رسول پویان
در عـالــم تـنـهایـی دنـیـای دیـگـر دارم
صـد قـافـله دل همره هنگام ســفـر دارم
دور از خس و خاشاکم مستانه و بیباکم
در بحـر عمیق دل صـد در و گهر دارم
عیبم چـه کنی حاسـد با چشـم و دل فاسد
چون آیینه شـفافم چون چشـمه گذر دارم
از سوز دل شمشم جوشیده شراب عشق
چون نای نیسـتانـش آتـش به جگر دارم
از مـوج هـریـرودم نجـوای کهن خـیزد
بیـت و غزل جامی در لـوح نظـر دارم
پـروردۀ جیحـونم بکـتـاش جگـر خـونـم
چون رابعه مجنونم عشق تو به سردارم
خـمخـانــۀ خـیـامــم عـطــار پـریــشانــم
چون طاهرعریانم صد شوروشرر دارم
من زمزمۀ طوسـم خامش نشـود کـوسـم
درمجلس فـردوسـی نه زورونه زردارم
با حـافــــظ شــیــرازم محـرمکـدۀ رازم
گــرویـــدۀ آوازم ســـودای هـنـــر دارم
من زنـدم و پـازنـدم صورتگۀ ارژنگـم
درویزهگری ننگست میـراث پدر دارم
یـزدان نگهـبـانـم قــرآن عـجـم خـوانـم
پاکیزه شـد ایمانم نـه بیم و خـطر دارم
افـسـانـۀ جـاویـدم پـر از گل خـورشیدم
گر ماه خراسـان را مسـتانه به بـردارم
سوزیده اگر باغم در آتـش جنگ و کین
دوباره جهم ازخاک چون بیخ وثمردارم