افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

دربارهء بیتی از شاهنامهء فردوسی،مازیارقویدل

اشاره:

شاهنامه ء استاد سخن، اگرچه از نوشتار و زبانی  زیبا و گويا برخورداراست،امّا رونوشت هايی که تا کنون به دست ما رسيده اند، دارای  پیچیدگی هائی هستند  که خواندن شاهنامه را گاه دشوارمی کنند،ازجمله: نداشتنِ نشانه گذاری ها (“زير” وُ “زَبَر” وُ “پيش”، يا کَسره، فَتحه وُ ضَمّه).دربیت های زیرچند نمونه ازاین دشواری ها آورده می شوند:

 

مرا بر سد/(صد) و بيست شد سالیان  

  برنج و بسختی ببستم ميان

شاهنامه:اندرز دادن منوچهر شاه به نوذر

که برنج و بسختی، باید: به رنج و به سختی نوشته شوند.

 

بزرگـان ايــران بَـرِ تَخـتِ اوی

        نهادنـد يک يک ابر خاک روی

    شاهنامه: بر تخت نشستن نوذر

 که ا بر، باید: اَ وَ بَربايد دور از هم و با زبر بر روی اَ وُ نيز بَ نوشته شود، تا با اَبرِ باران اشتباه نشود.

به شَهرَم يكى مهربان دوست بود   

      تو گفتى كه با من بيك پوست بود

شاهنامه:گفتار اندر بنياد نهادن شاهنامه

بيک، باید: به يک نوشته شود، تا آن را با بِيک يا بيوک، که ترکی است و به کسی کمتر از شاه گفته می شود، اشتباه نشود.

سيامک برای خود و دست ديو     

      تبه گَشت و شد انجمن بی خديو

شاهنامه:رفتن سيامک به جنگِ ديو

 که برای، باید: به رای نوشته شود. تا با برای (برایِ تو/ برایِ من)، اشتباه نشود.

  دبيره يا خطی که ما پارسی زبانان امروز به کار می بریم، دبيره   ای ست که به باور نگارنده، توانايیِ به نوشتار درآوردن آواها یاشنيدنی ها را ندارد،برای نمونه: هنگامی که به بررسی  زبان ها يا گويش های پُشته (فلات) ايران می پردازيم، چه بسیار واژه ها را در گويش وُ گفتار می شنويم که نوشتن آن آواها دشواراست.

 گفتنی است که در دبيره يا خطی که به نامِ “دين دبيره» شناخته می شود، چنين دشواری هايی در ميان نيست. دين دبيره که در دوران ساسانيان فراهم آمد،به نوشته استاد بهار –در سبک شناسی-هنوز هم از بهترين دستورهای زبان در جهان است.دريغا که ما ازآن بهرهء شایسته نگرفته درگسترش آن نکوشيده ايم. کوششی که مردمان يهود در بازشناسی دبیرهء عبریِ مُردهء خویش،به کار بستند و آن را پس از چند هزارسال،زنده وپویا کرده واینک به کار می برند!

   در سرودهء زیر نبودنِ نشانه ها(“زير” وُ “زَبَر” وُ “پيش”، يا کَسره وُ فَتحه . ضَمّه) ، دشواری ساز شده است وُ بسياری می پرسند که پس از “بگفتا“، کدام خوانش بهتر وُ درست ترمی تواند باشد؟: “بِرَستَم”، “به رَستَم”، بِرُستَم/ يا “به رُستَم”؟

به سخنی ديگر،اين سرود را چگونه بهتر است بخوانيم؟:

بِگُفتا به رُستَم غَم آمَد به سَر  

  نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

يا:

بِگُفتا بِرُستم غَم آمَد بِسر 

  نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

يا:

بگفتا بِرَستم غم آمد بسر 

نَهادَند رُستَمش نامِ پسر

 

   این سخنِ رودابه پس از بيدار شدن از خواب و دیدار نوزادِ درشت اندامش است که بخاطرنداشتن یاننوشتن نشانه هاازسوی  رونوشت برداران، دچاربدخوانی وفهم نادرستِ شاهنامه شده است.

 در اين پيوند چندی پيش، نوشتاری را به دستم رسید که نویسندهء آن مدعی بودکه نام “رُستَم”، بايد “رَستَم” است، نه رُستَم، زيرا تهمينه پس از زادن او، از دردی جانکاه رهايی يافته و استاد سخن نيز، گفته ی رودابه، پس از ديدار فرزندش را چنين سرودين نموده است:

بگفتا برستم غم آمد بسر

  نهادند رستمش نامِ پسر

 

در بارهء اين بیت  چند نکته را بايد يادآور شد:

  1. از آنجا که حرف اضافه “به“، به اسم نمی چسبد، به فعل می چسبد. پس آنانکه، آن را “بِرَستَم” می خوانند، گناهی ندارند. زيرا رونوشت بردار یاکاتب، حرف اضافهء “به” را به “رستم”، چسبانده و خواننده به گمانِ آنکه حرف اضافه، به “فعل”، می چسبد،هدف از واژه برستم را، رَستَن و رها شدن،دانسته است.
  2. چنين خوانشی -(به نظر نگارنده) نمی تواند بيانگرِ اندیشهء استادِ سخن و رودابه باشد، زيرا “رُستَم”، در اين سرود، نام است و حرف اضافهء “به“، نبايد به نام بِچَسبد. برای نمونه ما به جای “به بهرام” يا “به سهراب”، نمی نويسم “ببهرام”، يا “بسهراب”.

   نمونه خوبی از رونوشت برداری اين سرود در نمونهء پژوهشیِ “ژول مُل”، آورده شده که حرف اضافه “به” را، به رُسَتم نچسبانده است.متاسفانه اين نمونه ها نيز دارای نشانه هایِ زير وُ زَبَر وُ پيش نیستند:

بگفتا به رستم غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

  1. رودابه هنگامی که از خواب بيدار می شود، در می يابد که دردش از ميان رفته، که خود جای شادیِ دارد، افزون بر آن، فرزندش را به نزدش می آورند و رودابه شادمان از رهايی از درد، هنگامی که چشمش به نوزاد درشت اندام و تنومند خود می افتد، با خنده می گويد با اين پهلوانِ درشت اندام يا تهمتن يا رُستَم، غم وُ درد وُ اندوه به سر آمده و… بر پايهء همین سخنِ رودابه، نام نوزاد را “رُستَم”، يا درشت اندام وُ تنومند بر می گزينند.
  2. چنانکه آمد، رُستَم، به چم(معنیِ) کشيده بال، بُزُرگ اَندام، بُزَرگ تن، دُرُشت اندام، تهمتن وُ نيرومند است ،برای همین، هنگامی که رودابه بيدار وُ هشيار می شود وُ نوزاد درشت اندامش- که فرّ شاهنشهی در چهره دارد- را می بيند، بسيار شادمان می شود:

بخنديد از آن بچه سرو سهی  

بديد اندرو فَرِ شاهَنشَهی

درشت اندامی فرزندی که همانندش را نديده اند، انگيزه نامگذاری نوزاد می شود و رودابه با خنده و شادی، رو به مادر کرده ،می گويد:

بگفتا به رُستَم غم آمد به سر

 نهادند رُستَمش نامِ پسر

  1. در شاهنامه عربی شده ی بُنداری(چاپ افست 1970، تهران)، به روشنی “برُستم” آمده که تنها دشواری آن، چسباندن حرف اضافه، به نام يا اسمِ رُستَم است:

بُنداری: فلمارأًته بتبسمت ضاحکة وقالت برُستم أی قدخصلت. فسمی الصبی “رُستم”.

استاد خالقی مطلق نیز-در زيرنويس سرودِ نامبرده – اين نوشته از بُنداری راآورده اند.

  در پايان، نمونه های اين بیت در شاهنامه های گوناگون و همچنين، چم ( معنی) نام رُستم در چند فرهنگ واژه،در دسترس خوانندگان گذاشته می شود.

اميرکبير 1341:

بگفتا برستم غم آمد بسر 

 نهادند رستمش نامِ پسر

 

اميرکبير 1350، محمد جعفر محجوب:

بگفتا برستم غم آمد بسر 

نهادند رستمش نام پسر

بايسنقری:

برستم بگفتا غم آمد بسر 

ندادند رستمش نام آن پسر

ژول مُل

بگفتا به رستم غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

جنيدی:

“برستم” بگفتا: غم آمد بسر 

 نهادند رستمش نام پسر

(4- ريشه يابی نام رستم چنين نيست! رستم در زبان اوستايی رَئو دَستَم! پيکر بزرگ و نيرومند است که برابر آن در زبانِ پهلوی رسُتهم و در زبان فارسی رستم خوانده می شود که گونه ای ديگر از آن تهمتن باشد! و بيگمان رودابه در آن دور که زبان بگونه اوستايی نزديک تر بوده است نام رستم را بدينگونه نادرست گزارش نمی توانست کردن.)

استادخالقی مطلق چاپ ايران، پوشينه 1:

برَستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

(15- … بُنداری: فلمارأًته بتبسمت ضاحکة وقالت برُستم أی قدخصلت. فسمی الصبی “رُستم”،.

شاهنامه بُنداوی، چاپ افست تهران 1970

فروغی (خلاصه)، 1362چاپ مروی:

برستم بگفتا غم آمد بسر 

نهادند رستمش نام پسر

فلورانس

اين سرود را ندارد.

مسکو، نشر علم 1384:

به رستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

بر پايهء چاپ مسکو، نشر هرمس، پوشينه نخست1384:

به رستم بگفتا غم آمد به سر 

نهادند رستمش نام پسر

 

چم و معنی نام رُستَم در چند فرهنگ واژه:

 

فرهنگ معين:

رستم، مرد شجاع، دلير، پهلوان

 

فرهنگ عميد،انتشارات راه رشد، چاپ 1389:

رستهم: (رُ/تَ.ه) مرکب از رس”نمو”، و تهم، “قوی، بزرگ” بزرگ تن، تنومند، بلندبالا. و نام بزرگ ترين پهلوان داستانی ايران، رست.

 

فرهنگ عمید انتشارات اميرکبير، تهران 1363:

۱. بزرگ‌تن؛ تنومند؛ بلندبالا؛ خوش‌اندام. در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است
۲. مرد دلیر و شجاع؛ پهلوان:  پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹).  

فرهنگ عمید انتشارات اميرکبير:

به ضمِ را و فتح تا و ُ سکونِ ها:

رُستَم، پهلوان داستانی ايران

برهان قاطع

 پوشينه (جلد) 2:

رُستَهم: به ضم اول و سکون ثانی و فتح فوقانی و ها و میم هر دو ساکن، رستم زال را گويند.

رُستی: به ضم اول بر وزن سُستی، راخت و فراغت باشد. خيرگی و دليری و شجاعت و غالب شدن و مستولی گرديدن را نيز گويند. و به معنی محکمی و استواری نيز آمده است.

 

مازيار قويدل