عشق در دل می کّشند و عقل ازسر می برند
حُـب میهـن را ز عُـمـق جـان کشور می برند
جنگ وبحران را به میهن دم بدم می گسترند
امنیت را از وطن چـون باد سر سر می برند
تیـر و خنجـر بهـر قتل عـام مـردم می دهـنـد
در بهـایـش تـا قـیـامـت معـدن و زر می برند
بردگانی را بـرای خـود بـه دالـر می خـرنــد
هـمـت و آزادگـی از قـعــــر بـاور می بـرنـد
خیل مزدوران افـراطی چـونـان می پـرورند
که به دون عقـل و منطـق، کلۀ خـر می برند
در مـیـادیــن نـبـــرد مــرگ بـا افـراطـیـــون
چـشـم سـربـاز و شـعاع دیــد افسـر می برند
ترس طالـب را بـه دل های سـپاه می افگنند
یال و کـوپال و شـکوه و فـرّ لشکر می برند
روز را بـر مـردم ما شـام خونین کـرده انـد
صبحدم خورشید و شبها نور اختر می برند
از هــزاره بـامـیــان و بلـخ از تاجیـک تبار
سر ز اُزبک ازپتان هیرمند ولوگر می برند
بـا جــوال دالــر و کلـدار و یــورو و ریـال
طالب ازمسجد وشیخ ازروی منبر می برند
جـای دل در سـیـنه هـا قلـب رباطیـن آورند
اعـتـماد از باور شـوهـر و همسـر می برند
گر خموشستان و گورستان شود خاک وطن
قدرت ازبازوی مردم جان ز پیکر می برند
هرقـدر بُحران و جنگ بی ثمر گـردد شدید
مُفت و مجانی انـرژی را ز خاور می برند
می کـنـنـد ویـرانـه گـر بنـیـاد و اصل آسـیا
مغـزهـا را بـا بهـای هیچ، کارگـر می برند
10/2/2016
رسول پویان