گردش چشم خماری مست مستم می کند
غمـزۀ مسـت نگاهی می پرسـتم می کند
گـوهـری در سیـنۀ امـواج دریا گـم شـدم
حلقۀ مهـر و وفـایی تـا بـه شستم می کند
گردل صد پاره ام ازبی وفاییها شکست
وعـدۀ وصلی که جبران شکـستم می کند
نامـه یی یا گفتگـویی یا سـرود تـازه یی
صد گشایش در قرنطین بن بستم می کند
از دل هجـران برآیـد کـوکب بخـت سپید
عشق رانازم که آخردست بدستم می کند
رشته های تاریخ و فرهنگ و آداب کهن
در جهـان تـازه پـیـونــد گسـستـم می کند
گرچه آزادم زه قید و بند زنجیر و قـفس
حلـقـۀ زلف محـبـت پـای بـسـتـم می کند
ازفشار درد دوران قامت دل خم نگشت
با ثـریا همسـری پـرواز جـسـتم می کند
گلشن دل جلوهگاه بلبل و گل گشته است
خار اگر بیهوده تهدیـدی به خستم میکند
ازعدم بیرون نمیآید به جز وهم و خیال
عقل و دانایی که درهستی هستم می کند
گـردش هـستی، در هـستی تسلسـل آورد
تـا تکامــل قـصـــۀ روز الـسـتـم می کند
دانش وعقل وخرد با عشق در رازونیاز
کائنات را بـا هـمــه پهـنا بـسـتـم می کند
دل شده با مهروماه وکهکشانها همنیشن
خاک بازیهای طفلان کی پستم می کند
اوج هـستی در دل هـستی نـدارد انـتـهـا
از هـمه بالا و بـالا تـر نـشـستـم می کند
رسول پویان
29/5/2021