افغان موج   

نوشته ای در باب حق مندی کارگران افغانی در ایران

عزیزنوری
02 March, 2009

 کارگران

اشاره:

عزیز نوری دانشجوی مقطع کارشناسیِ ارشد(ماستری) رشته«حقوقِ بشر»  در دانشگاهِ تهران است؛ در حالِ حاضر  در مورد «حقوقِ آوارگان» پژوهش  می کند.  بررسی «فاجعه های تاریخی»، «جرایم جنگی» و  «پژوهش در قتل عام های تاریخی» را می توان از اسای ترین دغدغه های او دانست؛ دغدغه هایی که به معنای واقعی کلمه در حوز بررسی «سکوت» قرار می گیرند. امید می رود بتوانیم از این بعد آثار بیش تری از ایشان در سایت «جمهوری سکوت» نشر گردد.

محمد علی که به ایران آمد بلند بالا بود و ستبر بازو. از زمین خود نانی به کف آورده و شکر خدا گفته بود. نه خادمی داشت و نه مخدوم کسی بود. وقتی راه می رفت نگاهش سینه آسمان را نشانه می گرفت. به کسی ستم نمی کرد اما تاب سخن نابجا را هم نمی آورد.

دو ماه پیش که دیدمش ناتوان شده بود و تکیده استخوان. وقتی راه می رفت به پاندول ساعت می مانست که به دو سو پرتاب می شود بی آنکه خطی راست را بپیماید. گمان بردم در بدنش استخوانی عمودی باقی نمانده است. پاهایش کمان کرده بودند و پوست کف دستش از استخوان پایش سفت تر بود. با آنکه عمرش به پنجاه هم نمی رسید کمرش از رنج روزگاران دو تا شده بود. وقت راه رفتن سرش کاملاً به پایین خم می شد. مثل اینکه مدام کسی دست جفا بر گردنش می نوازد. از گردن افراشته اش تکرار عبارت  "چشم ارباب " باقی مانده بود.

محمد علی استحاله شده بود. بیست سال کار در کوره پزخانه ها، سنگبریها، مرغداری و گاوداریها، ساختمانها و کندن کانالهای فاضلاب از او کس دیگری ساخته بود. به آدم متحرکی می مانست که جسمش را یدک می کشد تا آن را به خاطر لقمه نانی برای کودکانش ذره ذره فدا کند.

مدتی پیش خبرم آوردند که محمد علی حین کار از ساختمان سقوط کرده و در جا مرده است. آنچه از او باقی مانده شش فرزند قد و نیم قد است که بزرگترینشان پانزده سال دارد و مادری پیر. 

کارگران افغانی در ایران سالهاست که به خشم خداوندی گرفتار و از رحمت بشری بی بهره اند. کار  بی حق آنقدر در نظر ایرانیها و حتی خود افغانیها عینی و بدیهی شده است که سخن گفتن از آن در زمره خرق عادت و در حد قصه سرایی و افسانه پردازی است. مناظر تهران و دیگر شهرهای ایران پر است از کارگرانی که جان خود را "سَر ِ گُذر "عرضه می کنند تا چون بردگان آزاد سخت ترین کارهایی را که کارگران ایرانی با هزاران اما و اگر و قانون و قاعده انجام می دهند بی هیچ حرف و سخنی انجام داده و شب هنگام بدن نیمه مرده شان را مثل لاشه متحرکی به خانه شان اندازند. صبح هنگام باز نالان با بدنی که برای بازگشت به حالت اولیه حداقل بیست ساعت استراحت لازم دارد، بر خیزند و باز تکرار رنج دیروز. به ماشینهایی می مانند که بی اراده و مصلوب الاختیار از صبح تا شام اوامر ارباب را اجرا کرده و وقتی که به اندازه کافی مستهلک شدند از چرخه تولید خارج شوند.

از رنج کارگران افغانی به دامان خدا و پیامبر پناه بردن و استغاثه به امور ماورائی بردن که مسکّن و نه درمان دردهای بسیاری از بی پناهان و دردمندان عالم است هم کاری است گزاف و بیهوده. مسلمانی آنها و سخن گفتن از اسلام در بطن جمهوری اسلامی و با وجود هزاران تئورسین آموزش دیده حوزه و دانشگاه و بلند آوازگی رسانه های اسلامی، سخن گفتن از عطوفت و رافت اسلامی و لزوم قلّت قلب و توجه به سیره پیامبر که رحمت للعالمین بود، هم هیچ سودی نخواهد داشت.

عادت مقامات ایران شده است که رفتار با افغانیهای ساکن ایران را معطوف به لطف و "رافت اسلامی" خود نمایند. این گفته ها در کمال سخن سنجی و مصلحت اندیشی زیرکانه ابراز می شود. مساله افغانها در ایران مساله ای صرف اخلاقی که وابسته به پاکی قلب و صفای باطن مسئولین ایران باشد نیست. بلکه مساله ای کاملا حقوقی و معطوف به باید و نبایدهای حقوق است. به عبارتی مقامات ایران با تکرار عبارات کلّی ِ دینی و اسلامی و اخلاقی که هیچ ضمانت اجرایی مشخص جز وجدان و مصلحت عامل ندارد، مساله افغانها را به اموری غیر قابل اندازه گیری مربوط کرده که نتیجه این امر گریز از مسئولیت و جوابگویی در این خصوص است.

این مساله کار کارگران افغانی را به طریق اولی شامل می شود. آنها با تکرار عبارات "رافت اسلامی " و جملات دو پهلوی مشابه دیگر عملا کارگران را در برابر مردم و افکار عمومی خلع سلاح کرده اند.

از این گفته های مقامات ایران که بگذریم حق مندی کارگران افغانی در پارادایم و حکومت صرفاً  اسلامی از ریشه بی بنیاد است.

حقوق کار و حق مندی مردم خصوصا بیگانگان و مهاجران زاییده جامعه مدرن بوده و در بستر تحولات ناشی از مدرنیته رشد یافته است. در حکومت اسلامی آن گونه که در صدر اسلام وجود داشت افراد به مسلمان و غیر مسلمان که خود شامل اهل کتاب و مشرکین بودند تقسیم می شد که هر کدام از این گروهها بسته به شرایطی از برخی حقوق برخوردار و از برخی حقوق محروم بودند. وابسته کردن کارگران افغانی در ایران که پدیده ای زاده دوران جدید و در بستر مکانیزمهای جدید (مانند دولت ـ ملت و اینکه ایران و افغانستان دو کشور مجزایند و رابطه دو کشور تابع قوانین خاص خود است) این نتیجه را به همراه دارد که جا را برای طرح مباحث مرتبط مانند بحث حقوق کار آنگونه که در دنیای جدید وجود دارد بسته یا آن را از کارایی می اندازد و در عوض دست مقامات ایران را برای توجیه اقداماتی که خود  آنها در کمال آگاهی از ملزومات حقوق کار و جامعه جدید و بر خلاف منافع کارگران افغانی انجام می دهند اما با پوشش اسلامی آن را توجیه می کنند باز می گذارد.

حقوق بشر : به گمان بسیاری یگانه چاره و نوشدارویی که می تواند مهاجرین افغانی در ایران و خصوصا کارگران را نجات داده و یا حداقل برای آنها سودمند افتد توجه و تاکید و برجسته سازی مباحث حقوق بشری است. این گروه بر این عقیده اند که حقوق بشر در جهان امروز گفتمان غالب جهانی بوده و توجه جامعه جهانی را به همراه دارد. پس اگر این مساله برجسته شود، هر گونه تخلّف ایران از موازین بین المللی حقوق بشر و تعهداتش در خصوص رفتار با مهاجرین افغانی در ایران و نیز کارگران با مخالفت بین المللی همراه بوده و مصادف با محکومیت ایران و در نتیجه بهبود وضعیت مردم خواهد بود.

در جواب باید گفت اولاً جمهوری اسلامی حداقل در رعایت معیارهای بین المللی حقوق بشر (مانند حقوق بین المللی کار) نه تنها سابقه درخشانی نداشته بلکه با محکومیت ها و قطعنامه های فراوان روبه رو شده است. ثانیاً از آنجا که در جهان اصل بر حاکمیت ملی دولتهاست، عدم رعایت موازین و تعهدات حقوق بشری آنچنان با ضمانت اجرایی قدرتمند همراه نیست که به سرعت جلوی نقض گرفته شده و برای بهبود اوضاع تلاش شود و اگر هم کاری انجام شود از سرعت لازم برخوردار نبوده و با هزار اما و اگر همراه است. از طرفی حقوق کار مثل اموری چون جنایات جنگی یا نسل کشی نیست که واکنش شدید را به همراه داشته باشد. پس حقوق بشر گرچه مفید بوده و در آینده می توان به آن امیدوار بود اما راهی مطمئن و سریع و بی دغدغه که بتوان پایه های حق مندی کارگران افغانی در ایران را بر آن استوار کرد نخواهد بود. از طرفی حقوق بشر مبحثی کثیر المعنی است که برداشتهای گوناگون از آن صورت می گیرد. برخی از دولتها با استناد به مبانی فرهنگی و بهانه عدم پذیرش فرهنگ غربی، از بسیاری از تعهدات حقوق بشری شانه خالی کرده و می کنند.

فلسفه حقوق کار این است که رابطه کاری را به سامان در آورده و از کارگر در برابر دولت و کارفرما حمایت نماید. در نگاه کلاسیک این شاخه از علم حقوق رابطه کارگر و کارفرما به عنوان یک قرارداد نگریسته می شد که مستوجب قواعد عمومی قراردادها می شد. اما با تحول این رشته امروزه چون شی ء مورد مبادله ، یعنی کار ِ کارگر، حاصل وجود اوست نباید تنها به عنوان قرارداد دانسته شود بلکه لازم است دولت دخالت کرده و با جهت گیری به نفع کارگر خصلتی حمایت گرایانه به آن دهد.

 به عبارتی دولت به عنوان واسطه و در اختیار دارنده قوّه قهریه خود را ملزم می داند از ترک تاریها و دست اندازیها و استثمار کارگر توسط کارفرما جلوگیری کرده و با تدوین و تصویب قانون و اجرای آن این هدف را پی گیری نماید. به همین دلیل است که قوانین کار خصلتی امری داشته و پس از عقد قرارداد همانند عقد ازدواج و اجاره همه شرایط آن منوط به رضای طرفین نبوده و توافق بر خلاف آن مجاز دانسته نشده است. این مقاله بر آن نیست که از حقوق کارگران افغانی در ایران بر اساس قانون کار سخن گوید، بلکه کوشیده ام مبانی بهره مندی و حق داری آنها از منافع قانون کار همچون تامین اجتماعی،حداقل ساعات کار، انواع بیمه چون بیمه حوادث و بیکاری، عدم تبعیض در استخدام و اشتغال، منع کار اجباری و بیگاری و کار کودکان و ... را مطرح نمایم.

بهره مندی انسانها از حق در ساختار دولت ـ ملتهای امروزی مستلزم عضویت در جامعه ملّی است. به عبارتی شرکت انسانها در قرار داد نخستین روسویی و عضویت در جامعه مدنی خاص و دریافت شناسنامه آن کشور مولّد حق و تکلیفی برای شخص می گردد که برای بیگانگان وجود ندارد و او را در مزایای جامعه شریک و در مصائب شرکت می دهد. مارکس در "درباره مساله یهود" بر این مساله می شورد و حقی را که بر این بنیاد ترسیم شده و موجب جدایی نوع انسان از یکدیگر می شود و برخی را بر دیگری برتری می دهد یکسر مردود می داند. طبق دیدگاه مارکس حقی که بر مبنای دولت ـ ملت و ساختار جامعه سرمایه داری و بر اساس انسانهای منفرد و جدا افتاده از یکدیگر که دارای گرایشهای خودخواهانه و منفعت طلبانه فردی است، شکل گرفته ، تنها نماینده انسانهای محدود در یک حوزه است و نه نوع بشر و همه انسانهای ساکن در آن محدوده. در این جامعه آنچه این انسانها را به هم پیوند می دهد " نیاز طبیعی، احتیاج و منافع خصوصی، حفظ مالکیت و نفس خودپرست آن ها است". (مارکس، درباره مساله یهود) . این انسان، انسانی است استحاله شده که به ابزار جامعه سیاسی تبدیل شده است.(( انسان واقعی، انسان متمایز از شهروند به شمار می آید چرا که انسانی با موجودیت نفسانی، فردی و بی واسطه است.در حالی که انسان سیاسی، صرفا انسانی انتزاعی و ساختگی است، فردی مجازی یا حقوقی ..... کل آزادی عبارت است از بازگرداندن جهان ِ انسان و روابط انسان به خود ِ انسان. )) ( همان). به عبارتی اصل در این نظام، جامعه سیاسی ای است که خود در حلقات گوناگون به منافع طیف خاصی گره می خورد و حقوق فردی مندرج در قانون تنها برای محافظت این کل منحوس یعنی جامعه سیاسی است و نه نوع نوع بشر و تمام انسانهای آن محدوده جغرافیایی.

بر اساس این برداشت حداقلی از حق در دولت ـ ملتها کارگران افغانی در ایران، و دیگر کارگران غیر تابع در بسیاری از کشورها، به بهانه همان گناه نخستین بیگانگی و عدم تابعیت کشور مربوطه، هیچگاه زیر چتر حمایتی قانون قرار نگرفته اند. برداشت خشک و نامنعطف از حاکمیّت ملی در ایران که از عدم تحول در مفهوم استقلال سرچشمه می گیرد، به سدّی نفوذ ناپذیر از باورها و عملکردها در خصوص حق مندی کارگران افغانی تبدیل شده است که در نتیجه آن در سطوح گوناگون قدرت و اجتماع این کشور ، باور به این مساله که کارگران افغانی مادرزاد بی حق زاده شده اند و بی حق باید به خاک سپرده شوند ریشه دوانده است. به عبارتی وجود میلیونها کارگر افغانی طی سالها در این کشور در ذهن قانون گذاران ایران این مساله را ایجاد نکرد که به نحوی کارگر افغانی از حمایتهای قانون بهره گیرد.حداکثر تلاشهایی که صورت گرفت نه به صورت قانون و رویه بلکه در حد بخشنامه و دستورهای اجرایی مقامات بود. از اینها گذشته اگر بخشنامه یا دستوری صادر می شد آنقدر ناعادلانه و به دور از واقعیت تهیه می شدکه "نبودش به ز وجود". نتیجه منطقی این روند بی پناهی و عدم حمایت کارگران و گریز مضاعف آنان به دامان کارفرمایان بی وجدان بوده است.

اما قرارداد تنها منیع برخورداری از حق و تکلیف در جامعه نیست و مفهوم حق هم هیچگاه این چنین ناعادلانه باقی نمانده است. ابن سینا معتقد بود انسانهای بی کار ( افراد معطله ) را می توان از مدینه اخراج و تبعید کرد. دورکهایم افراد انسانی که نیازهای متقابل داشته و بر اساس نوعی تقسیم کار در جامعه تلاش می کنند را دارای حق و تکلیف می داند. به عبارتی کار و کوشش متقابل در برآوردن نیازهای جمعی سرچشمه حق برای کار کنندگان می شود.(ژرژ گورویچ، 1358). جوامع مدرن امروزی که ساختارها بر اساس کسب بالاترین سود و حداقل رنج برای حداکثر افراد جامعه بنیاد نهاده می شود هم هیچگاه تفسیری مضیق و حداقلی و تنگ نظرانه از مفهوم کارگر نشده و هرآنکه را در جامعه سودش فراوان و زیانش کم باشد را در جرگه حق داران وارد می کند. به عبارتی در جوامع ماقبل صنعتی که در آن هنوز منطق محاسبه عقلانی سود و زیان غالب نشده و افراد در تحلیل مسائل به مفاهیم کلّی و انتزاعی چون ملیّت و وطن پرستی روی می آورند، از بیگانه و کارگر هم تفسیری تنگ چشمانه صورت می گیرد و نگاههای کلیشه ای مانع از نگاه واقع بینانه می شود تا در یک محاسبه عقلانی سود و زیان و منافع و مضارّ آنها سنجیده شود.

جان کلام آنکه تنها در برداشتی سنّتی،ابتدایی و دیگر ستیز از مفهوم حق در درون دولت ـ ملت است که تنها کارگر تبعه و شهروند از منافع قانون کار برخوردار می شود. از آن سو در نگاه جدیدتر ، که از قضا نگاه غالب در جهان است، هر آن کس که در آبادانی کشوری سهیم شده و "یار شاطر و نه بار خاطر" مردمان سرزمینی شود، مستحق بهره مندی از مزایای حقوق کار دانسته می شود. شاید در جهان امروز مصداقی عینی و واقعی تر از کارگران افغانی در این خصوص وجود نداشته باشد. سالهای بعد از انقلاب اسلامی 1357 در ایران ، که از بد روزگار سرآغاز جنگهای بزرگ تر در افغانستان بود ، با حوادث بی شماری چون جنگ هشت ساله ایران وعراق و سپس بازسازی این کشور در دهه دوم پس از جنگ و تلاش شتابناک به سوی توسعه در دهه سوم این کشور همراه بود. در رنجهای دهه اول جنگ و عرقریزان دهه دوم سازندگی و کوشش دهه سوم توسعه، کارگران افغانی چون موجوداتی نجیب و بی توقع با این مردم و سرزمین همراه بوده اند. اگر صدام بمبی بر خانه ای می افکند ، زنان و کودکان و مردان کارگر افغانی در کوره پزخانه آجرش را می ساختند و کارگر افغانی ستونهای خانه را می افراشت. اگر غرب تحریمهای پیاپی و چندین ساله اش را بر ایران شدّت می بخشید این کارگران افغانی بودند که فرهادوار تیشه بر سنگ کوهها می زدند و در سنگبری صیقلش می دادند تا به کشورهای حاشیه خلیج فارس صادر شده و ارز وارد ایران شود. کارگران افغانی بودند که در گنداب گاوداریها و مرغداریها شیر و گوشت و تخم مرغ مردم ایران را تولید کردند. زنان و دخترکان کارگر افغانی بودند که در زیر دارهای قالی آویخته شدند تا چشمهاشان کم سو و قد رشیدشان کمان گردد. افسوس که بشر چه ناسپاس است!

پس کار و رنج کارگران افغانی برای آبادانی ایران در نگاهی انسانی که از لحاظ منطقی هم قابت اثبات است می تواند برای آنان مبنای حق باشد. اما مساله اساسی آن است که چرا جمهوری اسلامی این حق را به رسمیت نشناخته و باری به رسیدن به این مقصد چه می توان کرد؟

نوع نگاه به کارگران بیگانه در هر کشور به ساختار اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی، حقوقی، تاریخی و بسیاری عوامل و دلایل دیگر وابسته است. تاریخ ایران و قرائت رسمی از تاریخ ایران به سمت بیگانه ستیزی گرایش دارد. مردم ایران شاید در جهان جزو ملتهایی باشند که بیشترین بیگانگی را با دیگر مردمان جهان تجربه می کنند. اگر هم تلاشی برای طرح دوستی با دیگر مردمان در دیگر کشورها ریخته می شود نه خود بنیاد و از بطن جامعه و ملت این کشور بلکه مولود عزمی سیاسی است.

 بحث در خوب یا بد بودن نگاه بدبینانه و همراه با شک ایرانیان نسبت به دیگران نیست. بحث در این است که شرایط مادی تاریخی و اقتصادی و ... جامعه ایران را به این سمت برده است که باعث نگاه منفی نسبت به بیگانگان در سطوح و ساختارهای گوناگون جامعه و دولت شده است. متاسفانه این نگاه منفی بیش از هر بیگانه ای گریبان افغانیان ساکن در ایران را گرفته است. نتیجه دیگر این نگاه منفی تصلّب قوانین و نظام حقوقی جامعه نسبت به بیگانگان است. در نظام حقوقی و قانونی ایران قوانین در خصوص بیگانگان قوانین سخت گیرانه ای است. اما در مورد افغانیها و خصوصا کارگران به دلیل عدم تعریف مشخص از آنها حتی این قوانین هم شامل حال آنها نشده است. در توضیح باید گفت مقامات ایران تعریف مشخصی از افغانیان در طول بیش از سه دهه حضور آنها در ایران ارائه نکرده اند. گاهی آنها را آواره و گاهی مهاجر و گاهی تبعه افغانستان و در برخی جاها پناهنده عنوان کرده اند. هر کدام از این عناوین تعریف خاص و آثار ویژه خود را دارد. مقامات ایران با شانه خالی کردن از ارائه تعریف واحد و مشخص از افغانیان ساکن ایران خود را قید تعهداتی که از آن تعریف واحد بوجود می آمد آسوده کرده اند.

با همه مباحث گفته شده با توجه به سیر تحولات ایران روزنه های امیدی،هر چند اندک، می تواند در خصوص آینده کارگران افغانی دیده شود.

 این اصلی مسلم و بدیهی است که هر جامعه ای که در آن امنیت مداوم بوده و رفاه و تامین اجتماعی و آموزش گسترده شود، توقعات حقوق بشری از بطن آن جامعه سر بر آورده و جامعه مدنی نه تنها خود به سمت رعایت آن حرکت می کند بلکه دولت را هم ملزم به رعایت آن می نماید.

انسان به مقتضی طبع خود خواهش آنگاه به فکر دیگری می افتد که نیازهای خودش برآورده شده باشد. در ایران، خصوصا در دهه اخیر، رفاه در این کشور رشد چشم گیری داشته است که با دو دهه گذشته به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست. این آسودگی حتی به دورترین روستاها و مناطق حاشیه این کشور هم تسرّی یافته است. نتیجه این امر فارغ بالی از برآوردن نیازهای اولیه و درخواست نیازهای ثانویه چون نوع دوستی و توجه به اموری چون دموکراسی و حقوق بشر است که نتیجه این امر فشار بر دولت و ساختار سیاسی و مطالبه درخواستهای این چنینی است. از طرفی گسترش آموزش و رشد رفاه و تامین اجتماعی ساختارهای قدرت را به دگر اندیشی و توجه به حقوق بشر می کشاند. برای مثال در قوه قضائیه ایران ،که جزئی از قدرت است، توجه به حقوق دفاعی متهم و رعایت عدالت و انصاف در دادرسیها رشد چشم گیری داشته است. به نحوی که دوره ریاست آقای شاهرودی در قوه قضائیه با دوره ریاست آیت الله یزدی رئیس سابق این قوه از نظر توجه به مبانی حقوق بشر در خصوص محاکمه و دادرسی و قضاوت رشدی بی سابقه یافته است. و یا گرایش به رای و خواست مردم و حرکت انصاف مدارانه تر و رعایت موازین حقوق بشری و رعایت حقوق فردی مردم در عملکرد نیروی انتظامی در سالهای اخیری تحولات مثبت فراوانی دیده است.

آنچه منظور نظرم از این بحث بود آن است که جامعه مدنی ایران بستر مناسبی برای طرح حقوق کارگران افغانی در ایران را می تواند آماده نماید. این راه گرچه کامل نبوده و زیاد هم خوشبینانه نیست اما تنهاترین راه است. قدرت در هر جامعه ای در رعایت موزاین حقوق بشری ( که رعایت حقوق کارگران از مصادیق آن است ) همواره نسبت به جامعه عقب تر بوده و حتی در برابر آن ایستادگی می کند. در نتیجه طرح حق مندی کارگران افغانی در جامعه مدنی به معنی اعم کلمه می تواند چراغ طرح و ایجاد ادبیات احقاق حق آنها در آینده را روشن نماید. راهی که ما را گریزی از آن نیست