رقص و آواز گـر شتاب کند
بـنــد افــراط را خــراب کند
جنبش عشق دردل تار است
گـر نـوای طـرب ربـاب کند
شعـر دل لعل یار می جـوید
کلک آهـنگ را خضاب کند
پای کـوبـان بیا بــه بــزم دل
تاکه جان رابه پیچ وتاب کند
چشم مستی و رقص مژگانی
جام دل را پر از شـراب کند
در نـیـسـتـان دل فگــن آتـش
تاکه غش رابرون مذاب کند
عشق اکسیر جان و دل باشد
مس تــن را طلای نـاب کند
شمس اگر مولـوی کند بیدار
شیخ هرجا حدیث خواب کند
قلب عـرفـان را کـنـد افگار
بـر صفـای درون عتاب کند
از مـدارا و صـلح بگـریـزد
جنگ وافراط وفتنه باب کند
از تمن ز بس که می ترسـد
دل فـرهـنـگ را کـبـاب کند
محتسب راه شـیخ می پـویـد
جـنگ بـا خـیـل آفـتــاب کند
عیش و مستی وشـادمانی را
نوحه ودرد و اضطراب کند
غــزل عــاشـــــقـانــۀ دل را
از جهالـت عبث خطـاب کند
عشـق عشّاق را به دار کشد
دل وجان را بسی عذاب کند
رخ زیـبـا و زلـف سـنـبل را
بسـتـه در محبـس نـقـاب کند
آلت دست قدرت وپول است
در تجـارت گـنـه ثـواب کند
شـارع از مهر دل نمی داند
تـا که از عشق اجـتناب کند
سیر بی حـد ومرزهستی را
بسـتـه در قـالـب کـتـاب کند
دانش وعقل و فهم انسان را
کـودکانـه فـقـط حـساب کند
شمن وشیخ راهب و خاخام
قـصـه از وادی سـراب کند
خلق بهـر نجـات خـود بایـد
در دل و ذهــن انقـلاب کند
رسول پویان
8/10/2019