این چه وهم وظلمت ست دراین دیار گشته ایم مغضوب ذات کردگار
بسته شد بر ما صـــــراط مستقیم چون نداریم آن حضور واعتبار
بانگ تفـــــریق آید از منبر مدام میسرایند خطبه وهــــم و شرار
چون سلاح وجهل باهم شد قرین جوی خون جاری شده درهرکنار
شیوه غدر و چپــــــاول دروطن شد روا با رهبـــــــران نابــــکار
گشته ایم رسوا و بد نام درجهان از مهیــب فتـــــنه و از کارزار
دور گشتیــــــــم ازوفا و مردمی با شقاوت بسته ایم عهد و قرار
راه عرفان است بـری عز ووقار
از جهالــــت تیره گردد روزگار
ف.بری