دل پریـد از سینه پرپر درهـوا گم کرده ام
شهـپر سـیمـرغ و پـرواز همـا گم کرده ام
درشب یلدای هـجـران در خیال وصل یار
چون پـر پـروانه در آتش رهـا گم کرده ام
دوستان پرسندکه دل رادرکجا گم کرده ای
راست اگـر گویم نمی دانم کجا گم کرده ام
آنقـدر دانـم که شـوری در دلم پیچیده است
شوق واحساس درون را درنوا گم کرده ام
تـا بـه ژرفـای دل تـاریـخ رفـتـم وای وای
در فـراموشـخانـه دل را بارهـا گم کرده ام
در دل امـواج اقـیــانــوس هـنـگام غــروب
کشـتی مـوج نـگـه را در شـنـا گـم کرده ام
روز دیگـر باز رفـتـم در طلـوع صبحـگاه
وه که دل را در میان مـوج هـا گم کرده ام
هرچه می دیدم زمین برآسمان چسپیده بود
خـویـش را در بسـتـر بی انتهـا گم کرده ام
یـادم آمــد کـوه هــای آســـمانســای وطـن
جــان و دل در دره هــای آریـا گم کرده ام
رفتم آن سو تر که دیدم کهکشانها بی شمار
راه بـاریک زمیـن را در ســما گم کرده ام
نـورها هم منحنی بـود آنچه می دیدم در آن
عجزِ موسی دیـدم و زورِ عصا گم کرده ام
نـورهـای منحـنی را نـیــز ره آن سـو نبـود
در دل تـاریک هـسـتـی نـور تـا گم کرده ام
هـرچــه پـالـیدم نـدیـدم ایـن دل گم گشته را
گـویی در ژرف سیه چـال فضا گم کرده ام
جستجوکردم که یابم عرش وکرسی را ولی
هست وبودوجایگاه را جا به جا گم کرده ام
بـود و فـانـی را نـدیـــدم در بـقــای جاودان
جـاودانـی را بــه ســودای خـدا گم کرده ام
از عـدم نـام و نـشـانی در بقـاء پـیـدا نـشـد
این دو عنوان را ز تاریخ خطا گم کرده ام
بسـتر تاریک هـسـتی آنـقـدر گسـترده بـود
کهکشان در کهکشان را در بقا گم کرده ام
جـذبه و عـشق و محبت آنچنان پیچیده بود
عـالـمی در ذرۀ مشـکل گــشـا گـم کرده ام
گفت ای انسـان چـه میدانی ازین افشردگی
گفـتـم آن جـا عالـمِ بی سر و پا گم کرده ام
هرچه دیدم عشق بودوعشق بودوعشق بود
یافتم عـشـق و محبت تا جـفـا گم کرده اسم
آن که پـیدا کـرده دل را باز در دسـتم دهـد
تـا کجـا دمحـبـوبـــۀ دل آشـــنـا گم کرده ام
رسول پویان
28/3/2021