افغان موج   

نوشتهٔ پروفیسر داکتر زمریالی طرزی


من در مقام یک پروفیسر پیشین باستانشناس بودایی در دانشگاه اشتراسبورگ، متخصص بامیان،

و یک افغان وطن پرست، بایست به نوشته یی شما زیر نام ٫٫بودای بامیان یک غلط مشهور،، که به خود شکل یک مشاجرهٔ قلمی را گرفته، می خواهم جواب بگویم.

برخی از دوستان فرهنگ و هنر افغانستان با نگرانی متن نوشتهٔ شما را برایم فرستادند. آنان از من خواستند تا دیدگاه ام را به حیث یک دانشمند و  بررسیگر در این مورد بنویسم.

شما مانند من می دانید که کسی چیزی در مورد زبان های قدیم هند، سانسکریت و یا پالی، نداند هر گز نمی تواند در مورد باور های بودایی، برهمنی و به ویژه در بارهٔ سوتر Suttras( در زبان سانسکریت ) و سوتا Sutta( در زبان پالی ) گپی بزند و در بارهٔ آیین بودایی ابراز نظر کند. آنی که به گونه دیگری می گوید بر راه ٫٫نادرست ،، گام بر می دارد.

از آن جایی که شما به هیچ زبان هندی قدیم آگاهی ندارید در دام آگاهی نا مکمل محمد تقی بهار، افتاده اید.

برای درک بودا باوری Buddhismکسی باید بتواند متن های باستنای هندی را راساً خوانده و یا از ترجمهٔ آنها که توسط زبانشاسان ورزیده و کتیبه شناسان صلاحیتدار تهیه شده، با خبر باشد.

در نبود متن های اصلی، کسی باید به آگاهی هایی معاصر که در ترجمهٔ زبان چینی، تبتی، سیامی، سنگالی ( زبان سیلون یا سریلانکای امروزی ) و دیگر و دیگر ... نگاه نماید.

ما، آگاهی کامل در بارهٔ زبان بودا که اصلاً به ماگادی صورت می گرفت، نداریم، زیر نوشته گفته های بودا به زبان سانسکریت و پالی تنها چند سده بعدتر، در قرن سوم پیش از عیسا، روی کتیبه ها و اسناد قلمی ترویج شد.

برای این که در مورد گسترش آیین بودایی در افغانستان و اثرش در منطقه گپ بزنیم، از همه اولتر باید رد پای و راه زیارتگران، زاهران و مسافران روشنگر را دنبال نماییم و مهم تر از همه که گزارش و پژوهش دانشمندان که در زمینه فعالیت نموده اند، بخوانیم. ولی بدبختانه برای شما آقای راوش، این نتیجه گیری شان اکثراً به زبان فرانسوی می باشد.

خونزانگ Xuanzang، زیارتگر معروف چینی در ۶۳۲ع. سراسر افغانستان را از شمال به جنوب شرق سفر نمود. ما از مشاهده های او می دانیم که باور بودایی در سدهٔ سوم پیش از عیسا، هنگام فرمانروایی آشوکای کبیر، که به باور بودایی گرویده بود، در افغانستان معرفی شد. سنگ تهداب گذاری اولین استوپهٔ بودایی در شمال غرب هند، به زمان آشوکا که صورت گرفت که در زمرهٔ این استوپه ها باید از استوپهٔ بزرگ بکتارای اول،Butkara 1در سوات، استوپهٔ درمه راجیکا Dharmarajakaنزدیک سیرکاپ ( در ساحهٔ تاکسیلا، جوار اسلام آباد )، سه استوپهٔ جلال آباد قدیم نزدیک سرخرود، نمایانگر سه مرحله در دیپانکارا ـ جاتکا، Dipankara-Jatakaو یک استوپهٔ دیگر در جنوب سلطانپور ( در جنوب غرب چارباغ ) نیز از دورهٔ آشوکا، می باشند.  آنچه به این استوپه های آشوکای کبیر در افغانستان می باشد. در بارهٔ شان معلومات صحیحی در دست نیآمد. زیرا اکثر استوپه های آشوکا در بطن ترمیمات و بزرگ ساختن استوپه های کوشانی و کوشانی های بودایی می باشند. از سوی دیگر، بر علاوهٔ استوپه های دورهٔ آشوکا، کتیبه های نامبرده که در متون آنها شعور بودایی گنجانیده شده در افغانستان کشف شده اند. یکی از آن به زبان آرامی از درونتهٔ جلال آباد، دوی آن از لغمان که نیز به آرامی نبشته شده بدست آمده و در بارهٔ فرامین بودایی آشوکا روشنی خوبی می اندازند. نا گفته نباید گذاشت سه یا چار کتیبه در آن به زبان آرامی و یونای و دیگران آن به یونانی می باشند و به گفتهٔ زبانشناسان متخصصین یونانی قدیم، کتیبه های کندهار به یونانی ادبی عالی نوشته شده است.

 در اثر کاوش های باستانشناسی، چند سال است که ما می دانیم که هنر تصویری بودایی در افغانستان ریشه داشته و درست زمانی است که ساکایان مدت کوتاهی بر تاکسلا فرمانروایی کرده اند. اما، این روشن است که هنگام فرمانروایی کوجولا کدفیسس  Kujula Kadphisesشاه کبیر کوشان در سدهٔ اول ع، آیین بودایی در کنار دیگر دین ها، در افغانستان پذیرفته شد.

سکه هایی با نقش برجسته یی از این اولین شاه دودمان کوشانی در داخل استوپهٔ ج.س. GSدر تپهٔ مرنجان سوم، در شهر کابل، یافت شده است. کاوشی که من افتخار نشرش را داشته ام. با وجودیکه ک. کدفیسس راه انتشار آیین بودایی را در دودمان خود باز می نماید، یکی از بازمانده گان شان، شاه مقتدر ویما کدفیسس                Vima Kadphises، بیشتر گرویدهٔ آیین برهمنی شده بود. گذشته از آن، کنشکای کبیر، یکی از شاهان بزرگ دیگر کوشانی، باعث آن شد که آیین بودایی در ردیف دیگر ادیان شکل رسمی را به خود بگیرد.

شمایل بودا، ایستاده یا نشسته، که  در سکه های طلایی  یا برنجی ضرب زده شده اند، به روشنی شرحی به شکل ٫٫بودا ،،، در الفبای یونانی  BO∆∆Oبه همراه دارند و این سند تاریخی است که هیچ کس منکر آن شده نمی تواند. ساحه های باستانشناسی در افغانستان، از پامیر تا چغچران، از کامه تا کندهار دارای صد ها میدان اند که  دارای یادگار های بودایی بوده و زمانی از دوران کوشان تا یورش عربان و ورد اسلام، در بر می گیرد.

در این ساحهٔ بودایی، جای کمی برای یادگار های دین های دیگر باقی مانده است. یک استثنا در سرخ کوتل وجود دارد که در آن نشانه هایی از نیایش آتش، در معبد ب، دیده شده است. البته شاهد بی تردید نیایش برهمن ( هندو )، در تپهٔ سکندر ( شمال کابل، نزدیک خواجه سرای ) و در کوتل خیرخانه، شهر کابل، جلال آباد، کامه و گردیز از دل خاک سر بیرون نموده اند. در غرب، جای دور از سیطرهٔ منطقهٔ بودایی، در سیستان و هللمند، به ویژه در هرات و فراه بازمانده های این اثر های دیده نشده اند.

با آن هم در لایه های عمیق و ژرف این ساحه ها تعداد زیاد جای ها مورد کاوش قرار گرفته اند. بخش زیاد این میدان ها به دوران هخامنشیان، هللنی، پارتی، ساکا، کوشان، ساسانی و هفتالیان پیوند دارند. تا حال هیچ جایی که پیوندی با نیایش میترا، داشته باشد در خاک افغانستان کشف نشده است. این واقعیت که چون تا کنون ما به چنین نشانه هایی دست نیافته ایم، معنای آن را ندارد که چنین چیز هایی در این بخش نبوده است. دلیل این است که نیایش میترا فرصت آن را داشته است تا از شرق میانه تا روم و تا حدودی همه اروپا، پس از جنگ های فارس و روم، گسترش یابد.

حال که به این مساله های پرداخته ایم، بیایید به موضوع مورد علاقه توجه نماییم:

پیکره های بودا و این فرضیه های شما که بر اساسش پیکره های عظیم بامیان به بودا تعلق ندارد. نگاه تاییدی که بر افسانه های مردمی که به وسیلهٔ برخی از مورخان مسلمان و جغرافیه نگاران که هیچ آگاهیی از تاریخ پیش از اسلام بامیان نداشته اند، استوار است. شما این را باید بدانید که آوا نگاری نام ها و اصطلاح های پارسی، به ویژه آن گاهی که با الفبا و زبان عربی صورت بگیرد، یکی از دشوار ترین کار های فرهنگی به حساب می آید. در این راستا، حتا چنین آوا نویسی در یک زبان هند و اروپایی، هند و ایرانی و هند و آریایی، کار      ساده یی نیست. در حقیقت امر یک زبان هند و اروپایی، هند و ایرانی و هند و آریایی، در قالب زبان های سامی، درست نمی آید.

یک نمونه می آورم: پایخت باستانی نگره هاره Nagarahara( ننگرها یا جلال آباد ) به وسیلهٔ تاریخنگاران عرب چنین نوشته شده اند: دانپور، دنپور، دَنپور، دَنَپور، دِناپور و دیناپور یا دینور و دینوار. همین نام در بابرنامه به شکل ادیناپور، که درسترین می باشد، نوشته شده است. بر پایهٔ این کمبود باور و اعتماد دانشی بر سخنگویان عرب، رویدادنگاران و مورخان شان در سده های نهم تا سیزده ام ع.، پس می توانیم در مورد متن های رویداد نگاران چینی، یونانی ـ لاتین، نیز نشانهٔ شک بکاریم.

با آن هم، از آن جایی در آن هنگام در چین، بودایی نقش مسلط را داشت، ما بایست بر همان قاعده  خط آوا نگاری متن های هندی را به چینی، در نظر بگیریم.

 با توجه به متن های بازمانده در مورد بامیان، خبره گان توجه دقیق و ژرف به متن های چینی می اندازند تا عربی. پس تر به آن بر خواهیم گشت.

از آن جایی که شما تلاش نموده اید تا نام اول، آخر و خانواده گی بودای تاریخی را مشخص نمایید، من آگاهی بیش تری در این جا می آورم.

واژهٔ بودا، از ریشه ٫٫بود،، budh، که در زبان سانسکریت معنای ٫٫بیدار و آگاه ،، دارد، و اشاره به کسی دارد که دارای آگاهی، خردمندی و دانش بلند است. اما، از دید ادبی معنای  ٫٫کسی که آگاه و داناست،، به همراه دارد. در سنت بودایی شمال هند، می توان کم از کم ۲۴بودا را حساب نمود که  اولی اش دیپنکارا  Dipankara  بوده است و آخری گاوتاما  Gautama( بودای تاریخی )، می باشد.

این امر می تواند در مورد بودایی تروادا Theravada، صدق نماید که در جنوب شرق آسیا به ویژه در لاوس و تایلند، نیایش می گردد. در این بخش ۲۸بودا وجود دارند که اولی تانهانکرای چارم Tanhankaraو آخری گاوتاما می باشد. در هر دو بخش تعداد بودا ها، در جریان زمان و مکان به مدت بیللیون ها سال حساب شده اند. دوران آخرین بودای به ۲۵۵۸سال پیش از امروز می رسد که دربر گیرنده بودای تاریخی یا گاوتاما می باشد.

 بحث ما بر بودای تاریخی متمرکز است. او به مدت ۸۰سال در وادی گنگ، هنگام نیمهٔ دوم سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ پنجم پیش از عیسا می گردد.

بیایید نگاهی به زنده گی نامهٔ بودای تاریخی بیندازیم. آنی که به زودی بودا می گردید، در میانهٔ سدهٔ ششم پیش از عیسا، در باغ های لومبینی Lumbini، در مرز میان هند و نیپال  تولد شد.

او در خانوادهٔ شاهی کپیلاواستو Kapilavastuزاده شد. پدرش سوددهودانا، نام داشت که یک شهزادهٔ فیودالی و رییس یک قبیله بود. مادرش مایا Maya،  به یک خانوادهٔ جامعهٔ اشرافی تعلق داشت. بودای آینده را در  کودکی سیددهارتا Siddhartaنامیدند. نام اولش گاوتاما بود که همان نام می باشد. گاوتاما به قبیلهٔ ساکیا Sakyaتعلق داشت. به این گونه به سددهارتا گواتاما معروف  به سکایا مونی ( زاهد خانوادهٔ ساکیا) شد. او همچنان به تاتهاگاتا Tathagata( کسی که آمد ) شناخته شد.

   پس دیده می شود که ٫٫بودا،، نام نیست، یک صفت و نشانه است که هیچ پیوندی به آن ندارد که او هنگام تولد، این نشانه را دریافت نموده بود. کسی می تواند این صفت نیکو را به دست بیاورد که که به درجه عالی بیداری و دانش پس از جستجو و تلاش فراوان، دست زدن به تفکر و اندیشه ژرف در مورد خودش و زنده گی، دوری از همه خواست ها که سد راه اش گردد، برسد. کسانی که به این کار پُر نظم دست بزنند تا این که به درجهٔ روشنگری دست یابند می توان آنان را بواد های آینده خواند: بودهیستتاوا Bodhisattva( نامزدی برای دست یافتن به مقامی که یک بواد گردد ). به این گونه گاوتاما هنگام سال های اولی به بودهیستتاوا سیددهارتا، نامیده شد و بعد بودا گردید.

برای آگاهی بیش تر و دنبال نمودن زنده گی بودای تاریخی بایست کتاب هایی را خواند که به زبان اصلی نوشته شده باشند. در زبان های اروپایی کتاب های عالیی که به وسیله دانشمندانی که آگاهی ژرفی به زبان های هند باستان دارند، نوشته شده اند. بخش زیاد آن ها به بودای تاریخی یا سکیامونی پرداخته اند.

برای آگاهی تان چند تایش را می نویسم:

Bareau, A., Recherches sur la biographie du Buddha, Paris, 1963.

Beal, S., The monastic legend of Sakya Buddha, London, 1875.


Coomaraswamy, A. K., Buddha and the Gospel of Buddhism, London, 1916.


Foucher, A., La vie du Bouddha d’après les textes et les monumentsde l’Inde, Paris, 1949.


Oldenberg, H., Buddha, sein Leben, sein Lehre, seine Gemeinde, Berlin, 1897.


Rhys Davids, T. W., Gotama, the man, London, 1928.


Senart, E., Essai sur la légende du Bouddha, Paris, 1875.

Thomas, E. J., The life of Buddha as legend and history, London, 1927.

Waldschmidt, E., Die Legende vom Leben des Buddha, Berlin, 1929.

تا جایی که من می دانم به زبان پارسی در مورد خود بودا و یا زنده گی نامه اش کتاب های خوبی نوشته نشده اند. یگانه متنی که مورد توجه بوده است به زبان پشتو به وسیلهٔ سید بهاالدین مجروح در سال های ۱۹۷۰، نوشته است. با اندوه که من این نوشته را ندارم تا با شما شریک می ساختم.

از سوی دیگر در ادب پارسی بایست اثر های الف. س. ملکیان ـ شیروانی، A. S. Melikian-Chirvaniهمکارم را به ویژه کتابش به نام:

 L'Evocation littéraire du bouddhisme dans l'Iran musulman, Genève : Droz, 1974.

را خواند. این کتاب آگاهی خوبی را برای تان، می دهد.

آن گونه که دیدیم، بودا نام سیددهارتا گاوتاما، نیست بل صفت پُرمدح است که نشان بدهد که او منور و روشن است و در بر گیرندهٔ تمام دانش، آگاهی و در همه جا که به یاری اش نیازی باشد، حی و حاضر است. او را فرمانروا و شاه همه کاینات می دانند. او خودِ خویشتن را به این حد کمال رسانیده است و از سوی هیچ یک از خدایان فرستاده نشده است.

نگاهی به یادداشت هایت در مورد پیکره ها باشکوه بامیان، نشان می دهد که تو چنین می گویی که آن ها به بودا تعلق ندارند، بل سرخ بت و خِنگ بت ( یا خینگ بت ) می باشند. من باید بگویم که من به بررسی ات که در آن به تمام سروده ها و متن ها در مورد سرخ بت و خنگ بت سر زده ای تا ثابت نمایی که پیکره های عظیم بامیان بیانگر بودا ساکیامونی، نیستند، می پردازم.

بیا تا در مورد نام های سرخ بت و خنگ بت گپ بزنیم. ریشه واژهٔ بودا به ٫٫بود ،، budh، بر می گردد. ما می دانیم که همین ریشه واژه ٫٫بُت buth،، را در بر دارد که به ٫٫بوت both،، هند و ایرانی دگرگون و آرام آرام ساده تر شده و ٫٫بُت bot،، گردیده است. به این گونه ٫٫بُت bot،، در آغاز همان بودا معنی می دهد و بعد به نماد پیکره اش بدل شده است. پس نباید تلاش نماییم تا در میان خرمن کاه به جستجوی سوزن، برآییم. سرخ بُت به معنای بودای سرخ یا پیکرهٔ بودای سرخ. به گپ دیگر این که او جامهٔ سرخ رهبانیت در بر داشته است و خنگ بُت همان بودای سپید یا پیکرهٔ سپید بودا. 

بر اساس بررسی و تحلیلی که از پارچه های پیکره های بودای بامیان به وسیله گروه یونسکوی خبره گان جرمن در جریان بازسازی صورت گرفته است، نمایشگر این واقعیت است که جامه رهبانی پیکرهٔ بودای پنجاه و پنج متری، سرخ بوده است و از پیکرهٔ ۳۸متری، سپید.

این خودش همراه با شاهد های دانشی و باستانشناسی کافی است که دیگر به آوازه ها و دروازه هایی که بر پایه افسانه و اسطوره شکل گرفته اند، گوش نداد. بیش تر این که بر اساس نوشتهٔ خودت که پیکرهٔ پنجاه و پنج متری (سرخ بُت) مرد است و همان نویسنده یی بی خبر از همه جا، اعلام می دارد که پیکرهٔ بودای ۳۸متری زنی (خنگ بُت یا سپید بُت). بین ما باشد که در ساختمان بدنی بودای ۳۸متری، هیچ نشانه زنی دیده نمی شود. این که رویداد نگاران سده های میانه که حتا از بامیان دیدن نکرده اند، چنین یاوه سرایی های نموده اند، چیز دیگری است، اما، خوت آقای راوش به حیث یک افغان و مورخ، در بامیان بوده ای؟ یا کتاب های مصور را در بارهٔ بامیان دیده ای؟، خود باید به بررسی این پیشنهاد های بی پایه بررسی می پرداختی.  چنین به نظر می آید که در این صورت دست به نوشتن این گپ های بی پایه نمی زدی ! یک رویداد نگار دیگر که خودت نامش را نگرفته ای، ادعا می نماید که دو پیکرهٔ بزرگ بودا مرد و زن اند. او به این ادعا بسنده ننموده یادآور می شود که بودای کوچک، پسر شان می باشد.

  بایست به این بیهوده سرایی ها نقطهٔ پایان گذارده و به صورت جدی به مساله نگاه نماییم. این انحراف و نا بهنجاری را فراموش کن که پیکره های بودای بامیان، نمایانگر عشق یک زن و مرد است، باوری که  در فرهنگ غیر بودای ایران باستان، به ویژه دین میترایی، ریشه دارد.

اول از همه بامیان یک مرکز دینی بودایی بود. این را متن ها، کاوش های باستانشناسی و سفرنامه های مسافران چینی و کوریایی به اثبات می رسانند. در میان آنان خوانزانگ Xuanzangزاهر معروف چینی به صورت مفصل در مورد سلطنت بامیان، پایتخت شاهی، باشنده گانش و  مهم تر از همه یادگارهایش نوشته است.

در مورد شهر شاهی، یا پایتخت بزرگ سلطنت بامیان، چنین می گوید که آن جا در دیوار صخره یی، در غرب پیکرهٔ ۵۵متری بودا، ساخته شده است. او به صورت روشن و دقیق خط سیرش را در شهر در جنوب غرب پیکرهٔ عظیم بودای ۵۵متری ترسیم می نماید. از این امر می توان نتیجه گرفت که شهر سلطنتی، که ساخته و حتا از بخش بزرگ صخره کنده شده است، از شرق به سوی غرب گسترده شده و به سوی جنوب بالاتر از صخره می رسد. برای این که متن چینی را با دقت بررسی نماییم، من بخشی از آن را که به وسیلهٔ به ترین ترجمان های زبان غربی برگردان شده است می آورم. این را از متنی که  توسط پ. پللیوت P. Pelliot، ترجمه شده است، نقل می نمایم. در آن زیارتگر چینی می نویسد، ٫٫به سمت شمال شرق شهر سلطنتی، در بخش کوه، یک پیکرهٔ سنگی بودای ایستاده وجود دارد. بلندی آن ۱۴۰تا ۱۵۰فیت می باشد ...،، این همان پیکرهٔ بودای ۵۵متری است. زیارتگر، پس از این اولین دیدارش، به سوی شرق می رود و وارد ٫٫کی - لان K’ie-lan،، ( سنگهاراما sangharamaیا دیر و صومعه ) می شود.٫٫این جا به وسیله شاه سابق این سرزمین ساخته شده است.،، به سوی شرق. او بعد می نویسد، ٫٫این جا پیکره ایستادهٔ چی ـ کیا Che-Kia(ساکایامونی Sakyamuni) در حدود ۱۰۰فیت، قرار دارد ...،، او به صورت روشن به پیکرهٔ بودای ۳۸متری اشاره دارد. بعد این زیارتگر چینی به شهر سلطنتی، ممکن هنگام آخرین دیدارش از بامیان، بر می گردد.٫٫دو یا سه لی به سوی شرق شهر ( سلطنتی )، در کی لان (سنگهاراما sangharama) یک بودای خوابیده قرار دارد که وارد نیروانا شده است. این پیکره هزار پا یا فُت، درازی دارد. در همین دیر یا صومعه بود که شاه این سرزمین گردهمآیی های با شکوهی وو ـ چو (موکسا) را سازمان می داد ...  از این صومعه بودای خوابیده، هر گاه بیش از ۲۰۰لی قدم بزنیم، می توان از کوه های پوشیده از برف گذر نمود و به وادی کوچکی رسید.،، به بیان دیگر کاپیسا و کابل.

این متن بسیار مهم است زیرا با دیدگاه خودت به شدت در تضاد است و نشان می دهد که آن ها تا چی اندازه فاقد دانش می باشد. این متن به روشنی نشان می دهد که پیکرهٔ سنگی ۱۴۰تا ۱۵۰فُتی همان بودا ست، و مهم تر از این که شرح خوانزیانگ، می نماید که پیکرهٔ ۳۸متری از ساکیامونی می باشد یا به عبارت دیگر بودای تاریخی.

در مورد کوشانی ها، ما می دانیم که آنان پس از هخامنشیان و شاهان یونان ـ باختر به قدرت دست یافتند. در هنگام فرمانروایی کوشان، الفبای یونانی به صورت هنر یونانی ـ بودایی، خلق می گردد. ممکن این امر یک نوع واکنش در برابر حضور یونان بوده باشد. ما می بینیم که کوشانیان با لباس کوچیان آسیای مرکزی یا جامه های ایرانی ظاهر می شوند. بگذار یادآور شوم که در این  زمان ساکایان و یو چییان، پس از آخرین شاه یونانی ( سدهٔ دوم پیش از عیسا ) و پیش از کوجولا کادفیسس، اولین شاه کوشان، در این صحنه حضور دارند.

  تا جایی که پای بامیان در میان است، تا حال هیچ ویرانه یی از دوران کوشان، به جز چند سکه ازHeliocles  هلیوکلس  (۱۳۵تا ۱۱۰پیش از عیسا)، شاه یونانی، پیدا نشده است. این سکه ها هنگام کاوشگری های من در ساحهٔ م. و. ( صعومهٔ شرقی ) از دل خاک بیرون کشیده شدند. تاریخ گروهی از یادگار های بامیان به سده های چار و شش و تا هفت و نه عیسایی می رسند. بامیان تا هنگام آغاز دورهٔ اسلام، بودایی بوده است. نتیجه های به دست آمده تمام کاوش های من به صورت قاطع این امر را نشان می دهند. دوران سلطهٔ  مسلمانان در بامیان زیر فرمانروایی سامانیان، غزنه ییان و غوریان ( بر اساس یافته های من یک دوران بزرگ )، تا ویرانی بامیان به وسیلهٔ چنگیز در ۱۲۱۲ع. و شکست خوارزمشاهیان، صورت گرفت. تاریخ نگاری این رویدادها، بار دیگر در نتیجهٔ کاوش هایم در صومعه شرقی (م. ر.) درست زیر صخره میان دو پیکرهٔ بودا، و چار مرتبه کاوشم در شهر شاهی        ( و. ر ۱، ۲، ۳، و ۵). انجام گرفته اند.
در آخر همچنان ساحهٔ غوری در ٫٫تپهٔ الماس،، که نزدیک شهر غلغله، قرار دارد.   

اگر این نکته های نتواند دید کوتاه نظرانه و ضد بامیان، ضد بودایی و حتا ضد افغانی شما را آقای راوش، راضی و قانع بسازد، کم از کم می تواند فراخوانی باشد برای بحث و گفت و گو با خبره گان میراث فرهنگی، تاریخی، باستانشناسی و هنر افغانستان.

من دیدگاه هایم را با این نکته به پایان می رسانم و خاطر نشان می نمایم که تا چی اندازه برای تان ناشایسته است که گروه محققان و خودم را در مورد دوران پیش از کوشان و بودایی، بیخبران بنامید. این را باید دانست که من در  ساحه ٔ ٫٫آی خانم،، (دوران یونان) و تیللا تپه ( تولا تپه، دوران ساکیان ) دست به کاوش زده ام. من سال ها در دانشگاه استراسبورگ در بخش باستانشناسی ایران باستان، به ویژه دوران مادها و هخامنشیان، و هم چنان دوران هللنی درس داده ام. تعداد زیاد شاگردانم زیر نظرم درجه ماستری و دکترا، به دست آورده اند. هم چنان من در همین دانشگاه، در بارهٔ تمدن باستانی ایران و هند (تمدن سند، هرراپایی و مهرگارMehrgarh، شهری سوخته، سیستان و دیگر و دیگر ...) درس داده ام.

من به این نتیجه دست یافته ام که شما هیچ چیز در مورد بودایی نمی دانید و هم چنان ثابت نموده اید که چیزی در مورد بامیان هم نمی دانید. جای اندوه است که با وجود این که آقای کهزاد خویشتن خویش را باستانشناس دانسته و من به او حرمت می گذارم و مقام بالایی نزدم دارد، نیاز به آن نمی بینم که نامی از ماخذ تان بگیرم، زیرا هیچ کدام شان دانشمند خوب نبوده اند و باید برای تان یادآور شوم که شما را بد مشوره داده اند و زیر نفوذ دیدگاه های نادرستی قرار گرفته اید.

پایان.