رسول پویان
فصل نو در ميهن
زندگی مرگست بی عشق و امید
کی تـوان در یأـس بار تـن کشید
عشق نیروی تن و جان و دلست
بی امید و عشق بودن مشکلست
بـازکــــن اُرســـی، ز بـاغ آرزو
دور بیفکن خردل بی رنگ و بو
شعـر پرشور و غـزل آغـاز کـن
فصل نـو آخـر به میهـن بـاز کن
بر جوانان آیه هـای یأس مخوان
شعـر دلـتنگی برای کـس مخوان
از انـــار آمـــــوز آیــیـــن ادب
با دل خـون خنـده می آرد بلـب
یادگیــر از شـاعــران بلـــخ پنـد
«زهر باید خورد و انگارید قند»
خصـم مـا فـرزنــد آدم می کشـد
آرزو و عشــق بـاهـــم مـی کشـد
می رباید از دماغت شـور عشق
می کشد در دل هوای طور عشق
ســر زنیـروی خــرد خـالی کنـد
جــان و تــن مـاشیـن حمالی کنـد
گـر ستمگر وحشـت و بیـم آورد
آتــش و پـــولاد و دژخیـــم آورد
تخم یأس و کینـه پاشـد در وطـن
خــار کـارد در دل بـاغ و چـمـن
نقشـه هــای شــوم شیـطانی کشد
گــه عـیـان و گـاه پنـهـانـی کشـد
دل ندارد شـکوه از کردار خصم
چـون نباشد مهرما در کار خصم
مـا به خوبان میل یاری می کنیم
هـمـدلی و غـمگسـاری مـی کنیم
گـر نبـاشـد در دلـت عشـق نـگار
در نیـابـی جــذبـۀ شــهـر و دیـار
دل به یـاران ریـایی خـوش کنی
طبع را افسـرده و نـاخـوش کنی
جـای عشـق و آروز یأس آوری
آنـچه بـر ما رفـت، واپـس آوری
خامه در دست سخنورخنجراست
قدرتش افزونتر از زوروزراست
حــرمــت و قــدر قـلـم را نشکنید
بـا سـخـن قـلـب امــم را نشـکنـید
قلب بی مهروطن سنگ و گل است
زندگی بی عشـق دور باطل است
عشـق و امیـد و خـرد جـاوید باد
در سـپهـردل مـه و خورشیـد باد