نمیــخواهم خُـــراسان، کاوه و یا شهر بدخشانی
که در آن هـــرکه باشیطان ببندد عهد و پیمانی
دهد فتوای کشتن هر کجا فرزند مردم را
و با بیل و کلنگ جهل امر مرگ و ویرانی
به قرن بیست و یک هر کودکی را عالمی خواهم
بلی! پیامبری یک رهبــــری با دین و ایمانی
اگــــر باشی تو یک دلداده با مهر و محبت ها
بگـــو از صدق دل دارد کجای آن پشیمانی
زکشت خود به آب ابرو حاصل کنی روزی
به فصل مستمندی هر چه میخواهی فراوانی
بــرادر با بــرادر خنده دارد بــر لبش دایم
اگر از یک پدر باشند و یک مادر به آسانی
مگو دیگر شکایت دارم از کردار او هرگز
تو اینرا غیر یک جنجال از نفس ات چه میدانی؟
نعمت الله ترکانی