دوبیتی های سرگردان ام امروز
شود فریاد هر عاشق شب و روز
پس از مرگ ام به پاس عشق پاکم
بیا بر مرقد ام شمعی بر افروز
جوی شیر
سزای سنگ خارا هست تیشه
بُود فرهاد را اینگونه پیشه
بیاد خاطرات روی شیرین
به جوی شیر عاشق بود همیشه
پند آئینه
مرا آئینه دارد این چنین پند
ز قرآن و زبور و زند و پازند
که از فکر وخیال یک عقیمی
نمی آید به غیر از فتنه و گند
انسان و حیوان
ز دست این همه دالر پرستان
و از آئین این راکت به دستان
خدا حیران شده از خلقت خود...!
چه فرقی بین حیوان است و انسان
نعمت الله تُرکانی