افغان موج   

دل ز درد و داغ هجران بی‏نوا افتاده است

برگ پاییزی که از شـاخی جدا افتاده است

فرش زرّین بر زمین گسترده فرّاش خزان

جـامه بر انـدام رعـنا خـوش‏نما افتاده است

ســرو آزاد کـهـن حـماسـه هـا دارد بـه دل

گرچه دوراز ریشه وآب و هوا افتاده است

از نبات هـوم و کاج سبز و طوبی گفته اند

در دل بـاغ طبـیـعـت بـس جـلا افتاده است

در انارستان دل یک لحظه بنشین جان من

خنده برلب خون بدل بس ماجراافتاده است

نغمۀ شـور و طرب در بزم دل‏ها زنده باد

تارهـــای ســـاز دل بـر دلـربـا افتاده است

شوق شادی دردل هجران‏کش ما خون شده

نقش هـا بـر نـامه از رنگ حنا افتاده است

شور عشق ازنور فرگشت شدن تا بیکران

در وجـود هـسـتی و ســرّ بـقــا افتاده است

دل که از اسرار دل دارد خبر از آن سبب

آشــنـا در فکــر و ذکــر آشــنـا افتاده است

چشم هستی با مه و خورشید بازی می کند

ســـرمـۀ شــب در نگاه تـوتــیـا افتاده است

قـصۀ زال زر و سیمرغ و رستم بازخوان

بـر تـمـــدن ســـایــۀ بـال هـمــا افتاده است

دل که پیمـان‏نامـۀ دل را کـنـد تحـویــل دل

نـور بی پایان وحـدت در سـرا افتاده است

 

 رسول پویان

 

25/11/2024