سید موسی عثمان هستی شنبه ۱۰ جنوری ۲۰۱۵
نه ترک و نه هزاره ، نه افـغان
با تاجک هستند درشاخ سـاران
نگو حرف اضافی، سکتاریستان
بهم یکجا کنند پــرواز به آسمان
شاعربی وزن و بی ترازو
..... به گفتۀ استاد نبی خاطر و داکترمعصوم اخلاص از ستیژ پائین شد. او در ستیژ با شنیدن این صدا دست پاچه شده گفت حالا موقع سخن رانی طولانی نیست، باید سمینارها گرفته شود، ولی نگفت که آن دانشمندان کی ها هستند که در سمینارها توانمندی و دانش پاسخگویی را داشته باشند، شاید مقصد این آقا از آقای ربانی، غلام ربانی پروانی دیروز و بغلانی امروز که حیثیت استاد را به من دارد و زمانی عضوحزب دموکراتیک خلق بود و در کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق ماموریت داشت و حالا با دیگردوستان پرچمی و اخوانی محفل کاروان شعر را در تورنتو رهبری می کند، یا مقصداش ازخانم فاطمه اخترعضو فعال څارنوالی انقلابی حزب دموکراتیک خلق بوده باشد و یا دار و دستۀ که دور فورمولی به نام فرهنگی جمع شده اند و از زیر یک پاردمچی به نام فرهنگی باد در باد رها میکنند، بوده باشد.
ظالمان در نشۀ سخنرانی این مؤرخ و فرهنگی !!! خار زدند، او زودتر از ستیژ پائین شد و با دار و دستۀ (...)، رنگ پریده دور یک میز نشست، نه این شرم دارد نه گردانندگانی که خائنین را به نام فرهنگی دور خود جمع کرده اند و در مجالس موقع سخن رانی و یا شعرخواندن را با استفاده از نام دیموکراسی وقت میدهند و بر زخم های مردم افغانستان نمک پاشی میکنند، خصوصاً ورکزی ، فورمولی ، کاروانک شعر و دیگر مجالس به خائنین شناخته شده موقع ندهند.
سخن گویان وشعرای شعر خوان زیاد بود، نوبت به آنها نرسید، گفتند وقت کم است در آینده ها با نشرکتابی همه سخن رانی ها و اشعار شاعران را در یک کتاب به نشر می رسانیم.
به خاطری که سخن رانان عزیز نگویند قاضی موسی مدیر ماهنامۀ طنزی و انتقادی بینام به بهانۀ خبرنگاری از ما نام برد و از شعرا چیزی نگفت، ترسیدم که شعرای نازنین و دهن پارۀ شهرما را علیه من تحریک نکرده باشند، میخواهم به نمایندگی از شعرا در قسمت دو شاعر سخنی کوتاه به عرض برسانم که نه سیخ بسوزد و نه کباب.
آقای راعون مغز متفکر کاروان شعر! در شعرخود طاهر بدخشی را همپایۀ رستم شاهنامه خواند، ولی این بیت شاهنامه فراموش اش شده بود که فردوسی گفته بود که من رستم را رستم ساختم ورنه ایلی بود در سیستان، ولی نگفت که طاهر را کی طاهر و رستم ساخت، از عبدالروف خان نام نبرد، اسطوره را با شخصی که وجود فزیکی دارد مقایسه کرد. دم اش گرم باد.
آقای بختیاری که خود را از همرزمان شورای نظار و از جملۀ خادمین اهل و بیت حساب میکند و در کاروانک شعر تورنتو حرف اول را می زند، سخنرانی کرده حدیث هائی گفت که شاید از سویۀ ما بالا بود. او از محمد(ص) وعلی (رض) نام برد و به نام طاهربدخشی اشاره کرد و یک شعر طمطراق آمیز خواند که فکر میکردی ملا ای در روزعاشورا بر منبرسخن رانی میکند و منقبت خوانی.
چیز جالب این بود که عکس شهدا را با عکس امیرکلکانی دقیقه به دقیقه بروی پردۀ تلویزیون می انداختند وهمه سوال میکردند که چراعکس امیرکلکانی را باطاهر، باعث ، حفیظ دره بروی پردۀ تلویزیون می اندازند. دوستی خیلی ناطاقت بود، گفت من از ظهوری باید بپرسم که امیرکلکانی با این افراد انقلابی چه ارتباط دارد، درحالیکه مجیدکلکانی بارکزی میباشد و تاجک نیست، اگر به خاطر تاجک بودن در پهلوی دوستان انقلابی عکس امیرکلکانی را می اندازند که تا نمک بر زخم پشتون ها ریزند، مجید کلکانی از قوم بارکزی ها است و با پا درمیانی بارک زی ها بعد از کشته شدن ملک حکیم و پدر مجید کلکانی، خانوادۀ مجید در قندهار، خانوادۀ انجینرصاحب عزیز جرات در فراه، خانودۀ ملک علم در قطغن و خانودۀ چغل خان حاکم پروان ، ملک محسن و دیگران با شیرجان وزیر دربار و محمدصدیق خان جنرال که از جملۀ صاحبزاده های پروان بودند به دار زده شدند، برگد عطاالله خان و زنده یاد کریم در پروان، برادران شیرجان خان زندانی شدند. کریم خان صاحبزاده که در وقت چور خواهر گویا اعتمادی را گرفته بود، از او یک دختر داشت که توسط گویا اعتمادی از زندان کشیده شد و تا زمان حکومت داوود خان زنده بود و در قریۀ ده قاضی و در قریۀ بایان سفلی زندگی میکرد، ما از آن مرد بزرگوار وشاعر وارسته خاطرات خوش داریم.
شناختی که من از طاهربدخشی ، مولانا باعث، حفیظ دره ، داکترفیض و مجیدکلکانی دارم این شخصیت هاهرکدام شان به هر کله و هر خیال بودند. هرکدام شان یک چارک از دیگر خود به فکر خودشان زیاد بودند. من و زنده یاد پهلوان احمدجان در جنگهای پنجشیر کوشش کردیم که پیروان این مردان بزرگ تاریخ وطن ما را به اتحاد وهمدلی در مبارزه تشویق کنیم، خاری را که رهبران شان دربین پیروان خود کشته بودند، هرکدام یک سر وگردن از دیگرخود را بلند میدانستند و قبلاًهم من نوشته بودم که بعدها دستگیرخان پنجشیری هم دریک نوشتۀ خود نوشت که درمجلس سالنگ طاهربدخشی ، حفیظ دره ، داکترفیض، باعث ، بدخشی نه تنها به نتیجه بخاطر مبارزه علیه استبداد به یک نظر نرسیدند، بلکه فاصله ها بعد از مجلس سالنگ در بین نشان زیاد شد و مجید کلکانی از داکترفیض جدا شد و حفیظ دره دنبال مولانا باعث رفت. حالا اشخاص و افراد ایکه به خاطر تجارت شان ادعا دارند و اینها را در یک قطار قرار میدهند و کسانیکه واقعیت را میدانند، سکوت میکنند. شرایط همین طور آمده ورنه یکی از اینها با دیگرخود در دل صادق نبودند و هرکس به خاطر نعل کردن خرخود چکش می زد.
من نمیگویم که خاین بودند، طرزتفکرشان فرق میکرد، طاهر اولین کسی نبود که کلمۀ ملی و ملی بودن و دنباله رو نبودن از زبان اش برآمد، همرزمان زنده یاد انجنیرعثمان اولین بار کلمۀ ملی را در پس منظر بکار بردند، طاهر بعدها با الهام از پس منظر این کلمه را دامن زد.
در سه عقرب طاهر بدخشی نقش رهبری را نداشت، حتی مثل پنجشیری نمی دانست که شعرانقلابی سه عقرب " ظلم بی حد پادشاهی راببین "ازکی است.
در زندان طاهر بعد از سه عقرب با من و انجنیرعثمان و دیگر کسانیکه در روز اول و دوم گرفته شده بودند، طاهرهم به حساب بیست و یک به زندان افتاده بود و زندانی بود.
من که به جرم توزیع و پخش " ظلم بی حد پادشاهی را ببین " در زندان زندانی بودم، طاهربدخشی از من پرسید که این شعر از کی است، من به او گفتم این شعر از فلان کس است که من را به جرم توزیع و پخش این شعر زندانی کردند. بعدها که پنجشیری کلان تر از دهن خود حرف زد، من از او سوال کردم اگر شما و طاهر بدخشی رهبری این جنبش خود جوش را میکردید، بگو این شعر از کیست؟؟
رهبری جنبش سه عقرب را در پس پرده شاعر این شعر با مشروطه خواهان میکردند. دستگیر پنجشیر مانند هروقت که بیچاره شده ناچار میشود فرید شایان که دم پرچم خوداش و خواهر فریده که روزی از سرسپردگان جنبش سه عقرب بودند در آخر حکومت ببرک پدراش هم روزه سیاسی خود را با(...) بازکرد و با ببرک دست همکاری دراز کرد، فرید شایان را پنجشیری در مقابل من پیش کرد تا آب خت کند و ماهی سیاسی و دروغ بگیرد، با یک چغه گفتن قلمی فرید شایان را سرجای اش نشاندم و این بار باز در مجلس زنده یاد طاهربدخشی شنیدم که کسی گفت طاهربدخشی رهبری جبش خود جوش سه عقرب را داشت، درآن وقت همه میدانند که طاهر یک فردعادی بود و به پختگی سیاسی نرسیده بود که تمام روشنفکران ارتباط حزبی نداشتند و در موجود بودن انجنیرعثمان که هم روشنفکران او را به شانۀ خود میگشتاندند، هم مردم عوام، چطور طاهربدخشی می توانست چنین کاری را انجام دهد و رهبری جنش را بدست بگیرد؟!
چرا این مردم شرم ندارند و تاریخ را وارونه می سازند و مؤرخین هم واقعیت تاریخی را از خائنین می پرسند. چنانچه بزرگترین خیانت به تاریخ واقعیت سه عقرب را آقای مهرین با پرسش های بیهوده وغرض آلود، از خاین حاتم بیک تاریخ ساخت، همانطوریکه داکتر صاحب سیاه سنگ اشتباه بزرگ مرتکب شد و دستۀ استخوانی چاقوی زنگ زدۀ خائنین حزب دموکراتیک خلق شد و در قسمت کشتار داوود بنیان گذار حزب دموکراتیک خلق از خائنین معلومات جمع آوری کرد و به پول خائنین به نشر رساند و به روسی ترجمه شد.
و بعد با همکاری با جنرال عظیمی بنام پرسش و کنجکاوی تاریخی در قسمت کودتای ثورقادر وعظیمی را باهم روبرو کرد و از دو خاین ملی حاتم بیگ تاریخی ساخت و کار دیگری را که سامایی ها کردند به نام فریبا آتش مقاله نوشتند تا صمد ازهر قاتل میوندوال که مهرین در افشا این قاتل خوب پیشرفته بود به خاطر بد نامی مهرین و برائت ازهر این کار را کردند و خواستند با فریب دادن یک مظلوم پرچمی بو، چکش برآهن سرد کوبند.
من ایمان دارم که خون شهدای سه عقرب، خون شهدا و همرزمان میوندوال وخون شهدای که بعد از انفلاق گاو ثور و خون شهدای که توسط حزب دموکراتیک خلق به شهادت رسیدند و شهدا ایکه با فریب دادن سردار داوود، توسط پرچم درقلعۀ زمان خان کابل و آنهائی که به دستور داوود به شهادت رسیدند و در قلعۀ زمان خان در یک قبر دسته جمعی دفن هستند در محشر گریبان صبورالله سیاه سنگ و نصیرمهرین را سخت محکم خواهند گرفت که به خاطر شهرت طلبی جرم خائنین ملی را کتمان کردند و گفتار خائنانۀ خاینان ملی را درج تاریخ کردند، حتی نوشته های خائنین را که جمع آوری کرده بودند در یک تبانی قرار گرفتند، نقد نکردند تا گوش و چشم نسلهای آینده باز نشود.
طاهربدخشی، مولانا باعث ، حفیظ دره، عبدالمجیدکلکانی ، داکترفیض، مانند رهبران دیگر احزاب مردمان عادی بوند، یک ورق اثری از اینها باقی نماند که به خط خود شان بوده باشد و کس ندیده. تمام اینها کمونست بودند حالا که دین ، مذهب و صوفیگری را به اینها نسبت میدهند جز اینکه آنها را مسخ تاریخی کنند، مردم افغانستان رهبران هر حزب و سازمان را با مشخصات دوران زندگی شان نه تنها خودشان را که فامیل های شان را هم مردم می شناسند و هم دلقکا ن تاریخ به نام رهبران سنی و شیعه اقوام افغانستان را مردم میشناسند، همین که میگویم طاهربدخشی ، مولانا باعث ،حفیظ دره، عبدالمجیدکلکانی ، داکترفیض خاین نبودند، زیادتر ما را مجبور نسازید که اشتباهات شان را فهرست وار به رخ مجسمه سازان بکشیم. اینها دربین رفقای همرزم خود رستم اسطوره یی بودند. بشرمید بدون اسناد مانند دستگیرپنجشیری ، مهرین و سیاه سنگ تاریخ را به این و آن نسبت ندهید، همانطوریکه بودند آنها را معرفی کنید.
در مجلس طاهر بی شرمانه گفتند که طاهربدخشی 12( دوازده) جلد خاطرات دارد که نشرنشده و عنقریب به نشر می رسد، دلقکان میخواهند به نام خاطرات حرفهای خود را بیرون بدهند و خود را با آن نوشته ها برائت بدهند. مردم افغانستان خر نیستند، در سی وپنج سال که میلیونها کتاب به نشر رسید چیزی به نام طاهر نه شنیده شد و نه برآمد و نه به نشر رسید، حالا این چوب ناسوخته از زیر آتش می برآید، جز اینکه شخصیت طاهربدخشی را زیر سوال ببرد، کشیدن این پته خزانه ها مانند خاطرات استادخلیلی جز به خاطر شهرت دادن عبدالرحیم خان کوهستانی، پته خزانه را به نام استاد خلیلی ،دختراش ماری به دستور مسعود خلیلی بیرون داد تا نام و نشان شهزاده های غور، یعنی خان های تتمدره را که خلیلی در آن خانواده خلیلی شد، ورنه ایلی بود در سید خیل کاپیسا و پروان.
طاهربدخشی ، مولانا باعث، حفیظ دره، عبدالمجیدکلکانی، داکترفیض خاین نبودند، ولی اشتباه بزرگشان دراینجا بود که همرزمان همسنگر و رفقا و اقوام خود را نشناخته بودند، طرفداران طاهر، باعث ، مجید، داکترفیض بعد از مرگشان نه تنها قومها، خانواده های شان، همرزمانشان، رفقای شخصی شان تسلیم دشمنان شان شدند، انقلابیون ما آن قدر بی خبر بودند که اطرفیان خود را نشناخته بودند جز از اینکه خودشان محو میشدند، راه نجات اقوام افغانستان در توان وقدرت اینها نبود.
باعث ،طاهر،حفیظ دره گوشت و ناخون بودند، اینکه اختلاف سلیقوی داشتند به خودشان ارتباط داشت، یک کلمه ما با آن کاری نداریم، اینکه بعدها در بین شان چه گذشت از طاقت این نوشته دور است ،در آینده اگر کسی با نوشتۀ من موافق نبود، به سوالات شان جواب خواهم گفت.
راجع به عبدالروف خان ، مولانا باعث و حفیظ دره در مجلس یاد نشد، نامی از داکتر فیض که توسط حزب اسلامی و آی اس آی سلاخی شد، کسی در مجلس نام نبرد، تنها از مجید یکنفر نام برد که دوستان و خانوادۀ مجید او را خاین و دلقک هرمجلس قلمداد می کنند. نامردان در برابراش آغا صاحب از بزدلی می گویند و در غیاب اش او را بنام دلقک شورای نظار میشناسند، او با حرفهای هشت رخ و نه گرد خود مجید کلکانی را در تاریخ مسخ کرد و به یک لتۀ حیض تبدیل نمود، حالا طرفدارن مجیدکلکانی میگویند این دسیسۀ تسلیمی های محفل انتظار بوده که با وجود خواندن مقالۀ شارلتان خود خواه، مانند مرغ خسک به میدان سخنرانی داخل کردند و چتلی شتل اش بر روی خوداش خورد. کجا کاری کندعاقل که بار آرد پشیمانی
دشـمـن دانـا بلـنـدت مـیکـند
برزمینت میزند نادان دوست
پیام های زیادی از دلقکان شلۀ قلم و خود خواهی آمده بود.
پیام از سلطان علی کشتمند آمده بود که خواهرخود را سر طاهربدخشی به زورطلاق داده بود.
پیام ازطرف دستگیرپنجشیری آمده بود که طاهر را اکسا از دفتر او برده بود و در وقت کشتن طاهربدخشی عضو بیروی سیاسی ، عضوکمیته مرکزی ، عضو شورای انقلابی بود و مانع مخفی شدن طاهرشده بود و پای او را در یک کرسی رتبه دو بند نموده بود.
پیام از واصف باختری بود که از هیچ نگاه روابطی با طاهر بدخشی نداشت، حتی از نگاه مفکوره و زمانی دشمن تاریخی یکدیگر بودند و تا آخر خون شان به هم نه جوشید، بر اساس عادت بیمارگونه که واصف باختری دارد و در هر کتاب مقدمه نوشته می کند و در هرمحفل پیام ارسال مینماید، نه شرم از مردم دارد، نه ترس از خدا، هر روز شرافت فرهنگ را به نام فرهنگی در(...) خود می زند.
پیام و یک شعر از طرف صبورالله سیاه سنگ رسیده بود که این شاعر و نویسنده باوجود توانائی قلم به بیماری واصف باختری دچار شده که در هر مجلس یا خوداش یا پیغام اش بوسه بر رکاب قزل ارسلا بزند و نام سیاه سنگ در آن مجلس مطرح باشد، درحالیکه سیاه سنگ و رهبر سیاه سنگ با طاهربدخشی در سیاست یک قدم در یک راه نرفته اند، از نگاه دانش هم زمین و آسمان فرق دارند، پیرون هردو بز مرده شاخ زری مثل شورای نظار میسازند، بازهم همان شعر ابله.
پیامی از طرف بغلانی وزیرعدلیۀ زمان داکترنجیب الله، از همسنگران باعث وطاهر و از جملۀ مؤسسین محفل انتظار بود که روی طاهر را خاک نه پوشانده بود که به دشمنان تاریخی طاهر بدخشی تسلیم شد بود.
پیامی از دختر طاهربدخشی بود که تا آخرعمر در خدمت حزب دموکراتیک خلق، دشمن تاریخی پدراش صادقانه سر شور داد.
پیامی از ضیابهاری پسر زنده یاد عبدالروف خان بود که او را نمی شناسم و از سابقۀ او خبر ندارم و از اقارب و نزدیگان طاهر بدخشی می باشد.
دیگر پیام هاهم بود که فراموش کرده ام .
آغاصاحب جنرال سیدعبدالقدوس خان نویسندۀ چیره دست، مؤرخ با وجدان که سیمای جنگهای کابل را بی نقاب ساخته، فکر میکنم مثل من بیخبر مانده بود و پیامی از او در بین پیام ها نبود و شاید کسیکه در قسمت طاهربدخشی تحقیق کرده باشد، همین مؤرخ توانا باشد که زادگاه اصلی اش بدخشان است.
محترم داکترصاحب نیک پی هم درلست سخنرانان بود، از سخن رانی او معذرت خواستند و گفتند که نوشتۀ داکتر صاحب اگر بوسه بر رکاب قزل ارسلان زده باشد، در کتاب با دیگر مقاله ها وشعرها به نشر می رسانیم، ولی فکر نمی کنم که داکتر نیک پی از واقعیت ها بگذرد و به خاطر نشر مقالۀ خود بوسه بر رکاب قزل ارسلان بزند. این نوع خوردی از داکترنیکپی هیچ وقت سر نزده است.
از دیگر فرزانگان بدخشان که من می شناختم پیامی خوانده نشد. بازهم محفل آبرومندانه بود، صرف نظر از اینکه نواقص خود را داشت و هرکی در ستیژ می آمد چمچۀ خود را به دیگ سمنک هدف خود داخل میکرد و نمیدانست که به چه خاطر در این محفل دعوت شده و ارزشی به صدای گردانندگان محفل قایل نبودند، چشم سفیدی از خود نشان میدادند.
یکی ازسخن رانان گفت که ظهوری صاحب به من وقت بیشتر داده، من با ملا ها زیاد نشسته ام ملا را شما به منبر بالا میکنید و پائین شدن ملا از منبر به دست خود همان ملای چتل است، آنقدر جفنگ خواند که فکر می کردی آیت الله خامنه ئی در منبر تکیه خانه در روزعاشورا سخن رانی میکند.
ابلۀ باشد که خود را گم کند
کـدخــدای خـانۀ مــردم کند
من از یکی از گردانندگان پرسیدم که اگر این مجلس را من آنچه که است به نقد بکشم در کتابی که نوشته، شعر و سخنرانی نابغه های شهرما را به نشرمی رسانید، نوشتۀ مراهم در آن کتاب به نشرمی رسانید، او خنده کرده گفت اگر بوسه بر رکاب قزل ارسلان بزنی، چرا نه.
من که پیرشده ام مقصد آن دوست را نه فهمیدم و بعد پرسیدم که شهرالله شهپر رهبران حزب دموکراتیک خلق را به نرخر تشبیه میکرد و طاهر بدخشی رهبران حزب دموکراتیک خلق را به یک سگ چتل تشبیه می کرد.
کسانی که به دولت نجیب الله تسلیم شدند، نزد آنها تره کی با حفیظ الله امین، ببرک کارمل و نجیب الله چه فرق داشت، سگ، سگ است ، دم سگ، سگ است، سرتا پای سگ، سگ است، هر چهاراش خود را پشتون میدانستند و هر چهاراش خود را رهبر یک حزب واحد قلمداد میکردند وهرچهارشان بوسه بر رکاب روس می زدند، در حالیکه شما می گوئید طاهر بدخشی نه از چین پیروی میکرد نه از روس، پا فشاری سر مستقل بودن داشت، رفتن شما بعد از شهادت طاهربدخشی و باعث درحزب دموکراتیک خلق چه معنی داشت؟
او خنده کرد که سیاست دوست و دشمن دایمی ندارد. من گفتم این حرف خائنین است به خاطر برائت دادن خودشان این نوع حرفها را می زنند ورنه سیاست(ک و) بازی نیست. خجالت کشید و بدون خداحافظی رفت ومجلس راهم ترک کرد. من با خود گفتم این آدمک کمی غیرت داشت به کوک خود رسید و مجلس را ترک کرد، از آن مردمانی نبود که گفتند درکون تو درخت سبز کرده گفت چه فرق دارد زیر سایه آن می نشینم.
دوستان من همیشه کوشش کرده ام که از خائنین و کودن های سیاست و قلم نام نبرم، خودشان مرا مجبورکردند که این بار نام ببرم و به آنها بگویم که آنچه که خود را فکر کردید، نه من را شناختید نه خود را. در قسمت حرفها ایکه اینجا و آنجا گفته اید تجدید نظرکنید که من از پشک ، پشک پلنگ نمی سازم.
چرا من از مرده های سیاسی در نوشته های خود نام نمیبرم. این توصیه پدر است. پدرم که از جملۀ مشرطه خواهان بود روزی به او گفتم شما در قسمت فلان ناکس خاین یک حرف نمی زنید، درحالیکه از کثافت کاری او در سیاست آگاهی دارید.
پدر گفت بگفته خود تو ناکس است، ناکس را نباید نام برد و به خوبی و یا بدی مطرح بحث قرار داد چرا که به ناکس فرق نمیکند که از او به نکویی یاد کنید یا به بدی، او مانند شخصی است که در مسجد چتلی خود را کرده تا سر زبان ها افتاده باشد، در سایت ها و خصوصاً درتورنتو بزرگ ایالت آنتریوی کانادا کسانی هستند که در سیاست مرده اند، می خواهند که از آنها نام برده شود، هر روز در مساجد سیاست چتلی می کنند تا سر زبان این و آن افتاده باشند و در حقیقت سرزبان انداختن خاینین ملی و به شهرت رساندن کثافت ها و ناکسان هم خیانت به نخبگان تاریخ و سیاست است. بگفتۀ پدرم انسان های عادی یک مرگ دارند، دوبار نمی میرند، ولی کسانیکه خود را در سیاست شاخ نوک تیزحساب میکنند، زمانی درسیاست بدنام می شوند و خاین جلوه می کنند، اینها درسیاست مرده حساب می شوند و زدن مرده در قاموس جوان مردی افغانستان کار درست نیست، همینکه رذالت های آنها بار دوش جامعه و تاریخ شده کفایت می کند و سکوت شخصیت های نیک نام سیاسی در برابر ناکسان تاریخ زده بزدلی نیست.
خاین مملکت را همه می دانند و با قلم صاحب این قلم آشنایی کامل درند که من از خاین و دار و دستۀ خاین هراس ندارم. درطول زندگی خود بی هراس قلم کش کرده ام، اینکه خائنین امروز ادعا میکنند که قاضی موسی از ما نام برده نمی تواند، مرده های سیاست با این حرفها میخواهند آب خت کنند و ماهی بیگرند تا از جملۀ ماهی گیران حساب شوند.
در زمان امیر شهید به ماهی گیران در شکارگاه کله گوش دستورداد که ماهی بگیرند و خود پخته کنند، هم خودشان بخورند و هم به شاه و درباریان بدهند. ماهی گیران آب را خت کردند تا ماهی ها کور شوند و سر آب برآیند. ماهی گیران ماهی زیاد گرفتند، دربین ماهی ها یک ماهی لقه گرفتند که از نگاه ماهی گیران ماهی حرام است و به نام سگ ماهی یا کورماهی یاد می شود، در آب هرچه که پیش آید مانند چینایی ها که در آسمان طیاره و در زمین تانک را نمی خورند و هرچیز دیگر که پیش آید می خورند و می نوشند.
شاه در مجلس دید که یک ماهی گیر کورماهی یا سگ ماهی را می خورد، گفت او بی پدر چرا ازاین ماهی های حلال نمی خوری که ماهی حرام می خوری؟
گفت اعلیحضرتا هیچ وقت ازما یاد نکردید این کار را به خاطری کردم که توجه شما را جلب کنم. شاه گفت می توانستی به کار خوب هم نظر من را جلب می کردی، ماهی شیرین و دوست داشتنی مرا می خوردی، من متوجه می شدم که ماهی خوراک شاهانه را به خود اختصاص دادی و شاه بطرف مستوفی ممالک محمدحسین خان نگاه کرد، مستوفی از نگاه شاه دانست، خنده کرده گفت دماغ خرکاری که به بوی باد خرعادت کرده، ضرورت به خرید عطر بازار ندارد.
این خرکاران سیاست به باد خرعادت کرده اند، من نمی خواهم که از عطر قلم خود اینها را مستفید بسازم، بهتر است که بگذارم شما ناکسان قلم و سیاست با بوی کردن کثافات قلمی وشهرت کاذب خود بپوسید و گندگی تان نصیب کل مرغان کثافت خورشود وعقابان بلند پرواز و باغرور با نفرت از سرلاش های شما دورتر پروازکنند، مثل من و قلم من که از شما نفرت دارد.
اگر کمی کنایه آمیز و طنز آمیز این نوشته ، نوشته شده باشد دور از واقعیت نیست. این نوشته سیمای حقیقی مجلس را بی نقاب ساخته، دشمنی با کسی در دل نویسنده نبوده و نیست و از اشخاص و افرادی اگر نام برده ام بهتر از من اینها را مردم با غرور افغانستان می شناسند. این مس های زنگ زده هستند که با صیقل دادن هم جلا دار نمیشوند، با زنگ و کثافت عادت کرده اند. اگر با طلا هم یکجا شوند قیمت طلا را پائین میآورند. اگر وجدان کمی داشته باشند خود را به دیگران نسبت نمی دهند.