شعر: از زنده یاد سهیلا خجسته
شاعرۀ وطندوست افغان
... از زمستانهاي سرد آغـــاز كن
از بـــيابان از نبــرد آغـــــاز كن
از ستــيغ كوهمــــردان نبــــــرد
از شكفتنهــاي سـرخ فصل زرد
از غرور، از كوه،ازفرياد،موج
از وفا، از اعتماد،ازعشق،اوج
از...«نمي دانم چرا گم مي شوند
واژه هايم غرق مردم مي شوند»
مردمــاني ســاده تر از سـادگي
مردمــاني غرق در افتــادگي
بختشـان در انتظـاري بي ثــمر
مثل قـــفـل بي كليدي در به در
بسته باشب دست و پاي روزشان
صد زمستان برف، با نوروزشان
مردمي افتــاده از چشم، از نگاه
مــــردمي آواره و بي سـر پناه
كـــودكان بي پنـاه آرزو
با عروسكهاي خنجر در گلـــو
آي مــردم! دل زبان حالتــان
هر كجا شعري سرودم، مالتان
مثل ديروز است امروز شــما
پارســال آييــــنه امسالــتان
هر كجــا رفتيد، آمـــد با شما
دامن پر سنگي از دنبالتــان
از هـــواي آرزو افتــــاده ايد
زخم ديـــده از برادر، بالتان
اي وطن! فرياد دردي آتشين!
سر پناه مردم بي سرزمين!
من كوير داغ هـــجران توام
انتظـــار ابــر و باران توام
وقتي از دردت تكلم مي كنــم
هر چه دارم دردلم، گم مي كنم
بعد يك فصل بلـند انتـــــظار
زخم روييده است بر شاخ بهار
فصل سرخ جنگل و كوه و كمر
فصل سرخ « برنو خشم پدر»
فصل فــرياد كبـــــود دردها
فصل سرخ خنجــــر نامردها...
آي مردان غــــرور آباد جنگ!
بهترين برهانتان تير و تفنگ!
بال پر پر در كــــنار ما نبود
اين شكفتن، در بهــار ما نبود
... مانـده در پسكوچهای انتظار
درد و داغي بر دل ما يادگار