افغان موج   

خـون غـروب دامـن دریا گرفته است

گـویـی که آب لالۀ حمـرا گرفته است

از بـس گـدازه مهـر فلک می پـراکند

در آســـمـان آتـشـی پهـنـا گرفته است

تشت طلا نهان شـده در لای شاخسار

تاریک دزدشب به هواجا گرفته است

شام غروب و گاه سحر جلوگاه رنگ

گویی زمانه  سیل وتماشا گرفته است

از دیـدگان ابــر ســما خـون دل چکـد

انـسـان را بـلای کـرونـا گـرفـته است

گیتی به پیش ذره بـه زانـو فتاده است

ویروس کـوچکی همه دنیاگرفته است

بهتان و تـوطـئه شـده ورد زبـان زور

با عقل وعلم وفلسفه دعوا گرفته است

جاهل اگربه جنگ وجدل رو کند ولی

دانا طریـق صلح و مـدارا گرفته است

هجـر و هراس دردل یاران فتاده است

بس اضطراب ودلهره مأواگرفته است

گله ز جور چـرخ فلک بی نتیجه است

این پیره زال قلبی چوخارا گرفته است

دیو مرض تنوره کشد گرچـه در جهان

مهـر امـیـد لطـف پـریـسـا گـرفته است

شادی و شور، شـوقی به دل آورد پدید

غم گرچه دردل همه سودا گرفته است

بـزم طـرب نـوای غـزل سـاز می کـند

مستی چه رقصی دردل میناگرفته است

گرچـه سکوت بر لب دلها نشسته است

درنای عشق زمزمه غوغا گرفته است

نجوایی از دیار کهن می رسد به گوش

موجیکه کوه ودره وصحرا گرفته است

شـوق وصال زنـده کند عشق را به دل

هستی ز عشـق مقصد والا گرفته است

یـاری و هـمـدلی و وفــا حـرمـت آورد

حال خوشی که این دل شیداگرفته است

رسول پویان

16/7/2020