افغان موج   

سیدموسی عثمان هستی                                                                      

کجاست پرتونادری که باز از تو دفاع کند و لیسد

جای گندم ریگ دریا غربال کند بر دامن تو ریزد

دردریای خشک کس ندیده موج از ریگ خــیزد

پرتونادریست که ازغربال ذغال سرمه مــیبــیزد

شاعربی وزن وبی قافیه

 

با این کار نه حیثیت به خود ماند، نه به نویسنده و شاعر

نه کرسی فلک شود پا برشانه بُلند

تا بوسه زند نادری بر رکاب اعطا

زنیکه با طلسم جادویی سیاست می کرده، بگفتۀ خوداش با مخالفین دولت حزب دموکراتیک خلق همکاری برضد دولت حزب دموکراتیک خلق داشته و آنهم در پهلوی عضو یک خانوادۀ جاسوس حرفوی (داکترنجیب الله).

نویسندۀ کتاب راها درباد میگوید من شبی را بخاطر دارم که یکنفر عضو کا جی بی کارمند سفارت روس در زمان حفیظ الله امین بود، با صدیق راهی ارتباط داشت، آن زمانی که داکتر نجیب الله و دیگران در تبعید به سرمی بردند، این زمانیست  که به گفتۀ وزارت خارجۀ آن وقت از سفارت های افغانی در خارج  پول ربوده شده بود. ببرک کارمل، اناهیتا، نورمحمد نور مشهور به نور پنجوائی و غیره.

خانم بهاء از یکطرف می گوید که صدیق آدم بزدل و ترسو است، از طرف دیگر می نویسد که در زمان قدرت فرعونی حفیظ الله امین، صدیق راهی به سفارت روس جاسوسی می کرد. نمیدانیم کدام حرف این خانم را قبول کنیم.

در زمان حفظ الله امین پلک زدن مشکل بود، چه رسد که زبان دراز می کردی و در آن وقت پدر صدیق هم جرأت چنین کار را نداشت، خرهم این را قبول کرده نمی تواند. اگر صدیق جاسوس هم بوده درجاسوسی و دلقک بازی سیاسی به احمدشاه مسعود رسیده نمی توانست. تو صدیق شوهراکس خود را ازعینک شارلتانی احمدشاه مسعود می بینی.

حفیظ الله امین و اسدالله امین وعبدالله امین را از من و خانوادۀ من بهتر کسی نمی شناسند. پنج سال در کارتۀ پروان در زیر باغ بالا، نزدیک سینمای آریوب همسایۀ در به دیوار بودیم که یک دیوار قد رس بین ما قرار داشت، نه تنها در مرده و زنده هم ارتباط داشتیم، بلکه روی گیری هم در بین ما نبود. زن امین زنده است و حیثیت یک خالۀ مهربان را به ما داشت، از نگاه شخصیت این خانواده از جملۀ ممتازترین خانواده های کابل بود که فرهنگ و کلچرافغانی در آن خانواده ارزش محیطی خود را داشت، از نگاه ناموس داری با سترترین خانواده بودند که فکر میکردی در قبیلۀ خروتی پکتیکا هنوز زندگی می کنند، درخانه با خود و مادر من با زبان پشتو صحبت میکردند.

در مهمان خانۀ حفیظ الله امین که وکیل مردم پغمان بود، هر روز بیش از ده، بیست نفر نان خور بود، او به خاطر مشکلات خورد و بزرگ به دوایر دولتی می رفت تا مشکلات مردم را رفع کند، بعضی وقت ها وزیر و جنرال هاهم درآن خانه آن رفت وآمد داشتند.

حفیظ الله امین مرد خنده روی بود و شوخی های داخل چوکات خود را هم داشت و آدم با خبر و کنجکاو بود، حرفی را که به او می زدی کنجکاوی و دقت می کرد و از سرهیچ حرف سرسری نمی گذشت، با زن و خانوادۀ خود مهربان بود، زبان بد نداشت، اما بعضی وقت ها در خانه حرکات تند از او دیده می شد، عبدالله امین برادرخود را مانند پدر احترام می کرد.

چون پدراسدالله امین، عبدالله امین در قندز بود، اسدالله امین در خانۀ حفیظ الله امین زندگی میکرد و در لیسه نادریه درس می خواند و نسیم جویا و ذبیح الله عصمتی همدورۀ او بودند و میانۀ خوبی باهم نداشتند.

استادان نادریه کسانی که زنده باشند این حرفهای مرا تائید می کنند.

 

حفیظ الله امین در دادگاه تاریخ دریکی ازنوشته های استاد مهرین این عکس به نشر رسید است

 

 

اینقدر معلومات  را به خاطری آوردم که از حفیظ الله امین خدا گرفت، او مرد بیخبر و بزدل نبود، همه پرچمی ها را به زندان انداخت، صدیق که برادر نجیب الله بود و تو زن صدیق راهی بودی، هیچ کدام را کسی چیزی نگفت که خال بر ابرو داری و همایون برادر تو را زمانیکه به او گفتند پسر سعدالدین خان بهاء است از زندان رها کرد.

حفیظ الله امین باوجودیکه سرهریک از این مبارزین انتقاد به خصوص خود را داشت به تمام مبارزین وطن، خاصتاً به انیس، بهاء، غبار، محمودی، جویا، احترام خاص داشت وحفیظ الله امین اینقدر می دانست که دو جگرگوشه های دو مرد وطن دوست و مبارز در خانوادۀ داکتر نجیب الله ازداوج کرده، یکی تو و دیگر دختر زنده یاد انیس بود.

شاید به پاس سعدالدین بهاء شما مورد تعقیب کام قرارنگرفته باشید، یاهمکاری نزدیک با کام مانند خلیل زمر که از حزب رانده شده بود و تا آخرعمرحتی در زندان به نفع حزب دموکراتیک خلق جاسوسی می کرد، و یا شما را به گفتۀ ایرانی ها در سیاست تحویل نگرفته بود.

کسی که یک روز با قاشق  کثافت حزب دموکراتیک خلق غذای سیاست خورده باشد، منافع حزب دموکراتیک خلق نزداش حیثت ومفهوم خاص خود را دارد و شناختی که اقوام افغانستان از حزب دموکراتیک خلق و اعضای بدنام حزب دموکراتیک خلق دارد، شما را به نام  کنه های خرس یاد می کنند و تو درغ می گویی پرچمی بودی وهستی، خون تو با دیگر احزاب چپ و راست افغانستان نمی جوشد.

 

 

در زمان سردار محمد داوود مریض شدم، من از ولایت  تخار به کابل آمدم، داکتر تورپیکی صابری و شوهراش زنده یاد قاسم صابری، یکی داکتر داخله و دیگر داکترجراح بودند و داکترقاسم صابری درقوۀ کار سرطبیب بود و داکتر تورپیکی درشفاخانۀ وزیراکبرخان داکتر داخله بود.

داکتر اخلاص که در تورنتو- کانادا زندگی می کند، در لابراتوار شفاخانۀ قوۀ کار، کار می کرد، من به دیدن داکتر اخلاص رفتم و خواستم معاینات خود را در شفاخانۀ قوۀ کار تکمیل کنم، وقتیکه داکترصابری از شفاخانه می برآمد و بطرف خانه می رفت ، مرا در موترخود تا مکروریان آورد، من که ازموتر پیاده شدم زنده یاد میراکبرخیبر از بازار سودا خریده بود، من را دید و احوال پرسی کردیم و او خیلی دلتنگ بود، مرا به زور به خانۀ خود برد، من میراکبرخیبررا که از قریۀ اونی سیدهای لوگر بود و محمدزی قندهاری، همصنف و همبند زندان میراکبر خیبر بودم و هردو را ازنزدیک می شناختم وشناخت  دیرینه با هردو داشتم، خیبر دراین وقت زن دوم خود را داشت که خواهر سلیمان لایق می شد.

به خانۀ خیبر رفتیم نشستیم، میراکبرخیبر از حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً از ببرک دلخور بود، او با حزب سردارمحمد داوود توسط سیدمخدوم رهین و وهاب زاده استاد حقوق که  در زمان دولت سردارمحمد داوود معین اطلاعات وفرهنگ(وزارت مطبوعات) مقررشده بود و در حزب داوود فعال بود، میراکبر را توسط دیگر پرچمی هائیکه هنوز با سردار داوود نبریده بودند، درتماس نزدیک بودند. خیبر و اسماعیل محشور که از لوگر است زمانی حاکم پغمان بود و از پرچمی های سرشناس می باشد بعدها درحزب داوود جذب شد و حالا درسویس زندگی می کند و با وکیل وزیرمالیه درسویس هنوز ارتباط دارد.

ارتباط میراکبرخیبرنه تنها دربین اعضای حزب دموکراتیک خلق افشا شده بود، بلکه تمام کسانی که در افغانستان سیاست می کردند و درهرحزب و سازمان بودند، می دانستند که میراکبر خیبر با دارودستۀ سردار داوود با یکتعداد پرچمی های دستوری وغیر دستوری ارتباط نزدیک دارند، ازاین روابط خاینانه آگاه بودند و می دانستند که حزب دموکراتیک خلق بدون امر بادار شان (سردارمحمد داوود خان)، آب از کوزه نمی خورند و بدون دنده پنج سیاست نمی کنند.

سه ساعت یا بیشتر من و خیبر تنها در خانۀ میراکبرخیبر نشسته بودیم، انتقادات خود را طوری بالای دار و دستۀ ببرک می کرد که حزب دموکراتیک خلق  تخریب نشود و پاس نمک حزب دموکراتیک خلق را داشته باشد وحتی  فکرنمی کردم که او از حزب جدا شده باشد، چون قبلاً گفتم هیج وقت پرچمی ها از پرچم جدا نمی شوند، هرجائیکه می روند روی هدف ناپاک و به خاطر تخریب می روند که در روابط تو خانم بهاء با دیگران صدق می کند.

همان روز من از دیپلوماسی و آب زیر شالی سیاست میراکبرخیبرخسته شدم، گفتم استاد شما هنوز با حزب دموکراتیک خلق ارتباط دارید؟

 او جواب واضح نداده گفت با دوستان و رفقا درتماس هستم. خانم بهاء اگر تو و یا دیگر پرچمی ها بگوئید من با حزب دموکراتیک خلق روابط نداریم، احمقی باشد  که قبول کند. یک روزهم اگر کسی در حزب دموکراتیک خلق و یا حزب اسلامی بوده، مانند(...) که آخور جو را رها نمی کند، شما هرگز راه و رسم پرچم را رها نکردید، درگفتار و نوشته های تو روش خاص پرچم دیده می شود،

چنانچه روابط تو با دستگیرپنجشیری و آهنگ و دیگر بزرگان وطن فروش، بزرگان حزب دموکراتیک خلق واعضای حزب دموکراتیک خلق  محکم کورگره خورده، چنانچه که می خواستی در قسمت اناهیتا افشاگری بکنید، قسمی افشاگری کردی که هیچ آن افشاگری به درد مردم افغانستان نمی خورد. من درهمان وقت از تیلفونی که با خانم اناهیتا داشتم، اناهیتا گفت ثریا بهاء ملامت نیست من ملامت هستم که درشناخت خود اشتباه کرده ام، قرچه را باز سر دست خود ساختم. کلمۀ قرچه دو معنی داشت که من و تو بهتر می دانیم و هم اناهیتا گفت درحزب دموکراتیک خلق نه تنها من ببرک و داکترنجیب الله  نبودیم، عضو بیروی سیاسی و آمر زونها هم بودند، مثل پنجشیری که شهرهای پروان- کاپیسا را در تبانی با روس ها بمبارد میکردند، مردم  را زندانی می کردند، اعدام می کردند وهم در دولت وهم در شورای انقلابی وهم در کمیته مرکزی حرف اول را می زدند، مگر این خانم مردم افغانستان را چه فکرکرده، قصه و داستان ساختگی در قسمت من و شمالی و مزدوری من می سازد، ولی یک حرف راجع به جنایت دیگران نمی گوید، از ما و خصوصاً از داکترنجیب الله که با او بعد از جدایی و نکردن ازدواج عقده مند شده بود به داکترنجیب الله و خانوادۀ او با باز دست آموز خود (صدیق راهی) که او را دست پاک رذالت های سیاسی وغیرسیاسی خود ساخته، خانوادۀ داکترنجیب الله را خریطۀ بُکس قلم خود ساخته در کتاب رها درباد به گفتۀ شما گلهایی را به آب داده است.

پهلوان زنده خوش است، ما هردو که رسوای جهانیم، غم عالم پشم است، حتی پروای طفل معیوب خود را نداریم

مگردیگران موسیچۀ بیگناه هستند، در یک حزبی که چندین سال حکمرانی کردند تنها ما نقطۀ نیرنگ جنایت بودیم، دیگران فرشته های آسمانی؟

قاضی حرفهای ثریا بهاء وعظیم بابک آبی است که در آسیاب دشمن سرازیر میشود، این هردوبه خاطرهمان عقده های درونی خودهمه حقايق را وارونه جلوه میدهند،یکی به نام دوستی  و دیگری به نام دشمنی سخت مريض هستند و بیماری روانی شدید  دارند وغیر قابل تداوی می باشند.

چنانچه شما می بینید و می خوانید این هردو اگر خواسته باشند پاچۀ سالم به کس نمی مانند و از من در قسمت بی لجامی های عظیم بابک معذرت خواست وهم مرا ملامت کرد که با مردمان کوچک چرا مشت و پنجۀ قلم نرم می کنی، همه میدانند که بابک و خانودۀ بابک کیست، از کجا است و سر دسترخوان کی تربیه شده... کسیکه خود جرآت نوشته را به نام خود ندارد و به خود سنگرهای رذالت انترنتی می سازد و از تکنالوژی سوءاستفاده می نماید، روزی به نام زرنگار، روزی به نام سگ، روزی به نام خر، روزی به نام گاو، زبان قلم دراز می کند.

گرچه جملات بالا را در وقت زنده بودن خانم اناهیتا، حرفهای خانم که درتیلفون با من گفته بود نوشتم، داکتر به من گفت راجع به اشخاصی که سالها رهبران حزب را توهین و تحقیر کردند، جدا شدند باز تف سیاسی خود را لیسیدند، در پای کارمل افتادند، گروهک  کار، گروهک جوانان وغیره ساختند، کنجک نشینی کردند، اگر اینها وجدان می داشتند راجع به این اشخاص می نوشتند و در پهلوی آنها ما را هم به چماق قلم یاوه سرایی خود می بستند، ترا بی وجدانها تحریک کردند تا تنبان حزب دموکراتیک را بکشی، به همه بی وجدانان که در لباس دشمن و یا در لباس دوست نه تنها تنبان که سنتراج حزب خودشان را سر تو کشیدند و غیرمن یک بی وجدان سر این دو کودن سیاسی انتقاد نکرد و نگفتند به این راه که شما می روید به ترکستان است، در سیاست جاه ندارد و از زبان من چرندیات نوشتند، درحالیکه من آن قدر کوچک نبودم که نوشته و حرفهای ثریا بهاء را کسرشان خود می دانستم.

 داکتر گفت اتهامات فراوان به من درطول حیاتم زدند، درحالیکه در پیری قرار دارم حرفهای این خانم نیش عقرب بود، ولی من پیشانی ترش نکردم با خود گفتم خانۀ که خودم به دست خود آباد کرده ام در سیاست و سیاست بازی یتیم دخترک را پرانچه ساخته ام، چرا پر و بال او را بکنم، ورنه  من در قسمت ثریا بهاء و خانوادۀ اش با اسناد حرفهای زیادی دارم، نه می خواهم تف خود را بالا اندازم که دوباره به روی خودم بریزد و بگویند چیزی که در دیگ پختی در کاسۀ تربیۀ تو برآمد. همه می دانند که در تربیۀ ثریا بهاء من چقدر زحمت کشیدم، زنده یاد خانم نسیمه، خانم محترم غیاثیو خانم کاویانی دیدند که من بودم که.

داکتر گفت اتهامات فراوان به من درطول حیاتم زدند، درحالیکه در پیری قرار دارم حرفهای این خانم نیش عقرب بود، ولی من پیشانی ترش نکردم با خود گفتم خانۀ که خودم به دست خود آباد کرده ام در سیاست و سیاست بازی یتیم دخترک را پرانچه ساخته ام، چرا پر و بال او را بکنم، ورنه  من در قسمت ثریا بهاءو خانوادۀ اش با اسناد حرفهای زیادی دارم، نه می خواهم تف خود را بالا اندازم که دوباره به روی خودم بریزد و بگویند چیزی که در دیگ پختی در کاسۀ تربیۀ تو برآمد. همه می دانند که در تربیۀ ثریا بهاءمن چقدر زحمت کشیدم، زنده یاد خانم نسیمه، خانم محترم غیاثی و خانم کاویانی دیدند که من بودم که گوساله را گاو ساختم و ببرک این دو نفر را تا آخرعمرکمک کرد، نان و نمک ببرک هردوی این ها را بشرماند، اگر اینها دوست صادق ما وحزب می بودند به جای پرچم لتۀ حیض بلند می کردند، دهن مردم  را سرما باز ساختند، ببینیم که چه گلهای دیگر این هر دو به آب میدهند و اگر خورجینک خاطرات که عظیم بابک روی دست دارد از او چه بوی گنده خواهد برآمد که سرقلم ثریا هزار بارشکر بکشیم.

 داکتر گفت روزی یکی ازهمکاران ما به خاطرجلد سیاه خانم ثریا بهاءگفت ثریای چرک،  من خیلی ناراحت شدم او را سرزنش کردم اینها یک کلمه راجع به رذالت سیاسی دیگر اعضای بلند پایۀ حزب دموکراتیک خلق نمی زنند و تا امروز در جاغور رذالت سیاسی خود نگهداری کرده اند و ترس از این دارند که رذالت های خودشان برملا شود و از افشاگری خودداری نمودند.

داکتر زیری بعد از مرگ ببرک در خاطرات خود غیرمسؤلانه زیاد نوشت و یکی از اعضای حزب پیدا نشد که به تو نمک حرام بگوید چرا دروغ بافی و نمک حرامی کردی، از خاطرات خود کتاب طنز رسوایی ساخته و در تاق بیروی سیاسی گذاشتی.

داکترزیری درقسمت سفراش با ببرک کارمل در روسیه در خاطرات خود داستان های خیالی مانند این خانم نوشته، این نه شهامت است، نه مردانگی، هرکس حق انتقاد سیاسی را سر یک نفر دارد و این حق را ندارد که به نام خاطرات ، طنز نوشته کند، درحالیکه زبان اش روزی مثل زبان ثریا بهاءکه برس بوت من بود، از داکتر زیری روزی برس بوت ببرک بود، نه تنها این نمک حرام، بلکه دیگر نمک حرام ها  مانند کشتمند وقتی که فهمید ببرک به حاشیه رانده شد، در یک صحبت هرچه از دهن اش آمد به زنده یاد ببرک گفت.

داکتر گفت زمانیکه ویس ناصری زبان درازی در قسمت ببرک کرد تو بودی که به دهن سگ زدی، این بابک عظیم کجا بود. حرفهای زیاد در تیلفون من و داکتر زدیم و زمانیکه به المان رفتم به یاد دوستی های ایام جوانی او را دیدم، از مجلس اش نه تنها لذت بردم، بلکه استفاده کردم و یاد از آن روزی کرد، زمانیکه با زنده یاد رفعت به کیوبا می رفت و در نیویارک توقف مختصر داشت در هوتل بود، رفعت که دوست سابقۀ من و محمود بریالی بود به من تیلفون زد، آن وقت من رستوران کباب مرغ داشتم به دیدن شان به هوتل رفتم به نیکی یاد و قدردانی کرد.

 در دوستی خود داکتر زن محکم مانند ببرک بود، جرآت و شجاعت او را کمتر زنی در افغانستان داشت، غرور خود را از قله های کوه های پنجشیرگرفته بود.

 روزی یک دوست من به من توسط تیلفون زنگ زد که از اناهیتا و ببرک به نیکی یاد کردید، مخالفین فکری شان کسانیکه ترا می شناخت سرتو انتقاد کردند. من گفتم من پاس نان و نمک دارم به پشم اش که دوست انتقاد دارد یا دشمن، من هیچ چیزی ندارم که از مردم افغانستان پنهان کنم و از دوستی و روابط خود انکار کنم، وقتیکه زیرکاسۀ صداقت و وطن  پرستی من چیز شرم آور نباشد، من چرا بترسم وهراس داشته باشم وهیچوقت ازتهمت هائیکه به من زدند من ناراحت نشدم، وقتیکه حساب پاک است از محاسبه باک نیست، من مانند کوه هندوکش هستم، هرقدر برف که سر من بزند، بالای من تأثیر ندارد، خود برف را کرم می زند.

 من داکتر نجیب الله را زیاد نه دیده بودم با او دوستی و شناخت  نداشتم، اما پدر زن داکترنجیب الله مثل کاکا بر من بود و مادر زن اش مانند خاله وعمه به من بود و در زمان شهادت زنده یاد شهلا جیلانی از بدخشان آمده و در آن خانه چهل و هفت روز ماندم، با کاکا ام وخاله ام خودم وخانواده ام از خود غم شریکی نشان دادیم، اما در زمانیکه نجیب الله با این خانواده خویشی کرد، من با فتانه و لیلا روابط نداشته ام، به خاطریکه سی و چند سال شده من از افغانستان برآمده ام و سی سال شده که در تورنتو با خانواده زندگی می کنم. 

 اما با اقارب شان در تورنتو روابط تنگاتنگ دارم وهمیش احوال فتانه و لیلا را از اقارب نزدیک شان در تورنتو می گیرم و پرسان می کنم. مثل از اینها دیگر دوستان من که در احزاب چپ و راست بودند و به عقیدۀ مردم افغانستان جنایتکارهستند، ولی من از روابط خود انکار نمی کنم و آن قدر وجدان ضعیف ندارم که واقعیت ها را با دو انگشت پنهان کنم، هم می گویم از سابقه و دوستی خود وهم می گویم که کسی که  جنایت کرده محکوم تاریخ است.

 

مثلاً آقای محتاط دوست نزدیک من است و صمد ازهر خون شریک خانودۀ زن من می باشد، سید طاوس شاه حاکم، پسرعمۀ ازهر می شود، شوهرعمۀ خانم من است، چون از نگاه سن از من و خانم من  عمه و شوهرعمۀ خانم من بزرگ است، ماه یکدفعه من و خانم من به عمه و شوهرعمه تیلفون می کنیم احوال می گیریم.

من نه تنها که با صمد ازهر ارتباط ندارم، بلکه مخالف هم هستم و بارها سر آن نوشته کرده ام، ولی از اقارب بودن و مرده و زنده با صمدازهر انکار نمی کنم و زمانیکه پدر صمد ازهر والی پروان بود، همیشه به خانۀ ما می آمد، مرد نیک، پاک و دانشمند بود.

 هرجائیکه ازجاسوسان روس یاد کنم، از کبیر و بصیر نام می برم، درحالیکه می دانم به من مشکلات خانوادگی پیدا می شود، ولی به خاطر زنم و خانوادۀ زنم نمی توانم وجدان پاک خود را با سکوت اذیت کنم. در افغانستان اگر کسی هفت برادر بوده، دارای هفت مفکوره بودند وهرکدام در یک حزب و سازمان بوده اند. کس نمی تواند از برادری خود انکار کند.

عبدالرب آخندزاده در قندهار یک اخوانی بود، برادران اش خلقی، او را با همکاری والی قندهار، صاحب جان صحرایی، کشتند، تا آخر نه آخندزاده از برادری برادران خود انکار کرد و نه برادران خلقی او که به آخندزاده رحم نکردند و او را بیگناه به جرم مسلمانی کشتند. باری جهانی که با هوتک که در کانادا است و با برادران آخندزاده  گوز سیاسی با برادران آخند زاده از یکپاردمچی می زدند، امید است جریان قتل آخند زاده را توسط حزب دموکراتیک خلق و یا زیری و یا ظاهرافق بنویسد. غیر ظاهر افق دیگران در قتل آخندزاده با برادران خلقی اش شریک بودند حتی فکور شوهر زرغونه پولتنک راشریک جرم برادران آخندزاده می دانند و فکور هر روز در تلویزیون طلوع می آید و در نقش مفسرسیاسی حرف می زند.

روز دوستی گفت فکور در قندهار جنایت بی شمار در زمان حاکمیت خلق کرده، از یک خانوادۀ جنایت کاراست، روگل خواهراش، انجینر ذکریا  مزاری را که شوهراش بود، در خواب شوهر خود را کشت  و در زندان المان به جرم کشتن شوهراش زندانی شد،  باید ما به طلوع زنگ بزنیم شما تمام جنایت کاران بی شرم  را درطلوع می آورید که دولت کرزی سر این خائنین شرف دارد.

من خنده کردم که حمامچی به آب گنده هم ضرورت دارد، من چرا به طلوع ایمیل کنم و یا تیلفون بزنم که چرا فلان خاین  را در تلویزیون طلوع میخواهید و با آن خاین مصاحبه میکنید، همینکه خاین را در تلویزیون می آورند، او با بیشرمی ابراز نظر می کند، تمام مردم افغانستان خائنین  را بهتراز ما می شناسند.

کسی جنرال علومی را که حنیف اتمر هم در آن مجلس بود گفت نمی شرمی در تلویزیون ظاهر می شوی، او خنده کرده گفت وقتیکه فاروق وردک آشکارا جاسوسی می کند، دست مولنا فصل الرحمن خاین و قاتل مردم افغانستان را می بوسد  و در تلویزیون تصویر فاروق وردک و مولانا فضل الرحمن انداخته می شود، فاروق وردک و حبیب الله رفیع نزد غنی می روند و در پای غنی می افتند که من به خاطرخوش خدمتی به تو ارتباط و جاسوسی من افشا شد، حداقل به وزیراطلاعات بگوئید

که درتلویزیون این تصویر خاینانۀ من را نشان ندهند، درحالیکه تمام مجاهدین نوکر پاکستانی ها بودند و من هم مانند دیگرمجاهدین بودم. اشرف غنی وزیر اطلاعات را می خواهد و دستور می دهد که تلویزیونها حق نشر تصویر فاروق وردک و مولانا فضل الرحمن جاسوس آی اس آی را ندارند. فاروق وردک از مصافحه با فضل الرحمان خوشحال است . در این سایت شما می توانید حرفهای فاروق را  بشنوید:

فاروق وردک پاکستانی جاسوس د تروریستانو پلار سره

http://vnama.com/2014/11

 

گفتند پدر بکتاش که مسؤول برنامۀ فراخبر است در زمان داکترنجیب الله مسؤول نویسندگان مجلۀ سباوون از طرف خاد بود، به نفع حکومت داکترنجیب الله فعالیت جاسوسی می کردند. من گفتم پدراش مرتکب جنایت شده به بکتاش هیچ ارتباط ندارد چون پدراش حزبی بوده در حزب دموکراتیک خلق کسانیکه بوند در خدمت حزب خود بودند، به نفع حزب خود جاسوسی می کردند، این یک چیز نو نیست.

من زیادتر در سانفرانسسکو نزد دخترم که داکتر و پسرم که لایر است می باشم، روابط تو خانم بهاءزیادتر با زنان پرچمی و شورای نظاری است که هردو از زیر یک پادمچی رها درباد میکنند.

اینکه حفیظ الله امین شما را چیزی نگفت، حتی نگفت که خال سرابرو دارید، حتمی شما با کام همکاری داشتید که با اطمینان به گفتۀ خود تو با سفارت روس همکاری می کردید و مطمئن بودید که اگر مورد بازداشت قرار میگرفتید روسها که با حفیظ الله امین از نگاه سیاست در آن وقت نزدیک بودند، میدانستید مثلیکه سفارت روس از اسدالله سروری و سه نفر همسنگران اش حمایه کرد، ازشما هم حمایت میکنند، شما دیدید که از دست حفیظ الله امین در قسمت چهار وطن فروش که به سفارت روس پناه برده بودند چیزی برنیامد.

شاید این نقطۀ باریک هم سبب شده باشد که با شما کام دستگاه جاسوسی امین برخورد نکرده باشد، به خاطریکه عروس یک خانوادۀ جاسوس حرفوی بودی، توهم مثل اسدالله سروری نزد روسها قابل احترام بودی و نظر به اعترافات خود تو که به بهانۀ مریضی به روسیه رفته بودی با پرچمی ها در تماس بودی و با جاسوسان کارکشتۀ روسی که در افغانستان زندگی کرده بودند در اتاق سید مسعود پرچمی که مانند ناشناس ، کبیررنجبر، بصیررنجبر وغیره مهره های شناخته شدۀ جاسوسی  روس بودند، نظر به گفتۀ خود شما که در کتاب رها درباد نوشته اید با آنها ملاقات ها داشتید و میخ خود را پخته نموده بودی.

آقای هاشمیان راجع به ستارۀ آسمان می نویسد، بخاطریکه خواهراش و خواهرزاده اش و برادراش با شما در وطن فروشی یکجا بوند، یک کلمه نوشته نمی کند، بخاطریکه شما حرفهای عبدالرحمن پژواک ، کارکرد های خواهراش ، برادر اش و خواهرزاده اش را بر رویش نکشید، درقسمت تو و کتاب  رها درباد سکوت کرده، به گفتۀ نبیل مسکنیار گردانندۀ تلویزیون آریانا در امریکا، من از تمام زد و بند ها آگاهی دارم، میخواهید که از پدرکلان کشمیری تو، از گذشتۀ سید محمود کنری بنویسم. من احترامی که به استاد خلیل هاشمیان دارم و احترامی که به زنده یاد سعدالدین بهاءدارم چیزهایکه آبروی خانوادگی شما را لکه دارکند، من نوشته نکرده ام و تا امروزسکوت کرده ام.

 

 

مشت نمونۀ خروار، سعدالدین بهاءقبل از اینکه مادر ترا بگیرد، خواهرحمیدی، صاحب فروشگاه بزرگ حمیدی را گرفته بود، از خواهرحمیدی دو پسرمانده بود که مادر شما آنها را از خانه کشیده بود.

هردو برادراندر تو، خواهرزاده های حمیدی که فروشگاه بزرگ درکابل داشت، بود، یکی از آن برادران سالم،  یکی از آنها از گوش کر بود که بعدها از دست مادر تو خود کشی کرد.

برادر دیگر، دختر حمیدی را گرفته بود. اگر خواسته باشی که راجع به مادر تو هم بنویسم که چطور زنده یاد سعدالدین بها را گرفت و چه روزهای بد با مادر تو گذشتاند، امید است که  روزی صدیق راهی دراین قسمت چیزهائی بنویسد.

نظر به گفتۀ خود تو هیچ وقت در دام خاد نیفتادی، سرانجام به پنجشیر فرارکردی، مشاور احمدشاه مسعود شدی، در آن وقت احمدشاه مسعود به مشاوری ضرورت داشت که توازن سیاست او را با امریکا ،غرب و دولت های کمونستی متوازن سازی که یک سرسوزن در ترازوی سیاست پانگ دیده نشود و نقش جاسوس دوطرفه را بین امریکا، غرب و روس بازی کند.

به گفتۀ خود تو ناف دولت حزب دموکراتیک خلق را چپک کردی، ولی مورد استجواب و سرزنش قرار نگرفتی ، مگر فلان تو از الماس سیاست ساخته شده بود که همیش تاج سر سیاست مداران جاسوس بودی و امروزهم با بیشرمی نوشته میکنی و میگویی.

اگر وجدان داشته باشی صادقانه به ادعای صدیق که شما هردو سالها برهنه خوابیده اید، چیزی پنهان بین شما باقی نماند، اگر حرفها و انتقاد های صدیق واقعیت ندارد، ازهمان جرأت چشم سفیدی که در برابر دیگران داری راجع به انتقادات صدیق چیزی بنویس، ولی ایمان دارم که گلیم کثافت کاری و دروغ های ترا صدیق راهی و غفارحریف همسنگر سابقۀ تو در نقد کتاب رها درباد کشیده اند. جرأت جواب گفتن را نداری خربودنه های قلم را (مثل پرتونادری ) و دیگر وطن فروشانیکه از دماغ شان بوی شیر می آید ، کتاب رها درباد را سرآنها نقد میکنی تا آفتاب را با دوانگشت پنهان کنی. این شارلتانی ها همه جایی نمی رسد.

این نوشته های زیر از یک نوشتۀ صدیق راهی شوهراکس ثریا بهاءگرفته شده که حاصل تجربۀ چندین سالۀ صدیق است که با این خانم زندگی کرده:

 

( با تأسف تمام بايد گفت که به خاطرهمان اشتباه اوليه ام، همۀ ثقلت بار رنجها و عذاب هاي عقده هاي روحي و رواني وي را براي مدت طولاني، من و فرزندانم مشترکاً در فضاي تهديد ها، رنج هاي جانکاه روان برانداز بدوش کشيديم و هنوز که هنوزاست، از شر گزند هاي زهر آگين اش رهايي نداريم. خانم بهأ نمي پذيرد که مريض است و داراي روان بيمار است؛ اشک ميريزد و واويلا برپا ميکند که آي مردم جهان، چرا مرا به حيث موجود نابغه و بانوي نخبۀ دوران نمي پذيريد؟ چرا در پاي همه گفته ها و تافته هاي بافته شده اي مبتذلم که تراوش ذهن و روانم است، صحه گذاري نمي کنيد؟

و به همين منوال چرا هاي دگر را مطرح ميکند و بعداً خود را حق ميدهد که براي حق به جانب بودن خودش، بار ملامت و سرزنش را بر دوش ديگران گذاشته و بگويد که اين ديگرانند که شخصيت شخيص و گرانمايۀ؟! مرا درک نميکنند. اينست نمونۀ از خود شيفتگي ها و خود پرستي هايي يک خانم مريض رواني، جاهل و دروغ پرداز بي آزرم و بي همه چيز که به فقر شخصيت سالم مبتلا است و در همکاري با تيم قلاش و دغل کارش، در هفت صد وهفتاد و شش صفحه طومار از دروغ، تقلب و تدليس را سرهم بندي کرده و مي خواهد همه حقايق را وارونه جلو داده و با داستان سرايي هايي بازاري و اراجيف، بدون منطق و تهي از استدلال و دلايل مستند و به اثبات رسيده، آنرا بر افکار عامه بقبولاند.)

نوت :یکی ازسامایی ها که نوشتۀ قبلی مرا خوانده بود در ایمیل به من وعده داده که از من نام نبرید این خانم که خود را مدافع مجید کلکانی میداند، من راجع به گرفتاری مجید کلکانی معلوماتی می دهم که تا امروز سامایی ها از افشا چنین رویداد تاریخ پرده نه برداشته اند، اسناد ارائه نکردند، سکوت مرگبار اختیار کرده اند.

گرفتاری مجیدکلکانی جزء تاریخ بوده ما وظیفۀ خود می دانیم به خاطر احترام به مردم افغانستان این رویداد تاریخی را افشا کنیم که دیگران هم جرآت سهم گرفتن درافشأ گرفتاری مجید بدون روی درواسی بگیرند و چیزهایی بنویسند، فرق ندارد که طرفداری کنند و یا مخالفت.

امروز ما که شاهد گرفتاری مجیدکلکانی  بودیم از نوشته های نسل امروز میتواند نسل بعدی استفاده کند و شناخت بهتر داشته باشد، قضاوت در قسمت گذشتگان داشته باشد. زندگی مجیدکلکانی و قیوم رهبر و خانواده های امروز و دیروز آنها روشن و هم گنگ است ، خصوصاً زندگی پدرکلان مجید که از همرکابان نزدیک امیرکلکانی بود، حرفهای سر اقوام افغانستان دارند که این نوشته های سید مسعود پوهنیار، پسرمیرقاسم خان مشروطه خواه سبب شده که باید گره های کور باز شود تا در آینده نسلها بعدی و مؤرخین قضاوت خود را کرده بتوانند.

 یکی از رؤسای مشهور خاد که از همفکران نزدیک داکترنجیب الله بوده او هم پرده از گرفتاری مجید کلکانی می بردارد، گرچه این افشاگری ها مخالفین مرا بیشترمی سازد، من هراس و ترس ندارم ، مسؤولیت وجدانی خود می دانم که واقعیت ها را افشا کنم، سالها سبب مسؤولیت انسانی من شده، من مرگ را ترجیع سر بی وجدانی می دهم، همیش کوشش کرده ام که زوایای تاریک تاریخ را روزنه کشی کنم تا مانند گنج های الماس در ویرانه دور از چشم  باقی نماند و یا ماری سرآن منجیله نزند که برمؤرخین خاین بهانه شود. خوانندگان این قلم منتظر باشند دروغ های خانم بهاءرا در قسمت گرفتاری مجید کلکانی می کشم، چرا که سامایی ها به خاطر ترس از افشگری این خانم در قسمت گرفتاری مجید کلکانی زبان قلم دراز نکرده اند، حتی نگفتند ادعا های این خانم درست است یا دروغ، ولی این ثابت است که مجید کلکانی با خانوادۀ نجیب الله به خاطر وکیل نیک محمد که شوهر خواهر داکترنجیب الله و صدیق راهی بود، روابط تنگا تنگ داشت، وکیل نیک محمد هنوز در المان زنده است.

عدو مه ترسان مرا از چشم کشیدن های بیجا

که خر من برده بارگران بر دوش خود سالها

کنم باز کورگره های تاریخ با انگشتان افشـا

که خاین نگردد قــهرمان درتاریخ مهین مــا

شاعربی وزن وبی ترازو

مرگ به بد اخلاقها و سفلیس زده ها ی سیاست که دست به زرع نسل معیوب  کردند، عوضیکه به حال خود گریه کنند، به دهن کج دیگران با بی شرمی میخندند.

 

ادمه دارد