افغان موج   

از کشوری استم که ۹۰ در صد ما کم آور نیستیم. صدها لقب دروغ تاریخی و مذهبی و سیاسی و دینی بالای خود می‌گذاریم. کلی‌‌گفتاری داریم، نه ثبوت و نه شجره‌ نه مطالعه و نه قناعت. معمای شخصی به نام سیدجمال را هم نه‌ می‌دانیم که او اصل از کشور ما نیست و یک آدم با هویت های مختلف و مجهول است‌.

اگر کسی هم برای ما راستی‌نمایی کند، به تیر دشمنی شکارش می‌کنیم. هرگز نیاندیشیدیم که چقدر با دروغ و جعل خو کرده ایم. اگر پرسشی از ما شود، پرسنده را به کلیات رهنمایی می‌کنیم‌. گویی او بی‌چاره چیزی نیافته‌. او از من می‌پرسد، اگر خودت را آقا صاحب می‌گویی، سردار صاحب می‌گویی یا شیخ صاحب می‌گویی، پس یاالله شروع کن سلسله‌ی نسب خودت را برشماری کن تا بدانم در کجا به چه کسی می‌رسی. من که بیش از چهار پشت خود را نه می‌شناسم، چه رسد به ۱۴۰۰ پشت خودم، بی درنگ کلافه می‌گویم که برو این تاریخ را بخوان و آن تاریخ را بخوان. پرسنده‌ی بی‌چاره با عجز می‌گوید، من می‌خواهم تاریخ ترا بدانم. وقتی می‌گویی آقایی، سیدی، خواجه‌یی، میری، پیری یا هر کسی که ادعا داری برایم ثابت کن. به جای پاسخ به او، متهمش می‌کنم که تاریخ نخواندی. بلی او بی‌چاره تاریخ دودمان ادعایی من را نه خوانده، این منم که بايد اگر بیش از ۱۴۰۰ پشت خود را نه می‌دانم که ادعای آن را دارم‌. ۱۴ پشت خود را که باید بدانم و مستند بدانم. یکی از دانش‌مندان محترم و راست‌گفتار و آگاه دین از تاجیکستان برای من و جمعی دوستان روایت کردند که (کسی از من پرسید، نسب و شجره‌ات چیست؟ گفتم، سیدم. گفت شجره ات را بیان کن. من شروع کردم، هنوز در پشت هشتم یا نهم نه رسیده بودم که آن پرسنده گفت بس است. گفتم چرا؟ گفت این آخرین را که نام بردی هیچ فرزند و عیالی نه داشته و مجرد بوده. من شرمنده شدم. چون پرسنده با مطالعه بود و من از پدران همین‌گونه داستان را شنیده بودم)، پس در عصر بالنده‌گی خرد و عقلانیت و چیره‌دستی علم و مدنیت، سخن را بر اساس کلی‌گویی مه گوییم. به ویژه در امور دینی و خود را به این یا آن عشیره وابسته کنیم، مگر بايد با مفردات ثابت کنیم که کی‌ستیم، نه با عمومیات. در این زمانه است که برخی‌ها با سود جستن از فضای خداداد گفتار بی پرسان هرچه خواستند می‌گویند و هر چه دل شان شد می‌نویسند. به ویژه که با هویت های مذهبی و دینی هم صدها سال است بر شانه های مردم سوار اند. اینان زمانی که به نقدهای تاریخی و مستند و علمی رو به رو می‌شوند، به جای اندیشه برای پاسخ‌گویی منطقی، دگری را با کنایه ها نیش می‌زنند. از نیش ها یکی هم گفتن عقلرکل از روی سرزنش است .

عقل کُل گفتن کسی، سرزنشی‌ست از روی نادانی و حسادت، نه دانایی!

جایی خواندم که یوتیوبرها را خبرنگاران یا ژورنالیستان شاخته بودند. هر یوتیوبر یک ژورنالیست نیست. بیش‌تر و نزدیک به ۹۹ درصدی اینان، پول در بیاور اند، نه خبرنگار یا تحلیل‌گر یا دانش‌پژوهی. در بیست سال پسین، تلویزیون های طلوع، آریانا، یک هم ۹۹ در صد طوطی‌گفتاران داشتند و تنها یک درصد خبرنگار. گرداننده ‌گی‌های خیله خندی، ژورنالیسم نیستند. درست مانند برخی نویسنده‌های فیس‌بوکی. این گروه هم که سخنی برای گفتن از خود نه دارند، در پی یک رشته پی‌روی های یادگیری رفتار کبک، یاد دارند تا دگران را با کاربرد گفته‌های بازاری، سرزنش کنند. کسی که چیزی بنویسد، یا توان ریشه‌یابی نوشته را نه دارند یا با کهن نگاری و نونگاری آشنا نیستند، یا کتاب نه خوانده اند، بی‌درنگ به سرزنش نویسنده یا کسی می‌پرادزند که خواسته، هر واژه و هر یادمان را در جایش‌ به کار ببرد و به گفته‌ی عرب‌ها مصدر آگاهی دهی باشد. این آدم‌های سرزنش کننده، وام واژه‌های زشتی را پی ‌هم ردیف می‌کنند. یکی از آن زشت‌واژه ها، برچسپ زدن دو واژه‌ی ترکیبی « عقل کل » است. این آقایان یا بانوانی که دگری را چنین به اندیشه‌ی خود شان زیر رگ‌بار نه‌دانم کاری ها می‌گیرند، نا آگاه اند از آن که خودشان تا چه اندازه‌یی وامانده و بی‌چاره اند. برآیند زشت نویسی‌های این‌چنین آقایان یا بانوان هر چه است، ترواشی است از حس‌حسادت، در پی حسادت حس نفرت و تنگ‌دیداری. پس خودمان را خود مان بسازیم. تشنه‌کامی حسادت و‌ بروز انزجار حسادت نسبت به دگری، بیش‌تر خودمان را آماج قرار داده و از درون می‌‌خورد مان. در جهان کتاب و اندیشه و خوانش، چیزی به نام سره‌سازی یا همان نقد، خودنمایی می‌کند. گاهی‌که چیزی را سوار بر اسپ مراد دیده‌بانی درست نویسی و درست گفتاری نه می‌دانیم، توسن چابک خامه را برداریم و سوارکارخردورزی باشیم که به منزل‌گاه برسیم و یا نگارنده‌ی زیر دیده‌بانی ما را برسانیم. امیر شهاب رهنورد. بلی. شما که آگاه تاریخ اید، من را آگاه سازید. تاریخ ثبوت کار دارد. از ابتدای نام تا رسیدن نسب به پیام‌بر اکرم یا ابوبکر صدیق یا حضرت علی یا دخت پیام‌بر. برتری‌هایی که پیام‌بر به این قوم قایل شده باشند کدام ها اند؟ پیام‌بر که خلاف حکم قرآن کاری نه می‌کردند. همه‌ی ساکنان سرزمین ما، به عنوان اقوام شریف و برابر هم مورد احترام ما اند، نه برتر نه بدتر. هیچ دینی را پیام‌بر ما برای امت شان نیاورده اند که برتری از دگری بر دگری را توجیه کند. امیر شهاب رهنورد صاحب، ما در عصر هوش‌هایی قرار داریم که همه چیز، زیر فشار انگشتان ماست. من چه کاره که حق داشته شده‌ی بنده‌ی خدا را از او بگیرم؟ من خاک و پای هر هم‌وطنم استم، بدون حس تعلق. در صورتی که خود را برتر از من و من را بعدتر از خود نه دانند.‌ مگر زمانی که به موردی ادعا می‌کنیم، باید خود مان را تا آن مرحله به مردم معرفی کنیم. بی برتری یا با برتری. برتری را را از منظر دین و دنیا تقوا و اخلاق اجتماعی، سلوک و رفتار و کردار است. مباحث این‌چنینی، هم حوصله کار دارند و هم مطالعه و مستندات. امیر شهاب رهنورد صاحب، نظر من از نخست و سال هاست که چنین است. من از مادری به دنیا آمده ام که نسب شان به خواجه ها می‌رسد، مگر هیچ کسی از خویشان مادری من جز گذاشتن همین تخلص صدیقی تقلیدی، حتا پشت سوم شان را درست نه می‌دانند. یا هر کس دگری که دعوای یک قومیت و نسب را به اساس مذهب دارد، هرگز نتوانسته است حتا چهار پشت خود را شناسایی کند. چه رسد تا رسیدن به ۱۴۰۰ سال و اندی بیش. شما در کامنت ها بخوانید، حتا بسیاری ها این اقوام را سرداران دگران گفته اند. چه برتری دارند اینان که سرداران ما باشند؟ حتا به وجه تسمیه‌ی فرضی. تنها پیام‌بر بود که سردار جهان بود. مگر به دخترش نه فرمود که تو از نام من به جایی نه می‌رسی تا خودت را آراسته به اخلاق اسلامی نه کنی؟ چرا ابوبکر صدیق را در آن زمان خواجه نه می‌گفتند؟ امیر شهاب رهنورد به پندار من، به جایی نه می‌رسیم. شما از راست‌گویی دور می‌روید. من می‌گویم به قول شما، در کشور ما چه کسی ثابت ساخته می‌تواند که شجره اش با نوشته‌ی مستند نام های پدران و پدرکلان ها و اجداد شان به حضرت بی‌بی فاطمه می‌رسد؟ هیچ کس. پس گذاشتن القاب پیش‌وند مذهبی بدون ثبوت جزء یک سوء استفاده‌ی مذهبی چیزی نیست. می‌شود که من خودم را بگویم سید محمدعثمان نجیب سیدزاده؟ یک عاقلی پیدا می‌شود و از من می‌پرسد تا سلسله‌ی نسبی خودم را بگویم و من گپی به گفتن نه داشته باشم. ما القاب مذهبی را بیش‌تر مقلدبوده ایم تا راستی بودن و راستی دانی. شما یک نمونه از رسیدن کامل شجره‌ی یک سادات را در کشور من بنویسید که دعوای سید بودن دارد و شجره‌‌ی آن به سلسله‌ی بدون غلطی به پیام‌بر برسد. امیر شهاب رهنورد تاریخ و ادعا سند کار دارد. من در این رابطه پیش از این نوشتم که مدعیان این القاب، هیج یک شجره‌ی شان را ثابت کرده نه می‌توانند. تنها به سود‌جویی چنین کار ها را می‌کنند.

دیدگاه های کلی‌گویی آقای رهنورد نه می‌تواند به هیچ راهی ما را با نگاه ایشان سازگار سازند. ایشان در پاسخ به پرسش های بالای که من کردم، این گونه نوشتند:

«کتاب های تاریخی بسیاری می نویسد عبدالقادر گیلانی سید صوفی بود حال هرکس نسب اش به او رسید سادات است سیدعلی ترمذی صاحب سنن ترمذی جد سادات کنر است یا باز نوشتند که:«محمدعثمان نجیب نجیب: من نمی دانم ساکن کجایید در گوگل سرچ کنید " نقش و جایگاه دستگاه نقابت در خلافت عباسی .. یا دستگاه نقابت چه وظیفه ای داشت ؟

حدود ده ها جلد کتاب نسب نامه سادات را ثبت کرده است . اما اینکه نسب نامه ها اشکال سندی دارند درست است چون ثبت سندها در سال 300 هجری شروع شد و در بغداد خلیفه دستور جمع آوری نسب نامه هارا داد وممکن است در طول تاریخ به خاطر مسافرت و هجرت سادات و حملات و جنگ های مغول وترک وتاتار اصل این نسب ها نسخه نویسی نشد و شفاها سادات نسب خود را حفظ کرده اند . ولی بطور کلی تاریخ را بخوانید خراسان محل مهاحرت سادات علوی بود مردم خراسان پس از قیام یحی ابن زید آن سال تمام فرزندانشان را یحی نام نهادند» پس از دین حربه‌ی سود جویی مذهبی هم استفاده نه کنید.

 

 محمدعثمان نجیب

 

Sent from my iPad