افغان موج   

سیدموسی عثمان هستی

من پیرشدم دست ندارد به  نوشته  توان

 دربسترمریضی افتاده ام پیر و پریشان

باخبرباش تاریخ نه خوابست و نه خیال

تاریخ من آتش و قبرمن باشد چوآتشفشان

شاعربی وزن وبی ترازو

محترم هاشمیان بنام پشتون است وپشتوحرف زده نمی تواند وعرب بودن اش نظر به تاریخ ونوشته قاضی عصمت الله روحانی که سید های کنر را به روایت تاریخ نواسه قنبرعلی می خوانند  صفدرک نام جد هاشمیان می باشد که نام جد قنبرعلی صفدرعلی بوده از پار دریا به کنر آمده بودند نظر به  نوشته قاضی روحانی که اصلاْ از کنر است وفعلا درشهر ما زندگی می کند قبلا اینها شیعه مذهب بودند حالا سنی مذهب هستند.

هاشمیان چشم ملاعمر را بخاطرخصومتی که با دری زبانان افغانستان  دارد بوسیده و این حق هم داشت چون جد محترم هاشمیان قبل ازملا عمربه اساس سند دست داشته استاد حسن کاکر مورخ شناخته  شده افغانستان بود که داکتری دررشته تاریخ از دانشگاه های معتبرانگلیس دارد و فعلاْ درافغانستان در قسمت تاریخ حرف اول را می زند واین اسناد درموزیم پشاور موجود است؛ سیدمحمود کنری جد هاشمیان درخدمت انگلیس ها قرارداشت وانگلیسها در زمان امیرعبدالرحمن خان می خواستند ازسید محمود کنری یک ملا عمربسازند. امیرعبدالرحمن خان از دسیسه انگلیس ها آگاه شد و به انگلیسها گفت ازپشک ماده پلنگ ماده نسازید جنگل افغانستان شیر دارد.

چون راز رذالت انگلیسها افشا شد دست ازحمایت سیدمحمود کنری برداشتند. امیر عبدالرحمن خان دستور داد میخ فولادی بزرگتر درازتر لُک تر از فلان من  بسازید تا من درکون سیدمحمود با دست خود بکوبم. سیدمحمود کنری خبرشد و به انگلیسها گفت: من به خاطرخدا درخدمت شما قرارنداشتم که پادش خود را درآخرت ازخدا بگیرم اورا انگلیسها از ناچاری  به هند بردند به امیرعبدالرحمن خان گفتند که ما هیچ وقت جاسوس خودرا به کسی نمی دهم او را تحت نظارت قراردادیم.

امیر ناامید شد از لالا کرنیل وردکی که بیریش امیر وازغلام بچه های امیر بود و درآن وقت در دربارحرف اول را می زد... امیرگفت انگلیسها از سیدمحمود کنری دفاع کردند لالا کرنیل که کاراستخبارات درداخل ارگ را انجام می داد دست به کارشد و  اطلاع حاصل نمود که زن ودختران سید محمود تا حال به هند نرفته اند و درشرف رفتن هستند. امیر را آگاه کرد . امیر به وردکی وشمالی دشنام داده  دستورداد: بروید زن و دختر سیدمحمود جاسوس را بیاورید  و در راه هم از پس وپیش شان انتقام مرا بگیرید...

خانواده سیدمحمود را ناجوانمردانه  به کابل آوردند و دستور امیر در راه تطبیق کردند. وقتیکه سیدمحمود خبرشد به انگلیسها گفت : کشتن من به دست امیر بهتر بود نه این حالتی که سرخانواده من آمده!  انگلیسها گفتند:  تو می خواهی هم درجنگ کشته شوی هم غازی وهم سلامت به خانه خود برگردی... درسیاست این امکان ندارد.

سیدمحمود کنری به امیرعبدالرحمن خان نوشت کسی که به اجنبی جاسوس شود به سرنوشت من دچارمی گردد. روزی خواهد رسید که سرنوشت خانواده تو مثل سرنوشت خانواده من شود امید است که زنده باشی به سر و چشم ببینی! سیدمحمود کنری واقعاْ حرف زیبا وتاریخی زده بود. سرنوشت زمامداران افغانستان خصوصا ازطالب ُ مجاهد وحزب دموکراتیک خلق وحکومت موجوده همین قسم شد یکی سرناموس دیگر تجاوزکردند[RA1] . روح برژنف وضیاالحق را شاد نمودند.

هاشمیان و اعظم سیستانی که درزمان خلق و پرچم درشورای انقلابی و دراکادمی کابل حرف اول را می زدند وبه گفته ظاهر افق به کبیر رنجبر جاسوسی می کردند وبه دستورکبیر رنجبر که هنوز نوشته های آن درافغان جرمن به نشر می رسد و درغیاب ازطرف صمد ازهر حمایه میینمودند.

هاشمیان از اوخواهش کرد که درتاریخ  سیدمحمودکنری را براعت بدهد. سیستانی که شرف خود را درتاریخ نویسی  قبلاْ باخته بود قلم برداشت و خواست تاریخ  را وارونه سازد. با قلم به دهن اش کوبیدم!  به حسن کاکر گفتند که چراجواب سیستانی را ندادی؟ خنده کرد گفت من استاد تاریخ نیستم  سیدموسی عثمان استاد تاریخ است. استاد پوز سیستانی را به خاک مالید وکسی که ازمعلومات استاد سیدموسی عثمان استفاده می کند آیینه تاریخ دربغل دارد.  تشکراستاد محترم کاکرصاحب:  من بچه نیستم  که مانند دوتا خانم به نام استادخوش شوم. من در پوهنتون هم می گفتم لطفاْ مرا استاد نگوید که صلاحیت دادن استادی شدن را غیر لیاقت خود اش کس دیگر ندارد هر کی دوول به گردن اندازد استاد نیست وهرکی قلم به جیب گذارد نویسنده نیست... بازهم ازلطف استاد  کاکرتشکرمیکنم. گرچه من شاگرد هاشمیان وکاکر صاحب درپوهنحی ادبیات نبودم واستاد کاکر را درتاریخ نویسی ومیتود تاریخ نویسی استاد خود می دانم.

سیدمسعود برادرهاشمیان ِروغ خواهرزاده هاشمیان وخواهرهاشمیان که درجاسوسی سر جد خود را خاریده بود ند. ازسرنوشت نیکان خود پند  نگرفتند دردامن روس افتادند وهمین هاشمیان درزمان قدرت شان با پاسورت رسمی از افغانستان کشیدند وبه اساس همکاری هاشمیان استادان پوهنتون کابل به زندان انداختند وحرف عبدالرحمن پژواک به کرسی نشاندند که پژواک می گفت مرا دولت هرجا که مقررکردهاشمیان را به تعقیب من فرستاد.

خوب آقای هاشمیان گفتی کسانی که برای من نوشتند این طرز نویسندگی  را نزد سیدموسی عثمان آموخته اند! نه خیرآنها ازمن نیاموختند واگرازمن می آموختند من مثل امیر عبدالرحمن خان ساختن میخ فولادی را به آنان یاد می دادم که درمعقد و تو قلم تو می بزنند. اینها نرم نویسان بودند  فلان و قلم شان مانند  فلان و قلم من شخ نیست واین سست نویسان را نباید شاگرد من می گفتی... من سبک به خصوص خود درشعر و در نوشته دارم.  نه من تا امروز به سبک کس نوشته ام نه کس به سبک من نوشته می تواند... سبک من جرات پاکی و صداقت و بی پرده نویسی می خواهد تنها درشعرازسبک من کار گرفتند کنایه وطنز و شوخی را درشعر مقدم ازقوانین شعری دانستند با افتخار گفتند این قسمت شعر را از طرز و سبک شعری قاضی موسی گرفتیم  که این جمله به عقیده من یک طنز بیش نیست من به جای نویسندگان  چیره دست وشعر شناسان نرسیده ام که ازمن وسبک من پیروی کنند به خاطر شوخی استفاده کردند.

شما به سایت وزین استاد حمید انوری مگرسرنمی زنید که من به تو و قیس کبیر ونوری توصیه کردم که حد خود را بشناسید ازتاج بخشی دست بگیرید  وهم من به شما که به  اسیر استادی دادید نوشتم نه اواستاد است ونه شما حق دادن استادی را بکس دارید واین استادی دادن روزی لاش بویگین می شود. جزکل مرغان نول چنگ  کسی دیگری دوراین لاش دیده نخواهد شد حالا به تو و به نوری وقیس کبیر می گویم شما درجامعه افغانی ازنگاه شخصیت و ازنگاه دانش جای ندارید.  چرا ازچتلی خود به این وآن تاج بخشی میکنید که بویش دماغ ملیت های افغانستان را  بدبوی بسازد.

آقای آزادل درسایت وزین افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان به دوخانم توصیه محترمانه  نموده بود ولی من نه تنها توصیه نمی کنم بلکه میگویم قبلا فکرکنید که شما وکسانی که بشما لقب استادی می دهند ازنگاه دانش درجامعه افغانی چه نقشی دارند ویا همین داکتر کاظم که پدران شان در دربارجاسوسی می کردند ویاداشت های سید قاسم رشتیا را بخواند واین خانواده را می شناسید که در دربار حرف اول را  می زدند وحلا این حرامزاده ها با قیس کبیردرسایت افغان جرمن چتلی شورمی دهند.

این قیس کبیرنه شرم دارد نه آبروی با وجود این که می داند مسعود فارانی یک پرچمی وبیریش مجید زاده پرچمی معاون مجله میرمن بود دربست کاتب کارمی کرد حالا قیس کبیر به خاطر وطنداری از اونابغه ساخته واوهم به نام پشتو وفارسی تنبان را  با کون جنگ می دهد. باز میگویم به توقیس کبیرمرامجبورنساز و دهن سگان خود را به گیر ورنه من تو و خانواده ترا از نزدیگ می شناسم  وبه احترام استاد  حمید انوری من چشم پوشی می کنم.

شعله ای ها مردمان باناموس بودند جاسوس نبودند وطن فروش نبودند هزاران کشته  وشهید دادند وطن نه فروختند.  اولین جهاد علیه روس و شما وطن فروشان را درپنچشیرآغاز نمودند  زیر بار روس نرفتند شما چرا انسان های شریف از نظر سامایی های تسلیمی می بینید اکثر سامایی ها ازمارکیست بودن خود انکار می کنند دردامن چتل ادیان خرافی خود را انداختند وشما ازهمان ناخن افگار کارمی گیرید. شما شعله یی را چرا از نظر ماکسیست هایش نمی بینید. همان شعله یی که درنظر شما رذیل تراست از شما قماشان اوباش شریف تر بوده واست.  وحتی سگ تسلیمی های ساما سرشما و دار و دسته شما شرف دارد تا به کی ملیت های افغانستان را به نام  آیدیا  بنام منطقه بنام  قوم و قبیله و بنام زبان و به نام دین ومذهب با هم می اندازید .شما کارشاهان قبیله یی را می کنید همه ملیت های افغانستان برادر وبرابراند و اگرهرملیت افغانستان خواب برتری می بیند او در پهلوی مادرخود شوهر مادر خود انگلیس را  می بیند  واز میخ انگلیس می پرد. شما چرا آدم نمی شوید و از اعمال گذشته خود نمی آموزید. مردم به اندازه به بینی رساندید که امروز حتی پشتون پوهنتون نمی گوید وآن طرف خط دیورند خود را  پاکستانی قلمداد می کند و از نام افغانستان نفرت دارد ودرخدمت انگلیس و پنجابی ها قرارگرفته است وهنوزهم شما شرم ندارید هر روز دول کثافت داعش وطالب را  می زنید. توکجا افغان هستی که نام سایت ات را افغان ماندی روح مستوفی صاحب شاد از نام آن مرد بزرگ بشرم اوباش ها را مجال نوشته ونظرخواهی ندهید ...

باقیدارد 

 

                                                                                                              

 

 

 

 

 

 


 [RA1]