نــــوروز را، ملولم، افسرده در بهارم سـویش گــشوده باشد، آغـوش انتظـارم با یاد چشم هایش، استاره می شمارم یا او نشان ندارد، یا من خبر ندارم مرغ ترانه خوانم، شاخ شکوفه بارم بی او همه زمستـان، با او همه بهارام هـرگز قرار نـبود از دست روزگارم من، ناله می نویسم، فریاد می نــگارم رو، سر بنه به بالین، تنهات می گذارم | ســــال گذشته رفته آن ماه، از کـــنارم او، آفتاب طــالع، من برگم و درخـــــتم در خواب مرغ و ماهی، از هر طرف سیاهی او رفت و نامه هایم هر یک دوباره برگشت نی وقت نغمه خواندن، نی لحظه ی شگفتن آید اگــر، بــرویم، نــاید اگــر، بـمیرم هر گوشه ای که کردم بنیاد آشیانه شعرش چه می نهی نام، نثرش چگونه خوانی؟ بسیار خـسته یی تو، بی خوابی ات نباید |
بیرنگ کوهدامنی