افغان موج   

 محمد عالم افتخار

 

                                    (تبصره ارتجالی سیاسی)

بود، نبود، سلطانی بود که قضاوت نیز همی کرد؛ ولی چنانکه:

در برابر دعوی مدعی هم میگفت: حق ! و در برابر ردیه مدعی علیه هم میفرمود: حق!

ملکه خانمِ سلطان که از مشاهده مکرر این رویه به تنگ آمد؛ سلطان را گفت: این؛ یعنی چه که هم به مدعی میگویی: حق و هم به مدعی علیه؟ پس عدالت و قضاوت کجاست؟

سلطان با همان خونسردی به بی بی سلطانه هم فرمود: حق!

این روز ها که «تب زرد» معاهده امنیتی ...؛ وطن عزیز ما افغانستان را به هذیان رسانیده و قریب است به کوما ببرد؛ دوستانی بر این کمترین؛ تکلیف کرده اند که دمی بر کشم و اشارتی در دهم. البته خودم هم نمیدانم که من بیچاره و بیکاره و هیچمدان و ناتوان را به این معقولات  "بزرگ"مغزان و بزرگ شکمان چی؟ مگر نه این است که منجمله "امور مملکت خویش؛ خسروان دانند"؟!

این است که محض خالی نماندن عریضه؛ در قبال فرمایشاتی از قبیل سخن دوست عزیزم دکتور سید احمد جهش در"امضای قرارداد امنیتی یا ادامه جنگ های فرسایشی؟" با مدنظر داشت دلایل و براهین مطروحه میگویم: حق!

دکتور جهش فرموده اند:
«....در نتيجه به بانگ رسا بايد قرارداد کنوني نابرابر و تحميلي تحت «شمشير داموکلس» ستراتيژيک امريکا – افغانستان و پيمان هاي تبعي استعماري و اسارتبار را رد نموده و به استعمار بلا تفاوت آن با ديگر استعمار ها؛ خاتمه داد.
فقط قرار داد ها و پيمان ها زماني معقوليت و سودمندي متقابل دارند که کشور ها و دولت ها با استقلال و اقتدار حقيقي و حقوقي مساوي وارد آنها شوند که بحث در مورد از حدود اين مختصر بيرون ميباشد.»(1)

و هم در برابر ارشاداتی از قبیل آنچه که جناب اکرم اندیشمند در "چرا افغانستان پیمان امنیتی را با امریکا امضاء کند؟" ابراز داشته اند؛ میگویم: حق!

نقل قول جناب اندیشمند: « امضای پیمان امنیتی و حضور نظامی امریکا و تداوم کمک های نظامی و اقتصادی غرب، برخلاف این تصور که اراده ی طالبان و کشورهای پاکستان و ایران را در تداوم جنگ تقویت می کند، به تضعیف آن می انجامد. در حالی که بیطرفی افغانستان که گاهی به عنوان راه حل بحران و مستلزم تأمین ثبات از سوی دیدگاه هایی مطرح می شود، افغانستان را یک طعمه ی خوب برای شکار همسایگان و گروه های تروریستی تکفیرگرا می سازد. به همان حد، افغانستان در نبودِ تعهدات امنیتی و اقتصادی یک یا چند کشور مقتدر دنیا همچون ایالات متحده و متحدان غربی آن، به میدان منازعه و جنگ گروه های مختلف سیاسی، قومی، مذهبی و گروه های متعدد مافیایی تبدیل می شود.»(2)

و اگر شما نیز بفرمائید که اینجا نقیضین است و منطقاً اجتماع آنها محال میباشد؛ علی الوصف اینکه امکان وحدت ضدین؛ در دیالکتیک و نیز در طبیعت هست؛ برایتان میگویم که: حق!

آری؛ شما هم برحقید و در نتیجه؛ خان کرزی شاه هم برحق است و لویه جرگه مشورتی اش هم و حضرت صبغت الله مجددی ـ بازمانده حضرات پادشاه ساز شوربازار و رقم زننده بار بار سرنوشت افغانستان ـ که به درجه اولی برحق میباشند. خاصه که روشنفکران تیپیک معاصری چون جناب دکتور دادفر سپنتا هم تشخیص داده اند که دست مبارک حضرت صاحب؛ سزاوار بوسیدن است!

اگر اجازه داشته باشم محض؛ دیدگاه و برداشت شخص شخیص خودم را درین هر سه مورد عرض میدارم.

جناب دکتور سید احمد جهش و سایر دارندگان دیدگاه های مشابه غیر طالبانی؛ به لحاظی برحق اند که در حداقل؛ افغانستانی با کوایف 30 سال قبل را و به لحاظی افغانستانی آرمانی را مدنظر دارند.

دارندگان دیدگاه های متقابل مانند اکرم اندیشمند، ابراهیم ورسجی ـ در«نگاهی به سود و زیان معاهده ی امنیتی میان افغانستان وامریکا»ـ (3) و بسیاری های دیگر؛ افغانستانِ عملاً موجود و ممکن را بیشتر مورد حساب و کتاب قرار میدهند!

و شما عزیزانی که میان این دیدگاه های متقابل نقاضت های متحیر کننده؛ می بینید نیز حق دارید به خاطری که نه میتوانید از افغانستان محبوب و افتخار آمیز اجدادی دل بکنید و نه قادرید واقعیت ملموس جاری آنرا؛ نادیده انگارید.

ولی بازهم محضاً به نظر این کمترین؛ چیزی به مصداق افغانستانی که 30 قبل مطرح بود؛ اینک وجود ندارد و حتی منجمله به فتوای افخم المجاهدین جناب عبدالرب رسول سیاف؛ کم از کم یک متر خاک آن به توبره کشیده شده و دور انداخته شده است!

باز یک کشور که فقط مشتی خاک نیست؛ آدم ها و ارزش ها و باور ها و قرارداد ها... است؛ به وضوح دیدنی و دریافتنی است که دیگر آدم ها و ارزش ها و باور ها و قرارداد ها... در افغانستان ـ از شرق تا غرب واز جنوب تا شمال ـ آدم ها و ارزش ها و باور ها و قرارداد ها...ی 30 سال پیش نیستند. منجمله آنوقت جاسوس و وابسته بیگانه ـ و آنهم بیگانه متخاصم تاریخی بودن! ـ شدید ترین کفر و جرم ملی و وطنی بود؛ ولی امروزه برترین مایه فخر و مباهات و اسباب قدر دیدن و بر صدر نشستن است.

اخیراً کارگزاری از تلویزیون طلوع؛ خدمت جناب عتیق الله بریالی کارآگاه امور نظامی؛ این پرسش را مطرح کردند که مردمانی میگویند: اگر قرار است که بالاخره غلام حلقه بگوش امریکا شویم؛ پس چرا در موقعش عین غلامی برای اتحاد شوروی را گردن ننهادیم؟

میتوان به این پرسش افزود که در آنصورت؛ میشد حتی از دیگرگونی های فاجعه بار سه دهه اخیر نه فقط در کشور که در تمام جهان نیز جلوگیری کنیم!

ولی جناب کارآگاه نظامی؛ فرمودند: الحذر؛ که بزرگترین افتخار و ثروت ما جهاد است که برضد اتحاد شوروی انجام دادیم؛ بدون این افتخار؛ دیگر افغانستان چه دارد؟!

اتحاد شوروی بر ما تجاوز کرده بود و یک رژیم سرکوبگر را بر ما تحمیل میکرد؛ در حالیکه امریکا؛ ارزش های دموکراتیک را وارد قوانین و زندگانی ما میکند و آنهم به یک «هان و نی» رئیس جمهور!! ما معطل است که تکلیف خود را روشن نماید؟؟؟!

من اینجا بنای تردید و دهن کجی بر فرمایشات جناب عتیق الله بریالی و نیز بر افتخارات جهادی ندارم. و برعلاوه به موقع میدانم یک شنیده اغلب مؤثقم را خدمت شان تقدیم دارم که بر اساس آن:

روزگاری که جناب احمد ضیاء مسعود به حیث دپلومات کشور به تاشکند تشریف برده بودند؛ شاید حین بیخودی در نشستی به همراهان متعجبانه فرمودند:

ـ واقعاً که شوروی ها تاشکند را بسیار زیبا ساخته اند!

یکی از همراهان بی رو در بایستی خدمت شان عرض کرد که:

ـ اگر خُسُر جنابعالی (رهبر سمبولیک جهاد ـ مرحوم استاد برهان الدین ربانی!) هم میگذاشت؛ افغانستان را همینگونه زیبا میساختند!

به هرحال؛ مسلماً همین جهاد بود که باعث گشت تا خشت از خشت و سنگ از سنگ افغانستان دیروز برجا نماند؛ دولت و ارتش و اداره و نظم و نظام کشور یکسره نابود گردد و به فرموده بی بی حنا ربانی کهر وزیر خارجه اسبق پاکستان؛ نهایتاً هیولای فرانکشتاینی طالبان ساخته شده سوار بردوش ارتشی ها و استخبارتی ها و ملیشه های پاکستانی و عربی و ازبکی و چیچینی... بر افغانستان نازل گردانیده شود(4).

آیا در همه اینها؛ امریکا سهم و نقش دست اول نداشت؟ آیا اگر که فاز اول جهاد توسط نصیرالله بابر و ذوالفقار علی بوتو و جنرالان وقت آی ایس آی؛ سازماندهی و راه اندازی شده بود؛ فاز دوم و فیصله کن آن توسط جیمی کارتر و بعد رونالد ریگان رئیس جمهور امریکا و تاچر صدر اعظم آهنین انگلیس از واشنگتن و لندن و سپس توسط همان تاچر و مزیداً برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا از نوار قبایلی فتوا داده نشد و سپس توسط دالر ها و سلاحها و فنون و تاکتیک هایی همانها قدم به قدم مهندسی و عملی نگردید؟

اینگونه صرف نظر از آنکه جهادی ها چه عزم و فکر و عقیده ای داشتند؛ همان ماستر پلان استراتیژیک امریکا و شرکایش را متحقق ساختند تا افغانستان طوری دیگرگون شد که نوبت به طرح اشغال مستقیم آن رسید؛ طرحی که طبق مؤیدات بیشمار؛ مدت ها قبل از رویداد 11 سپتامبر؛ ریخته شده و پخته گردیده بود که عجالتاً مجال تفصیل در باره نیست!

خوب. شاید منظور حقیقی و غیر دیپلوماتیک  سخنان جناب عتیق الله بریالی و نیز همطرازان شان همین است که دیگرگونی ای اینچنین عظیم بنیادی (نمیگویم: بنیانکن) پیش آمده در افغانستان ـ جز به برکت جهاد پاکستانی ـ امریکایی میسر نبود و جز به برکت همین جهاد؛ امریکا و متحدانش آهنگ افغانستان نمیکردند و 12 سال آزگار هم ؛ آنچه را کردند؛ نمیتوانستند؛ بکنند!

ولی چه خوب است که آنچه را عیان است؛ نیازمند بیان ندانیم و اگر هم بیان میکنیم در آن صدیق و مؤمن باشیم نه با اینهمه کلوخ چشمی کذاب و منافق!

در نتیجه همه این تحولات؛ ما نه دیگر افغانستان سی سال پیش و آدم ها و ارزش ها و باور ها و قرارداد ها...یش را داریم و نه آرمانهایی را که بر اساس چنان افغانستانی ساخته و پرداخته بودیم. افغانستان کنونی مهندسی شده و از نو ساخته شده توسط ایالات متحده امریکا و شرکایش بر خرابه کامل افغانستان دیروزی میباشد؛ به خصوص دولت و قوای نظامی و انتظامی و اقتصاد و بازار و ارزش های مروج و مسلطش؛ طبق همین هندسه بنا گردیده است و از همه جهات وابسته به امریکا و شرکای سهامی اش میباشد.

تا جاییکه امریکا و شرکا قادر اند؛ آنرا دوباره و به بسیار آسانی "اوراق" کنند؛ به فرانکشتاین طالبان و هر فرانکشتاین دیگری بسپارند. و به همین خاطر؛ علی الرغم دهل و سرنای کرکننده 12 ساله؛ هیچ عقبه سیاسی، دیپلوماتیکی، نظامی، امنیتی، استخباراتی و جهادی را دست نزده اند و هیچ پل پشت سر را خراب ننموده اند.

این واقعیت؛ امروزه حتی به اطفال شش ساله درون افغانستان هم آفتابی است؛ بختک خفه کننده و کابوس فلج کننده 2014 فقط مبتنی بر درک همین واقعیت سمج و چموش میباشد و نه بر عشق و افتخار و کبریا و غرور چه و چه!

ولی از یک حقیقت بارز و برجسته تاریخی هم نباید انکار کرد که مردمان و ملت ها در کوران جنگ ها و انقلاب ها هزاران مرتبه بیشتر و بهتر از حالات خمود و جمود و سیر عادی زندگی؛ می آموزند، بیدار و هوشیار و جرار میشوند. چندین نسل مردم افغانستان ـ به استثنای روشنفکران ایدئولوژی زده و منجمد گشته ـ در سی سال اخیر آنقدر ها حساس و هوشیار و دارای قدرت احتساب و انتخاب شده اند که شاید مردمانی آرام و در سکون و سکوت؛ مثلاً در سرزمینی آرام مانند هند نه در ده ها که شاید در صد ها سال هم به آن درجات نتوانند برسند!

تنها همین مایه دلگرمی بزرگ آینده نگران است؛ ولی عجالتاً حتی همین فاکتور هم به درد این می خورد که ما ناتوانی ها و مجبوریت ها و محدودیت های بالفعل مان  و مخاطراتی را که بلافاصله تهدید مان میکند؛ و چه بسا عمداً هم جهت تهدید مان بیرقی نگهداشته میشود؛ بهتر و تند تر درک و دریافت نمائیم و همه اینها؛ عجالتاً یک حکم میکند که اگر قرار داد امنیتی و دوام روابط و مناسبات تعریف شده متقابل با ایالات متحده و «جامعه جهانی» حیثیت «جام زهر» را هم داشته باشد؛ باید آنرا سر بکشیم و نهایتاً با هوشیاری و فشار لازم مانند شیوا جی (5) آنرا قورت نداده فقط میان گلو نگهداریم. درینصورت هم مانند شیوا؛ مقداری کبود خواهیم شد ولی نابود نه!

 

+++++++++++++

 

رویکرد ها و تشریحات:

 

1 ـ http://pendar.forums1.net/t4173-topic

 

2 ـ http://www.khorshed.org/?p=9014

 

3 ـ http://www.khorshed.org/?p=9010

 

4 ـ فرانکنشتاین دانشمند جوان و جاه طلبی است که با استفاده از کنار هم قرار دادن تکه‌های بدن مردگان و اِعمال نیروی الکتریکی جانوری زنده به شکل یک انسان می‌سازد. موجودی با صورتی مخوف و ترسناک که بر همه جای بدنش رد بخیه‌های ناشی از دوختن به چشم می‌خورد. این موجود تا بدان حد وحشتناک است که همگان، حتی خالقش از دست شرارت‌های او فرار می‌کنند. هیولایی که خالقش نیز نمی‌تواند آن را کنترل کند و خود مقهور آن می‌شود.

«فرانکشتاین» در اصل معروف‌ترین اثر بانوی نویسنده‌ی انگلیسی «مری شلـی» آن‌هم در سن ۱۹ سالگی است. ایده‌ی اولیه نوشتن این کتاب را «لرد بایرون» شاعر رمانتیک انگلیسی و از دوستان خانواده‌ی شری‌ها پیشنهاد کرده بود.

فرانکشتاین اولین بار در سال ۱۸۱۸ منتشر شد ولیشهرت خود را بیش از هر چیز مدیون اقتباس‌های سینمایی اش میباشد.

از روی این اثر بیش از ۳۰ اقتباس سینمایی یا تلویزیونی ساخته شده است.

حدود یک دهه پیش، هنگامی که صدام به دست نیروهای ناتو اسیر شد، مایکل مور، مستند ساز معروف آمریکایی  نوشت که:

"ما فرانکشتاین خود را دستگیر کردیم..."

اسامه بن لادن نیز یکی از مخلوقات فرانکشتاین غرب صلیبی/ صهیونی امروز بود که زمانی توسط سرویس های اطلاعاتی غرب برکشیده شد و در رأس سازمانی به نام القاعده قرار گرفت، بوسیله صهیونیست ها (آنچنانکه اسناد چارلی ویلسون نشان می دهد و در فیلمی به نام "جنگ چارلی ویلسون" نیز به نمایش در آمده) مسلح شد تا در افغانستان بجنگد و میلیاردها دلار از سوی رژیم سعودی و البته به دستور ارباب صهیونیست در اختیارش گذاشته شد و زمانی هم به عنوان بهانه لشکر کشی آمریکا به خاورمیانه عَلَم گردید. 

اینک تصاویری از این مخلوق فرانکشتاین زمانه  که کمتر می توان در منابع اینترنتی و موتورهای جستجو به آنها دست یافت. این تصاویر که در قسمت 22 از مجموعه مستند "راز آرماگدون 4: پروژه اشباح " همراه فیلم ها و عکس های مستند دیگری در این باره به نمایش گذارده شده نشان گر بخشی از وابستگی شخص بن لادن و سران القاعده به کانون های صهیونی و عوامل شناخته شده آنها همچون برژینسکی (مشاور امنیت ملی جیمی کارتر) و رونالد ریگان (رییس جمهوری اسبق آمریکا) است. کلیک کنید و تماشا فرمائید:

http://www.khabaronline.ir/detail/149129/weblog/mostaghasi

 

5 ـ ماها شیوارتری«شب بزرگ شیوا» یک جشنواره هندوان است که سالانه برای تکریم شیوا (یکی از خدایان 3 گانه اصلی) برگزار می‌شود. درین تکریم؛ هندوان مؤمن تمام روز را باید روزه بگیرند و تمام شب را بیدار بمانند. ذکر از کتاب مقدس، توبه و طلب بخشایش، تمرینات یوگا، به منظور رسیدن به خیر مطلق در زندگی، از اعمال این شب است.

بزرگترین نمایشگاه ویژهٔ شیوارتری در "ماندی" به مدت یک هفته بر پا می‌شود که هر سال یکی از جاذبه‌های گردشگری در ایالت هیما چال پرادیش میباشد.

و اما دلیل و انگیزه این جشن و عبادت؛ بر اساس پوارانا، در اظهارات اسطوره‌ای بزرگ آنست که زمانی از اقیانوسی به نام مانتهن سامودرا، یک گلدان زهر پدید آمده بود که خدایان و شیاطین از آن وحشت زده‌ شدند زیرا می‌توانست تمام جهان را نابود کند. هنگامی که آنها برای کمک به سمت شیوا دویدند، شیوا به منظور حفاظت از جهان، سم کشنده را نوشید، اما آن را به جای قورت دادن در گلو نگه داشت. فشار این گره زده گی زهر تبدیل به آبی رنگ شدن گلوی او شد، و از آن پس او به عنوان نیلخانتها (یک گلو آبی) شناخته می‌شود. شیوارتری را جشن می‌گیرند به خاطر این رویداد که از طریق آن، شیوا جهان را نجات داده است!