جهان ز پرده ی جهل ار که بی نقاب شوی شکوه جلوه ی خورشید و مهتاب شوی
فــتد به سینه ات از ابر، گنج آب حــیات برای تشنه لبــی چشمه ی پر آب شوی
براه راست رود گــر کـسی به شهـره رسد بپای کج نگــران عقــ ده ی تناب شوی
نمـی سزد که روی پشت ابـر هـای سـیه ز پشت ابــر سیه سـر کش آفتاب شوی
ز دل ببـــرد زنگ غــم به شام فــراق سرود ناله ی برنا و شیخ و شاب شوی
اگر به شعر بی نمک خویش انفعال بـرم کلیم و موسی عمران پیچ و تاب شوی
شود زبان العتش از آب رحمتت سیراب حریف نامــور چشـمه ی ســراب شوی
گهی شگقتم از این می گزی غریب زمان گلــیم خــانه ی ارباب بــی کتاب شوی
به لطــف خویش بری ادمی به گور خنک نکـیرو منـکر و افـرشته ی عذاب شوی
کشی،زنی، ببری زیـر چـتر خــاک ســیه گلوی پر خــور هر سنـگ آسیاب شوی
گــره به مشکل من می کشـی بـدست ستم به استخوان منت کـرگس و عـقاب شوی
ز بلبلان چــمن بشکنــی ســرود و نــوا شگون عوعو سگ،غر غرغراب شوی
کشنـد جــامــه تــقــوا و زهــد اهــل ریا برای بوالهــوسـان ساغــر شـراب شوی
چــو چــاه بـیژن تاریــک زیــرچرخ بلند به روزو شب هنر چرخه ی دولاب شوی
سخن به شعر تو "فرخاری" بشکند دل سنگ
برای خــود مگــرم مــجمــر کــباب شــوی
مولانا کبیر "فرخاری"
ونکوور کانادا