او" آدم "معصوم جنت بود
قربانی سرخی سیب یک هوس شد
و حالا کودکی از نسل او پا در این دنیا نهاده
بی خبر از قیل و قال زندگی
بی خبر از حد و مرز فاصله
با گریه ای معمول هر نوزاد دنیا آمده
می گشاید چشمهایش را به دنیا
وادی صد رنگ تزویر و ریا
طی می شوند بی توقف بی شکیب
یک به بک روزهای کودکی
او خوب می داند در این روزها
معنی آب و باران را
آسمان و جنگل و رنگین کمان را
اما...
در همین روزهای کودکی
واژه بیگانه ای با طعم تلخ طعنه ای
حیران وماتش می کند
در دفتر نقاشی اش هر واژه را رنگیست
آب و آسمان آبیست
جنگل سبز
بی جواب می ماند این سوالش:
"کودک افغان چه رنگیست؟"
طی می شوند بی توقف بی شکیب
یک به یک روزهای کودکی
او خوب می داند حالا
بیگانگی و غربت دور از وطن را
همچنان در جهان نقش و رنگ هر واژه را رنگیست
زیرا...
دنیا وادی صد رنگ تزویر و ریاست
اثر : ثمین دختر مهاجر افغان
http://www.samiiin.blogfa.com