مشاعره
حسن شاه فروغ ــ لندن
آه و نواه
تا کــی زسینه آه شــرر می کشیم ما
شور و نواه ز سوز جگر می کشیم ما
با دشمنان خــاک وطـــن همنوا شــده
بر جان خــویش تیر تبر می کشیم ما
آید رضای خـــاطـر دشمن به ملک ما
صد جام زهر جنگ بسر می کشیم ما
از چهره های اهریمنان وطن همیش
تصویر صلح و دفع خطر می کشیم ما
با میل خــود عرابه ی جنگی دیگران
با پا و دست سینه و سر می کشیم ما
ما را زبون درد و غم وجهل کرده اند
بیرون زخانه علم و هنر می کشیم ما
گوشۀ جهان ز ناله و فریاد ما کر است
از دشمنان مــلک ضرر می کشیم ما
بر مردمان دیده ی خود ظلم کرده ایم
خاک از چه جای کحل بصر میکشیم ما
از بسکه خون ز دیده و مژگان همیرود
چون سیل خون ز دیده ی تر می کشیم ما
بی جوهر "فروغ" تو ای خــاک میهنم
شبها به گریه تا به سحــر می کشیم ما
محمد نعیم جوهرــ آلمان
حرف دل
فــریاد دل ز خــون جگر میکشیم ما
از دیده راه و رسم نظر می کشیم ما
از بسکــه اعتماد شــده پایمال خــلق
حرف دل از زبان خبر می کشیم ما
گر دشمنی به خانه ی ما حمله ور شود
جانش به تیغ و تیر و تبر می کشیم ما
گر اتحــاد و همدلی گــردد نصیب ما
از خاک تیره عالم زهر می کشیم ما
از بسکه بی سواد و خطا کارو جاهیلیم
صد انتقاد روی هــنر می کشیم ما
در هر کــجا قــرار و مداری نیافتیم
تا زنده ایمـ رنج سفر می کشیم ما
تا خود زمام خویش نگیریم بعد از این
صد بار ، بار منت خر مــی کشیم ما
در راه حفظ خاک نیاکــان بعد از این
دل را بجــای نقش سپر می کشیم ما
آتش به خانه و زن و فرزند می زنیم
هر چند که فکر جنگ بسر می کشیم ما
در فکر صلح و جوهر آرامی وطن
شب زنده داری تا به سحر می کشیم ما
اسحاق ثنا ــ ونکوور کانادا
غم روز گار
عمریست انتظــار سحــر می کشیم ما
از جنگ خسته ایم و خطر می کشیم ما
از گــردش زمانه ستم شد نصیب از آن
از سیــنه آه پر ز شــرر می کشیم ما
دشمن مجال کار دهــد تا که خــود کنیم
از خاک خویش خرمن زر می کشیم ما
نه در وطن قرار ، نه در غربتم سکون
در هر کجــای رنج ســفر می کشیم ما
دنیا ز فیض دانش خـود رفت کهکشان
خــــابیــم آرزوی هــنر می کشیم ما
گردید کشتزار وطن از عـطش خــراب
در بستر خــ یال ثــمر می کشیم ما
از حادثات، کشتی ما گر رود به امن
از بحر پر خــروش گهر می کشیم ما
قد شد ز بار رنج حوادیث چون کمان
باری جهان به مــوی کــمر میکشیم ما
ما دوست را تمیز ز دشمن نکرده ایم
از باغ دهر رنج و ضرر می کشیم ما
تا کی ثنا این همه غــم های روز گــار
با آه و ناله ، دیــده ی تــر می کشیم ما
مولانا عبدالکبیر فرخاری ــ ونکوور کانادا
خامه ای خیال
از خــامه ی خیــال اثــر می کشیم ما
دشمن به جای دوست ببر می کشیم ما
گـردم قــوی چـو پتک به آیین مردمی
از آســتین سنگ شــرر می کشیم ما
خــونابه از دو چشم هـنر بین روزگار
از غم بجای خــون جگر می کشیم ما
تا دامــن صدف نشود غرقه در فساد
از پیچ و تاب رشته گهر می کشیم ما
مغزم بــرای مــن نشود رهنمون اگــر
سـر از بساط دور هجــر می کشیم ما
خرمن کنیم دانه ی گندوم به صد عذاب
خون از دو ران و پشت بقر می کشیم ما
قاتل منــم به نــسل بشر در بسیط خاک
خــونپاره از درون سکــر می کشیم ما
دین با خرد چگونه نگیرد رهی ستیز
نقب قــوی ز کــفر بتر می کشیم ما
"فــرخاری" از عــنایت یاران ترقــدم
از نــای خشک قــند شکر می کشیم ما
ترتیب و ارسال کننده: امان معاشر
فبروری 26 -2012