افغان موج   

هیچ انسانی بدون در نظر گرفتن جنسیت، سن، تمایل جنسی، مذهب و پیشینه اش نمی‌بایست مورد خشونت قرار گیرد. با مورد خشونت قرار گرفتن به هر شکل آن حق برخورداری از سلامت، آزادی و امنیت فردی انسان زیرپا گذاشته می‌شود. به منظور دفاع از امنیت و ارزش های فردی و تلاش برای پیشگیری از رنج انسانی در سال ۱۹۷۹ کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان به تصویب سازمان ملل متحد رسید. با همه این ها امروزه هم خشونت علیه زنان از سوی نزدیکان هنوز هم پابرجاست .

 

خشونت بر زنان امری سیاسی است. در کشورهایی که دولت مردان نسبت به تدوین قانون و برپایی ارگان هایی که از بروز این گونه خشونت ها پیشگیری کند اقدامی نمی‌کنند باید هر روزه شاهد آن چه در گستره اجتماعی و چه در چارچوب روابط خانوادگی و فرد با فرد باشیم. در کشور هایی که نسبت به رفع خشونت بر زنان دارای عزمی جدی هستند با تصویب قانون هایی به شکل بسیار چشمگیری از این گونه خشونت ها کاسته شده است. اگر چه قانون به تنهایی در این زمینه کارگشا نیست بلکه نیاز به ارگان های اجرایی و پیگیری پیوسته و پایدار نیز وجود دارد. لازم است که ارگان های داوطلب نیز در این رابطه به وجود آید. به طور مثال می‌توان از جوانان کمک گرفت کاری که در پاره‌ای از کشور ها درشب های تعطیل برای محافظت از جوانان و زنان انجام می‌شود و بسیار هم مؤثر بوده است. در کشور هایی که زنان در انظار همگانی مورد آزار های جنسی قرار می‌گیرند و همین آزار ها آنها را برای آمدن به بیرون از خانه سرخورده می‌کند، این جوانان هستند که برای حفظ حرمت و آسایش زنان می‌توانند نقش بسیار ارزنده‌ای ایفا کنند و از زن آزاری پیشگیری کنند.
اگر کودکان دختر و پسر از همان دوران کودکی از کودکستان تا به پایان تحصیل را در کنار هم بگذرانند این گونه رفتار ها که با هدف آزار زنان و دختران صورت می‌گیرد به شکل گسترده‌ای کاهش می‌یابد.
زنان برای دفاع از حقوق برابر خود می‌بایست متشکل شوند و در کنار کار فرهنگی که به تنهایی کفایت نمی‌کند و به کندی هم پیش می‌رود، حقوق خویش را در قالب تصویب قانون هایی از دولت ها بخواهند. با‌ کُنش های جدا جدا و ناپیوسته کاری پیش نخواهد رفت و این در تمرکز نیرو هاست که می‌تواند منجر به نتایج چشمگیر و مؤثری گردد.
زن ستیزی
پاره‌ای از زنان هنگامی که از بدرفتاری همسر خود می‌گویند پاسخ آنان به این پرسش که چرا « تن می‌دهی؟ » چنین است: « چون دوستش دارم. » « چون که می‌ترسم ترکم کند.» و پاره‌ای نیز می‌پرسند « تن دادن به چی؟ ». « چگونه خودم را تأمین کنم؟» «مردم چه می‌گویند؟» «کجا بروم؟» « به خانواده‌ام چه بگویم؟»
برخی دیگر می‌گویند: « درست است که او سر من داد می‌کشد ولی ما دیوانه وار همدیگر را دوست داریم. »
چنین پاسخ هایی نشان می‌دهد که این گونه زنان هیچگونه ارتباطی بین رنج خود با رفتار همسرانشان نمی‌بینند. اما همه این پاسخ ها نشانگر این است که این زنان در یک رابطه‌ای به سر می‌برند که با آن ها بدرفتای می‌شود. گروهی نیز درگیر محدودیت های فرهنگی ویژه‌ای هستند.
خشونت بر زنان از سوی نزدیکان علت های بی شماری دارد که برای مبارزه با آن می‌بایست شناخته شوند تا بتوان به علت تحمل این بدرفتاری ها از سوی زن نیز پی برد.
گاهی علت تحمل بدرفتاری های همسر به این خاطر است که زن از سایر لحظات رابطه احساس رضایت می‌کند و زن برای برخورداری از آن لحظات «خوب» شرایط درد آور فراوانی را تحمل می‌کند. زنی که در یک رابطه عاطفی آزار دهنده گیر افتاده آن را به این دلیل تحمل می‌کند که در یک رابطه «عشقی» اعتیادآور به سر می‌برد.
اعتیاد به عشق مانند هر اعتیاد دیگر عمل می‌کند با این تفاوت که در این اعتیاد به جای نیاز به یک ماده اعتیاد آور نیاز به یک فرد وجود دارد. زنی که در یک رابطه عشقی اعتیادآور گرفتار شده با از دست دادن آن دچار رنج و درد فراوانی می‌شود و احساس می‌کند که بدون آن فرد نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد. این رابطه او را به چنان نقطه « اوج » بی همتایی می‌رساند که برای رسیدن به آن آماده است که به هر رفتار توهین آمیزی تن دهد.
این نوع اعتیاد زن را بسیار به مرد وابسته می‌کند. به هر اندازه که مرد را به مثابه سرچشمه اصلی احساسات خوب و رضایتبخش خود انگارد به او وابسته تر می‌شود. هر چه زن وابسته تر می‌شود نقش مرد برجسته تر می‌شود و در این دور تباهی زن بیشتر تسلیم خواسته های مرد می‌شود تا جایی که زن ارتباط خود را با دیگران از دست داده و منزوی می‌شود و همه زندگی او تحت کنترل مرد در می‌آید.
در بین زنان شهری و زنانی که در بیرون از خانه کار می‌کنند دیده می‌شود که به جز در رابطه آنان با همسرانشان که بسیار وابسته هستند آنان در خارج از این گستره بسیار مستقل عمل می‌کنند. اگر به یکی از این زنان گفته شود که بیش از حد به شوهرش وابسته است ممکن است این پاسخ را بدهد که « من وابسته نیستم من دو جا کار می‌کنم و در مخارج زندگی سهم زیادی دارم» اما همین زنان هم هنگامی که همسرانشان خشم خود را بر سر آنان خالی می‌کنند شایستگی و کارآیی آنها در هم می‌شکند. اما این احساس وابستگی زن به همسرش باعث می‌شود که باور داشته باشد که به لحاظ احساسی بدون عشق همسرش توانایی ادامه زندگی را ندارد. همه احساسات او نسبت به خود و ارزش هایش همگی به ارزیابی هایی وابسته می‌شود که همسرش از وی ارائه می‌کند.
این حالت را زنی این چنین توضیح می‌دهد: «جایگاهم در خانه و محل کار به طور ناباورانه‌ای متفاوت بود. در محل کار مورد احترام دیگران بودم و خودم را آدم باهوش و شایسته‌ای احساس می‌کردم اما همین که پایم را به خانه می‌گذاشتم درهم می‌شکستم و توانایی انجام درست هیچ کاری را نداشتم. هنگامی هم که کاری را درست انجام نمی‌دادم همسرم به من حمله می‌کرد و مرا کودن و ناشایسته می‌نامید. طوری شده بود که یارای رفتن به خانه را از دست داده بودم و دنبال بهانه می‌گشتم تا بیشتر در محل کارم بمانم.»
هنگامی که رابطه همزیستی مرد و زن پر نشیب و فراز بوده و مرد گاهی خشن و گاهی مهربان است و زن نمی‌داند چه زمان مشمول عشق و مهرورزی همسر است و چه زمان مورد حمله خشونت آمیز او قرار می‌گیرد نتیجه این می‌شود که زن تعادل خود را از دست داده و هر چه بیشتر به رابطه وابسته شود. گاهی زن برای ملایم تر کردن رابطه و برای کسب عشق و تآیید همسرش از راه هر چه بیشتر اطا عت کردن و رفتار کردن مطابق میل او به عنوان راه حل استفاده می‌کند.
اغلب هنگامی که در باره خشونت بر زنان در رابطه گفته می‌شود یک رابطه پایدار و دراز مدت مورد نظر است که در بسیاری از موارد با عشق شروع شده وگرنه چنانچه از همان ابتدای رابطه خشونت به کار رود آن رابطه گسیخته شده و دوام نخواهد داشت.
پروسه‌ای که رابطه از عشق تا خشونت طی می‌کند
رابطه بین یک زن ومرد همیشه با عشق و احترام آغاز می‌شود. پروسه‌ای که منجر به تغییر این رابطه از عشق تا خشونت می‌شود در هر رابطه‌ای شکل و دوره ویژه خود را دارد. تا رسیدن رابطه به مرحله خشونت آمیز یک پروسه «عادی سازی خشونت» هم برای مرد و هم برای زن طی می‌شود. وجه مشترک بسیاری از این پروسه ها این است که مرد آرام آرام گستره زندگی و کُنش زن را بسته تر می‌کند. به عبارتی جغرافیای زندگی زن را کوچک و کوچک تر می‌کند. اغلب با موضوعات ناچیزی آغاز می‌شود که توجه زیادی را هم برنمی انگیزد. برای نمونه نشان دادن حسادت که به ابراز عشق تعبیر می‌شود و یا ایراد گرفتن از طرز لباس پوشیدن یا حرف زدن یا احترام نگذاشتن به خانواده همسر. به مرور زمان که رابطه به پیش می‌رود حسادت جایش را به کنترل می‌دهد و ایراد گیری ها جنبه سخت تری به خود می‌گیرند. تا بکار بردن خشونت فیزیکی راه درازی پیموده می‌شود ویا شاید هم هرگز اتفاق نیفتد. اما آرام آرام فضای زندگی زن تنگ تر و تنگ تر می‌شود.
کنترل و منزوی کردن
هنگامی که مرد آغاز به کنترل کردن زن می‌کند و می‌خواهد بداند که زن با کی حرف زد و یا با کی رفت و آمد می‌کند ممکن است که به توجه و مراقبت از ناحیه او تعبیر شود. رفته رفته کار کنترل حالت آمرانه تری به خود می‌گیرد و این در زمانی اتفاق می‌افتد که پروسه « عادی سازی خشونت» از پیش آغاز شده است. گاهی این کنترل به کمک افرادی از خانواده مرد نیز انجام می‌شود. مرد شوقی برای رفت و آمد با گروهی از دوستان و خویشان زن از خود نشان نمی‌دهد چون که علاقه‌ای به آنها ندارد. یا می‌گوید که زنش پس از دیدار با فلان کس رفتارش بد می‌شود. یا این که مردم پشت سر فلان دوستش حرف های بدی می‌زنند و مانند این ها. به ویژه رفت و آمد او را با مردان دیگر دوست ندارد. زن برخی از ارتباط های خود را حفظ می‌کند اما کوشش می‌کند در نبود مرد باشد که این خود به شک مرد بیشتر می‌افزاید.
خشونت روانی
خشونت روانی ممکن است به صورت اظهار نظرهای ناچیز و گوشه زدن آغاز شود. اما رفته رفته بیشتر و بیشتر می‌شوند. در آغاز رابطه شاید فضای زندگی زن کمی در زمینه هایی گسترده تر شود. او گفته بود که او زیباترین، باهوش ترین و بی همتا ترین در دنیاست و این خودباوری او را رشد داده است. اما اظهار نظر ها و انتقادها که هرروز بیشتر می‌شوند خودباوری او را کاهش می‌دهد و رفته رفته به یک واقعیت تبدیل می‌شود. و گاهی زن به این می‌اندیشد که این «او» بود که باعث شد من خودم را بشناسم.
یک تجربه: « من همواره آدمی اجتماعی بودم و به سادگی در هر جمعی وارد می‌شدم اما مدتی بعد از ازدواج به طور ناباورانه‌ای از همسرم می‌ شنیدم که او به خاطر من در مقابل جمع خجالت می‌‌کشد، زیرا من رفتار عجیبی دارم به طور مثال من در باره چیز هایی که اصلاً جالب نیستند زیادی حرف می‌زنم و یا این که من ساکت وکسل‌کننده هستم و فضا را سرد و کسالت ‌آور می‌کنم. آرام آرام حرف های او را در باره خودم باور کرده بودم.»
خشونت روانی به مرور بیشتر و بیشتر می‌شود تا جایی که مرد به همسرش می‌گوید او آن قدر زشت، احمق و بی ارزش است که هرگز کسی او را نخواهد خواست و تنها اوست که با وجود همه این ها او را دوست دارد. و در نهایت تصویر ی که مرد از زن به او می‌دهد تبدیل به برداشت زن از خود می‌شود. خشونت روانی همچنان در رابطه افزایش می‌یابد و به تهدید تبدیل می‌شود. ممکن است مرد زن را به کشتن خود یا او و یا حتی کشتن فرزندان تهدید کند.
پاندول خشونت و مهربانی
چنانچه در رابطه تنها خشونت وکنترل باشد ممکن است که زن آن را ترک کند اما مشکل این است که چنین رابطه‌ای همواره بین خشونت و مهربانی در نوسان است و زن می‌خواهد باور کند که این روی مهر بان مرد شخصیت واقعی اوست نه روی خشن او. بنا بر این می‌خواهد که همواره با این روی خوب «واقعی» همسرش مواجه شود. به همین دلیل همواره تلاش می‌کند تا به نفع این مواجهه در بسیاری از موارد درباره حقوق خود کوتاه بیاید.
خشونت از سوی مرد فرافکنی می‌شود
در پاره‌ای از روابط زناشویی خشونت به مرحله خشونت فیزیکی نمی‌رسد و در همان مرحله روانی باقی می‌ماند. اما در پاره‌ای دیگر وارد فاز خشونت فیزیکی می‌شود. خشونت فیزیکی در دفعه های آغازین هم برای زن و هم برای مرد به یک شوک می‌ماند و خود مرد را هم متأثر می‌کند. علت بروز خشونت از سوی مرد فرا فکنی شده و به عواملی در بیرون از رابطه مانند فشار کار زیاد، استرس، تربیت دوران کودکی و مانند این ها نسبت می‌شود و غالباً با عذر خواهی و اظهار پشیمانی همراه است اما این روند ادامه خواهد یافت زیرا رابطه وارد این فاز شده است و در ادامه دیگر اظهار ندامتی هم در کار نخواهد بود و بیشتر علت آن در رفتار و اشتباه خود زن جستجو می‌شود.
زن خود را با شرایط تازه تطبیق می‌دهد
به مرور زمان زن با در هم شکسته شدن مرزهای حریمش خود را تطبیق می‌دهد. درک زن از واقعیت خدشه دار می‌شود و با هر بار ابراز خشونت از سوی مرد، زن احساس گناه می‌کند. او خود را از نگاه همسرش می‌پاید و تلاش می‌کند خود را با معیارهای همسرش مطابقت دهد و هر روز دامنه کُنش او تنگتر و تنگتر می‌شود و در خود فرو رفته و از دوستان و همکاران و دیگران دوری نموده و گوشه گیر می‌شود.
خشونت بر زنان از نوع خشونت قابل کنترل است
خشونت در رابطه با نزدیکان بر زنان دارای یک ویژگی است و آن قابل کنترل بودن آن است. زیرا خشونت غیرقابل کنترل می‌تواند در هر رابطه‌ای و در هر زمانی بروز نماید اما خشونت بر زنان تنها در رابطه با آنان بروز می‌یابد. به طور نمونه مردانی که اینگونه خشونت را از خود بروز می‌‌دهند نه با مدیران خود و نه با همکاران خود و نه با دیگران چنین رفتاری را ندارند. این خشونت همواره زمانی اتفاق می‌افتد که شاهدی برای آن وجود ندارد. این مرد است که جا و زمان و شدت آن را تعیین می‌کند.
گروهی از پژوهشگران براین عقیده هستند که ابراز خشونت بر زنان همچون ابزاری برای کنترل آن ها به کار می‌رود.
روش های راهبردی مردانی که در رابطه با زنان خشونت به کار می‌برند
لاپوشانی کردن، آن ها تلاش دارند که به هر وسیله ممکن آن را لاپوشانی کنند و خود را به فراموشی بزنند.
فرافکنی، این گونه مردان همواره برای توجیه کاربُرد خشونت از سوی خود عامل و دلیلی خارج از وجود خود را ذکر می‌کنند و تقصیر را به گردن فرد یا چیز دیگری می‌اندازند. «این خود او بود که مرا تحریک کرد». «مشروب خورده بودم». «به خاطر فشار کار زیاد بود» و از این دست بهانه‌ها.
انکار و کم اهمیت جلوه دادن موضوع، تلاش این گونه مردان این است که خشونت بکار رفته را هر چه کمتر و ملایم تر از آنچه بوده نشان دهند و دفعات را هم کمتر بگویند.
پروسه جدا شدن زن از مردی که او را مورد خشونت قرار می‌دهد
غالباً جدایی زن از مردی که او را مورد خشونت قرار می‌گیرد طی یک پروسه پیچیده اتفاق می‌افتد. ممکن است که زن برای چندین بار از مرد جدا شود و دوبار به سوی او بازگردد. گاهی این جدایی به صورت فیزیکی است اما زن خود را از نظر عاطفی هنوز وابسته به مرد می‌پندارد. جدایی واقعی زمانی اتفاق می‌افتد که زن از نظر احساسی نیز از مرد بریده باشد. درک زن از این که خشونت در رابطه یک امر عادی و جزیی از زندگی روزانه نیست باعث می‌شود که این پروسه سریع تر انجام شود. گاهی درک زن از خشونت در رابطه به شکلی است که خشونت را تنها در شکل فیزیکی آن می‌داند و دیگر اشکال آن را خشونت به حساب نمی‌آورد. به همین دلیل است که شناخت زن از مقوله خشونت در معنای وسیع آن به برون رفت سریع تر او از این دایره کمک شایانی می‌کند.
خشونت پس از جدایی هم ممکن است ادامه پیدا کند
در بسیاری از موارد خشونت با آغاز پروسه جدایی همچنان ادامه یافته و یا بالا می‌گیرد. علت اصلی تعداد زیادی از قتل های زنان جدا شدن و یا تلاش برای جدایی آن ها از این گونه مردان خشونت ورز بوده است. رابطه تنگاتنگی بین افزایش خشونت فیزیکی و جنسی با تلاش برای جدایی در این نوع رابطه وجود دارد.
آثار خشونت بر روی زنانی که در معرض آن قرار می‌گیرند
زنانی که مورد خشونت قرار می‌گیرند دچار عوارض گوناگون ناشی از آن می‌شوند. تصمیم‌گیری برای آنها دشوار می‌شود، حس احترام به خود را از دست می‌دهند، گاهی دچار اختلال حافظه می‌شوند و یا ارتباط خود را با واقعیت از دست می‌دهند. آنها دچار تردید می‌شوند که آیا آنچه اتفاق افتاده واقعیت بود یا خواب وخیال. گروهی نیز ارتباط ذهنی خود را کاملاً با آن دوره از دست می‌دهند و هیچگونه احساسی نسبت به آن ندارند. برخی احساس گناه و بی‌آبرویی می‌کنند و خودباوری نسبت به خود را از دست می‌دهند و دنیا را جایی امن برای زندگی نمی‌دانند. این باور می‌تواند منجر به پریشانی، گوشه گیری، بدخوابی، افسردگی، فکرخودکشی و مشکل های روانی دیگر شود.تريبون قلم
 
نويسنده: لیلا قرايی