افغان موج   
 
بشنو از نی...  
  از شهر تا محلی که محفل هفتصد مین سالگرد تولد شهریار بلخ را گرفته بودند، حدودا ده کیلو متر راه بود. این محل پارک زیبائی بود که در کنار هریرود ساخته شده بود. تالار قشنگی در میان پارک بنا نهاده بودند که هم حیثیت رستورانت و هم جای کنسرت ویا احیانا محافل عروسی را داشت. در مدت  چیزی کم یک ساعت اطراف این تالار از موتر های شخصی و دولتی پر شد. مهمانان و اعضای انجمن فرهنگی شهر هر کدام با این وسائل با نظم خاصی داخل تالار می شدند و یکدیگر را خوش و بش میگفتند همگی شان لباس های رسمی منظم و بعضی هم نکتائی با گل کلان که مد آن روزها بود خود را آراسته بودند. تقریبا آخرین کسانی که به محفل پای گذاشتند گروه هنری یعنی موسیقی نوازان بودند که تعداد شان به پنج و یا شش نفر میرسید. موتری که آنان را آورده بود موتر سواری ولگای کهنه ریاست مطبوعات بود که دریور آن از پیری به مشکل راه میرفت. محفل با گرداننده گی یک دختر جوان که صدای دلنشینی داشت آغاز شد... به اجازه مهمانان عزیز محترم والی صاحب، رئیس صاحب اطلاعات و کلتور محفل خود را که بمناسبت هفتصدمین سالگرد تولد شهریار بلخ برگذار می شود می آغازیم. کف زدن ها و پس از آن معرفی بخش اول محفل که سخن رانی ها از شخصیت و معرفت آن  بزرگواربود، شعر و داستان سرائی و در بخش آخر هنرنمائی نوازنده گان و آوازخوانان بود معرفی نموده و از والی و یا استاندار خواهش کرد که با بیانیه پر محتوای خود مراسم را افتتاح کند.
والی ضمن خوش آمد به حاضرین، از حضور دانشمندان و ادب دوستانی که زحمت کشیده در محفل اشتراک ورزیده بودند قدردانی کرد و چند کلمه بی مفهومی راجع به شهریار بلخ به زبان آورد.
سخنران دوم یکی از استادان دانشکده ادبیات بود که سرتاس و قد کوتاهی داشت. دریشی های خاکستری و قد کوتاه اش با نکتائی سرخ و پیراهن سفید زیب خاصی میداد و از بس مشروب خورده بود به زحمت روی پایش ایستاده بود.
بشنو از نی چون حکایت میکند                                       از جدائی ها شکایت میکند.
راجع به سر آغاز مثنوی و آنچه از مفهوم انسانی و معانی بکر "مثنوی" در چانته داشت تحویل داد.
در آخر کلماتش که حدودا بیست دقیقه ای را در بر گرفت ارتباط موضوع از دستش رفت و با خنده ای بی معنی معذرت خواسته و از پشت میز خطابه دور شد. کف زدن های پی هم که والی شهر آغاز گر آن بود بدرقه سخنرانی اش شد.
مردی که او را مولوی شناس میگفتند به تعقیب وی روی ستیژ آمد او مست نکرده بود اما ناتوانی اش در ادای جملات، مضمون گفتارش را تحت شعاع قرار می داد. او هم تا که توانست چند غزل شهریار بلخ را روانکاوی کرد.
آخرین سخنران محفل هم استاد دانشکده ادبیات بود که خود از جمله شاعران نامدار به حساب می آمد. قد دراز و چهره استخوانی اش یکجا با موی های سفیدش که خوب شانه زده بود به او متانت خاصی میداد. او هم دست کم مست بود و وقتی شعرش را که به استقبال شهریار بلخ سروده بود میخواند خنده بی معنی می نمود و دست می پراند.
پنج شش نفر راجع به شهریار بلخ سخن رانی کردند و یا اشعار خود را بهمین مناسبت خواندند و نوبت به داستان سرای محبوب کشور رسید این داستان نویس یکی از نادر نویسنده های بود که اثارش به زبان های زنده دنیا ترجمه و طوریکه میگفتند از بس که مواد مخدر و نیشه آور استعمال میکرد همیشه تقریبا در حالت اغماء بود و چنانکه وقتی داستان اش را که به سبک سوریالستی نوشته بود باز می خواند سگرت دود میکرد.
داستان او در مورد زنده گی مردی بود که مثل چراغ در شبی تاریک روشنی می بخشید. و اما در گمنامی میمرد و حتی پس از گذشت یک ماه از خاطره نزدیک ترین دوست، یعنی زن اش فراموش میشد.
داستان گونه دیگری را هم یک نویسنده جوان باز خوانی کرد که بیشتر از ادبیات عامیانه مایه گرفته بود.
در پایان این بخش باز همان گرداننده پروگرام با آواز دلنشینش  گروه موسیقی را یک - یک به حاضران معرفی کرد.
رباب نواز، دوتار نواز، هارمونیه نواز، تبله نواز و نی نواز همه با چهره های خندان روی نیمه دایره ای  بالای ستیژ نشستند و پس از همه قیل و قال فضای محفل رنگ تازه ای گرفت.
آواز سحر انگیز رباب و نوای نی فضای سالن را پر کرد و کف زدن های پی هم حضار گرمی محفل را صد چند کرد.
یکی با آواز جادوئی " بشنو از نی..." را خواند و  با موسیقی شاد بدرقه شد به تعقیب آن غزل دیگری و به همین ترتیب موسیقی تا ساعت ها ادامه یافت. همه سرخوش و خندان از هنرمندان استقبال میکردند.
گردانده در میان هر پارچه موسیقی روی ستیژ می آمد و در وصف موسیقی چیزهای میگفت:
موسیقی غذا روح است. موسیقی طراوت بخش لحظه های تنهائی انسان بوده و یا اینکه انسامبل موسیقی اطلاعات و کلتور بخشی از دست آورد های هنر ملی ماست که طی ده سال زحمات بی شایبه ریاست اطلاعات و کلتور بوجود آمده و ما به وجود همچو هنرمندان افتخار می کنیم.
در میان هنرمندان یکی هم کسی بود که آواز تمام بلبلان خوش خوان چون کنری، بلبل هزار داستان، ساهره و جل را با زبانش تقلید میکرد.
ساعت های نزدیک شام محفل با بیانیه گرداننده ختم شد و همه راهی خانه های خود شدند.
من و رفیقم که فاصله شهر تا محل برگزاری محفل را با بایسکل آمده بودیم بر آن شدیم که لحظه هم به تماشا رود خانه بپردازیم و بعدا عازم شهر شویم.
تقریبا نیم ساعتی اینطرف آنطرف گشت و گذار کردیم و پس از آن به طرف شهر حرکت نمودیم. هنوز فاصله چندی نپیموده بودیم که به همان گروه انسامل اطلاعات و کلتور برخوردیم. آنان پای پیاده در حالیکه ارمونیه، تبله، زیر بغلی و رباب خود را با پشت حمل میکردند سوی شهر روان بودند.
 
نعمت الله ترکانی
اطریش جون ٢٠٠٥