از دل امـواج طـالــع گـوهــری پیدا نشد
سـیـنـۀ گـرم صـدف همبـسـتـر دریا نشد
غنچـۀ بخـت نگـونسـار از سـرگلبن فتاد
زیـر پا خـشکید از گـرما؛ لیکـن وا نشد
خاطرات نغزوشیرین سربسربرباد رفت
زندگانی در عمـل هـم مشـرب رویا نشد
سرمۀ بیگانگان از بس که ناآزموده بود
کـور شـد چشـم امید و دیـده یی بینا نشد
تاکه میراث زبان مادری تحـریف گشت
دفـتر مغـشـوش تاریخ وطـن خـوانا نشد
قلب فرهنگ وتمدن را خشونتها شکست
نای مولانا خموش و سینه ای سینا نشد
همچو موران زیر پای اجنبی افتاده ایـم
بال و پـر پـوسـید؛ لیکن شهپر عنقا نشد
در سراب وهم استبداد قومی عمر رفت
جوچه ها خشکیددرصحراولی دریا نشد
عهد باستان و خراسان وطن ازیاد رفت
مهــرِ اسـتـقلال و آزادی دیگـر بالا نشد
مام میهن اشک ریزان دردبسترمی کشد
زیــر تـیـغ طالـبـی راه شــفـاء پـیـدا نشد
در سـیه ذهـن تعصـب در تـن افـراطیت
لطف احساسـی نیامـد یک دلی شیدا نشد
جای دل در سـینۀ طالـب بـود سنگ پلید
مهربان و نـرم هرگـز صخرۀ خارا نشد
گر دل از عشق خدا مملو باشد پس چرا
همـدلی بین یهـود و مسلـم و تـرسـا نشد
4/7/2016
رسول پویان