افغان موج   

جنگ‌ابزار دیگری که از سوی مصطفا کمال و یاران آسیاگرای او در برابر امپراتوری بریتانیا آهیخته می‌گردد، افغانستان است. افسران کمالیست گروه‌های [ارتش] افغانستان را زیادتر از یک سال آموزش و پرورش داده‌ اند تا برای هنگامۀ یورش سنگین تیار باشند. اکنون آنان آماده هستند.

شانسی دست داد و در پیرامون تاریخ درونی افغانستانِ امروز با آرمان‌ها و بیزاری‎‌هایش، آگاهی یافتم. از شیرمحمد خان که چندی در روم می‌زیست و اینک وزیر جنگ افغان[ستان] است، شنیدم.
شیرمحمد خان - خان پسوند افغانی است به معنای شهزاده - آدمی بود بلندبالا، سیاه مو، شاهین‌چهره، چنارگون، با دیدگانی چون چشمان پرنده‌های شکاری و بینی چنگ که نشانۀ افغان‌هاست. گرچه ریشه‌اش می‌رسد به سامی‌ها و برمی‌گردد به مردمان آزادۀ دوران مادها و پارسی‌ها؛ مرد برخاسته از روزگار رنسانس را می‌ماند.
داستان شیرمحمد آغاز می‌شود: امیر کهن‌سال ما عبدالرحمان خان بود. او در سراسر زندگی از انگلیس‌ها نفرت می‌ورزید؛ زیرا از افغانستان در نقش حایل میان هند و روسیه کار می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند با کشورهای دیگر - بدون انگلستان - مناسبات دیپلماتیک داشته باشد.
او مرد بزرگ بود، عبدالرحمان بود، مرد آهنین، دورنگر و افغان. زندگی را در راه استوارسازی افغانستان سپری کرد تا این کشور ملت نیرومند گردد. نیز فرزندش را در سایۀ پرورش گرفت تا کردار پدر را دنبال کند و با انگلیس درآویزد.
پیرمرد جان سپرد و پسرش حبیب‌الله خان امیر شد. انگلیس‌ها وی را برای دیدار رسمی به هند فراخواندند. او رفت و خواست منش و کنش شان را ببیند.
انگلیس‌‎ها شکارش کردند: نخست با پذیرایی شاهانه و پیش‌کش دل‌خوشی‌های فراوان و سپس با آموزش می‌گساری. نمی‌گویم گرایش دست‌آموز شدن نداشت: دیگر نه مرد بود و نه افغان. واپس کابل آمد، درست پس از آتش‌بس 1918 و افغان‌ها جانش را گرفتند. کشته شد. آن رویداد واقعاً اعدام بود.
نشست شورای بزرگ در کابل برگزار شد. از نصرالله خان بزرگ‌ترین نواسۀ امیر کهن پرسیدند: "اگر پادشاه انتخاب شوی، از افغانستان دفاع خواهی کرد؟"
"از افغانستان دفاع خواهم کرد."
"جنگ با انگلیس را راه خواهی انداخت؟"
"خواهم کوشید."
او را گذاشتند تا از اتاق جلسه برون رود. امین‌الله [امان‌الله] - نواسۀ دیگر امیر - آورده شد.
از وی پرسیدند: "اگر پادشاه انتخاب شوی، چه خواهی کرد؟"
امین‌الله [امان‌الله] در پاسخ گفت: دو کار: از افغانستان دفاع خواهم کرد و جنگ با انگلیس‌ها را خواهم آغازید."
به این‌گونه، او را "شاه" برگزیدند. پس از چند هفته، نیروهایش را برای گذر از دره [خیبر] به هند رهنمون شد. این داستان شیر محمد است.
شمار کمی از مردم به یاد دارند: اندکی پس از آتش‌بس، نبرد افغان [و انگلیس] درگرفت. با بم‌باران شهرهای افغانستان در پشت سنگرها و فروپاشاندن دژهای گلین که در میان شان روستاییان ناآشنا با یورش آسمانی گردآمده بودند؛ نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا برنده جنگ گردید. به هر رو، پیروزی از بریتانیا بود و همین‌گونه اعلام شد.
هنگامی که پیمان صلح را امضا کردند، بریتانیای کبیر از کلیه حقوقی که همواره در افغانستان برایش جنگیده بود، دست کشید. به کشورهای دیگر - با پیمان رسمی - اجازه داده شد در افغانستان نمایندگی‌های دیپلوماتیک و قنسول‌گری داشته باشند. آوردن جنگ‌ابزارها نیز چراغ سبز یافت، حتا اجازه داده شد که از راه هند آورده شوند.
جنگ شاید پیروزی بریتانیا بوده باشد، ولی صلح بدون چون‌وچرا پیروزی افغانستان بود. افغان‌ها که همیشه از انگلیس‌ها نفرت داشتند، اینک آنان را مایۀ ریش‌خند می‌پندارند.
امروز قنسول‌گری‎‌های روسیۀ شوروی در همه شهرهای افغانستان هستند. افغان‌ها جنگ‌ابزار پیش‌رفته دارند و از سوی افسران کمالیست آموزش/ پرورش می‌یابند.
امین‌الله [امان‌الله] که شیر محمد او را "شاه بزرگ من" می‌نامد، سوگند آغاز جنگ با انگلیس را بر زبان نیاورده و به باغ‌های سبز و سرخ هند پا ننهاده‌ است.
هرگاه مصطفا کمال بر بین‌النهرین یورش برد - زود یا دیر چنین خواهد کرد -، ارتش مجهز به اسلحۀ پیش‌رفته و آموزش‌دیدۀ افغان که روزگار روستایی‌گری، کاربرد تفنگ‌های کهنه، ناآشنایی با شیوه‌های رزمی و شکست 1919 را پشت سر گذاشته‌ اند، برای گذر از درۀ خیبر آماده خواهد بود. آن‌ها اکنون با کمال هم‌سویی دارند؛ از پیروزی‌های هواداران کمال خیلی شادمان اند و حضور شان تهدید پایان‌ناپذیری است در برابر فرمان‌روایی بریتانیا بر هند، زیرا از خروج کوچک‌ترین گروهۀ ارتش از نیم‌قاره - ولو آشفتگی در جای دیگری رخ دهد - جلوگیری می‌کند.
افغان‌ها خواهند جنگید. جنگ پیشۀ آن‌هاست. شیر محمد داستانی از روحیۀ افغانی دارد: در پایان جرگه‌یی که تصمیم راه‌اندازی واپسین جنگ گرفته شد، به خانه در کابل برگشتم. دیدم همسر و دخترم تفنگ و شمشیرم را با بارجامۀ رزمی برایم آماده گذاشته بودند.
پرسیدم: "این‎‌ها چیستند؟"
همسرم گفت: "یراق تو. مگر جنگ در پیش نداری؟"
گفتم: "من وزیر حرب هستم. خودم به جنگ نمی‎‌روم. وزیر حرب به کارزار نمی‌رود."
همسرم سر تکان داد و با گردن افراشته گفت: "نمی‌دانم. اگر این‌چنین وزیر باشی - وزیر حربی که به جنگ نمی‌رود - باید استعفا بدهی. همین و بس. اگر نروی، برای خانواده ننگین خواهد بود."
این است روان پرورش‌یافتگان کمالیست‌ها و مسلح‌ شدگان از سوی روس‌ها که آشوب شرقی دیگری را بار خواهد آورد؛ آشوبی که به آسانی فرو نخواهد نشست.
The Toronto Daily Star
October 31, 1922
[][]
آویزه‌ها
اگر "شیرمحمد خان" از پرورده شدگان دامان ارگ شاهی کابل باشد، گزافه‌هایش در پیرامون کارنامۀ عبدالرحمان و چگونگی پادشاه شدن امان‌الله شگفتی ندارد؛ ورنه وزیر کابینۀ آزادی (آیا در افغانستان دهۀ 1920 کسی به این نام و جایگاه می‌شناسید؟) باید از تاریخ سرزمین خویش آگاهی خوب‌تر می‌داشت.
هنگام یادآوری "امیر آهنین" و افسانۀ "نفرتش از انگلیس‌ها"، آیا می‌توان دست‌کم این دو ارباب بریتانیایی وی را نادیده گرفت؟ Lepel Griffin و Mortimer Durand
نادرستی‌های تایپی یا شاید گفتاری/شنیداری در بازنویسی یکی دو نام و واژه بخشودنی اند، ولی سخت نابخشودنی می‌نماید باور ارنست همینگوی را چونین ستم‌گرانه به بازی گرفتن. پیرمردِ "پیرمرد و دریا" شایستۀ رگ‌بار این‌همه ناراستی‌ها نبود.
پاپا همینگوی!
سیاسنگ نودوشش سال پس از لغزش‌های "شیرمحمد خان"، از تو پوزش می‌خواهد.
کانادا/ یکم دسمبر 2017
برای خواندن نوشتۀ انگلیسی می‌توان روآورد به
 
 
 
 
 
نویسنده: Ernest Hemingway
برگردان: صبورالله سیاسنگ