آیینهی فریاد
القصه که ورد همــگان گشته صدایم
آیینهی فــریاد زمان گشـــــته صدایم
زنهــــار مپندار که در خلوت اســرار
آوای فــلان ابن فــلان گشته صدایم
ترسی ز سرازیری خوکان جهان نیست
تا خسرو ملک یُمَگان گشته صدایم
آهنگ بلوغ سخــــــــــنم را نشنیدی
بشنوکه چه اندازه جوان گشته صدایم
افتاده چنانچه به دهان هـــــمه مردم
نقل سر هر مجلس و خوان گشته صدایم
ازتک تک لعل لب شیرین دهنان پرس
در هر گذری ورد زبان گشته صدایم
از مرز زبان گرچه گذشته است ولیکن
هم سر حد احساس گران گشته صدایم
از ایل و تبارش نتوان گفت که عمریست
هر وسوسه را دشمن جان گشته صدایم
سرمستی موسیقی عشاق جهان است
در محفل دل رقص کنان گشته صدایم
همسنگر ویرانگر هر بی وطنی نیست
در کشور دل خط و نشان گشته صدایم
نورالله وثوق
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
20/3/1388