1ــ در مورد داستان: تفاوتی که یک داستان با یک گذارش، یک قصه، یک بیوگرافی، یک خاطره و بلاخره یک فانتیزی دارد اینست که داستان کوتاه فرآوردۀ ذهنی بر مبنای یک حالت خاص و اوضاع خاص و در شرایط خاص است از یک شخصیت منفرد و یا شخصیت های متفاوت که به نوعی از انواع با هم در ارتباط اند. ودارای مشخصاتی چون طرح، شخصیت اصلی، حادثه یا واقعه و همچنان تاثیر عاطفی، روانی و یا اخلاقی باشد.
عدۀ زیادی از نویسنده گان برین عقیده اند که داستان بر خلاف رمان باید کوتاه باشد ودرطرز بیان آن پیچیده گی بکار نرود. معیار بهترین داستان را در کوتاهی، ابتکار و شیوۀ پرداخت آن میدانند. وتاثیری را که میتواند بر خواننده گان تلقین کند. در داستان یک شخص و یا زیادتر از آن میتواند زندگی کند.
داستان معاصر از فشرده بودن و شفافیت بیان به صورت کل بر خوردار است و تفاوتی که با داستان کلاسیک دارد اینست که گاهی به اندازۀ یک طرح داستانی نزول میکند.
بعضی ها داستان کوتاه را ميداني برای پرسش و پاسخ. پرسيدن از خود و ديگران، در باره معماهای حل نشده ذهن و انديشه، و پاسخ دادن به برخي ازاين پرسش ها و معما ها میدانند. بنا برآن میشود پرسش و پاسخ را از عناصر بنیادی داستان دانست. و در حقیقت فرق میان قصه و داستان در همین بنیاد بنا یافته زیرا در قصه بر علاوه ای کمبود طرح پرسش و پاسخ کافی و گذارش وار بیان میشود. داستان بر خلاف رمان برش خیلی کوچکی از زنده گی است و گاهی نمیشود آنرا به فصل ها و یا بخش ها منقسم کرد. برای آوردن کامل یک داستان درین نوشته کاری است مشکل. اما داستان « کودک و شمشیر» یگانه داستانی است کوتاه که با آغاز و انجام منطقی از یک احساس قوی مایه گرفته است. من نویسندۀ آنرا به خاطر ندارم اما پس از سالیان درازی که یکبار آنرا خوانده بودم هنوز بیاد دارم که کودک زمانیکه از زبان مادر و پدرش میشنود که غم میاید. شمشیر را برداشته به درب خانه انتظار میکشد که با آمدن غم آنرا بکشد. و این خلاصه طرح همین داستان است که طی سیصد کلمه تمام مکالمات، حالات، فضا و عواطف کودکانه را بیان میکند
2 ــ در داستان زبان و طرز بیان رول اساسی دارد؛ زبان باید ساده و عاری از تکلیف و بیان موضوعات خارج از حیطۀ حوادث و وقایع نباشد و نتیجۀ معینی را بباورد. این زمانی میسر است که نویسنده در انتخاب کلمات عجله به حرچ نداده و کوشش کند کلمات را برای القاء دقیق معنی بکار ببرد. طور مثال هرگاه میخواهد از آبشاری تعریف کند ضرورت ندارد که رنگ آبی را برای آب بیاورد و اگر بگوید آب شیری رنگ این رنگ شیری ریزش آب را از یک صخرۀ بلندی تداعی میکند که پس از برخورد به سنگ ها به قطرات کوچکی تقسیم شده و رنگ آن دیگر آبی بوده نمیتواند. همچنان در نقل و قول از زبان یک کودک نباید کلمات کتابی و کلیشه ای را بکار برد چون زبان کودک با زبان بزرگان یکی نیست. باید برای شخصیت های مختلف طرز گفتار و کلمات مربوط به خودش رادر نظر گرفت و گاهی زبان یک هرزه گوی را با زبان یک دانشجوی ادبیات یکی نیاورد.
در داستان مسلۀ زبان و دستور زبان خیلی از ارجعیت بر خوردار است. اصولا داستان در زمان گذسته اتفاق افتاده است و بنابرآن باید در زمان گذشته به تعریف پرداخته شود. نویسنده نباید از دستور زبان غافل بماند و یا جملات را طوری انتخاب کند که مترادف هم بوده و از قوت و کشش داستان بکاهد. برای نوشتن هر جمله باید خیلی دقیق باشد؛ زیرا آوردن کلمات مترادف و سست و بیجا خوانندۀ داستان را خسته و دلسرد میسازد. باید جملات ساده و کوتاه باشند و ضمنا هر جمله بیانگر یک حالت باشد که به حادثه منتهی میگردد. اگر یک جمله در تشزیح داستان ضعیف باشد میتواند جملات قوی را تحت الشعاع قرار داده و خواننده را از تعقیب داستان دلسرد به سازد. بنا بر تحقیقات ( زيميرو اسکاري) قرن اخیر قرن داستان کوتاه است؛ زیرا انسان قرن بیست یک، وقت کافی و علاقه برای خواندن رمان های بزرگ وچند جلدی را ندارد و زندگی را با خود در قالب داستان کوتاه میجوید.
3 ــ داستان درست مثل ساختن یک خانه دارای یک طرح است. توجه باید کرد که برای ساختن یک خانه اول به زمینی نیاز داریم که خانه روی آن بنا میشود و بعدا میرویم روی نقشۀ آن که باید احتیاجات مارا برای زندگی کردن درون آن برآورده سازد. این به خودی خود یک طرح ریزی برای ساختن خانه است. حالا اینکه آجر ان پخته یا خام باشد، پنجرۀ آن چوبی ویافلزی باشد و کف آن مرمر فرش باشد به استعداد اقتصادی ما ارتباط دارد.
همانسان که در وقت طرح یک خانه اول احتیاجات خود را در نظر میگیریم. باید باید برای ما روشن باشد که این خانه با سرمایۀ دست داشتۀ ما آباد میشود و بصورت سیستماتیک در آباد کردن آن مواد ومصالح به دسترس ما قرار میگیرد و مثلا تا شروع فصل سرما پنجره و درب های آن بجای خود قرار میگیرند و برای خریداری دیگر احتیاجات آن وقت کافی میسر است. در داستان کوتاه هم هرچند ساده باشد باید نقشۀ برای نگارش آن در ذهن نویسنده جای گرفته باشد.
هر داستانی که با عجله نوشته شود ضعف های در آن پدید میاید. برای آنکه از طرح یک داستان نمونه داشته باشیم یک مثال میآورم. عبدالرحمن پسر حاکم شهر یک عیار بود و دوست عیار دیگری داشت؛ این یک طرح ناقص برای بیان یک داستان است. امیر عبدالرحمن خان بعد از رسیدن به پادشاهی دوست دوران جوانی اش را که در کوچه های چنداول مثل او عیاری بود به نزدش فراخواند و بپاس دوستی های دیرینه از او خواست که سریک یاغی را برایش بیاورد. یک طرح است نامکمل. اما زمانیکه بعد از آوردن سر بریده توسط دوست دیرینه عبدالرحمن خان دستور کشتن او را هم صادر میکند. طرح به پخته گی اش رسیده و حالا با خلق جزییات گفتار، زمان، مکان و حوادث داستان « مرد و نامرد» اثر پر کشش و جاویدانی بوجود میآید که دکتور اکرم عثمان نویسندۀ چیره دست وطن ما آنرا خلق کرده است و با خلق آن خود را جاودانه ساخته است. در این داستان طرح داستان، زمان وقوع داستان، مکان ها و عمل پرسوناژ ها برای بوجود آوردن داستان صریحا قابل لمس است و خواننده را بدون حس نمودن خسته گی تا ختم داستان باخود میکشاند. درین داستان وقایع با بر جسته گی بیان شده است و علایق را بر اساس نیاز زمان تشریح میکند
اغلب نویسنده گان جوان فکر میکنند که باید همیشه داستان بنویسند. آنان طرح های برای داستان های خود در نظر میگیرند که از کشش کافی برخوردار نیست. هرگاه طرح داستان خوب نباشد بنابرآن نوشتن آن آسان بوده و گاهی واقع میشود که نویسنده در نیم راه اثر اش را ناتمام پنداشته و از تعقیب طرح اش صرف نظر میکند. بنا بر آن طرح داستان را باید ساده و مناسب در نظر گرفت که برای همه قابل باور بوده و در آن هیچگونه خلاء منطقی نباشد. نو را در حالت تکامل و کهنه را در حالت فروپاشی نشان دهد ومطابق به علایق اکثریت باشد. حوادث نامنتظره در طرح بعضا خواننده را دلگیر ساخته و دلچسپی اش را برای خواندن داستان کم میکند. گاهی واقع شده باشد که شما داستانی را تا آخر خوانده اید ولی یکبار و در آخر داستان متوجه شده اید که طرف دارد خوابش را تعریف میکند و آنگاه از ضیایع وقت خود پشیمان و به نویسنده هم بد و رد گفته باشید. در ساختن و در نظر گرفتن طرح داستان باید از طرح مسایل جنسی، نفرت، مسایل غیر حقیقی، حوادث دشوار، وقایع نا محتمل و تقلید پرهیز کرد.
4 ــ طرح از کجا سر چشمه میگیرد: اگر چه نویسنده های نابینایی هم در جهان بوده اند؛ اما طرح همیشه از چشم دید ما از وقایع روزانه در چهار دوبر ما، از خواندن روزنامه ها، دیدن تیلویزیون، اخبار، صحبت دوستان و یا اشخاص منفرد و یا از مطالعۀ یک کتاب الهام میشود. در تیتر های اخبار روزانه ده ها داستان و طرح داستان است. مثلا در روزنامۀ چراغ این خبر را میخوانیم. شاعرۀ بزرگ هرات امروز وفات کرد. میگویند او در اثر اختلافات خانواده گی به دست شوهرش گشته شده است؛ این یک طرح قوی است برای آنانیکه مسایل زن را تعقیب میکنند. حالا برای نوشتن داستان ازین طرح نیاری به شناخت از شاعره، شوهر او، دیگر اعضای خانواده، خواست های دو طرف، مسایلی که میشود باعث برخورد های معنوی و فیزیکی شده باشد و بالاخره وضیعت اجتماعی خانوادۀ های دو طرف ضرورت است. برای آنکه ازین خبر یک داستان بسازیم باید شخصیت های ذیدخل یعنی شاعرۀ جوان و شوهرش را به حیث دو شخصیت ناهمگون و متضاد فکر کنیم. بعدا بپردازیم به کشمکش های زبانی آنان و جملاتی که میشود باعث عصانیت طرفین گردیده و مشاجرۀ میان آندوشروع شود. البته انگیزۀ باعث قتل شاعرۀ جوان گردیده باید خیلی منطقی و قوی باشد و خواننده را قناعت بدهد که کشمکش های مطرح میتوانست دلیلی برای جرم و جنایت شود.
5 ــ برای گفتن و یا نوشتن داستان اصول کلی و از پیش ساخته ای وجود نمیداشته باشد. اما باید بخاطر داشت که طرز بیان داستان نباید طوری باشد که تناقضاتی هرچند وقفه ای هم باشد وجود داشته باشد. داستان معمولا توسط شخص اول و شخص سوم بیان میشود ، و شیوه شخص سوم را زیادتر از همه استفاده کرده اند. وقتی داستان از طریق شخص اول بیان میشود زیادتر این داستان ها به خاطرات، چشم دیدها، عواطف و احساسات یک شخص ارتباط میگیرد و شخص حاضرو ناظر در وقایع و حوادث داستان است. باید گفت این طریقه آسانترین و در عین حال پر کشش ترین داستان های را بوجود آورده است. درینگونه داستان ها بشرطیکه نویسنده از خیالات و چشم دیدهایش منظم و با یک شیوۀ درستی بنویسد بهترین داستان ها را خلق میکند.مثلن:
زمانیکه هنوز ده سال داشتم پدرو مادر ام را در سانحۀ سقوط هواپیما از دست دادم. سرپرستی ام به عموی ام محول شد که آدم خیلی جدی و متعصب بود. هر روز باید بستره و خانه ام را خودم مرتب میکردم. به موقع سر میز غذا حاضر میشدم. روز های یکشنبه با او کلیسا میرفتم و چون دختر بودم از معاشرت با کودکان پسر پرهیز میکردم.
در طریقه سوم شخص، معمولا نویسنده به قالب راوی داستان میرود و در سیر داستان صاحب زبان و عناصر دیگر است. او است که باید احساسات و عواطف خلق نموده و به زبان اشخاص داستان قرار دهد.
محمود نمیخواست به جشن عروسی شرکت کند ولی وقتی فهمید سودابه هم به جشن شرکت میکند بهترین لباس هایش را پوشید. عطرو هادیکلون زد و ماشین دوستش شکیب را عاریت گرفته و درموعد مقرر به سوی هوتل شام پاریس محل عروسی شتافت. اتفاقا سودابه با چند دوست دخترش به درب ورودی هوتل ایستاده و میگفتند و میخندیدند. شکیب برای آنکه سودابه را متوجه آمدن خود ساخته باشد دستش را روی هارن موتر فشار داد که ازین کارش سودابه و دوست دختر هایش ترسیدند و یکی از دوست دختر های سودابه برای محمود دهن اش را کج کرده زیر زبان چیزی گفت. سودابه سر افکنده شد و کوشش کرد فکر دیگران را ازین موضوع بر گرداند و گفت:
ــ آواز خوان امشب کاشکی مجید ماهر میبود واقعا او قیامت میکند…
این شیوه ای نوشتن مزیت خاصی دارد چون نویسنده بدون پنهانکاری و ملاحظات فکری اش آنچه را که خواسته باشد میگوید و ترس آن از بکار گیری بعضی از مسایل ازبین میرود و با معرفت کاملتری حوادث را درک و تحلیل و تجزیه میکند. وقتی یک داستان از ستون واقعات و حوادث یک روزنامه الهام میشود باید نام به شخصیت داده شده و کرده های این شخصیت بر محور واقعه و یا حادثه بچرخد.
6 ــ داستان را میشود در قالب یاداشت های روزانه و یا خاطرات نوشت. این سبک داستان نویسی به ندرت میتواند جذابیت و گیرایی داشته باشد و نویسندۀ چنین داستان ها بخت آزمایی خود را برای به وجود آوردن داستان با احتیاط کامل آزمایش میکنند. البته خواننده داستان به شکل نامه و یاداشت بخاطر شکل نامه ای داستان و خاطره انگیز بودن ان در وقوع و صحت آن اطمینان حاصل نمیکنند. « ریچارد سن» داستانی بنام گیرنده شناخته نشد را بر همین بنیاد نوشته است.
7 ــ تقریبا همه داستان های کوتاه از سه جزء تشکیل شده است. مقدمه داستان، تنه و یا اکشن داستان و نقطۀ اوج داستان و یا پایان داستان. معمولا نتیجه گیری داستان در پایان داستان تشریح میشود. این سه جزء داستان از هم جدا نمیشود و در داستان های قوی مقدمۀ داستان کشش خاصی داشته و خواننده را بسوی اکشن رهنمایی نموده و رغبت آنرا برای باز خوانی زیاد میکند. هر قدر مقدمۀ کوتاه باشد خواننده بهتر میتواند به موضوع داستان دست یافته و رغبت خواننده را برانگیزد و خواننده را به اکشن داستان رهنمایی نماید و لحن و آهنگ کلی داستان را القاء نماید و شخصیت های اصلی و فردی را به خواننده بشناساند. تقریبا در همه داستان ها با مقدمۀ جذاب و روشن شروع میشود. داستان های صادق هدایت، صادق چوبک، محمود دولت آبادی، رهنورد زریاب، اکرم عثمان قادر مرادی با مقدمه های جالب خواننده را به اکشن داستان میبرد. لازم به یاد آوری است که عدۀ از داستان نویس ها مقدمه را آنقدر بزرگ و پیچیده میسازند که خواننده تا رسیدن به اکشن داستان خسته شده و به خیال اینکه داستان یک گذارش است از خواندن آن صرف نظر میکنند. نمونۀ یک مقدمۀ قوی را میتوانیم چنین در نظر بگیریم.
همه اهل شیراز میدانستند که داش آکل و کاکا رستم سایۀ یکدیگر به تیر میزنند. یک روز داش اکل روی سکوی قهوه خانه دو میل چندک زده بود. همنجا که پاتوق قدیمی اش بود. قفس کرکی که رویش شلۀ سزخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود وبا سر انگشتش یخ رادور کاسۀ آبی میگردانید. ناگاه کاکا رستم از در درآمد. نگاه تحقیر آمیزی به او انداخت…« داستان داش آکل ــ صادق هدایت»
این مقدمه به درستی و با قوت از یک دشمنی دیرینه میان دو عیار حکایت میکند. درین مقدمه گپ تمام مردم در مورد دشمنی میان دو عیار وضاحت داده میشود. عناصر مکان زمان و شخصیت با واسطه های شیراز شهری از شهر های ایران و سکوی قهوه خانه و همچنان کاسه آب و یخ که زمان گرمی یعنی فصل تابستان را القاء میکند ماهرانه آورده شده. این مقدمه خواننده را با نیت فهمیدن سر نوشت دو عیار تا ختم داستان میکشاند.
در بعضی از داستان ها مقدمه را با گفتگو آغاز میکنند. اگر این گفتگو شروع خوبی داشته باشد برای داخل نمودن خواننده به اکشن کمک خوبی میکند و جریان خادثات را شیرین و دلچسپ میسازد؛ باید توجه نمود که مقدمه های یک داستان با گفتگو باید شروعی از طرح داستان باشد. زیرا اگر چنین نباشد شخصیت سازی را در داستان زیر شعاع اضافه گویی قرار میدهد و نمیشود صفات شخصیت های داستان را با طرح داستان مطابقت داد. مثلا:
صمد با لهجۀ التماس آمیزی گفت:
ــ خواهش میکنم مرا ببخشید. دیگر از من چنین کاری سر نخواهد زد. آمر پولیس که با خودکارش روی میز بازی میکرد به چهرۀ صمد خیره شده با پوزخندی جواب داد:
ــ قانون نمیتواند ترا ببخشد. تو از مارکیت بستۀ نان دزدی کردی و قانون باید فیصله کند که جزایت چیست…
این مقدمه که با گفتگوی متهم و آمر پولیس شروع میشود که حکایتگر دزدی نان است و جزای که باید قانون برای یک دزد گرسنه تعیین کند. مسلما گفتگو ها در اکشن این داستان میان متهم و قاضی و میان وکیل مدافع و قاضی میتواند پایانی داشته باشد. این پایان شاید با پوزخند قاضی ختم شده و صمد را براعت دهد و یا شاید جزای کوچکی برایش تعیین نماید که در هر دو صورت داستان آنقدر قوی و پر کشش نیست. و صحنه آرایی درستی هم ندارد.
8 ــ تنۀ داستان و یا اکشن باید برای تشریح واقعه مواد لازم را در اختیار داشته باشد. این مواد باید هیجان برانگیز بوده و خواننده را پیوسته در انتظار نتایج حوادث و وقایع تا به نقطۀ اوج داستان برساند. از همین رو تنۀ داستان را خود داستان نامیده اند. خوانندۀ داستان زیادتر از مقدمه و نقطۀ اوج داستان با تنۀ داستان اهمیت زیادی میدهد.بنا بر آن هرقدر تنۀ و یا اکشن داستان قوی باشد میتواند مقدمه و نقطۀ او ج داستان را تحت شعاع قرار داده و خواننده را قانع سازد. در تنۀ داستان باید موقعیت حوادث، انتظارات خواننده را از آنچه فکر میکند برآورده سازد بنا برآن حوادث باید طوری پهلوی هم قرار گیرد که هیچگونه تناقض منطقی درآن وجود نداشته باشد. هرگاه حوادث به شکل یک سریال برمبنای تم داستان تنظیم شود خواننده تا رسیدن به نقطۀ اوج داستان همه چیز را به جزء وقوع حوادث از یاد میبرد. حوادث به دو دسته تقسیم میشوند؛حوادث اصلی که داستان بر پایۀ آنها استوار است و حوادث فرعی که در میان حوادث اصلی بکار میرود.مثلا:
سه بار پول اش را شمرد، یک دلار و هشتاد و هشت سنت فردا هم کریسمس بود غیر ازینکه از تختخواب پایین آمده زار زار گریه کند از او کاری ساخته نبود( حادثۀ اصلی شماره یک).
گریه اش را تمام و اشک هایش را پاک کرد. ( حادثۀ فرعی شماره دو)
به سرعت از کنار پنجره دور شد و در مقابل آیینه ایستاد. چشمانش میدرخشید ولی رخسار اش به سرعت رنگ میباخت، گیسو هایش را افشان ساخت و با شانه پریشان کرد.( حادثۀ اصلی شماره دو)
جاکت کهنۀ قهوه ای رنگ اش را با عجله پوشید کلاه کهنه و رنگ و رو رفته اش را بر سر نهاده با نشاط فراوان از پله ها پایین آمده و به خیابان رسید( حادثه فرعی شماره سه)
گفت مویهایم را میخرید مادام؟ چرا نمخرم کلاه خود را بر دارید ببینم. آبشار زرین موج زنان فرو ریخت. مادام در حالیکه با دست های کار آزموده اش آنها را نوازش میکرد گفت فقط بیست دالر.« دلا» گفت باشد قبول دارم.( حادثۀ اصلی شماره سه)
آنچه را میخواست بلاخره یافته بود فقط برای «جیم » ساخته شده بود.از طلای سفید با طرحی ساده و مقبول ساخته شده بود و از همان ایتدا که دیده بود با خود گفت آری برای جیم ساخته شده بیست دالر را داد و آنرا خرید و به خانه باز گشت.( حادثۀ اصلی شماره چهار)
وقتی دوباره به خانه آمد کمی از هیجانش کاسته شده بود و جای خود را به هزم و احتیاط داده بود و به ترمیم خرابی های ناشی از عشق پرداخت. بخاری را روشن کرد.( حادثه فرعی شماره چهار)
جیم هیچگاهی دیر نمیکرد دلا زنجیر ساعت را در میان مشت اش میفشرد که صدای پای را از طبقۀ اول شنید لحظۀ زنگش پرید و با خودش گفت: خدایا کاری کن که هنوز هم فکر کنه خوشگلم.( حادثۀ فرعی شماره پنج)
جیم خاموش و بی صدا داخل اتاق شده و به دلا خیره خیره نگاه کرده از چهره اش ابهام میتراوید و دلا هراسان از جایش بلند شده و در حالیکه به او نزدیک میشد گفت: جیم عزیزم اینطور برایم نگاه نکن. جیم با کنجکاوی نگاهی به اوانداخته گفت: خیالم که موی هایت دیگر نیستند؟!( حادثه فزعی شمازه شش)
دلا گفت: امشب شب کریستمس است با من خوب باش و اینطور به طرفم نگاه نکن من موی هایم را برای تو فروختم.( حادثه فرعی شماره هفت)
جیم مثلیکه از خواب بیدار شده باشد دلا را به آغوش کشید.( حادثۀ فرعی شماره هشت)
جیم گفت دلا اشتباه نکن؛ کم بودن موی تو وحتی تراشیدن موی تو نمیتواند از علاقه ام نسبت به تو کم کند. خواهش میکنم این بسته را باز کن آنوقت میفهمی چرا خشکم زد. دلا بسته را با شوق بر داشته بوسید و بازش کرد. یکبار هق هق به گریه افتاد( حادثه اصلی شماره پنج)
دلا گفت خواهش میکم جیم عزیزم غم نخور موی هایم زود بلند میشه. و به تعقیب آن از جایش بلند شده و رنجیر را پیشروی جیم قرار داده و گفت بین قشنگ است یانه؟ تمام شهر را به دنبال آن کشتم تا پیدایش کردم. تو ساعت ات را بده که آنرا به ساعت است ببندم. جیم خود را روی تختخواب انداخته سر اش را با حسرت شور داده و لبخند زد.( حادثۀ اصلی شماره شش)
جیم گفت: دلای عزیز ترا به خدا ازین همه بگذر. من ساعتم را فروختم برای موی هایت شانه خریدم تو موی هایت را فروختی برای ساعت جیبی ام رنجیر خریدی. لطفا کتولیت ات آماده کن که من گرسنه ام.
« گیمو دوپاسان»
طوریکه دیده میشود حوادث اصلی و فرعی چون حلقه های یک زنجیر و در ارتباط باهمدیگر در کشش داستان نقش بنیادی خود را بازی میکنند.
حادثات اصلی مثال های از جوهر اکسیون داستان است و حادثات فرعی بیان حادثات اصلی اند که اتموسفیراست و فضای ذاستان را زنده نگهمیدارد. هرگاهی که واکنش شخصیت های داستان در مقابل حوادث به درستی تشریح شود خواننده را متهیج ساخته و رغبت آنرا برای خواندن مهیا میسازد. تقریبا در اکثر داستان ها و رمان ها به نحوی از انحاء مسلۀ عشق میان دو انسان مطرح است و این عشق بحیث قوی ترین احساسات انسانی نیروی میافریند که خواننده تا آخرین سرحد به آن ارج گذاشته و اندیشۀ آنرا زیر و رو میکند. عشق های ناکام و عشق های کامیاب هر دو احساس افرین بوده و کشش داستان را زیاد میسازد. عشق به زن، مطالعه، مردم، سیاحت، دارایی مادی و دیگر مسایل را میشود در جریان یک داستان آورد.
9 ــ داستان نباید یکنواخت باشد بل باید هیجان بر انگیز باشد و قرار گفتۀ « بارات» خواننده را به نقطۀ پایانی و یا اوج داستان رهنمایی کند. بخش عمده و نتیجه گیری داستان در نقطۀ اوج و یا نتیجه داستان است هر گاه نقطۀ اوج داستان بتواند تمام اندیشه های اخلاقی داستان را بازگو کند آنگاه خواننده با کشیدن نفس راحت از خواندن آن راضی بوده و آنرا به دیگران به تعریف نشسته و خواندن آنرا به دیگران نوصیه میکند و چنین داستانی چنگی به دل میزند باید بعد از توصیف های کوتاه از شخصیت های داستان نتیجه آن در نقطۀ پایانی داستان ملموس باشد.
نعمت الله ترکانی