نعمت الله مختارزاده 27نوامبر2008 شهر ِ اسّن آلمان
عالِم ِ دُمدار
ای مسلمانان ، بـبـیـنـین ، چه عجائب کار شد
هر خس و خاری به شکلی ، رونق ِ بازار شد
عندلیب ِ خــوشنوا را ، رانـدنـدی ، از چمن
کرگسی جایش نشست و ، واسـطـه دینار شد
سه برابر ازعــرب ، پرداخت آمد پیش پیش
تــا اجیرانش ، یکایک ، مـوج ِ استخبار شد
آبــروی دین را ، با حـرفی مفت ِ ریخـتـه
محشری بـر پا ، ز هـــر نابـِخـرَد ِ مکار شد
ای مسلمانان ، بـبـیـنـین ، چه عجائب کار شد
مود ِ چادر ، پـیرهن ، تـنبان و، هم دستار شد
آنکــــه دشمن بود ، با نیکتایی و نیکتایی دار
خود به گــردن بسته کرده ، مودِل ِ اشرار شد
با غـــرازه موتر ، آن ( دیپلوم دار ِ اقتصاد )
ظاهـر ِ (T V ) ، ز مـکـر ِ طالِـبـِه غـدار شد
صحبتی از دِه میکـرد و ، گهی هـم از درخت
سود وقرض وبانک وسرمایه به گیر و دار شد
گفت از قـبر وعذاب و ، بهره دِه و، بهره گیر
اِشکم ِ هـــردوی شان ، پُـر آتش و اژدار شد
لیک از بیر و ، فروش ِ بیر، چیزی می نگفت
خــوردن ِ پول ِ حرام انکار ، نه اقــرار شد
گرچــه فرق ِ مسگر و زرگر، زمین و آسمان
حیف ، گـر دیوانه ای ، برمسند ِ هشیار شد
وای از گیر و کلچ ، گر لحظه یی گردد فلج
ریـزش و تب ، با خـلـج در قسمت ِ ابرار شد
ای مسلمانان ، بـبـیـنـین ، چه عجائب کار شد
مود ِ ریش و پشم و چرک و بوی بـد بسیارشد
دیگــــری با ریش ِ انـتـیـکـش نـفاق انـــداخته
میگه ! غالی و قزلباش ، هریک از کفار شد
حال می خواهد ( پروتوکولی ) را با دیگـران
مُهر و امضا کرده چال ِ دیگــری تکرار شد
دال ِ پاکستان ، ز ریش ِ پُر حنایش می چکــد
قاشق ِ انگلیس و ، بشقاب ِ عرب همکار شد
تاکه تـُند و تـُرش و تلخ و شور، آیـد در وسط
امت ِ نــــرم و ، ولــی برنـامــه دار ِ حار شد
ای مسلمانان ، بـبـیـنـین ، چه عجائب کار شد
بـیــرقی ، در اهتزاز ، از وحشت ِ کفتار شد
آنکــــه ( P h.d ) دارد ، با لـــــباسِ مخملین
پـرچمی ، بــر مجــرمین ، آمـاده و تیار شد
میکند یک یک تراش و رنگ رنگ و چرب چرب
تــا نشانی ، بـر گـُــنه کـار و ، خیانتکار شد
لیک زان بیرق نگفتی ، از عرب یا ازعجم
طاقت ِ فــــرســای انسـانی ، به گیر و دار شد
ای خــــدا ، رحمی بـــه حـال ِ ملت ِ مظلوم ِ ما
عــالـم ِ دینی ، ســــیاسی گشــته و ُدمــدار شد
ای مسلمانان ، بـبـیـنـین ، چه عجائب کار شد
خـامـۀ جـولانگر ِِ «نعمت» بـــه یک پیکار شد