آخرین واژۀ تکراری
آخزین واژۀ تکراری تو شاید
نفس گرم بهاریست که بعد از فروردین
میوزد بر سر هر شاخه گلی
و هجوم دل پروانه که در باغچه
میپرد تا بیابد
عطر و شهد گل را***
آخرین واژۀ تکراری تو شاید
گل و گلدان باشد
که صبجگاهان
با طلوع خورشید
رنگی از بودن تو ومن
به جهان میارد
***
آخرین واژه تکراری تو شاید
رمق برگ درخت کاح است
که بدست توفان
و برای پائیز قصه کوچ قناری را
به فراموشی
و تداوم سردی میسپارد.***
آخرین واژۀ تکراری تو شاید
عشق باشد و گل سوری
که شبانگاه
به اقاقی ها خوشۀ رنگ و طراوت را
سخاوتمندانه
هدیه میسازد.
***
آخرین واژۀ تکراری تو شاید
برکت ثانیه ها باشد
که نگاهای تو ومن بهم میآمیزد
و در آن لحظه
تقدیس زمان جاریست
عنچۀ ای میشگفد
و ترنم همه جا جاریست
***
آه ای همنفسم
تو درین واژه مرا
مثل یک قصه
مثل یک خاطره
مثل یک یاد بعد از عمری فراموشی
مثل زیبایی چشمانت باشد
در آئینه می بینی
نعمت الله ترکانی
20 نوامبر 2008
حُکم جُرم
اگــر خدا!شبی در کلبـــه ام حضور کند
تمام فـاصــه هـــا را به غم عبور کند
فــرشتۀ که بگـــیرد، خبــر به امـر خدا
پس از هزارۀ دیگر، مگر ظهــور کند
نـشد که پرتــو سبــزی بسوی ما تابـد
هـــراس... از دل ما را بهـــار دور کند
شفـــاعتی بعد ازین عمــر در قبیلۀ من
به حکم قـــاطـع تــورات یا زبــور کند
نگـــشت بار مصیبت ز دوش من خالی
مگــر شکنـجۀ تاریک و تنگ گور کند
***
کجاست رسم مروت که خون من ریزد
و حـــکم جُـــرم مرا بعد آن صدور کند
نعمت الله ترکانی
30 نوامبر 2008