ف.بری
فقیرمردی بکرد پرسش زبودا که اورا نیست چراسهمی زدنیا
بگفتش بودا بـــا لفظ شیــــرین بر آوردست بخشش را زآستین
بگفتا مرد، مـرا مال ازکجا بود که دست هبه و بخشش روابود
بگفت بودا ترااست ارزشی چند شوند مردم ازاودلشاد وخرسند
ترااست صورتی کازمهربه لبها گل لبخند نشانی شـــاد به دلها
گشا قلبت به روی خلــــق دنیا زدنیا بهره مند گردی چه زیبا
به یـاد آور زخوبی و صداقت نه بینی جز وفا و مهر والفت
نگاه مهــــربانت با سخــــاوت بود بالا زهـــر گنج و عبادت
بواقع هرکه رااست ثروتی چند اگربرغفلت ووهم نیست دربند
مقام آدمی است گنـــج سرشار نباشند گر شریرو پست وبیمار
بری باشد ضمیر پاک و زیبا دنیای پر بهــــا و فخـــر والا