افغان موج   

نوشته الهه افتخار

دوام (روشنفکری دینی است و یا دینی وغیردینی ندارد!)

البته در مقاله قبلی که این هم پیوست آن است در مورد نقد روشنفکری از مذهب و دین  بحث نمودم و حالا ؛ در باره این سوال که برای چی بشر در جریان  بالغ شدن مرتجع و پسگرا و تاریک فکر می شوند و چگونه مفکوره ها باعث تاثیرگذاری و تاثیرپذیری در انسان ها ، نسل ها و حتی تاریخ ها میشود و؛ همچنان روشنفکر کیست ؟ بحث خواهم کرد ؛ اما در اول میپردازم به نسبیت اخلاقیات  و همینطور؛ به چند نکته از سفرم به هندوستان.

من چند ماه قبل با دوست های عزیزمان به دیدار پدرجانم و برای مشکلات صحی دوستان به دهلی رفته بودم ، شهر رویایی و اسطوره ای که پر از مذاهب ، خدایان  متعدد و فرهنگ های عجیب کهن  و همینطور با نفوس زیاد میباشد .

 برای من از هر چیز کرده بیشتر در این سفر دیدار پدرجانم  آرمان بود، و هئ که لحظه ها می شماریدم . بالاخره همین که آنجا رسیدم و با دیدار پدرجانم چشم هایم روشن شد بازهم  تمام حواس و شور و هیجانم متوجه ایشان بود . بعد از رفع خستگی ها، یک و دو روز بعد با این عزیزان همراهم ، همینطور یگان جا ها میرفتم. البته پدرجانم میگفت:

در اینجا هر چیزی جالب و عجیب حتما بی علت نیست؛ این مردم هر آنچه را که مقدس میدانند و احترام دارند یک فلسفه و حکمتی  وهمین طور دلایل زیادی  دارند. اینجا شما با دنیا معرفت پیدا میکنید و آگاه میشوید پس از هر چیز و هرجای که میتوانید دیدار کنید.

 از همه چیز برای من قابل توجه و باید بگویم قابل احترام این بود که حتی در منطقه کوچک با افرادی مقابل میشدم که هر یک خدای جداگانه پرستش میکردند اما؛ این خیلی مهم است که با این همه مذاهب و جمیعت، نظام احساسی، اخلاقی ، اجتماعی با اعتدال روابط درهمه تاریخ  این کشور حفظ گردیده و باقی مانده است. همان قول معروف که میگوید ( تقدس ازآن انسان است برای اینکه انسانها خود مقدس اند ) .

وقتی در شهر قدم میزدیم هر لحظه با دنیای عجایب روبرو میشدم ، مگر از اینکه احساس امنیت میکردیم و بیدون هیچ ترس و اضطراب میبودیم ؛ همین باعث قوت و توانایی فکر و جان مان میشد. نگاههایم همش به اطرافیانم و باز به خودم بود، فکرمیکردم : ما همه یکسان و برابر هستیم ؛ اما تنها دین و زبان مان متفاوت و مختلف میباشد.

این خیلی جالب است که  این تفاوت  را هیچگاه مثل دشمنی و مشکل احساس نکردم، برای اینکه در کسی حق تعرض به حریم شخصی و عقیده دیگری را احساس نکردم. راستش افکارم تا زمانی زیر فشار و تاثیر بد نبود که با اخلاقیات جامعه خود آشنا نشده بودم .

 دراینجا دوست های ما که خیلی در برابر هر چیزی حساسیت نشان میدادند، با دیدار مناظر و جاهای تاریخی و مقدس آنها همش میگفتند: این مردم اگرچه ملک شان پیشرفته است بازهم خیلی بیعقل و احمق هستند آدم باید اینقدر کوردل و ابله باشه تا جایگاه این سنگ و خوده نفهمه ؛ مگر آدم میشه یک سنگ و یا یک درخته خدا تراشیده عبادت کنه و باورها و اعتقاداتش چنین باشه. خداوند بزرگ دوزخ را برای اینها آماده ساخته و همین زلزله ، طوفان و سیلابها که در زمین میشه و خصوصا این طرف ها ؛ همین نشانه های قهر وغضب خداوند میباشد.

باز اینها همرای این  خدایان چوب و سنگ  خوده مدرن و روشنفکر و دارای دموکراسی و حقوق بشرهم میگن و باز این خارجی ها به این گپا دلشان است که مسلمان هاره هم از دین وعقیده بکشن با این ازادی ها. و همی طور سخنهای تا و بالای دیگر؛

سخن مهم اینکه در این کشور هم بسیار فقر و فلاکت است . خیلی مردم به خاطر یک لقمه نان زحمت هایی میکشند که حیران می مانی . همین چانس هم برای خیلی ها به دست نمی اید . اغنیا و ثروتمندان هم جای خود را دارند تا جائیکه خود میگویند که ایمان هندو؛ پول است!

خشونت ها بالای زنان بیچاره روان است البته نه به اندازه و مثل کشور ما؛ مشکلات اخلاقی مانند مسئله تجاوز جنسی هم هست .  فکر میکنم همه آدم هایش هم مذهبی نیستند مخصوصاً آنها که زیاد در و دیوار و خانه و دکان و موتر وغیره خود را از علامات مذهبی  پر میکنند؛ زیاد تر برای عوامفریبی است. خوب گویا همین آزادی و حقوق بشر است .

چند روز که آن جا بودیم می دیدم که افغانهای ما که تحصیلات هم کرده بودند یا میکردند مثل کور خود ؛ بینای مردم ؛ در پی عیب وایراد ها بودند. این سخن ها من را خیلی ها گیچ میساخت ؛ ولی برای خود اجازه برخورد به اعتقادات دیگران نمیدادم؛ چون ماهم بدون عیب و ایراد نیستم؛ اگر لیاقت داشته باشیم که خود را درست در آئینه ببینیم باید اول به حال خود بسوزیم و گریه و عیب و ایراد کنیم.

اینجا کم کم متوجه میشدم که این تفاوت ها و باورهای رنگ رنگ را ما از کجا میاموزیم  و درمغزهای مان تزریق میشود؟

من کتاب بزرگ پدرجانم « گوهر اصیل آدمی» را چند بار خوانده و هربار خیال کرده بودم که این بار یک کتاب دیگر میخوانم؛ در آخر ها کم کم خود معنی و مقصد « گوهر اصیل آدمی» به مغزم نیش زد و با کوشش بسیار فهمیدم که مقصد پدر جانم چیست؟ فهمیده گی خودم را در تازه گی با خودشان مطرح کرده و فکرم را درست تر ساختم.

 همه ما یک گوهر و اساس و بیخ داریم ؛ در آنجا نه هندو استیم نه مسلمان ، نه پشتون نه تاجیک ، نه غنی ، نه فقیر، نه ظالم نه مظلوم ، نه سیاه ، نه سفید وغیره . تفاوت ها و عقیده ها و اخلاقیات را والدین و جامعه از لحظه نوزادی بر ما بار کرده میروند و همرایش هم این عقیده و تعصب را در ما پیچکاری میکنند که فقط از ما درست و خوب و اعلا و آسمانی است از دیگر ها همه باطل و شوم و شیطانی و بد عقلانه و بدطینتی است و بد تر اینکه چون ما حق استیم حق زندگی از ماست و دیگران که باطل استند حق زندگی ندارند. چون آموخته ها و عادت کردگی های دوران کودکی نقش کالحجر میشود؛ لهذا تحجر وتعصب را ما میراث می بریم.

والدین و اطرافیان و جامعه ما هم نسل پشت نسل همینطور شده و به بار آمده زندگی کرده و مرده اند.

هرکس اگر فکر کند و بتواند فکر کند که چرا چنین باور دارد و تنها باور خود را حقیقت و کمال مطلق میداند؛ چون یادش آمده نمیتواند که همه این چیز هارا با شیر مادر و غذا های اولیه رشد برایش خورانده و به گوشت و خون و مغزش تبدیل کرده اند؛ ناچار تصور میکند اینها از ازل با او بوده و خود خدا یا گاد و بگوان او را همینطور آفریده است!

افغانستان به نسبت هند ؛ کشور بسیار کوچک و با نفوس نسبت کم است  و همچنان؛ ادیان زیاد ندارد، مسایل کشورما به همین خاطر با آن جا  متفاوت است ؛ اما خیلی چیزهایی در وجود فرهنگ ها و ملت های ما گستردگی وغنای تاریخی  برابر دارد؛ حالا به خوب و بد و پسندیده و ناپسندش کار نداریم.

بعضی کار ها و کنش ها برای ما عادت و اخلاق و مثل آب خوردن است که شاید در کشوری همچو هند هرگز صورت نگیرد. ما هم مانند خیلی مردم دیگر ؛ واقعیت خودمان را درآیینه  پاک و صاف  نمی بینیم و نمیخواهیم یا نمیتوانیم ببینیم .

امروزه باورهای مذهبی  افراطی و رسوم و رواج های معمول و مرسوم ما  اگر نقد و سنجش بمیان آید حفره های پر از تاریکی و جهل است .همین  خشونت ها  که در برابر نوزادان دختر و دختران و زنان  صورت میگیرد ، نادانی ، بی خردی ، پسمانی  وعقب مانی که در کشور ما مسلمان ها است خودش  خیلی منحط تر از  بت های است که مردمان ساده و بیچاره هند آنها را می پرستند. ما نمی توانیم ببینیم که بیشتر تا 99 فیصد افکار ناپسند و زشت و باطل و حیوانی برای ما مقدس شده است . 

خیلی موارد تلخ و تکاندهنده درهمین تاریخ ، اخلاقیات ، فرهنگ و بینش های مذهبی کشورهای  ما  وجود دارد که شاید در کشور هند و امریکا و دیگر کشورها خیلی ها غیر اخلاقی وغیر انسانی باشد . اگر گذر کنیم از فرهنگ زن سیتزی در ایران ، پاکستان ، سومالی ، کشورهای عربی   که یکی از شنیع ترین آنها عمل ختنه  بالای دختران در سنین 6-10 صورت میگیرد که البته بنا به عفونت و مشکلات صحی جان های خود را هم از دست میدهند.                                                                            همچنان؛ فروش دختران و زنان ، قتل های بی غور و سنجش "ناموسی" و ازدواج های  اجباری دختران بی اراده در سنین 11- 15  ساله  که با مردان 50 - 40   درافغانستان صورت میگیرد که یکی از بدترین و مستبدترین کشورهای جهان در مورد خشونت علیه زنان میباشد.

این ها ازعوامل فرهنگی وعقیده های مذهبی ما برخاسته اند؛ مگر چنین نیست که ما در دوران جهالت قبل از اسلام زندگی میکنیم ؛ ما در قرن 15 اسلامی و  قرن 21عیسوی زنده گی میکنیم ؛ مگر این جنایتها علیه انسان برای ما هیچ جای برای  این همه مغلطه و سفسطه باقی نمی ماند . ما با یک عده از باورهایی زندگی میکنیم که پیشنه آن بر میگردد به گذشته قبل اسلام و حتی قبل از تمدن که امروز به عنوان جزء مذهب و دین پذیرفته شده است . میتوان صدها مثال آورد برای همچو مسایل؛

خوب؛ یک سلسله کردار های زشت در جامعه ما هم دیگر ناپسند و زشت  به نظر می آیند و کمتر و کمتر میشوند یعنی یک اندازه اصلاحات اخلاقی روی میدهد ولی مقصد من اینجا آنها نیست. مقصد من درک ریشه های باور ها و تعصب و تحجر کور و مرموز بر آنهاست. عقاید و اخلاقیات در هرحال هم به زمان و هم به مکان ربط دارد. صحرانشینان و کوچگران یک سلسله باور ها و عادات و گرفتاری ها دارند که در مردم مدنی و شهری نیست و مناسبت و موضوعیت ندارد چه خاصه که از پسند و ناپسندش گپ بزنیم .همینطور بسیار چیز ها که در زمان و مکان ما خوب و پسندیده هستند؛ در زمان و مکان دیگر نیستند . نبض مساله آنجاست که نسبیت های اخلاقی درهر جامعه ریشه در تارو پود فرهنگی و معیشتی و زمان و مکان آن دارد؛ هیچ چیز ازلی و ابدی نیست!

اما چی گونه ما به این سرحد رسیدیم . ما یافتیم که ریشه مشکل کجاست؟ این جا که فرهنگ گذشته ما با تمام بخش هایش مالامال از ترس و وحشت و حیرت و از جهالت و نادانی پیشنیان ما بوده است ؛ در پیشینان مان دانا ها و دل بینا ها هم بوده اند ولی در حدی که بر فرهنگ عامه مسلط باشند نه.

باز اینکه ترس و وحشت و حیرت و جهالت و نادانی تنها در پیشینان ما نبوده ؛ در پیشینان هرقوم و قبیله و ملت بوده ؛ اروپایی ها تا قرن 10 و حتی 15 میلادی تاریک فکر تر و خرافاتی تر و جاهل تر و وحشی تر از تمام آدمیان دیگر بودند.

نتایج و تجارب حاصل از جنگ ها و امراض عمومی و بلایای طبیعی از یکطرف ، موفقیت ها در کار و تولید وسایل معاش و آزادی و رفاهیت از سوی دیگر و کشف رابطه و ضدیت اینها با باور ها و رسوم دست و پایگیر کهنه؛ یک عقیده مذهبی خرافات ستیز را در اذهان آنان  پروراند که مشهور به پروتستانتیزم است و این ها با دیگر ابعاد روشنفکری و نو اندیشی ؛ اروپا را روشن کرد و از آن دنیای نوین ساخت.

مگر ما گویا به این یا دیگر حقایق سرگذشت انسان کاری نداریم ؛ هیچگاه نمی پرسیم که این همه بلاهایی که بر سر ما میاید ریشه آن ازکجاست وکی و چی باعث این ها میشود؟.

ما هرآنچه که هستیم و متحمل میشویم نتیجه همان عقاید و باورهای عصر وحشت و جاهلیت ماست؛ سی چهل پنجاه سال است  برای اینکه ما را همینطور ودر همینجا و همین حال نگهدارند شبانه روز میلیونها دالر پول نفت سیاه استعمار هم مصرف میشود . فرزندان و جوانان مان را به جای داکتر و انجنیر و مهندس؛ بوزینه های رباتی تربیه میکنند که با ریموت کنترول در وطن و آغوش پدر و مادر و برادر و خواهر و اطفال خود انتحار و انفجار کنند.

لهذا ما بدون نقد و انتقاد عقاید و باور های مان و سرچشمه ها و دلایل و اسباب آنها دیگر چانس نجات نداریم. درهیچ جای دنیا بدون این نقد و انتقاد و روشن اندیشی راه یاب و کامیاب نشده اند و نمیشوند.

مگر دین  بر پایه ی باورها واعتقادت است و یا آگاهی و شناخت ؟ مگر  باور هایی نیست که یک سیاهه ننگ و بدنامی بالای دین شده است .همین باور های افراطی بر میگردد به یک عده انسان های مذهبی یا روحانیون غلام زرخرید و چاپلوس ظالمان وحشی که در همه  اعصار تاریخ  حتی تا به سرحد هلاکت و نابودی دسته جمعی انسانهای ملیونی امر ونهی و حرام و حلال و قال الله و قال الرسول کرده اند.

بدختی ما اینجاست که سخن سنجیده وعلمانه  ازعلما و سردمدارن دینی  هیچگاه نمیتوانیم بشنویم ؛ وهمینطور دلیل آگاهانه  و قناعت بخش برای درک مسایل دین برای خود و دیگران نداریم؛ جز ترس ، وحشت و نگرانی انسان ها  که ان هم نتیجه نا آگاهی و بی خردی هاست .

خیلی جای افسوس و درد است که هزاران و میلیون ها انسان ما در قرونی که دنیا روز و روشن هم شده بود با این همه ناآگاهی و نادانی و تاریکی زندگی کردند و مردند و دار و ندار ملوث و تیره و تاریک خود را به ما نسل های آینده پیچکاری کرده رفتند . همه ی ما شناور در اقیانوس اوهام وعقاید همچو آدم ها هستیم . چنانچه مثلاً این در کجا با واقعیت وحقیقت و عقل و خرد سر میخورد که  حتی عوامل طبیعی را نتیجه قهر وغضب خداوند بدانیم که گویا برای آگاهی و بیداری یا تنبیه و تشویق انسان ها است  ؟

 در نتیجه همه حوادث طبیعی قبل از همه و بیش از همه کودکان زیر آوار ها جان های خویش را از دست میدهند مگر اینها چی گناه را مرتک شده اند و چی جنایت را انجام  داده اند که یک خدای رب العالمین نه که یک جلاد کور هم بخواهد آنها را تنبیه و مجازات کند؟

علاوه براین از 15 میلیارد سال پیش دنیای کنونی به تکوین و پیدایش آغاز کرده است مگر از عمر پیدایش زمین و نظام شمسی 4 میلیارد سال میگذرد و از پیدایش حیات ذره بینی حدوداً  3 ملیارد سال. از سایر قسمت های کائینات که بگذریم دراین مدت عمر زمین همیشه حوادث و سوانح بوده و اتفاق می افتاده ؛ آنوقت ها قهر خدا برچه و بر کی نازل میشده است؟

 65 میلیون سال قبل یک سنگ آسمانی یا شهاب به کره زمین برخورد کرد ؛ درین سانحه همه ی موجودات زنده غیر از عمق اقیانوس ها و دل زمین از بین رفت  پس کدام اعمال و اخلاق و عقاید آن موجوادت ارتباط با قهر خداوند داشت و دارد؟

 ما تا این اندازه خورد نگر و حقیر بین در مورد مسایل بنیادی هستیم ؛ خداوند نعوذ بالله کدام طفل بیکار و بازیگوش نیست که هر لحظه به جزئیات عالم و رفتار انسان ها دخالت و بازی کند .

جهان طبق قانون ساخته شده و طبق قانون عمل میکند و پیش میرود؛ این تنها ما انسانها هستیم که تغییر پذیر هستیم و تغیر پذیر آفریده شده ایم برای آنکه با تحولات محیط زنده گی سازگاری کرده بتوانیم، اما نظام جهان یکسان است وهیچ گاه هم تبدیل نشده است .

این همه باور های ابلهانه و سفیهانه است که بنام دین ترتیب کرده اند و چنان قالب زده اند که همیشه زور و ظلم را به جای خدا نشانده اند تا جائیکه امروز آی ایس آی پاکستان را خدای قهار افغانستان ساخته اند که آنچه عیان است حاجت به بیان نیست!   

شاید همین باورها واعتقادات  مذهبی گونه در مورد طبیعت و ساخت های اجتماعی  بین الاذهانی و بین الاشخاصی برای ترساندن یا بیدار ساختن انسانها باشد ، درحالیکه هیچ کس به مدد آنها آگاه و بیدار نشده است . چرا که برای آگاه ساختن  انسان ها آزادی عقل و رشد علم و دانش نیاز است:

  آزادی ، حق طبیعی انسان و حرمت به انسان میباشد. و میتوان با این اصل و پامال نکردن آن نظم را در روابط اجتماعی با اصول اخلاقی متین در جامعه استوار نمائیم .البته که من کوچک معلم اخلاق و دانشمند علم اخلاق نیستم ولی از پدرجان و استادانم که یکی از بزرگترین آنها جناب دکتور فرهنگ هلاکویی است اینقدر آموخته ام که اخلاق ضرورت حتمی جامعه انسانی است و اساس آن همین اصل تهدابی است که : ( آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند! )

در برابر هر "من" و هر فرد بشر ؛ آنقدر " دیگران " زیاد است که حتی "من" به آسانی دیده هم شده نمیتواند. با اینهم حقیقت است مجموع اجتماع هم حاصل از جمع من ها و فرد هاست. لهذا فرد اصالت خود را دارد و فرد نیاز و حق رشد و شگوفانی استعداد هایش را دارد ؛ این رشد و شگوفایی بدون آزادی فکر و بیان و عقیده و کشف و اختراع میسر نیست و نبوده است؛ اینجاست که تنها فرد در برابر اجتماع وظیفه و مسئولیت ندارد؛ اجتماع و ساختار های مدنی و دینی و دولتی آنهم در برابر فرد وظیفه و مسئولیت های سنگینی دارد.

در قسمت های پیشرفته دنیا حالا دریافته اند که فرد باید پس از عاقل و بالغ شدن نه بلکه حتی از زمان نطفه بندی زیر مراقبت خردمندانه گرفته شود و یگانه طبقه ممتاز بشریت باید دیگر کودکان باشند و بس !

مگر خیلی جالب است که حتی  برای کودکان 5-1 سال هم مسایل بغرنج گناه و ثواب در خانواده های ما  گفته میشود و ترس در آنها به یگانه عامل تربیتی و باز دارنده تبدیل ساخته میشود. درست است که همین ترس آنها را از بعضی کارهای نامطلوب کوچک تا حدی باز میدارد مگر اثرات مخرب و حتی بیمارکننده اینگونه تربیت اکنون کشف گردیده .  برای اینکه معیارها و اصول اخلاقی درست داشته باشیم نیاز نیست تا ما با ترس و تنبیه کودکان و یا جوانان را تربیت بسازیم .

اولتر از همه ما نیاز به آگاهی و دانایی و به کمال عقل داریم ؛  دیگر باید نگذاریم نسل های آینده با اوهام و خرافات ببار آیند. در واقع ما میتوانیم از طریق تربیت متکی بر حرمت و حیثیت همه انسانها زمینه برابر و یکسانی را بوجود بیاوریم که زمینه ساز زندگانی باهمی زیبا و شریفانه همه ساکنان "دهکده جهانی" گردد. امروز اصل ( آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند! ) در سطح "دهکده جهانی" مورد و معنا دارد نه در غوزه تنگ قوم و قبیله و مذهب و قریه و قشلاقی که ارباب نباشد ویران میشود.

 عدم همین گونه اصول اخلاقی بلند نظرانه و انسانی باعث آن گردیده بوده است که ما متجاوز برخود و بر دگران باشیم .

متاسفانه افکار، روان و آزادی انسان ها در اعصار جاهلیت و بربریت و برده گی به هزاران  گونه دربند بوده  است؛ ما گذشته را اصلاح کرده نمیتوانیم و صرف نباید اسیر کور گذشته باشیم.

اِشکال کار ما در همین امروز؛ طرز نگاه ما به مسایل انسانی است، ما همیشه درگیر اخلاقیات مروج  ارثی محلی بوده ایم و بر علاوه متاسفانه ، امروز هم اخلاقیات در جوامع ما در دست کسانی است که برای زراندوزی و تجاوز بر دیگران و غارت آنان و توجیه نوکری های خود به باند های ضد بشری  ازآن استفاده میکنند.

با اینهم خوشبختانه ما نسبت به گذشته از بسیار قید و بند ها آزاد شده ام و در برابر مسایل و مشکلات وعقیده های مان صحبت میکنیم و اصلاحگر و بناگر شده ایم.

در عین حال چنانکه در نوشته قبلی عرض کردم انسان ها به تازگی هاست که باآگاهی به شناخت حقیقت های درون  وجود خویش پی برده اند. خیلی  فراز و نشیب های اخلاقی همین طور ازآن جای بر میاید تا جائیکه یک جامعه در قُله اخلاقیات است ، یکی در وسط و دیگرش اصلا خیلی امورات شان خلاف اخلاقیات معیاری میباشد.

بنا بر همین معیارها و قواعد یک جامعه همچون هندوستان را به مقایسه با کشور خود نمیتوانیم قضاوت نمائیم . برای اینکه گراف اخلاقیات پیوسته با گراف آگاهی و شناخت عمومی رشد میکند. اگر در نظر گیریم کشورها ی همچو افغانستان در آن گراف رده های 5-  10 را خواهد داشت و نه بیشتر.

چرا که ما با هر چیزی بنابه دلیل محلی خویش مسئله داریم ؛ نگاه ما به مسایل انسانی و اصل و بنیاد انسانیت مان خیلی ضعیف است در واقع قهقرای فکری و گرفتاری روانی مان همینجاست.

دیگر چه خوش داشته باشیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم بزرگترین مسئله انسان در جهان و در زندگی؛ علم و فهمیدن است ؛  آگاهی یابی دقیق از جهان و کائینات، ضامن بقا و ادامه نوع بشر است.

یعنی گپ فراتر از آن است که بیدل بزرگ میفرماید:

 

گاو و خر ؛ از آگهی ؛ انسان نخواهد گشت؛ لیک:  

آدمی ؛ گر اندکــــی غفلت کند؛ خر میشود!

 

چون هستند آدمواره هایی که به خر بودن و زیست خرانه هم راضی میباشند؛ باید امید حقیری درین سطح را هم قطع کنیم یعنی اینکه آدمی گر اندکی در آگهی غفلت کند؛ دیگر فقط نابود میشود!

وهمین تنها دلیل کافی است که ما نیاز به یک جامعه روشنفکر داریم؛ که هنرمندانه و حاذقانه ریشه های خرافات و اباطل  را بر چینند، و در روشن شدن تدریجی ذهن  ها گام بردارند. پس باید بدانیم روشنفکران چی کاری را انجام میدهند؟

 

روشنفکر: (به مفهوم مشخص امروزی):

اصطلاحی که در مباحثه سیاسی زیاد بکار میرود که در واقع ترجمه واژه فرانسوی است که به معنی (منورالفکر) میباشد . اما واژه روشنفکر درحال حاضر به مراد از طبقه تحصیل کرده دانشگاهی استفاده میشود.  طبقه روشنفکر در نیمه قرن نزده هم باعث تحول بزرگ سیاسی در جهان گردیدند. به همین دلایل رشنفکر یا منورالفکر به عنوان یک واژه مستقل و بیطرف بوجود آمد و آن بخش جامعه را افاده میکرد که رشته های تخصصی و کارشان مسایل روانی ، اجتماعی و انسانی بود ولی آنها با مبارزات آگاهانه برپا دارنده یک نظام نوین سیاسی و دولتی که بر اندشیه اصالت انسانی استوار بود؛ گردیدند.

گرچه چنان تعریف مشخص از روشنفکر وجود ندارد که همگان بیچون و چرا قبول نمایند؛ اما به شرح مفهوم آن با استدلال های متفاوت میتوان پرداخت . یک ملاک از روشنفکری پیوند و ارتباط با عقل دارد که به وسیله آن میتوان به درک واقعیت و کشف حقیقت پرداخت وهمچنان  فیلسوفان روشنگری  کاربرد عقل  را مایه آزادی و برای نقد امور زندگی مادی و معنوی و اجتماعی و سیاسی انسان ها امر قابل ملاحظه میدانستند. بنابرین خمیره روشنفکری درمیان عنصرعقل وخرد شکل میگیرد و یک مفهوم جهان شمول را میسازد.

همین طور روشنفکری با تحول فکری درجامعه برای تجدید نظام باورها و اعتقادات، برای حکومت های نوع جدید و گرایش های چپ؛ اهمیت دارد و روزنه گرایش جهان را بسوی آزادی وعدالت می نمایاند. روشفکری زمانی به میان آمد که  عده ای ازاستبدادیون و تاریک اندیشان  با آتش و دار و گیوتین افکار مردم و حتی نفس های آنان را تفتیش و کنترول میکردند و بهره گیری ظالمانه از نیروی کار و تولید انسانی را با نقض آزادی انسانها یکجا ساخته بودند.

روشنفکری و به تبع آن روشنگری برای همین یک دوره با شکوه تاریخ میباشد که در میان تاخت و تاز رسوای حکومت های استبدادی اروپا ظهور کرد  که پیشنه این پیکارهای عظیم فکری  به قرن های 18 و 19 بر میگردد. مقوله روشنفکری از فرانسه آغاز تا امریکا که بیشرین هدف های روشنگری تحقق یافت ترویج کسب نمود. آری روشنفکری ؛ جریانی که برای بیداری ذهن ها و برپایی یک نظام روشنفکر با اصول اخلاقی متعالی، آزادی  وعدالت نسبی پایدار بوجود امد.

دانشمندان و فیلسوفان که در این عصر دست به شورشهایی زدند که باعث انقلاب تاریخ جهان شدند با چنین عقیده ها هدف خود را در جامعه ترویج نمودند  .

جان لاک یکی از فیلسوفان بزرگ این عصرعقیده خود را در مورد انسان چنین بیان کرد: (طبیعا انسان آزاد است وهیچ چیزی نباید بتواند او را بدون رضایتش زیر سلطه هر قدرت زمینی درآورد)

وی همچنان میگوید :عقل به همه انسان های که به ان رجوع میکند میاموزد که همه مختارند ، هیچ کس نباید به زندگی، تندرسی و آزادی دیگری آسیب رساند.

شالوده روشنگری بر مبنای افکار پسندیده این دانشمدان گذاشته شد. بنابراین عصر روشنگری نخستین گامهایی بود برای آزادی وعدالت ؛ همان طورکه انسان از بدو تولد ازاین حقوق برخودارست و هیچ کس متعرض حق او نمیتواند باشد . و یا با بهره گیری از چیزهایی مانند دین و مذهب که انسان ها آن را گرامی میدارند؛ هیچ حاکمی نباید برای بدست اوردن و کسب اراده دیگران نسبت بخود و جایگاه خاص  برای خود اقدام نموده و جامعه را محروم  و مظلوم نگهدارد. هرفرد با عقل و فهم و درک مستقل و آزاد خود میتواند به اصل و ریشه و حقیقت زندگی خویش پی ببرد. بنابرین هرکس مسئول اعمال خود میباشد .

هرگاه این زورمداری و قلدوری بر فرو دستان و قتل و کشتار انسان های بیگناه،  که هنوز هم اثار ماندگار تاریخ کهن است پایان یابد وانسانها آگاهانه برابر و برادر گردند؛ دنیای به مراتب بهتری خواهیم داشت که در آن برده گی فکری نیز مانند دیگر اشکال برده گی محو خواهد شد و اندیشه ها به تناسب انسانی بودن و خیر و ثمر شان قدر و منزلت خواهد داشت نه به تناسب قدسیت و زور و جبر پشت سر شان .