افزون بهملک ماکه بلاجا گرفته است
کبرو غرور بر دل ما جا گرفته است
دیروز هی به طینتِ ما دشمنی نبود
امروز را ببین که بسا جا گرفته است
پاکی که رخت بسته دگر از نهادِ ما
فسق و فساد و جور و جفا جا گرفته است
از خود کنیم شکوه نه ما از کسِ دگر
چون در نهادِ ما که خطا جا گرفته است
گلشن سرای ما که دگر نیست تازه آه
فصلِ خزانِ سرد چرا جا گرفته است
یارب ببار بارشِ رحمت به شهرِ ما
لب تشنه گی به کشور ماجا گرفته است
خواری نمی کشد به دو عالم هرآنکسی
در رگ رگ اش که عشق خداجا گرفته است