رسول پویان
از بسکه وضع کشور ما تار و مبهم است
در دیـده جای نـور فـقـط خاکه و دم اسـت
احساس و رحم وعاطـفه یارب کجا شدست
در ملک ما سینه فزون لیک دل کم است
خـورشـیـد مـن مکـش دیگـر تـیـغ انتـقـام
خـون شقایق اسـت که در قلب شبنم است
صلح و صـفا بـه دوزخ آدمکـشـان اسـیـر
هرجا که بنگری سخن ازکشته و بم است
در کـام خـشـک مـردم مـا تـابکـی خـــدا
جای شراب ونقل وعسل حنظل وسم است
در زیـر بـار جـور و جـفـای سـتمگــران
پشت وطن شکسته و زانوی دل خم است
در خـانـه خـانـۀ وطـن از بمـب و انتحار
سوزوفغان و ولوله و سوگ و ماتم است
آن یک کشیده خنجر خـونینش از غلاف
تشـنه بـه خـون ما و تـو والله دمادم است
دیگـر فروخت خاک وطـن را به اجنبی
غرق ریال و دالر و کلدار و درهم است
بیجـا مـزن بــرای خـــدا لاف دلـبـری
محبوبه نیمهجاننه دارو نه مرهم است
رسول پویان
تاراج باغ
آزار قـوم و کشـتن انسـان دگـر بـس اسـت
ویرانگری به ملک خراسان دگر بس است
گلـغنچههــای عـاطـفـه فـریـاد مـیکـشـنـد
تاراج بـاغ و دامن بسـتان دگـر بس است
ذبـح کبـوتـران حـــرم نیـسـت در کتـاب
جور و جفا به بلبل دستان دگر بس است
آتـش زدی بـه مکـتب و دانشـسـرای مـا
بازی به جان طفل دبستان دگر بس است
عـرش خــدا بـه لـرزه در افـتاده هـشـدار
آتش زدن به مسجد و قرآن دگر بس است
در شـهـر انتحـاری و در روسـتـا تفـنگ
ترس مدام و حال پریشان دگر بس است
کهسار و دشـت و جنگل انبوه از تـو بـاد
وحشیگری به شهروخیابان دگر بس است
تنهـا نـه جـور و ظلـم بـه آدم بـود خـطا
رم دادن غـزال بیـابـان دگـر بـس اسـت
بیگانه ای ز عـاطـفه و رحـم از نخـست
لیکن جفا به خواهرگریان دگر بس است
از آه سـینـه ســـوز یتیـمـان بـکـن حـیا
سیلاب اشک پرشـرر دیدگان بس است
دزدیــده ای ز کاســـۀ مــردم نــوالـه را
لیکن فروش همت دهقان دگر بس است
در گـوش کـر خلـق جهان داد سـر کنید
سنگیندلی به مردم نالان دگر بس است
بهـر نجـات خـیـل پـریـان ز چـنگ دیـو
همبستگی به مادر شیطان دگر بس است
وجـدان مـن به مفتی اعـظم خطاب کـن
با نام دین فریب مسلمان دگر بس است
جنگ یهـود و کـین نصارا سـراب بود
نازش بتاج وتخت سلیمان دگربس است
سـرمایـه سـوخـت ریشـه و بنیاد اعتقـاد
مکروریا به ساحت ایمان دگر بس است
جنگ و فساد و فتنهگری سوخت کشورم
دامن زدن به آتش بحـران دگر بس است