وسربکش که همین

یگانه راه نجات از ذلالت است و فراغ

هالند

2009/11/26

ر.  پیکار جو